هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه و مرگخوارا توی یه جنگل هستن و لرد بطور اتفاقی با اصابت یک توله سنتور به سرش بیهوش شده و مرگخوارا سرگرم دعوا برای تعیین جانشین هستن.


......................

-چه خبر شده است؟

شکل رسمی جمله، فقط خبر از یک چیز می داد. لرد سیاه به هوش آمده بود!

هوریس فورا خود را جمع کرد و به شکل غیر مدعی ارباب شدن ترین شیء ممکن در آمد.

-این چرا ملاقه شد؟

چشمان هکتور با شنیدن کلمه ملاقه برق زد و عاشقانه به هوریس نزدیک تر شد.
هوریس از او دور شد.
هکتور به هوریس نزدیک شد.
-بیا...بیا یه لحظه...کارت دارم! این پاتیلو ببین. فقط یه لحظه ببینش.

هوریس نمی خواست هیچ پاتیلی را ببیند ولی هکتور دست بردار نبود.

در این میان، لینی وارنر خود شیرین، پرواز کنان به سمت ملاقه اسلاگهورن رفت.
-ارباب این بود. این می خواست جانشین شما بشه.

ملاقه دهان باز کرد!
-د لعنتی تو خودت قبل از من ملکه شده بودی. داشتی به ارباب اعلام جنگ می کردی.

لرد سیاه ولی، توجهی به این حرف ها نداشت. از وقتی به هوش آمده بود با چشمانی گیج، اما با علاقه به اطرافش نگاه می کرد.
-یاران ما...احساس می کنیم این جا سرزمین مادری ماست. مایلیم در این جا سکنی گزیده و اربابی جنگلی شویم.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
فیــــــــن!
فیـــــــــــــن!
فیـــــــــــــــــــن!

-عه، چرا در نمیاد؟

انگشت هوریس در بینی هکتور گیر کرده بود و هرچه هکتور فین میکرد، در نمی آمد. پس اقدام کرد به کاری که هیچ جادوگر معروفی همچون او نمیکند.
او سعی کرد دور از دید بقیه مرگخواران، درحالی که انگشتش را در بینی اش فرو کرده بود، انگشت هوریس را در بیاورد.
-آخ... نمیشه!
-عه... هک این چه کاریه؟
-نه بکا. به هیچکی نگیا.

ربکا پاهایش را از شاخه جدا کرد و با تمام اعتماد به نفسش، نشان داده اصلا (!) آن بالا نبوده تا فضولی هکتور را بکند!
همان طور که به شکل خفاش پاهایش را استریلیزه میکرد، به هکتور نگاهی کرد. با صدای جیغ جیغویی، شروع به حرف زدن کرد.
-الان بهت کمک میکنم.
-نه! خواهش میکنم!

ربکا با چنگال های استریلیزه اش، به جان بینی هکتور و انگشت هوریس افتاد.
اما آیا بدشانسی ربکا به هکتور هم سرایت میکرد؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۱۱:۱۲
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 315
آفلاین
فلش بک، بیست دقیقه قبل!

فرماندار سفت کلاهش رو گرفته بود تا باد سرد و بد بویی که از انتهای غار می وزید رو وارد یقه ی بازش نکنه!
اون قدیما هنوز یقه ی باز مد بود و البته که فرماندار هم قدیمی بود!

فرماندار همین طور که یقه پیرهنش رو سفت گرفت بود با قامتی خمیده از بین درخت های بزرگ و تنومندی که داخل غار رشد کرده بود میگذشت!

شرایط واقعا نابه سامانی بود و از طرفی انتخابات هم نزدیک بود و فرماندار هم سودای ریاست داشت!

فرماندار کمی به همراهیانش نگاه کرد، دو سه تا دوربین رو هم روشن کرد و پاچه ی شلوار بالا زنان و تبر به دست به جون درخت های بیچاره ای افتاد که راه ورود هوا رو بسته بود و اکسیژن رسانی به بقیه ی شهر رو هم مختلیده بودن!

بعد از دقایقی کار طاقت فرسا، انگار همه ی درخت ها هرس شده بود و باد شدید تر به داخل غار میوزید!

فرماندار که نگاهی پر ابهت به دوربین ها می انداخت چند باری هم شعار انتخاباتی اش رو با صدایی که در بین صدای وزش باد به گوش نمیرسید فریاد زد!

انگار همه چیز خوب پیش میرفت تا این که به نا گَه موجودی بی چشم و رو و بد بو و کپک زده از دهانه ی غار وارد شد!

خودش بود!

برای لحظه ای فکری از ذهن فرماندار گذشت!
چی میشد اگر به جای هرس درختان زائد ورودی هوای شهر، عکس فرماندار در حال شکار نفوذی بیگانه به شهر در تیتر روزنامه های هکتور فردا چاپ میشد؟!

پس در آن هنگام تبر ها بود که بالا میرفت و ضربه ها بود که به موجود بیگانه وارد میشد!

پایان فلش بک

هکتور در میان جیغ و داد هوریس به گوشه ای رفت و فین محکمی کرد تا انگشت شست قطع شده ی هوریس به بیرون پرتاب شه و بعد دوباره به جمع مرگخوار ها برگرده!

فیننننن!



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
جو به شکل وحشتناکی هوریس رو گرفته بود. از قدیم گفتن مرگخوار رو تسترال گاز بگیره ولی جو نگیره. ولی خب تسترالی در کار نبود و هوریس جوگیر بود.
بنابراین روی کمر لرد سیاه لم میده و بعد از در آوردن پاش از توی کفش، شست پاش رو به سمت مرگخوار ها میگیره.

- این الان چیه؟
- پای ارباب آیندتون! آماده ی پابوسی!

مرگخوار ها نگاهی به کپک های روی پای هوریس میندازن و تردید اندکی به دلشون راه پیدا میکنه. ولی با فرو رفتن شست پای هوریس در دماغ اولین مرگخوار، که کسی نبود جز هکتور، کمی داشت از تردید هاشون کم میشد. بلاخره دماغ هکتور بهتر از کپک بود.
ولی این کم شدن خیلی طول نکشید چون شست پای هوریس بعد از بیرون اومدن از دماغ هکتور، دود شد و به هوا رفت و هوریس بی شست موند.

مرگخوار ها فراموش کرده بودن که این هکتور بود و هکتور دگورث گرنجر حتی توی دماغش هم در حال معجون سازی بود!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۹:۳۲ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۰۲:۰۱ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
از توی دیوار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 71
آفلاین
- اربابو کشتن وای وای! خینشو ریختن وای وای!
- ارباب چرا رفتی؟ چرا من بی قرارم؟ به سر سودای کروشیوی تو دارم!

لرد سیاه بیهوش روی زمین افتاده بود و توله سانتور هنوز روی کله مبارک لرد نشسته بود و آنطور که به نظر می رسید، تصمیمی برای حرکت کردن هم نداشت. مرگخواران همگی دور لرد سیاه گرد آمدند و هر کدام نظریه خاصی را برای مواجهه با این وضعیت ارائه کردند:
- من میگم ارباب رو بذاریم استراحت کنن. خیلی وقته استراحت نداشتن.
- ارباب رو کشتن! من می گم که این توله سانتور رو برداریم و ببریم قصاصش کنیم!
- ولی ارباب که هنوز نفس می کشن!
- البته این رو باید خاطر نشان کنم که در نبود ارباب، قدرت به من می رسه و از الان به بعد، من ارباب هستم! به من تعظیم کنین!

مرگخواران به سمت گوینده جمله آخر برگشتند. هوریس در حالی که لبخند پیروزمندانه ای بر لب داشت، ادامه داد:
- ما حتی از ایشون مدرک داریم. چند باری که لرد سیاه رفتن، ما در غیابشون کودتاها کردیم و حتی این ما بودیم که به ایشون هورکراکس ساختن رو یاد دادیم.

هوریس طوماری از جیبش در آورد و اشاره به آن کرد و گفت:
- توجهتون رو به این مدرک تاریخی جلب می کنم:

نقل قول:
از قضا یکی از همین شاگردان مستعد، تام ریدل جوان بود. هوریس به طرز عجیبی جذب تام شده بود و دوران جوانی خودش را در او می‌دید و به استعدادهایش ایمان داشت. تام نیز از دریای دانش بی‌کران هوریس استفاده زیادی کرد و نقشه‌هایش برای جاودانگی را به کمک او عملی نمود. پس از اوج گیری تام ریدل که دیگر با عنوان لرد ولدمورت شناخته می‌شد، اسلاگهورن نیز مخفیانه به شاگرد خلفش پیوست. شاید کمتر کسی بداند که از عوامل مهم قدرت و موفقیت‌های لردسیاه، داشتن مشاور و مباشری چون اسلاگهورن بوده است.


- حالا هم همگی بیایین با من بیعت کنین تا شما رو هم به عنوان ملازمین لرد سیاه با ایشون دفن نکردیم!

مرگخواران نگاهی به یکدیگر انداختند. هیچکدام تمایلی نداشتند تا یک دائم الکره ای اربابشان شود. برای همین منتظر بودند تا از بینشان یکی اعتراض کرده و شورش را آغاز کند و بقیه نیز به او بپیوندند. اما هیچ صدای اعتراضی ای در کار نبود. همگی منتظر یکدیگر بودند و کسی به پای لرد و پر لینی که در حال تکان خوردن بودند، توجهی نداشت.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱:۴۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
لینی نگاهی به سطح بیابانی مثابلش انداخت تا نقطه سقوط را انتخاب کند. اندکی دچار تردید شد. او دوره های فرود را در مدرسه خلبانی گذرانده بود. تمام پیسکی‌ها در مهدکودک این کلاس‌ها را می‌گذراندند و لینی از همان دوران پیکسی باهوش و زرنگی بود. آخر می‌دانید؟* ریونکلاوی بودن یک امر انتسابی است نه اکتسابی. لینی می‌دانست که یک سطح بیابانی مناسب فرود نیست. چون چرخش بال ها باعث بلند شدن گرد و خاک می‌شود. گرد و خاک هم می‌خورد به پیکسی و برای یک پیکسی، گرد و خاک ابعاد بزرگی دارند. ممکن بود ضربه مغزی شود. این طرف را نگاه کرد. آن طرف را نگاه کرد. خبری از علامت H نبود که نبود. علامت P هم همین طور. حتا L. یا W. بر سر یک دو راهی بزرگ مانده بود. فرود روی سطح نامناسب؟ یا نافرمانی از ارباب؟ او به تازگی به مقام ملکه‌ی مرگخوارِ ریونکلاویِ وفادار با تاکید روی وفادار منسوب شده بود. تاکید روی وفادار مانع از انتخاب گزینه دوم می‌شد. زیر لب گفت:

- پس ریسک گزینه اول رو ... صبر کن ببینم!

تاکید روی وفادار کار دست لینی داد. باید پیش از این ها تاکید را روی ریونکلاوی می‌گذاشت و می‌فهمید. آن وقت اصلا بر سر دوراهی قرار نمی‌گرفت که بخواهد تاکیدی روی وفادار بگذارد.

- بیابانی؟! این جا که جنگل بود!

درست در لحظه آخر تصمیم به تغییر جهت گرفت. شاید فکر کنید دیر شده بود! اما نه. موفق شد. اصلا موفق هم نمی‌شد مساله‌ای نبود! یک پیکسی با هر سرعتی هم که فرود بیاید، سرعتش ضرب در وزنش می‌شود تا تکانه‌اش به دست بیاید. تکانه یک پیکسی با هر سرعتی اندک است. سطح بیابانی احتمالا اصلا متوجه فرود او نمی‌شد. اگر هم می‌شد، احساسی معادل با فرود یک قطره باران را تجربه می‌کرد. نه! مشکل جای دیگری بود. درست پشت سر لینی. جایی که توله سانتور ملکه‌اش را تعقیب می‌کرد. با سرعتی زیاد. سانتورها وزن زیادی هم دارند. حتا اگر توله باشند.

- آخ!

سطح بیابان‌گونه‌ی سر لرد سیاه مورد اصابت یک توله سانتور قرار گرفت و بی‌هوش روی زمین افتاد.


* انجمن حرفه‌ای درگیر کردن مخاطب با عمل خلاقانه طرح پرسش از او، با همکاری ستاد زنده نگه داشتن جو مسموم «تقلید» در ایفای نقش، مسئولیت این عبارت را برعهده می‌گیرند.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۱:۵۴:۰۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۸:۱۸
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
لینی بلافاصله تایمر ساعت مچیشو برای پنج دقیقه بعد تنظیم می‌کنه. بعدش به بخت خود لعنتی می‌فرسته و پس کله‌ای نثار توله سانتور می‌کنه.

لینی هنوزم یه مرگخوار وفادار بود، اما شرایط کمی عوض شده بود. اون الان یه ملکه‌ی مرگخوارِ وفادار بود! و یک ملکه هرگز جلوی کسی تعظیم نمی‌کرد.

اما لینی حشره‌ای نبود که با این اتفاقات سقوط کنه! اون علاوه بر یک مرگخوار وفادار و اخیرا ملکه‌ی مرگخوار وفادار، یک مرگخوار ریونکلاوی وفادار هم بود! پس در حال حاضر ملکه‌ی مرگخوارِ ریونکلاویِ وفادار محسوب می‌شد و وقتش بود هوش سرشارشو به کار بندازه.

- هی توله! به محض اینکه پایین رفتیم طوری که همه به جز لرد بفهمن داد می‌زنی آخ ملکه‌مون افتاد! خب؟

"افتادن" فکری بود که به ذهن لینی خطور کرده بود. درسته که افتادن هم مناسب شان یک ملکه نبود، اما از تعظیم کردن که بهتر بود! افتادنش رو می‌تونست شبیه تعظیم شبیه‌سازی کنه و با یه تیر دو نشون بزنه.

قبل از اینکه توله سانتور بخواد هضم کنه که چطور می‌تونه فریادی بزنه که همه به جز لرد بشنون، لینی با دیدن تایمر که ثانیه‌های پایانی فرصتش رو نمایش می‌داد، سُمِ سانتورو می‌گیره و بدو بدو از درخت پایین میاد.

- آماده باش! با شماره سه کاری که گفتمو می‌کنی. یک... دو...

لینی تقریبا آماده بود که همزمان با گفتن شماره سه، خودشو به زمین بندازه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

در اعماق جنگل ممنوعه، موجودات جادویی به دور از جادوگران در حال زندگی هستن.
اونا سعی می کنن با هیچ جادوگری برخورد نداشته باشن...ولی بانز و لینی به هر شکلی که هست خودشونو به اونجا می رسونن.
موجودات جنگلی لینی رو به عنوان ملکه شون انتخاب می کنن و ازش می خوان با هیولای درخت حرف بزنه و قانعش کنه که به جنگل اونا حمله نکنه.
هیولا(که کسی تا حالا اونو ندیده) بالای درخت و لینی باید از درخت بالا بره.
حالا هم از درخت اشتباهی بالا رفته و باید برگرده.

.........................

لینی به پایین نگاه کرد...
ولی پایین خیلی دور بود!
لینی آرزو کرد که کاش هیولایی هفت سر بالای همین درخت بود و مجبور به جنگیدن با او می شد...ولی مجبور به بازگشت نمی شد.

-بیا پایین!

یک نفر از پای درخت او را به پایین فرا می خواند. ولی لحن حرف زدنش اصلا برای لینی جالب نبود.
-با یه ملکه اینجوری حرف می زنن نابخرد؟

-بیا پایین تا خودمان شخصا نابخرد را نشانت بدهیم!

لینی از لای شاخ و برگ ها و از آن فاصله، نمی توانست صدا را به خوبی تشخیص بدهد...ولی این لحن را خیلی خوب می شناخت.
-لرد...سیاه؟

-چشممان روشن...پس چیزایی که شنیدیم حقیقت داره. دو روز اومدی جنگل، از "ارباب" به "لرد سیاه" تغییر یافتیم. بیا پایین ببینم.

-ارباب...من بصورت ناگهانی دچار ترس از ارتفاع شدید شدم. نمی شه نیام؟ همینجا باقی مونده عمرمو سپری می کنم. شما هم می تونین ملکه بشین.

-لینی...پنج دقیقه وقت داری این پایین در حال تعظیم باشی!





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۵:۲۹:۵۱
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- اون درخت بود!

لینی با شک و تردید به درختی که توله سانتور نشان میداد نگاه کرد.
- مطمئنی؟ یادم نمیاد برگای درخت قبلیه قرمز بوده باشه!
- کاملا مطمئنم که خودشه.

لینی به عنوان یک ملکه در این مدت کار های زیادی انجام داده بود. از دو درخت بالا رفته بود، با زنبور ها حرف زده و سپس به با سوسک حرف زده بود.
لینی ملکه ای خسته بود. پس سریعا با توله سانتور موافقت کرد.
- خب باشه بریم بالا.

آن ها خیلی بالاتر از چیزی که انتظار میرفت رفتند.
آن ها خیلی بالاتر رفتند. ولی نمیرسیدند.

لینی نگاهی به اطراف کرد.

- میگم که مطمئنی همین درخت بود؟ پس چرا نمیرسیم؟

توله سانتور هم مانند لینی به اطراف نگاهی کرد.
- آآآ... چیزه... فکر کنم اشتباهی اومدیم! اون درخته!

و با سمش درخت سمت چپی را نشان داد.
لونه زنبور درست در سمت چپ آن ها قرار داشت.

- حالا مجبوریم دوباره بریم پایین.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۸:۱۸
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
- مگه من خودم چلاقم که یکی بخواد تا بالا حملم کنه؟

سانتور که حسابی از خاطره‌ی زنبوریش کینه به دل گرفته بود و خواهان تسلیم شدن هرچه سریع‌تر زنبورا بود، همچنان کوتاه بیا نبود.
- من خوندم که پادشاهان و ملکه‌ها رو در ایام قدیم با کجاوه اینور اونور می‌بردن! مگه خودشون چلاق بودن؟

توله سانتور با قدم بلندی از لینی دور می‌شه و با جهش بلندی دوباره به سمتش برمی‌گرده.
- یا می‌خواستن با ابهت‌تر به نظر برسن؟

به نظر توله سانتور کتاب‌خون هم بود! اما این پایان نمایشش نبود.
این‌بار پیتیکو پیتیکو کنان به سمتی می‌ره و بعد با یه برگ زرد و یه برگ مشکی برمی‌گرده.

- کجاوه‌تون سرورم.

توله سانتور که با تیکه تیکه کردن برگا زنبورو شبیه‌سازی کرده بود، حالا با چشمانی پر از امید به لینی زل زده بود.

لینی که از این نمایش فریبنده حوصله‌ش سر رفته بود، شونه‌هاشو بالا می‌ندازه.
- خیله خب! لشگر زنبورم بد چیزی نیست. حالا کدوم درخت بود؟

توله سانتور که حسابی حواسش با نمایشی که اجرا کرده بود پرت شده بود، به سرعت نگاهی به اطراف می‌ندازه و درختی رو با سُماش نشون می‌ده.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.