خلاصه:سوژه ای مظلوم دو عالم بدون خلاصه مونده! سوژه با ناامیدی کلی اشک میریزه روی خودش و اشک ها تمام نوشته هاشو میشورن و میبرن، در نتیجه به یه سوژه بی سوژه تبدیل شده! حالا دنبال یه بنده مرلینی میگرده که بهش سوژه بده. بین راه مورفین گانت رو میبینه و مورفین بهش مواد مخدر میده تا ذهنش باز بشه. حالا سوژه دنبال کبریته که آتیش روشن کنه و مواد هارو دود کنه اما کبریت نداره.
* * *
سوژه با دو پاهای نحیفش در حال دویدن بود که به معدن آهن رسید. با شوق وارد معدن شد تا شاید کسی را پیدا کند که چوب کبریت داشته باشد.
_شما چوب کبریت دارین؟ شما چی؟ شما چوب کبریت دارین؟
اما کارگران معدن با نگاه های بی تفاوتی در حال جدا کردن سنگ آهن از دیواره های معدن بودند. بلاخره یکی از کارگران معدن حوصله اش از فریادهای" کبریت دارین؟" سر رفت و در حالی که به شدت به دلیل کهولت سن می لرزید با خستگی به سوی سوژه برگشت.
_نداریم.
_سوژه چی؟ سوژه دارین؟
_نداریم تا صبح داشتیم ها...دیر اومدی تموم شد.
_حالا نمیشه پیدا کنید؟
_چرا اتفاقا...ما زندانی های آزکابان برای کار اجباری در این معدن گرد هم جمع شدیم که برای تو سوژه پیدا کنیم فقط!
کارگران معدن که حالا مشخص شده بود همان زندانی های آزکابانن، خنده های تلخی تحویل سوژه دادند.
سوژه که دلش شکسته بود با ناامیدی به پیرمرد نگاهی کرد و روانه راه خروج شد که...
_وایسا حالا شاید یه فکری برات کردم. ولی یه شرطی داره.
_آخ جون...هرچی باشه قبوله.
_باید بری هر جا که پیدا کردی اسپم بزنی. اگر یک اسپم حسابی توی تاپیک های رول نویسی بزنی امتیاز این مرحله رو کامل میگیری!
سوژه که بسیار خوشحال بود بلاخره یکی پیدا شده که میخواهد کمکش کند فورا قبول کرد و راهی تاپیک های رول زنی شد.
شهر لندن_ تاپیک دارالمجانین لندنسوژه آماده انتشار اسپم شد.
_کیه کیه منم تهی.
رابستن که در تاپیک سرگرم تعویض لنت ترمز سفینه اش بود با فریاد بلند سوژه آچار از دستش به روی پایش افتاد.
_آیییییی...اینجا چه خبر شدن میشه؟ قلبم ریختن شد. تو کی هستن میشی؟
_کسی نیست منم و تو ایم.
_
ناگهان آژیر های امنیتی اسپم زنی به صدا در آمد و هیکل گرگینه ای از فاصله ای دور هویدا شد.
_کی بود اسپم زد؟ الان میام میخورمش!
_نه نه من نبودم این یارو کچل آبی رنگه بود.
فنریر از همان فاصله دور نگاهی مشکوک به رابستن انداخت.
_اونکه ناظره باهوش...کار خود خودته! الان که پیچیدمت لای کالباس خوردم دیگه هیچ وقت اسپم نمیزنی!
_غلط کردم...یا بی جامه مرلین...نه...نیا نزدیک...
سوژه به سرعت در حال دویدن و برگشتن به معدن بود و فنریر نیز به سرعت تعقیبش میکرد. بلاخره وارد معدن شد و پشت پیرمردی قایم شد.
_آقا آقا...به مرلین ما تقصیری نداشتیم. این آقاهه مارو تشویق به این کار کثیف کرد.
پیرمرد را به سمت فنریر هول داد.
_فلامل؟ بازم؟ خجالت نمیکشی از توی زندانم دست از اسپم زنی بر نمیداری برادر من؟ از ۱۸ تیر تاحالا توی زندان داری می پوسی ها! در این ۶۷۸ سالگی خسته نمیشی؟
سوژه که خیالش راحت شده بود سعی داشت از گوشه معدن فرار کند که...
_صبر کن...کارم با تو هنوز تموم نشد. در مجازاتت تخفیف میدم چون عامل این ماجرا رو گزارش دادی.
_آخ جون یعنی نمیخوریم؟
_نه...یعنی بجا کالباس میپیچمت لای فلامل میخورمت!
خورده شدن اصلا دل انگیز نیست چه رسد به اینکه لای فلامل پیچیده شوید!
سوژه باید فنریر را قانع میکرد که بیخیال خوردنش شود.