هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱:۴۴ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
#93

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
پست پایانی سوژه

سارای مامان نقشه هایی داشت، نقشه هایی شوم برای عزیزدل مامان! مامان مروپ این را به خوبی می‌دانست. هرچه نباشد، او مامان بود! مامانی که همیشه میوه‌های مخفی شده در جوراب تام را پیدا می‌کرد، مامانی که قبل از خود تام می‌فهمید پسرکش سرما خورده. مامانی که به خوبی می‌دانست دختری مانند سارا تا به حال برای تصاحب همه ی اموال تام – که مال تام نبودند – نقشه کشیده!

بلای مامان فرق داشت. بلا نقشه ای برای سو استفاده از عزیزدل نکشیده بود. بلای مامان درنهایت صداقت مبارزه کرده بود و بی قید و شرط به تام وفادار بود.

اما... مامان می‌خواست پسرش را پیش خودش نگه دارد تا زمانی که عشق واقعیش بیاید و اورا ببرد. برای همین هم تمام این مراحل را طرح کرده بود، برای همین لباس هارا به معجونِ "بخوابید و پسر مامان رو رها کنید" آغشته کرده بود. مامان در معجون سازی بی‌رقیب بود.

در اتاق را باز کرد و طبق انتظارش، سارا و بلا را دید که میان کپه ای از لباس‌های رنگارنگ به خواب عمیقی فرو رفته بودند. وقتش رسیده بود که لوسیوس و نارسیسای مامان آن‌هارا به تخت خوابشان ببرند. هرچند عروس مامان نبودند اما هر خانم جوانی در سن ازدواج، به خواب کافی و با کیفیت نیاز داشت.

تام در اتاقش نشسته بود و لشکری از سربازان سبز را با طلسم فرمان به جان سربازان سرخ انداخته بود. استراتژی بی‌نظیری داشت. سربازان سرخ در کمتر از پنج دقیقه به خمیربازی های شل و بی‌مصرف تبدیل شدند و سربازان تام فریاد شادی سر دادند.

- آفرین فرمانده ی قشنگ مامان!بازم مثل همیشه برنده شدی!
- آره مامان، ما همیشه برنده ایم.

نگاه مادر و پسر بی‌رقیب در یکدیگر گره خورده بود. تام از همان نگاه فهمید که ماجرای عاشقانه اش به پایان رسیده و از مرلین که پنهان نیست، از ما چه پنهان؟ خیلی هم از این پایان راضی بود.
مروپ هم از همان نگاه فهمید تام قصد دارد به ادامه ی تحصیل بپردازد و مامان را سربلندتر کند. این پایان مورد علاقه ی اکثر مامان های دنیا بود.


پایان!


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#92

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
بلاتریکس و سارا در حالی که به یکدیگر چشم غره می‌رفتند پشت سر مروپ به راه افتادند. بلاتریکس کمابیش می‌دانست که بازنده این مرحله خواهد بود. سارا چند سالی را در پاریس گذرانده بود و چیز های زیادی در مورد مد و فشن می‌دانست. در حالی که بلاتریکس در تمام عمر پارچه ای سیاه را وصله و پینه می‌کرد و می‌پوشید. ذهن بلاتریکس به صورت اتوماتیک فقط به خدمت کردن فکر می‌کرد و دیگر وقتی برای مسائل جانبی و بی اهمیتی مثل لباس نداشت.

- میبینم که نگرانی.
- نگرانی رو نشونت میدم.

بلاتریکس تنها دقیقه ای وقت داشت تا به اتاق لباس ها برسد و نقشه ای بکشد. خفه کردن سارا با لباس؟ بنظر ایده خوبی میرسید. میتوانست کپه ای از لباس ها را روی سارا پرت کند تا دیگه نتواند نفس بکشد و بمیرد. یا شاید لباس ها را بهم گره بزند و یک طناب بلند بسازد. اینجوری میتوانست سارا را به دار بیاویزد. تنها مشکل وجود مروپ بود.

- عروسای مامان، به اتاق لباس خوش اومدید. اتاقی که در تمام عمارت یکه و نظیر و نداره.

و واقعاً حق با مروپ بود! دیوار های اتاق با سبز زمردی رنگین شده بودند و رگه های سیاه ظریفی بر آنها نقش بسته بود. دو اتاقک کوچک از جنس چوب افرا در کنار یکی از دیوار ها بودند. روشنایی اتاق -علاوه بر پنجره بزرگی که رو به نور قرار داشت - توسط لوستر بزرگ و زیبایی که طرح مار داشت تامین می‌شد. چشمان چهار مار بخاطر یاقوت هایی که در آنها به کار رفته بود به سرخی می‌درخشیدند. دور تا دور اتاق کمد ها چیده شده بودند.

- یا مرلین متبرک!

سارا به سمت یکی از کمد ها رفت و در آن را باز کرد.

- این چیه؟
- میبینم که سلیقه سارای مامان خیلی خوبه. اون لباس با طرح ماست خیاره. رنگ سفیدش رو از موهای تک شاخ گرفتیم. اون لکه های سبز گوگولی رو میبینی؟ اونا خیارن!

فی الواقع، تمام کمد پر بود از لباس هایی با طرح غذا و میوه!



شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#91

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
مروپ همین جور که فکر می کرد گفت:
_عزیزای مامان.بلای مامان راست میگه.یعنی بلای مامان از سارای مامان خیلی بیشتر درمورد تام مامان میدونه پس من یه امتیاز به بلای مامان میدم.

بلاتریکس لبخند پیروزمندانه ای به سارا زد:
سارا داشت از حسودی می ترکید ولی چیزی نگفت.

_خب همسرای مامان.می ریم سر مرحله بعدی. انتخاب لباس هایی که از اقدس خانوم قرض گرفتم و پوشیدنشون. تا ببینم کدوم همسر مامان سلیقه بهتری داره.

مروپ به بلا و سارا اشاره کرد که دنبالش بیایند.
آن ها به هم چشم غره میرفتند که یک دفعه بلا پرت شد جلوی مروپ.

_مروپ جونم. این سارای پلید پرتم کرد رو زمین.
سارا با شنیدن حرف بلا به این شکل تغییر شکل یافت:

مروپ چشم غره ای به سارا رفت وبه بلا گفت:
_بلای مامان،حالت بهتره؟بریم لباسا رو بپوشیم؟؟

بلا درحالی که فین می کرد گفت:
_باشه مروپ جون.

وقتی مروپ بلا را بلند کرد بلا دور از چشم مروپ به سارا این شکلک رو نشون داد:

آن ها به سمت اتاق پرو لباس می رفتند و بلا نمی دانست باید چه کند.




پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#90

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- یه لحظه صبر کنید بانو مروپ! من این کار رو انجام نمی دم.

مروپ و سارا به سمت بلاتریکس که این جمله را به زبان آورده بود چرخیدند.
- هه هه بلا خانوم جا زد! بانو من که از اولش گفتم این بلا چیزی از عشق سرش نمی شه.
- نه که خودت خیلی سرت میشه!
-تو هرگز همسر تام نمی شی.
- یادم باشه موقعی که این بازی تموم شد بدم تسترال ها...
-ساکت!

با فریاد مروپ، سارا و بلاتریکس آرام شدند و دست از گیس و گیس کشی برداشتند.
- خب بلا مامان، بگو مشکل با نامه نوشتن چیه؟
- سواد نداره بانو مروپ نمی خواد لو بده.

بلاتریکس خیلی سعی کرد جلوی خود را بگیرد تا کار غیر عادی نکند.
- سارا کسی بهت یاد نداده جواب سوالی رو که بلد نیستی ندی؟

بعد درحالی که چشم از قیافه ضایع شده سارا بر می داشت و به بانو مروپ چشم می دوخت گفت:
- بانو من با نوشتن نامه مشکلی ندارم با قسمت عاشقانه ش مشکل دارم. تام از نامه های عاشقانه خوشش نمیاد. منم که دوست ندارم تام رو ناراحت کنم پس از این قسمت انصراف می دم.

مروپ با شنیدن حرف های بلاتریکس به فکر فرو رفت.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۲:۰۷ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۹
#89

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۴۴
از دستم حرص نخور!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 311
آفلاین
- خیله خب خوشگل عروس‌های مامان، امتیاز مرحله‌ی بعدی آزمون عروس‌برتر، مال اونیه که عصرونه‌ی برتر رو درست کنه! برید ببینم چه می‌کنید!

به دنبال این سخن، دو شرکت‌کننده، یکی مغرورانه و خانمانه، و یکی چهره به خشم و چشم‌غرّه آلوده، به همراه مادر شوهر خوشحال وارد آشپرخانه‌ی خانه‌ی به مانند کاخ لوسیوس شدند.
- خب دخترا! تا من مشغولم، شما هم مشغول باشید. کارم که تموم شد میام ببینم چه شاهکاری درست کردید واسه پسر از گل برترم!

مروپ این را گفت و رفت آن پشت مُشت‌های آشپزخانه، دور از بلا و سارا مشغول به کشف ترکیبات غذایی هراسناک و جدیدش به همراه مواد غذایی عالی و دسته‌اول خانه‌ی لوسیوس شد.

بلا و سارا، شرکت‌‌کنندگان چیره‌دست و مصمم به بُرد مسابقه، آغاز حمله را با یورش به سمت جایگاه آشپزی شروع نمودند.

خب، یک نکته‌ای بود که سارا می‌دانست، اما بلاتریکس خیلی وقت بود که می‌دانست؛ پس در نتیجه از درجه‌ی اهمیت و پررنگ بودن نقش آن در بُرد بسیار خوب آگاه بود.
جواب ساده بود. کسانی که بانو مروپ را می‌شناختند و خوب از اخلاقیاتش آگاه بودند، خوب به این نکته پی برده بودند که میوه، سبزیجات و جذب ویتامین‌ها جایگاه و اهمیتی ویژه برای مروپ دارد. با دانستن این نکته، برای بلاتریکس بُرد در مقابل سارا که تازه با بانو مروپ آشنا شده و او را صرفاً مادر شوهری پولدار و با تمایلات و علاقه‌مندی‌های عادی و مطابق روز تصور می‌کرد بسیار ساده بود.

بلاتریکس چندان چیزی از آشپزی و عصرانه و از این قرتی‌بازی‌ها نمی‌دانست. دستش را در قفسه‌ی مواد غذایی کرد و هرچه دم دستش می‌آمد را در قابلمه‌ی بزرگ درون دستش ریخت. نمک، فلفل، سس، آبلیمو، آبغوره، روغن زیتون، روغن ماهی، روغن کرچک، سیر و پیاز و جعفری، گوجه، پنیر، ماست، دوغ، آب، خیار، مرغ، ماهی، پرتغال، تخم مرغ، خربزه، عسل، سرکه، برنج، قارچ، کدو، هویج، سیب، گلابی، کدوی خندان، کدوی اخمو، کدوی گریان، کدوی تنبل، کدوی سختکوش، کدوی کنکوری، کدوی رفوزه، فلفل سیاه، فلفل قرمز، فلفل سبز، فلفل هندی، فلفل سبز، فلفل دلمه‌ای، عدس، لوبیا، نخود، اسفناج، سس خردل، سس بادام‌زمینی، سس قارچ، سس عسل، سس پیاز، سس تربچه، سس تند، سس شیرین، خوب می‌دانست که مروپ به این‌جور ترکیب‌های عجیب و غریب علاقه دارد.

در آخر چند بسته پاستا نیز از گوشه کنار کابینت پیدا کرد و چون در نظرش سفت و غیر قابل خوردن بود، پنداشت که همچون نان بیات شده و گذاشت تا در آب خیس بخورد.

طی این فاصله تا پاستاها خیس بخورد بزرگترین ساطوری که پیدا می‌شد را برداشت و هرچه توی قابلمه بود را توی یک سینی ریخت و محتوای سینی را شرحه‌ شرحه کرد.

سپس هرچه بود و نبود را در بزرگ‌ترین ظرفی که آن دور و برها پیدا می‌شد ریخت، گذاشت روی میز و خیلی با ژست «من خیلی همه‌چی تمومم! هاها! بیا و ببین! » رفت ایستاد آن گوشه.

از آنجا که به تازگی از کارش فارغ گشته و در حال دید زدن کارهای رقیبش بود، دید که سارا با آرامش و ظرافت مشغول چیدن و آراستن کاپ‌های میگویش است. در نتیجه نخواست کم بیاورد و دست کرد مُشتی فندق و گردو و بادوم و شکلات و آبنبات هم روی عصرانه‌ی شهر فرنگ‌طورش ریخت.

در این اثنا کار مورد نظر مروپ تمام شده و از آن پشت مُشت‌هایی که رفته بود به سوی صحنه‌ی مبارزه‌ی آشپزها بازگشت.

پس از تست غذاها

- بلاتریکس مامان! ترکیبی که زدی بی‌نظیره! بهترین سالاد پاستای سبک ایتالیایی‌ایه که دیدم!

بلاتریکس نمی‌دانست غذایی که درست کرده اسم هم دارد.

- و.. یه چیزی! بلای مامان، اینو یادت باشه، نمک دریایی درشته، نسبت به نمک ریز آشپزخونه‌ای که استفاده می‌کنی مقدارش باید کم‌تر باشه یه کم. و اون پاستاها! پاستا ماکارونی و لینگوئینی بد نیست، ولی پاستا پنه، فارفاله یا دیالتینی استفاده می‌کردی بهتر بود! اینجور پاستاها واسه این کار مناسب‌ترن!

-

- البته نمک و فلفل هم لازم نبود، سس‌ها خودشون طعم دارن.

بلاتریکس گناه داشت. بلاتریکس هیچکدام از این ظرافت‌های زنانه را از خاندان والا تبارش به ارث نبرده بود.

- سارای مامان کارش عالیه! قارچ و میگوها رو خوب تفت دادی، خمیر فیلو خیلی خوب برش خورده و میگوها رو هم خیلی با ظرافت لای خمیر پیچیدیشون! خوبه که عروس مامان همچین دقتی داره!

قیافه‌ی بلاتریکس در هم رفته بود. در واقع سارا تا به حال هیچوقت تا این حد از این که قسمتی از عمر در حال گذر و جوانی‌اش را صرف فراگرفتن هنر ظریف آشپزی کرده احساس شکرگذاری نمی‌کرد.

- خب دخمل خوشگل‌های عروس مامان! از اونجایی که جفت غذاهاتون منو به هیجان آوردن، یه جورایی انتخاب برام سخت شد... هردتون قبولین!

-

- خیله خب! می‌ریم که داشته باشیم مرحله‌ی بعد رو! برای عزیز مامان یه نامه بنویسین.. عشقولی باشه. و.. توش احساساتتون نسبت به گل پسرم رو شرح بدین.. می‌خوام ببینم حد و حصر علاقه‌ی عروس‌هام و البته قلمشون در چه حده.


ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۵ ۲:۳۳:۱۲
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۵ ۱۱:۲۷:۵۱
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۵ ۱۱:۳۰:۰۰
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۵ ۱۴:۱۶:۲۹

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸
#88

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-نه نه، من میتونم!

بلاتریکس همواره برای اینکه در مسابقه ای اول باشد، هرکاری میکند. مخصوصا وقتی مسابقه درباره تام ریدل باشد!

-بلاتریکس مامان، قبول کن که باختی.
-راست میگه.
-الان بهتون نشون میدم!

بلاتریکس پرتقال ها را برداشت و ریز ریز خرد کرد. خیلی ریز؛ به اندازه ای که میتوانست آن را به عنوان پالپ در آبمیوه ها استفاده کرد. بعد از آن یک قاشق برداشت و روبه تام کرد.
-پرتقال همیشه برای...
-ما هیچ کدومو دوست نداریم.
-جان بلا. میرم... اصلا میرم سایه افسردگی میسازما!
-

تام پرتقال را برداشت و خیلی سریع در دهانش گذاشت. اشتباه نکنید، تام ریدل، هر میوه ای که تا آن لحظه خورده بود را زیر زبانش نگه داشته بود!
بلاتریکس هم با دیدن آن حرکت تام، روبه روی مروپ ایستاد. تام هم هرچه خورده بود را در گلدانی ریخت و با خاک آن را پوشاند.
-خب؟
-
-خب... پس... بریم مرحله بعد عروسای مامان!
-چی مادر؟ منظورتون چی بود از این حرف؟
-عروسا دیگه.
-

مروپ خنده ای ریز کرد و به پسرش نگاه کرد که رنگ و وارنگ میشود.
-باشه! بریم مرحله عصرونه درست کردن برای عزیز مامان!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸
#87

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
بالن و مروج آنها را به آشپزخانه راهنمایی کرد.
در وسط آشپزخانه میزی قرار داشت که یک دیس از میوه ها در آن قرار داشت و ظرفی به همراه چاقو در کنار آن بود.
مروپ تام را بزور بر روی صندلی نشاند و بر بازو هایش فشار می آورد تا مبادا از سر جایش بلند شود.
_خب اول کی شروع میکنه؟

سارا با اعصبانیت بدنبال راهی برای انتقام بود تا بلاتریکس را از دور خارج کند پس دستش را بلند کرد.
_من.

سارا به سمت میز رفت و بر روی صندلی نشت؛ چاقو را برداشت و پرتقالی را از دیس برداشت و بصورت نمایشی و سریع پوست پرتقال را کند و با تزئینی زیباظرف را به سمت تان برد.
_دهنتو وا کن، آ آفرین.

تکه پرتقالی را در دهان تام گذاشت و تام نیز لبخندی به سارا زد ، مروپ هم لبخندی زد و با مداد در دستش گزینه میوه دادن به عزیز دادن به دردانه مادر رو تیک زد.
_آفرین دخترم.

سارا در موقع بلند شدن نمک را بصورت موذیانه خالی کرد درون دیس.

_خب حالا تو بیا بلاتریکس.

بلاتریکس موه هایش را با حرکتی نمایشی از جلوی صورتش کنار زد و به سمت میز رفت؛ روی صندلی نشست و خیاری را از دیس برداشت و پوستش را کند و به چند تیکه تقسیم کرد ، تکه ای را برداشت و در دهان تام گذاشت،تام با صورتی در هم خیار را به بیرون تف کرد.

_این دیگه چی بود؟

مروپ به بلاتریکس نگاه کرد و سری به نشانه تاسف تکان داد و ترکی نزد.

_حالا میریم به بخش درست کردن عصرانه.




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۸
#86

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
سارا از بچگی خیلی چغلی می‌کرد.
- خانوم اجازه، این داره پامونو لگد می‌کنه!

بلاتریکس که غافلگیر شده‌بود من و من‌کنان گفت:
- دروغ می‌گه به سالازار، من اصلا از لای موهام هیچی نمی‌بینم که بخوام پای تو رو لگد کنم!
- واه واه واه، شنیدین چی گفت مروپ خانوم؟ چشماشم که سوی درست و حسابی نداره! پس‌فردا چه‌جوری می‌خواد پرتقال‌و از توپ بچه‌ی همسایه تشخیص بده؟
- همچین می‌زنمت که زبونت از تو دهنت محو بشه آ!
- این روحیه اصلا و ابدا مناسب یک خانم نیست!

سارا کاملا به کارِ خودش وارد بود و می‌دونست رو چی دست بذاره تا مروپ رو تحت‌تاثیر قرار بده؛ نتیجتا مدتی بود که مروپ با چشم‌های ریز شده بلاتریکس رو زیر نظر گرفته‌بود.
- بلاتریکس مامان می‌بینم که یکم داری از هدف دور می‌شی...
- واقعنی؟

بلاتریکس در همون لحظه، چند برابر بیش از پیش از سارا کینه به دل گرفت و سعی کرد در فاصله‌ی زمانی که مروپ دنبال کفش می‌گرده، هوش سیاهش رو به کار بیندازه.
- هوی تو، سایز کفشات چند بود؟
- من؟ پاهام خیلی ظریفن ولی به هر کفشی می‌خورن!
- مطمئنی؟
- البته.

بلاتریکس ماچی برای خودش فرستاد و چوب‌دستی‌ش رو آروم و نامحسوس از جیب رداش بیرون آورد و رو به پاهای سارا گرفت و زمزمه‌ای کرد.

- خب، دخترای مامان. اینم از کفشِ سیندرلا که به عزیز مامان گفتم به صورت طولانی‌مدت ازش قرض بگیره. ... کی اول می‌خواد امتحان کنه؟
- من که در هر صورت می‌دونم اون به پای من می‌خوره، پس اول میام.

سارا همین‌طور که تمام اصول قر دادن رو توی راه رفتنش تیک می‌زد، روی صندلی نشست و کفش رو گرفت تا پاش کنه، ولی در کمال وحشت، کفش به پاش نمی‌رفت.
- این... غیر ممکنه! چطوری پاهام یهو اینجوری شدن؟ من مطمئنم این کفش اندازه‌ی پای منه!
- خب دیگه دخترم، انکار بخشی از باخته. بلا بیا بشین!

بلاتریکس پنهانی تمامِ زبان اصلی و زبانِ کوچکش رو در معرض دیدِ سارا گذاشت و با اطمینان روی صندلی نشست.

- به به، بلای مامان مرحله‌ی اول رو برنده شد! آفرین!

مروپ توی دفترچه‌اش امتیازات مرحله‌ی اول را ثبت کرد و رفت سراغ مرحله‌ی دوم، که میوه خوروندن به تام بود.


گب دراکولا!


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۴:۳۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
#85

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۰:۴۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 441
آفلاین
مروپ در انواع نقشه کشی های عاشقانه استعداد غیر قابل تصوری داشت. هرچه باشد او همان کسی بود که موفقیت آمیز ترین نقشه عاشقانه تاریخ را روی تام ریدل گور به گور شده پیاده کرده بود!

-مادر جان، میشه کمی از این نقشه فوق العاده را برای ما هم توضیح دهید؟ هرچند ما اصلا کنجکاو نیستیم ها...اما...هرچه باشد ناسلامتی ما نیز بخشی از این نقشه ایم!

تام به طور نامحسوسی سعی داشت لیست طویلی که مادرش در دست داشت را بخواند.

-عزیز مامان این لیست امتحاناتیه که عروس آینده م باید توش قبول بشه.
-اونوقت این امتحانات چیا هستند؟

تام اصلا حس خوبی به امتحانات مذکور نداشت. سارا و بلاتریکس نیز با تعجب به مروپ و لیستش چشم دوخته بودند.

-امتحانات ساده ایه. مثلا اندازه شدن کفش سیندرلا به پای عروس آینده م...پرتقال خوروندن به عزیز مامان و ایجاد انگیزه میوه خوردن در او...
-چی؟! مادر جان نمیشه بیخیال این مورد بشین؟
-خیر عزیز مامان.

تام که می دانست بزودی چه فاجعه ای به وقوع خواهد پیوست زیر لب شروع به غرولند کرد.
-مادرمونو آوردیم نقشه رهایی ما را بکشد نقشه بدبخت کردن ما را کشید؛ آخه پرتقال خوروندن به ما دیگه چجور نقشه ایه!

مروپ که در راه سلامتی پسرش دست به هر کاری میزد، بی اهمیت به غر های پسرش به بلاتریکس و سارا چشم دوخت.
-پس حالا که همه چیز مرتبه و همه راضین جهت آغاز امتحان با من به اتاق طبقه بالا بیاین.

بلاتریکس در حالی که پشت سر مروپ به راه افتاده بود سعی داشت با تمام توان پای سارا را لگد کند تا ورم پایش نگذارد کفش سیندرلا به پایش اندازه شود.




پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۸
#84

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
خلاصه: 
تام یا همون لرد ولدمورت، کشف نشده. دامبلدور سراغش نرفته و اون یه زندگی عادی و فقیرانه رو شروع کرده در حالی‌که می‌دونه توانایی‌های عجیبی داره. حالا مدتیه بی‌پوله و می‌خواد سارا رو که عاشقشه، بچاپه. آوردتش توی قصری که مال دوست پولدارش لوسیوسه و دروغکی بهش گفته قصر مال اونه و بهش قول ازدواج داده.
سارا هم برای اینکه مطمئن بشه تام قرار نیست بهش نارو بزنه، رسم خونوادگی‌ای مبنی بر اینکه نصف اموال تام ‌باید به نامش بشه می‌گه.
تام هم که راهی نداره به بلاتریکس زنگ می‌زنه و اونا حالا با هم درگیر شدن.

*****


جارو برقی ها آمد و رفت. میز ها آمد و خورد. صورت ها کبود شد و پف، اما...اما سارا بیدی نبود که با این بادا بلرزه!

-عزیز مامان کو؟

با فریاد مروپ گانت، سارا ویبره کنان پشت یک سنگ قایم شد.

سارا بیدی بود که با این بادا بلرزه!

-بانو! شما اینجا چیکار می‌کنین؟
-من دنبال پسر عزیزمم...عصرونه‌شو نخورده! الان کلسیم استخوناش کمه، باید ژله ی شیر بخوره.

بلاتریکس اصلا نمی‌دونست ژله ی شیر چیه.

-عه مامان! اینجا چیکار می‌کنی؟

مروپ گانت ژله ی شیر به دست به سمت تام رفت.
-پسرم چرا صدات می‌لرزه؟! این لرزش بخاطر کمبود کلسیمه دیگه! استخونات خوبن؟ راستشو بگو، پوکی استخوان گرفتی؟ راه میری زیر پات خالی می‌شه؟ بریم عمل پیوند مغز استخوان؟
-م...
-چرا م رو اینجوری گفتی پسرم؟ خب معلومه دیگه، بخاطر ویتامینه! چرا یادم رفت میوه بیارم برات؟ من مامان خوبی نیستم!
-ما...
-وای مرلین مرگم بده...پسرم از دست رفت. صدای گاو در میاره! مامان برات بمیره و اینجوری نبینتت!
-مامان من خوبم! اجازه بده حرف بزنم! خب داشتم می‌گفتم، مامان...
-عصرونه‌تو می‌خوای؟ برات آوردم پسرم!

ژله ی شیر رو به تام نشون داد.

تام از ژله ی شیر متنفر بود ولی خب برای اینکه بتونه با مامانش حرف بزنه مجبور شد که تنفرشو بذاره کنار.
-دقیقا همونو می‌خوامش...بیارش داخل! شما دو نفرم همین جا باشین چون می‌خوام عصرونه‌مو با مامانم بخورم!

تام و مروپ داخل رفتن و سارا و بلا درگیریشونو از سر گرفتن!

نیم ساعت بعد


مروپ در حیاط پشتی رو باز کرد و بلاتریکس و سارا رو در حالی که انگشت اشاره بلاتریکس توی سوراخ دماغ سارا بود، دید.

-سارا بیا توی اتاق طبقه بالا کارت دارم!

تام همه چیز رو به مامانش گفته بود و مروپ نقشه‌ای کشیده بود.



ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۲ ۲۳:۰۸:۳۳

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.