هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: گیاه مورد علاقه لرد سیاه، به عنوان غذا، طلب روزی دو عدد مغز جادوگر کرده.

تصویر کوچک شده



- ارباب؟ من که [____] می‌کنم براتون؟

با قرار دادن میومیوی گربه، زوزه گرگ، وزوز پیکسی، جیرجیر مبل، گریه‌ی بچه، فس فس مار و ... در جای خالی، به دیالوگ عمده مرگخواران دست پیدا خواهید کرد. بقیه هم علی القائده به شرح زیر است:

- ارباب؟ می‌شه نمونم؟

- ارباب من خالیم. نه رکسان خالی ... Literally خالی! هیچی توم نیست. تو سرم حتی.

- یعنی به مغز آلزایمری مادر خانه سالمندانیت هم رحم نداری؟

- محل شکل گیری غرهایم را بگیرید ... محل تشکیل علاقه خاصم را نه!

- ارباب من خودم وقتی فهمیدم کارکرد طرف چپ راست مغز یکسان نیست مغزمو درآوردم و نابود کردم.

لرد منتظر ماند تا مرگخوارهایش حسابی عجز و لابه کنند و با لبخند تماشاگر این منظره شد. وقتی همگی تا مرز سکته پیش رفتند بالاخره زبان باز کرد.

- یاران ما! ما برای مغز جادوگرها ارزش قائلیم. حتا مغز نداشته شما! بنابراین هم اکنون به شما تخفیف دادیم. بروید و برای وعده‌های بعدی گلمان مشنگ بیاورید. نه هر مشنگی ها! گل ما گلیست خاص و ویژه. غذایش نیز باید خاص و ویژه باشد.

و این گونه بود که جراحی مغز یک مشنگ مشهور به برنامه روزانه خانه ریدل‌ها تبدیل شد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۸

پنه‌ لوپه کلیرواتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
از فلکه آلیس، جنب کوچه گربه ملوسه، پلاک نوشابه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
همون لحظه که مرکخوارا دستاشونو بردن بالا تا بازی رو شروع کنن در با صدای بلندی باز شد و باعث شد همه مرگخوار ها از ترس به خودشون بلرزن.

-غذای گل ما... چه غلطی میکنین مرگخواران ما؟ بندری میرین؟
-نه ارباب از هیبت شما بدنمون به لرزه در اومد.
-رو حرف من حرف میزنی؟
-غلط کردم!
-کتاب کمک آموزشی غلط نکردن تو خونه ریدل با کمک پروفسور بینز بدم خدمتتون؟
-هک این روح رو مخ رو تو پاتیل بنداز باهاش یه معجون درست کن از دستش راحت شیم.خب... غذای گل مان چیشد؟
- دو دقیقه دیگه آمادس ارباب.
-الان دو ساعته منتظریم چطور هنوز آماده نیست؟
-آخه هرچی سنگ شنل چوبدستی بازی میکنیم همه سنگ میارن.
-پس بهتره خودم یکیتونو انتخاب کنم.

همه مرگخواران جز هکتور که بینز رو دنبال میکرد و ملاغشو از توش رد میکرد با ترس به اربابشون زل زدند.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۰:۵۸ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
فلش بک به وسطای پست بلا


خِرخِر خِرخِر خِرخِر خِرخِر خِرخِر ...[افکت اره کردن]

- این که هیچی توش نیست!

- انتظار داشتی چی باشه؟

- فکر کردین چرا شما ره ره گفتم اینه ره رای بدین؟

مرگخواران با حیرت بالای سر هکتور حلقه زده و به جمجمه شکافته او نگاه می‌کردند. بر اثر خلأ کامل، سیاهچاله کوچکی در آن ایجاد شده بود. موهای بلا همگی صاف شده و به آن سو کشیده می‌شد.

- بدوز تا هممونو نکشیده تو.

- حالا مغزو چی کار کنیم؟

- باروفیو؟

- چی شده هسته؟ چرا این طور منه ره نگاه می‌کنین؟

و این گونه شد که مرگخواران تصمیم گرفتند هر روز به صورت فرمالیته، سر هکتور را به عنوان یکی از داوطلب‌ها شکافته و مغز یکی از گاومیش‌های باروفیو را به جای مغز او به خورد گل بدهند تا در مصرف قربانی صرفه جویی کنند.

- ننویس آقا! ننویس! چی چی ره تصمیم گرفتن؟ مغز گاومیشه ره بخورین مرلینه ره قهر می‌گیره! گاومیش ارزشمند هسته! عجبا! اومدم صوابه ره کنم کبابه ره شدم. خودم کردم که لعنت بر خودم هسته.

پایان فلش بک


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
- نه! نه! نه! قبول بودن نشد!

رابستن به جمعیت سیاه پوش که مشت‌هایشان را بالای سر برده بودند، اعتراض کرده بود.

- برو بابا.
- قبول بودن نشد.

جمله این بار با صدایی نازک و مامانی تکرار شده بود. توسط بچه که تنها سر، دستش از پشت رابستن پیدا بوده و چاقوی خون‌آلودی را به شکل تهدید آمیزی تکان می‌داد.
مرگخواران اهمیت داده سنگ، شنل، چوبدستی را متوقف کردند.
- چرا قبول نیست؟
- در سیزارو این بازی شدن بودن نبودن نمی‌شه. من و بچه ندوستن می‌شیم. ما می‌گیم ئیـــائوروزیغاااااء بودن می‌شه.
- چی هست؟
- ئیـــائوروزیغاااااء یک بازی اصیل سیزارویی بودن هستش که با غیــــــاظوروثائیلینق انجام شدن می‌شه.

مرگخواران با دهان های باز به رابستن و بچه خیره شده بودند. آنها تا آن روز به جهالت خون نسبت به فرهنگ غنی سیزارویی پی نبرده بودند.

- بازی کردن می‌شیم!

بچه چاقویش را تاب داد. پس از لحظه‌ای بلاتریکس جلو آمده، چاقوی بچه را گرفته، قورت داده و با آروق دسته‌اش را دفع کرد.
- بیاید همون سنگ، شنل، چوبدستیمون رو بازی کنیم.



...Io sempre per te


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-زود باشین دیگه... گل پسر گلمون گرسنه‌اند!

مروپ دیالوگش را گفته و قدم قدم به در نزدیکتر شد.
در واقع تمامی مرگخواران داشتند تلاش می‌کردند که بدون جلب توجه به راه نجاتشان نزدیک و نزدیکتر شوند.

-دنده عقب تا خود محفل ققنوس هم برید، باید گل مارو سیر کنید... به ما مربوط نیست... حالا تا هرجا دوست دارین برید.

مطابق معمول لردسیاه آب پاکی را بر سر و دست مرگخواران ریختند تا حساب کار دستشان بیاید.

دقایقی بعد، آزمایشگاه هکتور

هکتور هیچگاه نفهمید چه شد که باز قرعه به نامش افتاد. او را به تخت بسته و بلاتریکس با اره برقی بالای سرش ایستاده بود.
-مطمئنین که درد نداره دیگه؟... ها؟... آره؟... نداره دیگه؟
-مطمئن مطمئن باش هک... اصلا درد نداره.

آخرین بار که بلاتریکس در مورد درد نداشتن به هکتور اطمینان داده بود، کروشیویی در حلقش فرو کرده و تارهای صوتی‌اش تا مدت‌ها متورم شده بودند.
-خب شروع می‌کنیم.

دقایقی بعدتر، اتاق همایونی لرد سیاه

هکتور در حالی که سعی می‌کرد جمجمه‌ی شکسته اش را با دست روی سرش ثابت نگه دارد، به خورده شدن مغزش توسط گل مورد علاقه لرد سیاه نگاه می‌کرد.
-خوشمزه‌اس نه؟ می‌چسبه نه؟... می‌دونی چقدر درد داشت؟... بخور... بخور نوش جونت.

اولین مغز امروز با موفقیت اهدا شده بود. تنها یک مغز دیگر نیاز بود.
-سنگ، شنل، چوبدستی بازی می‌کنیم. هرکی باخت، مغزش رو میدیم. قبوله؟




I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
گیاه سرش را دیوانه وار به اطراف میچرخاند.رنگش هی بنفش و سیاه و قرمز میشد.با برگهایش که اکنون مانند برگ گزنه،گزنده شده بود اطرافش را چنگ میزد و از میان پرچم هایش دهانی با دندان های تیز سر بر آورده بود و حتی سخنگو شده بود!البته یک کلمه بیشتر نمیگفت و آن هم این بود:
Braaaaain!

لرد با تعجب نگاهی به گلش انداخت.کمی چشمانش را ریز و گشاد کرد و بی توجه به تغییرات عظیمی که گل بیچاره کرده بود گفت:
ظاهرا گلمان درمان شده است!این حتما از برکت دستان ما بوده که بهش سوپ دادیم.ما به خودمان افتخار میکنیم...

گل باری دیگر به اطراف چنگ انداخت و به طرز تهدید آمیزی غرید:
Braaaaaaaaaain!

نجینی که از گل ترسیده بود در دامان لرد سیاه کز کرد و فس فس کرد:(( پاپا...این گشنشه.مغز هم میخواد! ))

- اشکالی ندارد دخترم.گلمان در دوران نقاهت به سر میبرد و طبیعتا گرسنه میشود.برایش فراهم میکنیم!

لرد سیاه پس از اتمام حرفش گوشی اش را از جیب ردایش خارج کرد و سریعا بازی ((zombies vs planets)) را درحال گفتن(دلمان برای این نوستالژی تنگ شده بود) از گوگل پلی دانلود و نصب کرد.

- ولی خودمانیم ها...عجب شاهکاری خلق کردیم! حالا بیش از پیش دوستش داریم.
***
مرگخواران با ترس و لرز به گل مغز خواری نگاه میکردند که مدام با کلمه(braaaaaain) میغرید و با دیدن آنهمه مغز دهانش آب افتاده بود.آنها از ترس بی مغز شدن لام تا کام حرف نمیزدند.لرد سیاه با غرور به یارانش نگریست و گفت:
میدانم زبانتان از شاهکاری که ساختیم بند آمده.خب،حالا میخواهیم اولین داوطلب خودش را برای قربانی شدن آماده کند.

همچنان سکوت....

- زود باشید گلمان گرسنه است!



ویرایش شده توسط الکسیا والکین بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۶ ۱۹:۰۷:۰۰


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: گیاه مورد علاقه لرد درحال خشک شدنه. مرگخوارها مراحل درمان گیاه رو طی می‌کنن و سعی دارن برای دوران نقاهت، شرایط استراحت مطلق و غذای مناسب مریض براش فراهم کنن. هکتور مقدار ناچیزی سوپ از هاگوارتز دزدیده و برای گیاه آورده.

تصویر کوچک شده


- بانو مروپ؟ ما یک مقدار سوپ ...
- برای پسرم پختین؟ بدین تا بدم بهش ...

مروپ با ذوق زدگی فراوان، بدون فرصت دادن به هکتور، ظرف را از او قاپید و به اتاق لرد سیاه برد.

- پسر دلبندم؟ ببین مامان چند ساعت پای گاز عرق ریخته تا با چاشنی عشق، برات سوپ بپزه!

لرد از بچگی سوپ دوست داشت. از سوپ‌های یتیم خانه تا سوپ‌های هاگوارتز را با ولع می‌خورد. اما به دستپخت مادرش بی اعتماد بود. شک نداشت که آن سوپ، سوپ نیست و حتا بوی چندین و چند میوه را از آن استشمام می‌کرد.

- ممنونیم مادر. نیاز به سوپ داشتیم. اصلا احساس می‌کردیم کمی سرما هم خورده باشیم. تا ما سوپمون رو می‌خوریم میشه پنجره اتاقمون رو ببندید؟

در فاصله‌ای که مروپ قربان صدقه روان (!) به سمت پنجره برگشته بود، لرد فرصت را غنیمت شمرد و کل کاسه را ریخت پای گلدان بی حالی که کنار تختش بود.

- بسیار خوشمزه بود مادر.

شاید تصور کنید هم لرد از خوردن دستپخت مادرش فرار کرد و هم گلدان سلامتی‌اش را بازیافت. اما این‌طور نبود. دروغ کوچکی که مروپ گفته بود، گریبانگیر خانه ریدل شد. آن سوپ که واقعا سوپ بود، بر روی لرد سیاه تاثیر چندانی نداشت. اما برای گیاه چرا! گیاه از کودکی با آبیاری حلال بزرگ شده بود. روحیه‌ای لطیف داشت و با فتوسنتز روزگار می‌گذراند. سوپ اما لقمه‌ی حرام بود ... مال دزدی بود که به آوند او وارد شد و سبزینه گیاه را سیاه کرد.

- گیاهی شدیم سنگدل و قسی القلب. روزانه مغز دوجادوگر به ما بدهید تا سیر شویم.

خانه ریدل‌ها قوانین خاصی داشت ... از جمله این که امر گیاه مورد علاقه لرد سیاه، امر لرد سیاه بود.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-نمیدونی؟
-نه! فقط خواستم یه چیزی گفته باشم تا ابهتمو چک کنم!
-ابهت؟
-پس چی؟ ابهت زیادم باعث شد تو اینا رو بگی دیگه!
-نه بابا! واسه چاقوی تو دستت بود! خب اصلا اینا مهم نیست الان... ولی من میتونم معجون جفت رو تو سوپ بریزم. خیلی هم به درد بخوره ها!
-من بهت اعتماد ندارم.

کریس وزیری رک و صادق بود. پس نظر واقعی اش را گفت.
-فکر بعدیت؟!
-فکر بعدی؟ از این فکر هکولانه تر؟ عالی تر؟ والاتر؟ بهتر؟ موفقیت آمیز تر؟
-آره.
-ندارم.
-پس با این یه کاسه سوپ چیکار کنم؟!
-خب یکی از روش بساز.
-
-مواد لازمش رو میتونیم بدیم بانو مروپ برامون بفهمه. فقط اگه یه قاشق ازش بخوره میفهمه. مادر اربابه. ارباب به ایشون رفتن.
-مگه خودت درستش نکردی؟
-چرا، ولی یادم نمیاد. حالا بدیمش به بانو مروپ؟
-باشه. باید فقط نا محسوس باشه! نباید بفهمن که ما بلد نیستیم یه سوپ درست کنیم!
-باشه باشه! نامحسوس!

کریس باید به عنوان دومین نفر در دنیا، به هکتور اعتماد میکرد!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
نه! معجون بس کن نیمخوام هکول! الان اون سوپو بذار رو میز نهار درست کنی وزیر مملکت تا سوپو واست دوتا کنه!
-دوتا؟ وزیر مملکتو این جور کارا؟ نچ نچ نچ!

با این حرف هکتور، کریس وسوسه شد که فکر هکتورو انجام بده! ولی اون هکتور بود، ممکن بود فکرش اشتباه از آب در بیاد. پس یکم فکر کرد... چاقو رو تو دستش چرخوند و یهو سمت هکتور گرفتش!
-خب هکتور! با این سوپو فکر تو چیکار کنم!؟ فکر تورو انجام بدم یا نه؟
-معلومه فکر منـ... تورو!

هکتور اول میخواست بگه: "واسه من!"، ولی با دیدن چاقویی که کم کم نزدیک میشد، دیگه اصلا به این فکر نگاه نکرد! این فکر خطرناک ر از اینها بود! جونش یا فکرش!؟ معلومه جونش! از ترس داد زد:
-فکر تو وزیر مملکت چاقو بدست!
-فکر من! آفرین! حالا من نمیدونم با این چیکار کنیم که زیاد شه که!

و معلوم بود که تا الان هکتورو سرکار گذاشته!


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
_تف...تف به این شانس...تف به این زندگی...تف.

هکتور در حالی که زمین و زمان را به رگبار می بست، ظرف سوپ را بالای سرش گرفته و در حال آپارات به خانه ی ریدل ها بود.

_...یا مرلین...یا زیر شلواری مرلین...یا جد السادات مر...
_کریس آروم باش...منم.

کریس درحالی سعی داشت چاقویش را تیز و هویج های پلاسیده ی روی پیشخان را خورد کند، فریاد زنان چاقو را جلوی رویش تکان می داد و سعی می کرد از خود دفاع کند.
_هکتور؟...بچه ی ابله...کجا بودی؟ مثلا رفته بودی پیاز بخری؟ اون چیه دستت؟

هکتور ویبره زنان ظرف سوپ نیمه خالی را بلند کرد و گفت:
_بس می کنی یا معجون بس کردن بریزم تو حلقت؟ اینم سوپ. یه ذره کمه ولی خب کار سازه دیگه.


ارباب...ناراحت شدید؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.