وینبه نظر من، سوژه شخصیتت ایراد داره. ربطی به این نداره که چقدر نویسنده خوبی باشی یا چقدر تلاش کنی. بهترین نویسنده سایت هم نمی تونه این سوژه رو به جایی برسونه. منظورم از سوژه همین "خ" هاست که چند بار اشاره کردم و چند بار مستقیم گفتم که بی فایده اس.
البته هر وقت از من درباره سوژه ای سوال می کنن، حتی اگه باهاش موافق نباشم هم می گم یه مدت امتحانش کن. شاید موفق شدی. چون قرار نیست کل پیشگویی های من درست از آب در بیان.
ولی اینو امتحان کردی...نمی شه. نه جالبه، نه جذابه، نه خنده داره، نه به دردت می خوره، نه کمکت می کنه.
من فکر می کنم بهتره تا دیر نشده مسیر اشتباه رو برگردی و از اول شروع کنی. انتخاب نهایی با خودته چون شخصیت مال خودته.
بررسی
پست شماره 536 خاطرات مرگخواران، وین هاپکینز:
نقل قول:
اینو توی نقد پست یکی از اعضای محفل هم گفته بودم.
محفلی ها به دامبلدور خیلی احترام می ذاشتن. این کلمه "پروف" توی چت باکس یا تاپیک های غیر ایفای نقش می تونه استفاده بشه. صمیمیت رو نشون بده. ولی توی پست ایفای نقش، یه کمی به نظر من غیر محترمانه اس. کمی تحقیر آمیزه. مثل این می مونه که یه مرگخوار به لرد بگه لردی...لردک!
"چیه پروف" هم جوابی نیست که یه محفلی به دامبلدور بده. وین، اون جا هنوز عضو محفل بود.
نقل قول:
دامبلدور، چهره اش شکل دیگری داشت؛ شکلی که برای وین کاملا عجیب بود.
چرا دامبلدور چهره اش؟
چهره دامبلدور بهتر نیست؟
نقل قول:
-می دونی فلفل دلمه ای هات خیلی تلخن؟ می دونی از خور خور کردنت خسته شدیم؟
فلفل دلمه ای که تلخ نمی شه! چقدر آشپزیت خوبه وین!
دامبلدور هم مثل ما از خور خور کردنت خسته شده!
دامبلدور صبورترین شخصیت کتاب بود. در حد بسیار اعصاب خرد کنی! خیلی بعیده که به یه عضو محفل به همین سادگی بگه از شکل حرف زدنت خسته شدم.
این نتیجه، خیلی دور از ذهنه، و وقتی قراره به نتیجه ای عجیب و غیر منطقی برسیم، مجبوریم مقدمه چینی کافی براش انجام بدیم. یا مجبوریم قضیه رو کاملا طنز و غیر منطقی کنیم.
این جا طنز نیست...مقدمه کافی هم نداره. خواننده قانع نمی شه. این که دامبلدور، فعل رو جمع بسته هم به این قانع نشدن کمک می کنه. این طرز حرف زدن لرده، نه دامبلدور.
این جاشو می شد به این شکل نوشت که مثلا من مشکلی ندارم...ولی اعضای محفل دارن شکایت می کنن و از خور خور کردنت خسته شدن...
نقل قول:
وین، بسیار زودرنج بود و همین کافی بود که وین به خشم بیاید.
"همین" بر می گرده به جمله قبل.
یعنی معنی جمله بالا این می شه:
وین بسیار زودرنج بود و همین زودرنج بودن وین، کافی بود که او به خشم بیاید.
که درست نیست...
با اضافه کردن دو کلمه، مفهوم جمله درست می شد:
وین، بسیار زودرنج بود و همین جمله دامبلدور کافی بود که وین به خشم بیاید.
نقل قول:
- بله، من هم خیلی وخته که می خوام مرگخوار اخباب بشم.
اشکال اصلی نوشتت، غیر منطقی بودنشه.
وین خیلی بچگانه رفتار می کنه. انگار دامبلدور داره با یه بچه هفت- هشت ساله حرف می زنه. این جا هم مثل بالا دقیقا یه نتیجه غیر منطقی داریم که مقدمه چینی کافی نداره.
وین می تونه تصمیم بگیره که مرگخوار بشه...ولی مجبوریم دلایل منطقی و قانع کننده برای این کار بیاریم.
نقل قول:
وین، بسیار زودرنج بود و همین کافی بود که وین به خشم بیاید.
- بله، من هم خیلی وخته که می خوام مرگخوار اخباب بشم.
وین، کوله پشتی زردش را برداشت و هافل را درون آن گذاشت.
-هلگاخافظ پروفسور دامبلدور.
تا وقتی فاعل عوض نشده، لازم نیست اسم رو تکرار کنیم. یعنی اینجوری:
وین، بسیار زودرنج بود و همین جمله کافی بود که به خشم بیاید.
- بله، من هم خیلی وخته که می خوام مرگخوار اخباب بشم.
کوله پشتی زردش را برداشت و هافل را درون آن گذاشت.
-هلگاخافظ پروفسور دامبلدور.دو تا وین رو حذف کردم و موقع خوندن می بینی که نوشته، مختصرتر، ولی قشنگ تر شده.
هافل سگ بود؟
هنوزم مطمئن نیستم چیه...ولی بالاخره فهمیدم که حیوون دست آموز وینه.
این جا دو تا اشکال داریم.
خیلی حرکت قشنگی نیست که اسم یه گروه رو روی حیوون بذاریم. اینو بیشتر برای ایفای نقش سایت گفتم. الان یکی بره اسم کلاغشو بذاره اسلیترین، ممکنه یه اسلیترینی زیاد خوشش نیاد. یه ذره باید مواظب این اسامی باشیم.
اشکال بعدیش اینه که این سوژه اصلا جا نیفتاده. برای همین بود که گفتم بالاخره فهمیدم هافل چیه! چند جا بهش اشاره کرده بودین...ولی اصلا مشخص نبود که این کیه و چیه و از کجا اومده و چه ویژگی ای داره. ممکنه توی انجمن هافلپاف درباره اش نوشته باشین یا حرف زده باشین، ولی اونجا رو همه نمی بینن. سوژه ها رو باید خارج از انجمن های خصوصی جا بندازین.
نقل قول:
-پخمک خودخواه! موقعی که مرگخوار اخباب شدم خونه گریمولد رو روی سرش خراب می کنم!
نه یه مرگخوار درباره دامبلدور این جوری حرف می زنه...نه محفلی...نه محفلی سابق. بالاتر هم گفتم که وین زیادی داره بچگانه رفتار می کنه.
نقل قول:
وین، بیل زردش را از توی کوله اش بیرون آورد و شروع به کندن زمین کرد.
-بیا هافل. باید تا فردا بریم خونه ی اخباب.
-خوورا!
هافل که مانند وین در دلش غوغایی بود، شروع به حفر راهی به خانه ی ریدل کرد.
این جاش خوب بود. خنده دار بود. این که از همچین راهی بخواد بره به خانه ریدل ها. از این می تونه تو سوژه های دیگه هم استفاده کنه. حتی می تونه گسترشش بده. برای رفتن به هر مکانی از یه راه عجیب یا مسخره یا خنده دار استفاده کنه. همین حفر زمین رو هم می تونه تکرار کنه.
در مورد حیوون دست آموزش هم بگم. این جور سوژه ها وقتی کمک کننده هستن که به یه دردی بخورن. نه این که وبال گردن صاحبشون بشن.
خیلی از اعضا برای خودشون حیوون خونگی انتخاب می کردن. ولی کل کاری که انجام می دادن این بود که تو هر سوژه ای اینا رو دنبال خودشون بکشن و اجبارا درباره شون بنویسن. این یعنی همون وبال گردن شدن. ایجاد مزاحمت برای شخصیت.
یکی دو نمونه موفق هم داریم. یکی عقرب لادیسلاو زاموژسلی سابق(دامبلدور فعلی) هست که با وجود این که کار خاصی انجام نمی داد، ولی شخصیت خیلی خوبی بود. اشاره های به موقع و جالب لادیسلاو بهش، شخصیت رو قوی کرده بود.
یکی دیگه شمشیر تاتسویا بود که حرف می زد و لجبازی می کرد.
یکی دیگه بچه رابستن بود که البته هنوز هم هست و به نظر من شخصیت اضافه خوبیه. به درد می خوره. می شه دربارش نوشت. سوژه سازه.
وقتی همچین چیزی به شخصیتمون اضافه می کنیم، در برابرش مسئولیم. مجبوریم روش کار کنیم. الان هافل برای منِ خواننده یا نقد کننده مشکلی ایجاد نمی کنه. برای وین ایجاد می کنه. مزاحم خودت می شه. مگه این که درباره اش فکر کنی. که این حیوون(که هنوزم مطمئن نیستم سگ باشه یا چی) چه ویژگی به درد بخور یا خنده داری داشته باشه. اون موقع اس که باری از روی دوش وین بر می داره و کمکش می کنه.
نکته: ببین...تازه فهمیدم هافل گورکنه! گورکن بودنش کمی از ناجور بودن اسمش کم می کنه. ولی بازم نظر من اینه که اسم یه گروه رو نباید روش می ذاشتی.
نقل قول:
-هافل، به نظرت اخباب بهمون اجازه ی خرگخوار شدن رو می ده؟
حالا اخباب مهم نیست...ولی خرگخوار؟!
دو تا اشکال اساسی پست و شخصیت شما رو خلاصه کنم.
اولیش منطق داستانه. اتفاقایی که میفتن یا باید خیلی ماهرانه به شکل طنز نوشته بشن که خواننده دنبال منطق نگرده(که این کار سختیه و مهارت لازم داره) و یا منطقی پیش برن. طرف یهو با یه جمله وسایلشو جمع نکنه بره گروه دشمن!
دومیش اینه که خودتو برای سوژه هایی خسته می کنی که نتیجه ای برات ندارن. کمکی بهت نمی کنن. اولین طرز حرف زدن وینه و دومی هافل(که روی این یکی می شه کار کرد. می شه بهترش کرد).
مورد بعدی که هنوز به اندازه دو مورد اول اهمیت نداره، خود وینه. رفتارش باید کمی پخته تر و جا افتاده تر باشه که بتونیم به عنوان مرگخوار یا محفلی یا یه عضو مستقل قبولش کنیم.
راه درازی در پیش داری. دلیلش اینه که مسیر اشتباه رو(در مورد شخصیتت) گرفتی و رفتی جلو. الان چاره ای جز این نیست که برگردیم و از اول شروع کنیم. شخصیتت رو کلا باید از اول بسازی.
مواظب منطق داستان و شخصیت ها باش. دقت کن که کدوم شخصیت چه ویژگی هایی داره و چقدر قدرت داره. اشکالات کم کم برطرف می شن.
هافل رو بردار و برو وین!