هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۴۷:۱۵
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 302
آفلاین
محفلی مذکور سعی کرد از میان مرگخوار ها رد شود اما به مرگخواران برخورد کرد و روی زمین پخش شد. محفلی چسبی از جیبش درآورد، استخوان هایش را دوباره به هم چسباند و ایستاد.
-بذارین برم!

-نه.

-بذارین برم!

-نه.

-بذارین برم!

-نه!

-باشه باشه باشه نذارین برم! فقط بذارین پیغاممو بدم!

-نه.

مرگخواران نمی خواستند محفلی رد شود و نگذاشتند هم رد شود. ولی محفلی ناامید نمی شد!
-میرم پروفسورو میارم ها!

-بیار.

اما مرگخواران هم دست بردار نبودند!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۳:۵۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- ارباب...یک عدد محفلی رو در تلاش برای ترور شما و سوء نیت نسبت به جان و مال شما دستگیر کردیم!

محفلی مذکور، دست از تلاش و تقلا برداشت.
-سوء چی چی؟ من فقط یه پیام برای اسمشو نبر داشتم که وسط راه خِرمو گرفتین و نذاشتین.

مروپ از فرصت استفاده کرد. خودش را به محفلی مورد نظر رساند و سه بطری نوشابه بطور همزمان در دهانش چپاند.
-بخور کنگر فرنگی مامان...برات خوبه. دربارش کلی مطالعه کرده بودم. منتظر بودم فرد مناسب رو پیدا کنم که خودت پیدا شدی.

محفلی برای خفه نشدن چاره ای جز قورت دادن نداشت.
نوشابه ها را نوشید و نوشید و دچار پوکی استخوان مفرط شد.
-برین عقب! دست به من بزنین از هم می پاشم ها...بعد باید جواب پروفسور رو بدین! از سر راهم بکشین کنار. می خوام پیام برسونم.

ربکا با نگرانی جلوی محفلی ایستاد.
-داری می پوکی خب. پیام چیه... بی خیالش!

-جانم فدای محفل! بکشین!

مرگخواران به فکر فرو رفتند! یا باید هر طور شده جلوی محفلی پوک را می گرفتند و مانع رسیدنش به لرد می شدند و یا به او اجازه نزدیک شدن می دادند که در این صورت هم هرگز نباید متوجه وضعیت لرد سیاه می شد!




پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
خلاصه: لرد به سالن ورزشی دیاگون رفته. دامبلدور و اعضای محفل هم اونجا هستن. بطور اتفاقی لرد به تخته وزنه برداری می چسبه و در اثر معجون هکتور شخصیتش عوض می شه. هکتور دوباره معجونی روی لرد می ریزه که باعث آزاد شدن و برگشتن شخصیت لرد می شه. ولی این بار لرد نمی تونه حرکت کنه و فقط می تونه حرف بزنه.
....................


مرگخواران با سرعت مروپ را از لرد دور کرده و سپس محتویات چشم لرد را با یک پس‌گردنی تخلیه کردند.

-کدام مرگخوار ملعونی به ما پس‌گردنی زد؟

مرگخواران برای انجام کار آخر باید کمی فکر می‌کردند ولی حالا مرگخواران در معرض کار انجام شده قرار گرفته بودند.

-آن مرگخوار ملعون کیست؟
-ارباب مهم نیست. حالا یه مرگخوار تازه کاری بوده، خامی کرده، پس‌گردنی زده.
-


لرد مرگخوار خام و تازه‌کار را به افق‌های دور دست فرستاد و دیگر از آن مرگخوار خبری نشد.
-خب؟ مگر قرار نبود فکری برای خشکی بدن ما بکنین؟

مرگخواران با این حرف لرد با سرعت جلسه‌ای غیرعلنی گذاشته و دور یکدیگر جمع شدند.
-خب باید چیکار کنیم؟
-نظرتون چیه ارباب مثل من بشه؟ کار با تک تک اعضا راحت‌تر هم میشه!
-تام اگه از همون جونِ تیکه تیکه شده‌ات هم سیر شدی، می‌تونی این پیشنهاد رو عملی کنی!

تام که تک تک اجزای بدنش با این حرف بلاتریکس ریخته بود، آن‌ها را جمع کرد و سعی کرد با تف آن‌ها را به هم بچسباند.

-معجون شل‌کننده‌ی فوق‌قوی من چی؟
-هک؟
-آها، باشه. ولی معجونای من فوق‌العاده‌ان ها!
-هک!
-باشه باشه.

تک تک مرگخواران سعی کردند پیشنهادات خوبی بدهند اما همان موقع بود که ربکا متوجه محفلی‌ای شد که ترسان و لرزان به سمت لرد می‌رود.
-هی هی بلا! اونو!
-چی؟ مرگخوارا! جلوشو بگیرین!

مرگخواران با پرش چند متری به سمت محفلی مذکور، جلوی وی را گرفتند.
سپس از روی او بلند شدند و کنار یکدیگر ایستادند تا محفلی به لرد دسترسی نداشته باشد.
-با ارباب چی‌کار داری؟
-از طرف پروفسور باید یه چیزی به اسمشو نبر بگم.
-چی؟

محفلی مذکور کاغذ پوستی‌ای از جیب ردایش در آورد و آن را سریع خواند. بعد آن در جیبش چپاند و با همان قیافه مظلومش به مرگخواران نگاه کرد.
-پروفسور می‌خواد با اسمشو نبر حرف بزنه. با خود خودش.
-نمی‌شه. اجازه نداری به ارباب اینو بگی.

-اونجا چه خبره؟

لرد بالاخره متوجه شده بود و محفلی در تلاش این بود که از دست مرگخواران فرار کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-آووکادو مامان، تا مامانو داری غم نداری!

اتفاقا لرد سیاه با وجود چنین مادری، غم داشت! بسیار هم داشت! مادر خیرخواه و دلسوزش به همراه چاقویی تیز، خیز برداشت و خودش را به بالای سر پسرش رساند.

-مادر؟ چاقو چرا؟! می خواهید ما را قربانی کنید؟! این بود مهر مادرانه تان؟!
-یه فکر بکری دارم عزیز مامان که تا ابد از پلک زدن بی نیازت می کنه.

حق با مروپ بود. کدام انسان نابینایی به پلک زدن نیاز داشت؟

-خیلی ممنون مادر. شما زحمت نکشید. ما به همین پلک نزدن راضی تریم!

اما گوش مروپ بدهکار نبود. شروع به خرد کردن گوجه، خیار و پیاز در چشمان لرد کرد. سپس روغن زیتون، آبلیمو و نمک را هم به میزان لازم به ترکیب اضافه کرد و در اقدام نهایی، نعناع خشک را در کاسه چشم لرد پاشید.
-میدونی قرنیه چشم به همراه سالاد شیرازی چقدر ویتامین داره عزیز مامان؟

لرد نمی دانست! فقط این را می دانست که به چشم هایش بیشتر از ویتامین نیاز دارد.
-آی...چشمان مبارکمان می سوزد! یکی جلوی مادر ما را بگیرد تا سالاد شیرازی قرنیه مان را به خوردمان نداده است. یکی دیگر هم فکری به حال خشک شدن بدن مبارکمان کند!



پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۳:۵۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
به فکر فرو رفتن مرگخواران اصلا به معنای "باهات موافقیم هک" نبود...ولی هکتور عادت داشت هر حرکتی را هر طور که دوست دارد و به نفعش است برداشت کند.

این یکی را هم برداشت کرد!

صدای ریخته شدن مایعی روی لرد سیاه، مرگخواران را از فکر خارج کرد!

-هک؟
-دقیقا چیکار کردی؟
-معجون پراکنی؟ روی ارباب؟
-اصلا تو کی وقت کردی معجون مناسب این موقعیت رو درست کنی؟

هکتور بطری خالی را روی سر لرد تکان داد که آخرین قطرات معجون هم هدر نرفته و روی لرد بریزد.
-وقت نداشتم...برای همین از اولین و تنها معجون دم دست که توی جیبم بود بهره بردم! معجون پذیرش هک به عنوان بهترین معجون ساز قرن!

مرگخواران نفس راحتی کشیدند. این معجون نمی توانست خیلی مضر باشد...

- ما...همینجوری مانده ایم!

فقط چند ثانیه طول کشید که مرگخواران به یاد بیاوردند که "کدوم معجون هک تا حالا درست عمل کرده که این یکی بکنه؟"... و نگران شوند.
به طرف لرد سیاه برگشتند.
-ارباب...شخصیتتون برگشت. ولی یعنی چی که اینجوری مانده اید؟

در کمال تعجب، مرگخواران چسبیده به لرد سیاه از او کنده شده و روی زمین افتادند. ولی لرد سیاه تکان نخورد.
-ما توانایی تکان خوردن، پلک زدن، از جا برخاستن و هیچ حرکت دیگری نداریم. فقط می توانیم حرف بزنیم! ما همچون گلدانی خشک شده ایم. بیایید دست و پای ما را بکشید شاید درست شدیم. آه...چشمانمان سوخت! یکی بیاید برای ما پلک بزند.




پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
-نگران نباشید چون بهترین معجون ساز قرن اینجاست!

با این حرف هکتور، همه خوشحال شدند و به دنبال بهترین معجون ساز قرن گشتند. اما در اطرافشان کسی با این ویژگی پیدا نشد.

- کو پس؟
- نمیبینمش پس چرا؟
- حالا که بهترین معجون ساز گمشده، من بیام تو؟
-اصلا داریم دنبال چی میگردیم؟

همه ی مرگخواران به تعجب به گوینده‌ی آخر که لیسا بود و باز هم با حافظه اش تمام قشر ریونکلاوی جامعه را زیر سوال برده بود، زل زدند.

- چیه خب؟ با حافظم دعوام شد منم بهش گفتم دیگه برای همیشه میذارمت کنار.

همه سری به نشانه تاسف تکان دادند و دوباره مشغول جستجو شدند.
- هکتور نمیخوای بگی پس کجاست؟
- بهتر بگردین!

مرگخواران بهتر گشتند اما هیچکس پیدا نشد.
- میگی کجاست یا نه؟

هیچکس نمیتوانست از این چهره بلاتریکس نترسد؛ هکتور هم استثنا نبود.
- معرفی میکنم. هکتور دگورث گرنجر، بهترین معجون ساز و پادزهر ساز قرن های اخیر!

و ویبره ی خوشحالی شدیدی رفت که باعث شد بقیه نیز ویبره بروند.

- یعنی بهترین معجون ساز خودت بودی؟

هکتور با شادی سرش را به نشانه تایید تکان داد.
همه نا امید شدند و دوباره به فکر فرو رفتند.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- یاران ما به چی نگاه می کنید؟! زود باشید به ما کمک کنید!
- چی کار کنیم حالا؟
- هکتورم با اون معجوناش آبروی هر چی معجون سازه برده!

مرگخواران به هکتور که در حال فرار از دست نجینی بود نگاهی کردند.
- پاپای منو فسس رابستن فس فس می کنی فس!؟
- اتفاقی بود پرنسس!... شما نمی خواین به من آسیب بزنید. می زنید؟
- آسیب فوس فس؟ پاپا آسیب فسس دوست نداره فس فس!... پاپا فس کشتن دوست داره فوس فسسس!
- آفرین فرزندم! هکتور را به سزای اعمالش برسان.

نجینی لحظه ای متوقف شد و برای رابستن که مانند لرد حرف می زد، زبان درازی کرد.
- تو پاپای من فس نیستی فس! پاپای من فس خوشگل تر فس فس.
- ولی پرنسس اگه من رو بکشین کی واستون پادزهر بسازه؟
- من پادزهر می خوام! تازه دماغم رو هم می خوام!

کریس که حالا به شکل لرد در آمده بود فریادی از ته دل کشید. مرگخواران که دیگر نمی توانستند این وضع را تحمل کنند تصمیم گرفتند جلسه اضطراری تشکیل دهند تا شاید با روی هم گذاشتن فکر هایشان چیزی دستگیرشان شود.
- حالا چی کار باید بکنیم؟
- چرا انقدر این سوال رو تکرار کنی؟
- چون می خوام بدونم باید چی کار کنیم.
- باشه پس تکرار کن... کسی ایده ای راجع به کمک به ارباب نداره؟... همه فکر کنید ببینید،چه طوری میشه ایشون رو از بقیه جدا کرد.

مرگخواران به فکر فرو رفتند.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸

دیدارا گیبن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۰ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۱ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲
از ت بدم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
خلاصه: لرد، به سالن ورزشی دیاگون رفته و بخاطر چسبای کریس، با رابستن به تخته وزنه بردای چسبیدن؛ هکتور یکی از معجوناشو نثارشون می کنه و باعث تغییر شخصیت اون سه نفر می شه.

لینی، کمی اطراف سر آن سه نفر گشت و گفت:
-چیکار کنیم حالا؟

رابستن، با حالتی شق و رق رو به لینی کرد و گفت:
-لازم نیست کاری کنی، لن.

لینی، با ناراحتی چرخی زد و سپس نیشش را به حالتی تهدید آمیز تکان داد.
-تو ارباب من نیستی.
-چه گفتی؟ آوادا برویم؟

رابستن، دیگر واقعا شبیه لرد رفتار می کرد.
-یاران ما...ما را آزاد کنید.

مرگخواران با حالتی ناامید و پکر، به رابستن نگاه می کردند که اکنون داشت شبیه اربابشان هم صحبت می کرد...آیا آنان ساکت می ماندند؟


ویرایش شده توسط دیدارا گیبن در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۲۵ ۲۰:۲۶:۳۴


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
معجون هکتور به زیبایی روی سر لرد سیاه و مرگخوارانی که به صورت عجیبی به او چسبیده بودند خالی شد.
تمام مرگخواران حاضر در جمع انتظار اتفاق عجیب یا وحشتناکی بودند اما بعد از گذشت چند دقیقه تنها چیزی که میدیدند اربابشان و دو مرگخوار چسبیده به او بود.
لینی که هنوز باور اینکه اتفاقی برای آن ها نیوفتاده برایش مشکل بود سکوت را شکست.
-ارباب؟.... حالتون خوبه؟

روی سخن لینی با لرد سیاه بود اما جواب را کس دیگری داد.
-ما خوب هستیم لینی امااحساسی عجیب داریم!

لینی با تعجب به رابستنی که مانند لرد سخن میگفت نگاه کرد که صدای لرد سیاه اورا از بهت درآورد .
-چرا احساس میکنم دماغ ندارم؟
راستشو بگین من وزیر نترسی هستم!

تمام مرگخوار ها شاخ درآورده بودند رابستن مانند لرد سخن میگفت و لرد هم ادعا میکرد وزیر است؟
تعجبشان جایی بیشتر شد که کریس شروع به صحبت کرد.
-چرا احساس کردن میکنم دایره ی لغالتم کم شدن شده؟ بچه کجا رفتن کرده؟

انگار معجون هکتور بازهم کار خودش را کرده بود و جای آن سه نفر را درست زمانی که زیر وزنه گیر افتاده بودند با یک دیگر عوض کرده بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۷:۳۴ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۸

وین هاپکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
از تون خوشم نمیاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 236
آفلاین
_معجون ضد ریس بدم خدمتتون؟
_نه، هکتور!
_من فداکاری کردن می کنم!

رابستن به کریس نزدیک می شود و سعی می کند که او را به طرف خودش بکشد؛ اما تنها نتیجه این کار، چسبیدن رابستن به کریس بود.
_من چسبیدن شدن شدم.
_ما را از دست این دو نجات دهید، یارانمان!
_نگران نباشید ارباب! من الان نجاتتون می دم.

آریانا ماهیتابه اش را در اورد و محکم به چسب ها کوبید؛ اما ناخودآگاه ماهیتابه را بر سر ولدمورت کوباند!

_این چه وضعش است؟ ما اینگونه شما را اموزش دادیم؟
_فسسس! من پاپا مو نجات می دم!

نجینی چکش مرگخواری اش را در اورد و نگاه خشمناکی به کریس کرد و داد زد:
_پاپای منو می چسبونی؟ این هم از فسس... چکش مرگخواری!

تنها نتیجه ی ضربه ی مرگبار نجینی به کریس، نیمه جان شدن کریس بود. هکتور یکی از معجون هایش را در اورد و با اعتماد کامل به معجونش، گفت:
_بفرمایید، معجون!
_نهههههههه!

مرگخواران اطراف هکتور، خیلی تلاش کردند که جلوی هکتور را بگیرند؛ اما در برابر ویبره های پی در پی هکتور، به عقب پرتاب شدند و هکتور موفق شد تا معجونش را به طرف ولدمورت، پرتاب بکند.


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۷ ۷:۴۲:۱۳
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۷ ۱۱:۱۳:۰۹

See the dark it moves
With every breath of the breeze







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.