و اگلانتاین انتخاب کرد...دست ناقابل!
_فوت...فوت...فووووت!
_امممم..اگلانتاین؟ الان من متوجه نشدم...داری تام رو فوت میکنی که خاموش بشه یا فوت میکنی که بیشتر آتیش بگیره؟
_فوت...هیچ....فوت...کدوم...فوت...دارم...فوت...یه کاری...فوت...میکنم....فوت...که دست تام...فوت...قبل از اینکه...فوت...آتیش بگیره...فوت...ازش جدا...فوت...بشه...فوت!
و این اتفاق افتاد...بر اثر فوتهای اگلانتاین، دست تام از او جدا شد و به زمین افتاد...سپس اگلانتاین طلا را درمشت دستِ جدا شدهی تام گذاشت، و خود او دستان تام را گرفت و بر روی آتش، که آن آتش هم تام در حال سوختن بود، قرار داد تا سنگ طلا ذوب شود!
بله...اگلانتاین دست ناقابل را انتخاب كرده بود... و خب چه دستي ناقابل تر از دست تام؟
سنگ طلا در حال ذوب شدن بود و طلاي مايع از مشت دست جدا شدهي تام بر روي آتش كه جسم تام بود، جاري شد...بعد از چند دقيقه طلا كاملا ذوب شده و آتش خاموش شده بود...
_آفرين اگلانتاین...واقعا فكر بكري بود...فقط يه مشكلي هست... همهی طلاي آب شده روي تام ريخته و دیگه سفت و سخت شده...و همونطور که خودت هم میبینی تام كاملا با طلا پوشيده شده!
_فکر کنم باید یه چیزی، سطلی، قالبی زیر مشت تام میذاشتیم که طلا بریزه توی اون...آخه الان چطور طلا رو از تام جدا کنیم؟
_مشکلی نیست دوستان...خب همینجوری تام رو ببریم به عنوان طلا بفروشیم و با پولش غذا بگیریم، من واقعا گشنمه!
_فکر نکنم بشه...درسته تام رو با طلا پوشوندیم، لکن حتی اگه داخل تام هم طلا باشه، چیزی از تام بودنش کم نمیکنه...کی آخه یه تام رو میخره؟ باید یه پولی به خریدارم بدیم تام رو ورداره ببره!
_اینقدر بدبین نباشین بابا..شاید شد!
_به نظرم تام رو تیکه تیکه کنیم و طلا رو ازش جدا کنیم و بعد بفروشیم!
_ولی من فکر میکنم فایده نداره....سنگ طلا رو برای چی ذوب کردیم؟ چون ناخالصی داشت...الان هم تام ناخالصیه!
_یعنی منظورت این هست که تام طلایی رو بذاریم روی آتیش و ذوبش کنیم؟
_ببینید...هر ایدهای دارین، فقط در مقام عمل مواظب باشین به طلا آسیبی نرسه...و به تام برسه!
تام طلایی که دهانش بسته شده بود، نمیتوانست اعتراضی بکند...او فقط این سوال را باخود تکرار میکرد که دقیقا چرا اینقدر بین مرگخواران محبوبیت داشت؟