سلام پافت. ما خوبیم. دقت کردیم و دیدیم که ناراحت هم نیستیم.
بررسی
پست شماره 535 خاطرات مرگخواران، اگلانتاین پافت:
نقل قول:
- تالاپ!
جمعی از آگلانتاین ها پس از برخورد با دیواری نامرئی، مانند پارچه ی کهنه بر روی زمین پهن شدند.
_نههه...دروازه ها بسته شده...گیر افتادیم!!
شروع پست عالی بود. کوتاه و خلاصه...متفاوت و جالب.
کمی مبهم، در حدی که خواننده رو کنجکاو کنه که جریان چیه.
اعتراف می کنم که به محض خوندن با خودم فکر کردم شاید اتفاقی اینقدر خوب شروع کرده. شاید نتونه به همین خوبی ادامه بده...
شخصیت اگلانتاینت عالی بود. در حد تعجب آوری خوب بود. اون بی خیالی عجیب و غریبش...
نقل قول:
اگلانتاین بر روی صندلی گرم و نرم سالن عمومی هافلپاف نشسته بود، به شومینه ی خاموش زل زده و پیپی بر گوشه ی لبش گرفته بود.
خیلی خوب و متعادل، معرفی شخصیت اگلانتاین رو توی پستت شروع کردی. اینجا ممکن بود زیاده روی کنی...همین کار کمی شخصیت رو خراب می کرد. مثلا ممکن بود بنویسی دستاشو جلوی شومینه خاموش گرم می کرد و پیپی خاموش گوشه لبش بود.
این خوب نمی شد. سوژه شخصیت رو باید در بهترین و مناسب ترین جای ممکن و به تنهایی استفاده کنیم که تاثیرش رو بذاره. حتی اگه شخصیت دو تا سوژه داشت، حداقل در مرحله معرفی، زیاد از دو تا سوژه کنار هم و در یک جمله استفاده نکنیم.
نقل قول:
سدریک بر کنارش روی صندلی دیگری نشسته بود و دستش را جلوی چشمان پافت تکان می داد.
_ااا...اینجایی؟
_خیلی وقته...پیپِ خاموش میکشی؟
اگلانتاین به پیپ نگاه کرد؛ روشنش نکرده بود.
_هوومم...راست میگی...ولی مگه مشکلی داره؟
قبل از دیالوگ اول یه فاصله لازم داشتیم. وقتی فاصله نذاری دیالوگ بر می گرده به فاعل جمله قبل که سدریکه.
ولی این خیلی مهم نیست...
پیپ خاموش خیلی خوب بود. شاید اگه اگلانتاین طوری حرف می زد که انگار اینو از قبل می دونسته، بهتر می شد. یعنی نمی گفت" راست می گی"...فقط می پرسید مگه مشکلی داره؟
نقل قول:
فقط پای سی میلیون گالیون وسط بود، بیشترین پولی که در تمام زندگی اش دیده بود، مگر چقدر میتوانست مهم باشد؟
البته که مهم نبود.
ترجیح می داد همچنان روی صندلی بنشیند و به نقطه های نامعلومی زل بزند؛
این قسمت ایده خیلی خوبی داشت. کمی باید واضح تر به هم وصل می شد. این مفهوم رو می رسوند که سی میلیون گالیون با این که بیشترین پولیه که اگلانتاین تو زندگیش دیده...ولی بازم ترجیح می داد به جای رفتن دنبال پول، بشینه و به نقطه نامعلومش زل بزنه. خوب نوشته شده...ولی این دو تا قضیه کمی از هم جدا شدن. سر هم نوشته می شد، مفهومش دقیق تر می رسید.
نقل قول:
لازم نبود همیشه مرتب باشد. مگر چقدر می توانست مهم باشد؟ باید دل ساحره های جوان را به دست میاورد؟ نه؛ البته که نه.
این توضیحات گاه و بی گاه نویسنده، اصلا آزار دهنده نیست. چون طوری نوشته شدن که به هیچ عنوان توجه خواننده رو به نویسنده جلب نمی کنه. توضیحا با لحن و احساسات اگلانتاین نوشته شدن و کاملا قابل درک هستن.
نقل قول:
اما اگلانتاین بر خلاف اوقات دیگر، حوصله ی بازی کردن نداشت؛ نوبتش را دیر بازی می کرد و نگران تسترال های روان پریش می شد.
_آقای پافت...نوبت شماست.
_آره...ولی تسترال ها چی میشن؟
_اقای پافت...لطفا عجله کنید.
_باشه...ولی ما حتی بیمارستانی نداریم که تسترال ها رو بستری کنه.
_نوبت آقای پافت میسوزه...نفر بعد.
_خانواده ی اونا چی میشن؟ چجوری با یه تسترال دیوونه تو خونه زندگی می کنن؟ تازه چجوری...
این قضیه تسترال های روان پریش خیلی خوب بود. غافلگیر کننده و مسخره! همین باعث می شد واقعا خنده دار باشه.
توی پست شما چند جا پیش اومد که با خودم گفتم اینو برای چی نوشته...بی فایده اس؟
و کمی بعد، همون "بی فایده" به یه نتیجه بامزه ختم شده. حساب شده نوشتی...این خیلی خوبه.
نقل قول:
_من دارم میگم اگلا عجیب شده، تو میگی به ساحره نیاز داره؟
_آره...آره. منم وقتی دلم میگیره، فقط یه ساحره ی باکمالات میتونه کمکم کنه.
از سدریک و رودولف خیلی خوب استفاده کردی.
نقل قول:
_جشن تولد با شمع.
_جشن؟ نه ترسناکههه. شمع؟ اونم ترسناکه.
این یکی از قسمت هاییه که بهتر بود یکی از سوژه ها رو انتخاب می کردی. شمع جالب تر بود. رکسان می تونست با جشن تولد مخالفت کنه و وقتی ازش بپرسن دلیلش چیه، بگه که از بچگی از شمع می ترسیده.
نقل قول:
_نه، چیز ترسناکی نیست رکسان. ولی...کم کم آدمو تجزیه میکنه. یعنی... ببینید، ما هممون آدم هایی تو مغزمون داریم، آدم هایی شکل خودمون، فقط با ورژن کوچک تر که هرکدوم مخصوص یه کاری هستن...مثلا برای آگلا، یه آگلا مخصوص پیپ کشیدن، تو مغزش وجود داره...یکی دیگه مخصوص قمار بازی و...ولی مشکل اینجاست که هر ماه، این آدم های کوچولو، جاشونو با هم عوض میکنن.
دورا سکوت کرده بود؛ گویی دیگر علاقه ای به ادامه ی حرفش نداشت. ولی به هر حال گفت:
_وقتی آدمی افسرده میشه، آدم کوچولوها با چسب نا امیدی توی مغزش میچسبن و دیگه نمیتونن بیرون بیان و جاشونو با هم دیگه عوض کنن پس کاراشونو اشتباه انجام میدن.
این قسمت تعجب آورترین بخش پست شما بود. خیلی خلاقانه و قشنگ بود. متعجب شدیم!
نقل قول:
اگلانتاین پرده هارا کنار کشید و به پرتو صبحگاهی، اجازه ی ورود به خوابگاه را داد.
_اهه...صبح شد که، بخوابیم پس...
این جاش هم عالی بود. اگلانتاین شما خیلی خوب داره پیش می ره. شما هم همینطور! چون اونقدر حواست پرت سوژه اگلانتاین نشده که خود پست رو فراموش کنی. سوژه هاش رو کاملا بصورت غافلگیرکننده بکار می بری. همیشه لازم نیست شکلک بذاری. گاهی بهتره دیالوگ های اگلانتاین با جدیت و بدون شکلک نوشته بشن.
نقل قول:
هافلی ها از پشت صندلی ها و میز ها بیرون پریده و فریاد شادی سر داده بودند.
_ناراحت شدین؟...چی ناراحتتون کرده؟
این جاش هم عالی بود...فقط همون اشکال کوچولوی فاصله نذاشتن رو داره.
یه بار دیگه توضیح بدم.
وقتی در مورد شخصیتی توضیح می دیم و بدون فاصله دیالوگی می نویسیم، دیالوگ مال اون شخصیت آخر می شه. مثلا:
سدریک اگلانتاین را کنار زد و با عصبانیت به طرف پنجره رفت و آن را باز کرد.
-خودمو پرت می کنم پایین ها!آخرین فاعلی که داریم سدریکه...اگه بدون فاصله دیالوگ رو بنویسم، مال سدریک می شه. اگه دیالوگ مال اگلانتاین باشه باید فاصله بذارم:
سدریک اگلانتاین را کنار زد و با عصبانیت به طرف پنجره رفت و آن را باز کرد.
-هی...داری چیکار می کنی؟این دیالوگ مال شخص دیگه ایه. می تونه اگلانتاین باشه یا یکی دیگه که توی اتاقه.
اینا رو توضیح دادم چون اصل و مفهوم صحنه خیلی خوب بود. حیفه به خاطر به فاصله، درست خونده نشه.
نقل قول:
هم گروهی هایش با قیافه ی متعجب نگاهش می کردند:
_اگلا...ما ناراخت نشدیم...با خقط برای تو کیک خرفتیم.
وین به رکسان که با نگرانی به گیلاس های روی کیک خیره شده بود، اشاره کرد.
_و خدریک چند تا بادکنک خوت کرد.
سدریک با گونه های گل انداخته، نفس نفس می زد.
_و خودولف...چند تا ساحره دعوت کرد، با اینکه هیچ خدوم نیومدن. ما می خواستیم خوشحالت خنیم.
_اه...مرسی بچه ها...ولی من یک کم کار دارم...
اگلانتاین با بی توجهی و حواس پرتی چرخید و به سمت سالن عمومی هافلپاف به راه افتاد.
_خمکش نکرد؟
_نه...فکر نمی کنم. باید فکر دیگه ای کنیم.
خیلی فکر کردم که این قسمت رو چطوری به شما بگم که درمورد سوژه شخص دیگه ای که به من مربوط نمی شه دخالت نکرده باشم. ولی راهی به ذهنم نرسید. برای همین به بسته ترین شکلی که می تونم می گم.
هیچوقت از سوژه های دیگران، صرفا به این دلیل که دوست یا هم گروهیتون هستن استفاده نکنین. سوژه باید خوب و قوی باشه، درست باشه...وگرنه کیفیت پست شما رو هم پایین میاره. ضعیف ترین قسمت پست شما به نظر من همین جاشه. دلیلش استفاده از یه سوژه نامناسبه. یه جورایی انگار به زور وارد پست شده. تاثیر خوبی نذاشته. دلیلش اینه که تا این جای پست، ایده ها و عملکرد خوبی از نویسنده دیدیم. وقتی درباره همچین سوژه ای می نویسه، خواننده کمی شک می کنه...که نویسنده ای که داشتم بهش اعتماد می کردم، نکنه نمی تونه قوی و ضعیف و خوب و بد رو از هم تشخیص بده؟ این اعتماد نباید از بین بره.
نقل قول:
_اممم...کیه؟ کیه؟ منم تهی ...بیام تو؟
صدای تق تق در اتاق اگلانتاین بلند شده بود؛ اما کسی داخل نشد. یا شاید هم به زبان پافت کنونی عادت نداشت.
اگلانتاین دوباره فریاد زد:
_کیه؟ منم منم...غذا آوردم براتون.
اما باز هم نه در باز شد و نه صدایی شنیده شد.
پافت به زور خود را از تخت جدا کرد و به طرف در رفت.
_عه!! یه بسته که اسم من روشه...مال من که نیست.
این جاشو اول نفهمیدم. چند بار خوندم تا متوجه شدم.
این صحنه، عادی نیست. خنده داره...ولی یه ذره غیر عادیه. برای همین، نباید فهمش رو برای خواننده سخت تر کنیم. اشکال کار ما این بود که اتفاقا رو به ترتیب ننوشتی. الان من مرتبش می کنم. اینجوری فهمیدنش خیلی راحت تر می شه:
صدای تق تق در اتاق اگلانتاین بلند شد.
_اممم...کیه؟ کیه؟ منم تهی ...بیام تو؟ (منم تهی هم بهتره حذف بشه).
کسی داخل نشد. یا شاید هم به زبان پافت کنونی عادت نداشت.
اگلانتاین دوباره فریاد زد:
_کیه؟ منم منم...غذا آوردم براتون. (این جا هم بهتره غذا آوردم براتون حذف بشه).
اما باز هم نه در باز شد و نه صدایی شنیده شد.
پافت به زور خود را از تخت جدا کرد و به طرف در رفت.
_عه!! یه بسته که اسم من روشه...مال من که نیست.چیزی که باعث می شه ابهام این قسمت برای منِ خواننده مهم نباشه، دیالوگ آخرشه که خیلی خوب و قوی بود.
نقل قول:
اگلانتاین در را کوبید و به سمت تختش رفت؛ اما کنجکاوی اش غلبه کرد و دوباره رفت تا جعبه را وارسی کند.
_هووم...اسم من روشه...هووم...ماله منه...هووم...پس برش نمی دارم. نه...نه، باید برش دارم. آخه این طوری پست جلو نمی ره. آخه ممکنه کس دیگه ای برش داره.
با اعتماد به نفس می نویسی...همونطوری جلو برو. قسمت خط خورده، این اعتماد به نفس رو کمتر نشون می ده و به نظر من بهتره نباشه.
این که جعبه رو برنداشته در رو کوبید و برگشت توی اتاق خیلی خوب بود.
نقل قول:
پافت کشان کشان و با سختی بسته را داخل اتاق هل داد؛ آخر بسته خیلی سبک بود.
"آخر" اضافیه...ما چیزی رو برای کسی توجیه نمی کنیم. صحنه رو توضیح می دیم.
قسمت هدیه ها شاید خیلی متفاوت و خنده دار یا حتی غم انگیز نبود، ولی همونطوری بود که باید می شد. باید اگلانتاین رو به خودش میاورد. روش تاثیر می ذاشت...که گذاشت.
نقل قول:
اگلانتاین هایی کوچک، از دیواره ی مغز صاحبشان آرام می لغزیدند و کنده می شدند.
یکی از آنها بیرون می رفت و دیگری وارد می شد.
همه شان عجله می کردند؛ به هرحال یکی برای باختن در دست های قماربازیش می رفت و دیگری تصمیم گرفته بود به کلاس شمشیر بازی برود تا بتواند با دختر سامورایی دوئل کند.
و اگلای دیگری بود که هراسان به دنبال تکه های کوچک خاطراتش می دوید...خاطراتی که نباید باز می گشتند...خاطراتی که بهتر بود پاک فراموششان کند.
آخر پست هم مثل اولش عالی بود. یه حالت غم انگیز و جدی و دلگیر داشت که دوست داشتنی ترش کرده بود.
قوی ترین و بهترین نکته پست شما اگلانتاینش بود. شخصیتش خیلی بامزه اس. جدیه و با جدیت آدمو می خندونه. کاملا مشخصه که اگه نظر خودشو بپرسی معتقده که هیچ چیزی توی شخصیت و رفتارش برای خندیدن وجود نداره.
ایده هایی که پیدا می کنی عالی هستن. خوب و قابل فهم توضیحشون می دی. همینجوری هم بالاتر از سطح متوسط هستن. یه ذره جای کار دارن. خیلی کم...ولی وقتی این خیلی کم هم برطرف بشه واقعا عالی می شن.
سوژه پست خیلی خیلی خوب بود. شاید خیلی "خاطرات مرگخواران" نبود...ولی خوب بود.
پست خیلی بالاتر از سطح انتظار من از شما بود. نمی دونم چقدر براش زحمت کشیدی و فکر کردی و وقت گذاشتی. ولی ارزشش رو داشته. خیلی خوب بود.
ناراحت نشدیم!