هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۸:۱۸
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
تام فرصت بیشتری برای فکر کردن پیدا نمی‌کنه، چرا که ناگهان احساس می‌کنه دیگه برخوردی با زمین نداره و به صورت افقی در حال حمل شدنه.

- هکتور یه آتیش و پاتیل به پا کن، تامو بندازیم توش!

هکتور با شنیدن اسمش مثل فشفشه از جا می‌پره و ویبره‌زنان دست تو جیبش می‌کنه و مشغول گشت و گذار می‌شه.

- این یکی فقط کله تام توش جا می‌شه، این یکی پاهاش... ها این یکی!

دست هکتور از جیبش خارج می‌شه و به همراه اون پاتیل بسیار بزرگی بیرون میاد و تالاپی بین مرگخوارا جا خوش می‌کنه.

- پس آتیشش کو؟

برای معجون‌ساز بزرگی همچون هکتور دگورث گرنجر کبیر، راه انداختن آتیش که اصل به راه انداختن بساط هر معجون‌سازی‌ای بود، کار سختی نبود.

با قرار گرفتن پاتیل روی آتیشٍ تازه مهیا شده، تام که تا اون لحظه افقی بود، ناگهان عمودی می‌شه و با پرتابی دقیق به داخل پاتیل که همچون چاه عظیمی بود پرتاب می‌شه.

مرگخوارا دور تا دور پاتیل حلقه می‌زنن و منتظر جدا شدن طلا از تام می‌شن. بعد از گذشت دقایقی یکی به حرف میاد.

- می‌گم ما که اون تو رو نمی‌بینم، یهو تام و طلا با هم آب نشن و ما آبِ تام‌طلا تحویل بگیریم؟

هکتور که حس می‌کرد بسیار مفید واقع شده و عملی مرگخوار نجات‌ده انجام داده، با شنیدن این حرف از شدت ویبره‌هاش کاسته می‌شه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۴۱ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
و اگلانتاین انتخاب کرد...دست ناقابل!
_فوت...فوت...فووووت!
_امممم..اگلانتاین؟ الان من متوجه نشدم...داری تام رو فوت میکنی که خاموش بشه یا فوت میکنی که بیشتر آتیش بگیره؟
_فوت...هیچ....فوت...کدوم...فوت...دارم...فوت...یه کاری...فوت...میکنم....فوت...که دست تام...فوت...قبل از اینکه...فوت...آتیش بگیره...فوت...ازش جدا...فوت...بشه...فوت!

و این اتفاق افتاد...بر اثر فوت‌های اگلانتاین، دست تام از او جدا شد و به زمین افتاد...سپس اگلانتاین طلا را درمشت دستِ جدا شده‌ی تام گذاشت، و خود او دستان تام را گرفت و بر روی آتش، که آن آتش هم تام در حال سوختن بود، قرار داد تا سنگ طلا ذوب شود!
بله...اگلانتاین دست ناقابل را انتخاب كرده بود... و خب چه دستي ناقابل تر از دست تام؟

سنگ طلا در حال ذوب شدن بود و طلاي مايع از مشت دست جدا شده‌ي تام بر روي آتش كه جسم تام بود، جاري شد...بعد از چند دقيقه طلا كاملا ذوب شده و آتش خاموش شده بود...
_آفرين اگلانتاین...واقعا فكر بكري بود...فقط يه مشكلي هست... همه‌ی طلاي آب شده روي تام ريخته و دیگه سفت و سخت شده...و همونطور که خودت هم میبینی تام كاملا با طلا پوشيده شده!
_فکر کنم باید یه چیزی، سطلی، قالبی زیر مشت تام میذاشتیم که طلا بریزه توی اون...آخه الان چطور طلا رو از تام جدا کنیم؟
_مشکلی نیست دوستان...خب همینجوری تام رو ببریم به عنوان طلا بفروشیم و با پولش غذا بگیریم، من واقعا گشنمه!
_فکر نکنم بشه...درسته تام رو با طلا پوشوندیم، لکن حتی اگه داخل تام هم طلا باشه، چیزی از تام بودنش کم نمیکنه...کی آخه یه تام رو میخره؟ باید یه پولی به خریدارم بدیم تام رو ورداره ببره!
_اینقدر بدبین نباشین بابا..شاید شد!
_به نظرم تام رو تیکه تیکه کنیم و طلا رو ازش جدا کنیم و بعد بفروشیم!
_ولی من فکر میکنم فایده نداره....سنگ طلا رو برای چی ذوب کردیم؟ چون ناخالصی داشت...الان هم تام ناخالصیه!
_یعنی منظورت این هست که تام طلایی رو بذاریم روی آتیش و ذوبش کنیم؟
_ببینید...هر ایده‌ای دارین، فقط در مقام عمل مواظب باشین به طلا آسیبی نرسه...و به تام برسه!

تام طلایی که دهانش بسته شده بود، نمی‌توانست اعتراضی بکند...او فقط این سوال را باخود تکرار می‌کرد که دقیقا چرا اینقدر بین مرگخواران محبوبیت داشت؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه که چیزی برای خوردن پیدا نکردن تصمیم می گیرن سنگ بیابون بخورن. هکتور یه سنگ طلا پیدا می کنه و هوریس پیشنهاد میده بجای خوردن طلا، بفروشنش و با پولش غذا بخرن و بخورن!
* * *

ایده هوریس بسیار مورد توجه مرگخواران به ویژه تام قرار گرفت.
-جوگل میگه که قبل از فروش سنگ طلا باید ناخالصی هاشو ازش جدا کنیم. برای اینکار باید این سنگ رو ذوب کنیم. کسی آتیش...

هنوز جمله تام تمام نشده بود که اگلانتاین فندکش را از جیبش در آورد و تام را آتش زد!
-اینم آتیش.
-ایده بی نقصی بود اگلا فقط حس می کنم کمی دارم آتیش می گیرم!
-اصلا مهم نیست.

اگلانتاین بلاخره انتقامش را گرفته بود و خوشحال و راضی به تامی که در حال سوختن بود نگاه می کرد.
-حالا این سنگ رو باید بگیریم روی آتیش تام تا ذوب بشه؟
-درسته اگلا...و خودت هم باید با دست مبارکت این عمل ارباب پسندانه رو انجام بدی.
-ولی بلا، اگر اینکارو کنم که دست منم می سوزه!
-برای من ولی و اما آوردی؟

آه تام بسیار زود گریبان اگلانتاین را گرفته بود. لبخند بلاتریکس کاملا تهدید کننده به نظر می رسید. ظاهرا باید بین یک دست ناقابل و مرگش یکی را انتخاب می کرد!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲:۳۷ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
مشغول خوردن نشد! یعنی شد... ولی نه تمام اعضای بدنش! رابستن دهانش را به سمت سنگ برد. اما دهانش به سمت سنگ نمی‌رفتم.
- خودت می‌فهمی داری چیکار میکنی؟

دندان آسیاب رابستن، که خود را نزدیک به شکسته شدن می‌دید، این را در سر رابستن داد زد.

- تام گفتن میشه کلی فواید داشتن شده سنگ! از تخم مرغ هم پرخواص تر بودن میشه.
- تام کدوم خریه؟! من قراره اینو گاز بزنم لعنتی!

مرگخواران به رابستن که دهانش را باز کرده بود و سنگ در دستش بود، و زیر لب کلماتی نامفهوم می‌گفت؛ خیره شده بودند.
- این چرا اینطوری شده؟
- فک کنم کلسیم سنگِ زیاد بود از راه دور تاثیرشو گذاشت.

مرگخواران به رابستن نزدیک تر شدند.
- این که سنگ طلائه!

تام با خوشحالی بالا و پایین می‌پرید و به سنگ در دستان رابستن اشاره می‌کرد.

- خب هست که هست.
- می‌تونیم آبش کنیم. بعد بریزیمش تو قالب... و آب شده ش رو بخوریم!

هوریس که تا اینجای پست در گوشه ای نشسته بود و تاسف می‌خورد، با شنیدن تعجب تام، انتظار داشت تا ایده ی فروش طلا را بدهد. اما تام غیرقابل پیش‌بینی بود! پس خودش جلوتر آمد.
- جسارتا... به من مربوط نیستا... ولی می‌تونید اونو بفروشین با پولش شصت تا بوقلمون کبابی بخرین.

مرگخواران به فکر فرو رفتند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۲ ۳:۳۶:۱۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

مرلین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
- سنگ آخه؟

هوریس با اینکه عمیقاً خوشحال بود که دیگر خورده نمی‌شود ولی نگران حال مرگخواران هم بود. ایده ای نداشت که قرار است چطور بقیه این ماجرا را با مرگخواران مغز پرزی سپری کند.

- سنگش کم نمک باشه یا پر نمک؟
- کم نمک، من فشار خون دارم.
- ادویه چی؟
- سیر بزن.
- رنده کن که قشنگ مزه اش معلوم بشه.

مرگخواران در گوشه و کنار بیابان مشغول یافتن سنگ مناسب بودند. هرازگاهی هم با داد و فریاد نظر خود را به گوش بقیه می‌رساندند. اما هوریس تنها و با پاهای ظریف خفاشی اش ایستاده بود و به آنها نگاه می‌کرد.

- چرا آخه؟

بعد از چند دقیقه هکتور، که از همه فعالیت بیشتری داشت، با یک گونی سنگ نمایان شد و مرگخواران را جمع کرد.

- برایمان چه داری هکتور؟
- تحفه ای حقیر مرلین!

هکتور در گونی را باز کرد و از درون آن سنگی را درآورد. سنگ به رنگ طلایی میدرخشید.

- بنظر خوشمزه شدن میاد!

رابستن که دیگر تحمل نداشت سنگ را قاپ زد و مشغول خوردن آن شد.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خیر، نوبت رای گیری نبود!

-ببینید...معلوم نیست که هر نصفه هوریس به نصفه دیگه ش بیماری رو منتقل نکرده باشه. بنابراین باید دنبال یه غذای بهتر برای خوردن بگردیم!

مرگخواران مغز هایشان را از جیب هایشان در آوردند و آن را با دستمال کاغذی پاک کردند و داخل جمجمه شان گذاشتند تا بتوانند بهتر به عمل تفکر بپردازند.

-طبق آخرین پژوهش های جوگل، سنگ بیابون دارای کلسیم و منیزیم فراوانی هست. می تونیم سنگ بیابون بخوریم!

از آنجایی که دستمال کاغذی مذکور پرزدار بود و همگی به پرز مغزی مبتلا شده بودند به حرف های اندیشمندانه تام جاگسن گوش جان سپردند. دقایقی بعد مرگخواران به دنبال مناسب ترین سنگ بیابان برای خوردن می گشتند!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۸ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
از این گور به اون گور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
حالا هوریس صد در صد حامل ویروس کرونا بود، بنابراین آهی از سر راحتی کشید و مطمئن بود که دیگر خورده نمیشود.
برخلاف او مرگخواران هنوز مطمئن نبودند که هوریس خورده نمیشود، بنابراین به دستور بلاتریکس جلسه مدیریت بحران برگزار شد.

جلسه مدیریت بحران

-نصفه ی بالاشو بخوریم؟
-نه بابا، نصفه ی پایینشو بخوریم!
-شاید بپزیمش میکروباش کشته شه!

مرگخواران نمیتوانستند ریسک کنند، از طرفی هم بسیار گشنه بودند.

-فهمیدم!

گویا بلاتریکس به نکته ی مهمی پی برده بود.
-رای گیری میکنیم و دو نفر انتخاب میشن، اولی یه تیکه ی خفاشی هوریس و دومی یه تیکه ی ماری هوریس رو میخوره، هرکدومشون کرونا گرفت، اون بخشی از هوریس که خورده رو ما نمیخوریم!
-یعنی یه کشته بدیم؟
-یک کشته در راه پایداری گروه که چیزی نیست!

حالا نوبت رای گیری بود!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۷ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
هرچه باشد هوریس اخبار روز را دنبال می کرد پس بلاخره بعد هزار سال تصمیمش را گرفت.

پااااق

-کسی از جاش تکون نخوره و یک قدم هم به من نزدیک نشه!
-نه هوریس، کور خوندی. فکر نکن چون مار کبری چینی شدی ما نمی خوریمت! آدم گرسنه به سنگ بیابونم رضایت میده چه برسه به مار که غذای محبوب چینی هاست. مگه مرگخوارا چی از چینی جماعت کم دارن که نتونن مار بخورن؟

ندای تایید حرف بلاتریکس و غر غر شکم از طرف صف مرگخواران به گوش رسید.

-خود دانید ولی من الان منشا اصلی ویروس کرونام. ویروس کرونا اصلا در گوشت و پوست و نیش های من سکنی گزیده حتی!

ملت مرگخوار یک قدم از هوریس فاصله گرفتند. اما طولی نکشید که خبر مذکور تکذیب شد.
-نخیر آقا...من شنیدم این ویروس از خفاش ها منتقل میشه.
-جیــــغ!
-نکشیدن شو خواهر من...کر کردن شدی! به نکته مثبتش فکر کردن شو ربکا. حالا دیگه احتمال اینکه خورده شدن بشی نزدیک صفر درصده!

هوریس که همین را می خواست فورا به خفاش تغییر شکل داد.

پااااق

-ولی من شنیدم همون مار کبری عاملشه ها.
-به نظرم کشیدن شو ربکا چون الان احتمال اینکه خورده شدن بشی صد درصده!
-جیــــغ!

پااااق

-نه بابا خفاشه.

پااااق

-ولی...
-من الان چیکار کنم رابستن؟
-خودمم دونستن نمیشم ربکا. حالا فعلا نیمه جیغ کشیدن شو تا دیدن کنیم مرلین چی خواستن میشه!

پااااااااق

-آقاااا...میشه بی زحمت تکلیف مارو روشن کنید؟

ملت نگاهی به هوریس انداختند. سیستم تغییر شکلش اتصالی کرده بود و دود می کرد. در نهایت به شکل انسانی با سر مار و بدن خفاش در آمده بود.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به دستور بلا قراره هوریس رو بپزن و بخورن. هوریس تمایلی به خورده شدن نداره و می خواد تبدیل به چیزی غیر قابل خوردن بشه.

.................

-شلغم پخته؟...نه...اینم حتما پالی دوست داره. حشره؟...این گرسنگانی که من می بینم، اونم می خورن...ته دیگ ماکارونی؟...این دیگه چه فکر بی جایی بود به ذهنم رسید؟ کاش ارباب این جا بود. به سادگی تصمیم می گرفتم!

چشم های هوریس پر از اشک شد.
و در همین لحظه بود که پس گردنی محکمی از مرگخواری ناآشنا که حتی یک پست ایفای نقش هم نداشت خورد!
-هی...مگه بهت نگفتم فشار خونم بالاست. اشک جمع می کنی؟ نمک اضافه؟

هوریس مورد ظلم واقع شده بود. رو به بلاتریکس کرد.
-این یارو حتی عضو ایفای نقش هم نیست. چطوریه که مرگخواره؟

بلاتریکس با سه کلمه، به سادگی جواب هوریس را داد.
-به تو چه!

هوریس درک می کرد که بلاتریکس عادت ندارد برای "غذاها" توضیحی بدهد...ولی درک نمی کرد که چرا در این همه پست، هنوز نتوانسته تصمیم بگیرد که تبدیل به چه چیز غیر قابل خوردنی بشود.
چیزهای غیر قابل خوردن، یکی پس از دیگری در ذهنش چرخ می زدند. فنریر بدبو؟...پرنسس نجینی؟...دامبلدور با ریش زیاد؟ یا چیزی اشتها کور کن تر؟!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸

یولا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
از تو جیب مردم..
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
ثانیه ای نگذشته بود که بلاتریکس با چوب به جان رودولفِ نمود کمالات خور افتاده بود.

-پس نمود کمالات هان؟
-ن..نهه..آخ ...نزن...نمی...آخ ..خورم!
-تف کن ببینم..تف کن!
-من..ک..که..نخور..آخ..دم..چیو ..تف..
-رو حرف من حرف نزن ،تف کن!

در همان حین که رودولف در حال تف کردن آنچه نخورده بود شده‌ بود ، هوریس فکری به سرش زد ، او میخواست به چیزی تبدیل بشود ، که تا به حال ندیده بود مرگخواران حتی به آن نگاه کنند!
چیزی که مرگخوار ناپسند بود!
چیزی که نخوردنی ترین چیزی بود که به مغز فرار کرده از از کله ی هوریس میرسید...او یک چیز بود!
اما آن چیز چه بود؟


عاشق جیباتم!
دیوونه ی رداتم!

« یه ارباب دارم شاه نداره...

»شناسه قبلی:دیانا کارتر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.