هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۹
#89

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
-ببخشید... شما ریشتونو کجا می زنین؟

دامبلدور نگاهی به ریشش انداخت و نگاهی به تازه وارد که بدترین جمله را برای شروع صحبت انتخاب کرده بود.
-فرزند تازه وارد... من اگه ریشمو می زدم وضعش الان این بود؟ اون ویزلی گمنام رو می بینی که اون سر اتاق بین خواهر و برادراش غوطه ور شده؟

تازه وارد با دقت نگاه کرد.
-همونی که یه جونور دریایی داره غرقش می کنه؟

دامبلدور اخم کرد.
-اون جونور دریایی نیست خب... ادامه ریش منه. تازه از اونجا به بعدش دیگه نمی دونم کجا رفته. گاهی برای ماموریت به مناطق دور دست می ریم. وقتی به مقصد می رسیم احساس می کنم صورتم کشیده می شه. دقت که می کنم متوجه می شم صبح که بیدار شدم، ریشم مثلا به پایه تختخوابم گره خورده. بیا و این همه راه رو برگرد و ریش رو آزاد کن! به دشمن هم بگو تکون نخوره تا برگردی. می فهمی چقدر سخته؟

دامبلدور حرف های بی معنی یا حداقل کم معنی می زد. ولی برای تازه وارد مهم نبود. مهم سر صحبت بود که باز شده بود.

-خب جناب دامبلدور. این طرفا جغد هم دارین؟ از وقتی اومدم یکی دو تا دیدم که رفتن بیرون. اونا رو کی می فرسته؟ به کجا می فرسته؟

-من بچه که بودم خیلی جذاب بودم. جذاب تر از تام. دلیل نفرتش از من همینه. همیشه نفر دوم بوده! نامادریم متوجه این کینه و دشمنی شد. منو توی یه برج زندانی کرد که از آسیب امثال تام در امان بمونم. همین ریشی که می بینی، یا حداقل یه بخشش رو می بینی، منو از اون زندان نجات داد. از پنجره آویزونش کردم و رفتم پایین.

دامبلدور به شدت روی ریشش تمرکز کرده بود. تازه وارد قصد نداشت بپرسد که بعد از پایین رفتن از برج چگونه ریش خود را آزاد کرده. موضوع مهم جغد بود. او جغد می خواست!
-بله بله پروفسور. الانم مشخصه که ابهت زیادی دارین. این جغدا مال محفل هستن یا کرایه شون کردین؟ زبر و زرنگن؟ من الان دنبال یکیشون برم ممکنه بتونم بگیرمش؟

-به وسیله ریش؟ نمی دونم فرزندم. تا حالا امتحان نکردم.




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹
#88

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
تازه وارد با خنده ای شیطانی به ظرف سوپ زل زده بود. دامبلدور قاشقش را در ظرف فرو برد و سپس آن را در دهانش گذاشت.
-چه طعم دل نشینی...تازه با اختلاف مقدار فلفلش از غذای کریچر کمتر بود که همینم نقطه قوتشه. آفرین بابا جان.

خنده تازه وارد بر لبانش خشکید. در همان لحظه سیل خروشان ویزلی ها به همراه هاگرید غوطه ور دوباره به خانه گریمولد برگشتند.

دستی دو کیلومتری از میان سیل دراز شد. کاسه را از جلوی دامبلدور برداشت و یک نفس سر کشید.
-اخیــش گوشنم بودا!
-ارباب ریگولوس همیشه با دستای تمیز و ضد عفونی شده غذا میل کرد اما هاگرید با دستای شسته نشده و میکروبی غذا خورد. آه...اگر ارباب ریگولوس این صحنه رو می دید چی می گفت؟

تازه وارد، تازه متوجه شده بود که قدم به چه دارالمجانینی گذاشته است. تصمیم گرفت زودتر جغد را به دست بیاورد و پیش لرد سیاه که بیرون در منتظرش بود بازگردد.

در این راستا باید سر حرف را با دامبلدور باز می کرد!



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
#87

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
- پروفسور دامبلدور! پروفسور دامبلدور! پروفسور دامبلدوووووور!

تازه وارد در سطح محفل می گشت و پروفسور دامبلدور را صدا می کرد. ولی خبری از دامبلدور نبود.

-شاید بالاخره مرده باشه!

صدای ضعیف کریچر بود که مقداری کاسه و بشقاب زیر گونی ای که پوشیده بود مخفی کرد و به اتاق زیر شیروانی برد؛ ولی تازه وارد اصلا دلش نمی خواست دامبلدور قبل از چشیدن سوپ منحصر به فردش مرده باشد.

در اولین اتاقی که در مقابلش قرار داشت را باز کرده و فریاد زد:
-پروفسور دامبلـ...

فرصت نکرد جمله اش را تمام کند. برای این که اتاق تا سقف پر از ویزلی های اضافه قد و نیم قد بود و با باز شدن در، ویزلی ها از اتاق به بیرون سرازیر شدند و سیلی نارنجی رنگ و خروشان تشکیل دادند.
تازه وارد با نگرانی مسیر سیل را دنبال کرد که مرلینی نکرده به آشپزخانه نرود...ولی نرفت! در میانه راه،نیمی از سیل به مرلینگاه ریخت و نیمی دیگر به طرف در خروجی تغییر مسیر داد و در حالی که هاگرید را هم - که سر راهش قرار داشت- به همراه خودش می برد، از خانه خارج شد.

-نگران نباش بابا جان...همیشه سیل می بردش. خودش بر می گرده.

صدای پروفسور دامبلدوری بود که بالاخره پیدا شده بود و ظاهرا منظورش هاگرید بود که قرار بود برگردد.

-نگران نبودم پروفسور. داشتم دنبال شما می گشتم که از سوپ بسیار تند...نه...تند که ابدا نیست ... از سوپ خوش طعمم بچشید ببینیم چی به سرتون میاد. تا هاگرید برنگشته بچشید!





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
#86

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
_خب. دوباره میریم سراغ سوپ پیازمون.

تازه وارد که باهوش تر از اونی بود که دامبلدور و یا حتی لرد خیال میکردن گفت :
_اممم...پروفسور شما گفتین از ایده های جدید استقبال میکنین درسته؟
_بله درسته.
_خب من به جای سوپ پیاز یه چیز جدید درست میکنم اما اینجا وسایشو ندارین باید برم خرید. سریع برمیگردم.
_باشه برو.

تازه وارد آپارات کرد و توی کوچه دیاگون ظاهر شد و به سمت سوپر مارکت رفت.پس از مدتی از سوپر مارکت با کیسه ای کوچک بیرون آمد.
به گوشه خلوتی رفت و دو قوطی که روی یکی از آنها نوشته بود آویشن و روی دیگری نوشته بود فلفل سیاه را از کیسه بیرون آورد. سپس یک کاسه ظاهر کرد و محتویات قوطی فلفل سیاه را در آن خالی کرد.آویشن را ریخت توی قوطی فلفل سیاه و در آن را بست.فلفل سیاه را هم از کاسه به قوطی آویشن منتقل کردو با این حالت از گوشه ای که در آن بود بیرون آمد و به سمت میدان گریمولد آپارات کرد.

زیییییینننننگگگگگ

_برگشتی فرزند روشنایی.حالا بریم غذایت را برایمان درست کن ببینم چجوریه.
_حتما پروفسور. از الان میدونم که انگشتاتونم باهاش میخورید.
_فک نمیکنم کار به آنجا بکشد فرزند!
_مطمینم که میکشه!
_برویم غذایت را برامون درست کن

دو دقیقه بعد آشپزخانه
_پروفسور این نودالیته با طعم سبزیجات.من بهش یه کمی فلفل سیاه و یه عالمه آویشن اضافه میکنم .
_برای چی اونوقت؟
_آویشن باعث میشه بوی پیتزا بگیره پس هرچی بیشتر باشه بهتره و فلفل سیاه هم نقش طعم دهنده رو داره که یه کمی ازش میریزم.
_آفرین فرزند روشنایی حالا تو غذارو درست کن .هر وقت آماده شد بیا منو صدا کن.
_چشم پروفسور.

پروفسور میرود و تازه وارد شروع به حرف زدن با خودش میکند
_یه نودالیتی برات بپزم که روش یه وجب روغن باشه! خب حالا دولیوان آب میریزیم توی این قابلمه . اممم حالا باید صبر کنم جوش بیاد

پنج دقیقه بعد...

_خوبه.جوش اومده و داره حباب میزنه .حالا رشته رو میندازیم توش و پودر مخصوص خودشو اضافه میکنیم . و الان نوبت ادویه جات مخصوص سر آشپزه. این یه شیشه پر آویشن (در واقع یه شیشه پر فلفل سیاه )و یه کمی فلفل سیاه(یه کمی آویشن) به به. ببین چی برات درست کردم پروفسور!
میرود تا پروفسور دامبلدور را صدا کند...


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
#85

خانوم فیگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۳۰ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
از این گردش گردون، نصیبم غم و درده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 38
آفلاین
خلاصه: دامبلدور می‌خواد اعضای جدید برای محفل ققنوس استخدام کنه و برای اونها جغد می‌فرسته. لرد ولدمورت و مادرش بانو گانت هم در تلاش هستند تا یکی از اون جغدها رو به‌دست بیارن. لرد در این راستا جادوگری که می‌خواست مرگخوار بشه رو توی یک کدو تنبل گذاشته و فرستاده خونه گریمولد.

تصویر کوچک شده


- آلبوس؟ آلبوس جونم؟ کجایی آقای خونه‌ی گریمولد؟ کجایی سر ... عه تو آشپزخونه چی کار می‌کنی؟ عه وا! کدو می‌پزی؟
- نه آرابلا ... تازه وارد جدیدمون رو آموزش می‌دم.
- تازه وارد جدید؟ آلبوس ... تو چرا اصلا به فکر خودت نیستی؟ اگه توی این کدو به جای تازه وارد جدیدمون یه مرگخوار انتحاری باشه چی؟ زود باش ... بشکافش داریوش آلبوس!
- من به کدو تنبل اعتماد کامل ... چی کار می‌کنی آرابلا؟

پیش از آن که دامبلدور به خود بجنبد، خانم فیگ با ساطور به جان کدو تنبل افتاده بود. او واقعا نگران بود! البته نه نگران امنیت و سلامتی دامبلدور، بلکه حسادت زنانه‌اش فعال شده بود و می‌ترسید درست مانند قصه‌ها، پیرزنی داخل کدو نهفته باشد و او را از مقام تک پیرزن محفل خلع کرده و بخشی از توجه دامبلدور به سالمندان که تماما معطوف خودش بود را برباید.

- عه وا! چه جوان رعنایی! آلبوس جان به نظرت وقتش نرسیده که کمی استراحت کنی و کارهای سختی مثل آموزش تازه واردین رو به ما بسپری؟ من نگران تحلیل رفتن بنیه و خستگی مفرطت هستم.

- خانم فیگ باید کم‌تر سرک کشید. خانم فیگ باید کم‌تر دخالت کرد. ارباب ریگولوس اصلا از پیرزن‌های فضول خوشش نیومد.

کریچر کاملا به موقع سر رسید و خانم فیگ را کشان کشان از آشپزخانه خارج کرد و دامبلدور را از دست او نجات داد.



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۸
#84

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۸:۳۷
از بالای درخت!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 290
آفلاین
جادوگر که به خوبی توسط لرد اقناع شده بود، مثل یه بچه‌ی حرف گوش‌کن رفت تا شرط اول را اجرا کند.

- یادت باشه! این شرط اول بودن زیر سایه‌ی ما و اولین مأموریت ما به توئه. و.. در ضمن. ما کسی رو که تو اولین مأموریتش شکست بخوره رو راه نمی‌دیم. سالی که نکوست، خود از بهارش پیداست!

جادوگر که بیش‌تر هم قانع شده بود، مصمم شد که مأموریتش را به نحو احسنت انجام داده و حتی اگر مرلین نخواهد هم موفق شود.
در نتیجه وارد کدو تنبل قلقله‌زن شده، و رفت در اولین مأموریتش گل بکارد.

کدو تنبل حاوی جادوگر قل خورد و قل خورد و قل خورد، تا بلأخره محکم به در خانه‌ی گریمولد خورد.
در، خیلی بی‌هوا باز شد.
- اینو بدون تام! اگه مو دماغتو دیدی، جغد رو هم می‌بینی! من به تو یکی یه دونه هم نمی‌دم!

چند قدم آن طرف‌تر، لرد

- مو دماغ؟ منظورش هکتوره؟
- حتماً هست، منظورش همینه عزیز مامان!
- پس جغد محفل با محموله‌ی سرّی‌اش به زودی جلوی چشم ما سبز خواهد شد!

چند قدم این طرف‌تر، دامبلدور

- مادرت رو هم جمع کن همراه خودت بردار ببر! ما حتی به اشک‌های بانو گانت هم اهمیت نمی‌دیم! مهر مادری برای شکستن قفل محموله‌های سرّی کفایت نمی‌کنه! راز ما، راز ماست، راز شما هم مال خودتونه! برید ببینم!

ناگهان توجهش به کدو تنبل بزرگ جلوی در جلب شد.
- شما امری داشتین باباجان؟

کدو تنبل که امری داشت، به حرف آمد.
- می‌خوام عضو شم.

برای لحظاتی قلب پیرمرد به تپش در آمد.
- عالیه باباجان! خب می‌خوای از کجا شروع کنی؟
- از هرجا شما بگین.

ناگهان پیرمرد بشکنی زد و همه‌جا در تاریکی فرو رفته و زیر پای کدو خالی شد.

ترق! فوش!

پیرمرد باز هم بشکنی زد و با روشن شدن چراغ‌ها، ظلمات در روشنایی فرو رفت.
- خیله خب باباجان! به مراحل ورود خوش اومدی! مرحله‌ی اول، درست کردن سوپ پیاز! چیزی که هر محفلی‌ای باید بلد باشه! البته اگه هنر دیگه‌ای هم تو آشپزی دارید، ما همیشه پذیرای ایده‌های جدید بوده و هستیم!


بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸
#83

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
که این کار هم در تخصص لرد سیاه بود!

.
.
.

مروپ و جادوگر، چند دقیقه ای بود که همینطور ثابت و بی حرکت منتظر بودند. ولی لرد سیاه دستش را زیر چانه اش زده بود و روی جدول کنار خیابان نشسته بود.

مروپ دستش را روی شانه لرد گذاشت و او را کمی تکان داد.
-هویج بستنی مامان...فکر می کنم نوبت شما باشه.

-چی نوبت ماست مامان؟ ما الان افسرده شدیم! دامبلدور پست ما را پاک نکرد. فکر کرده کیه؟

مروپ متوجه حرف های پسرش نشد، ولی صحنه باید پیش می رفت. برای همین لرد را بلند کرد و روبروی جادوگر قرار داد.
-الان ایشون باید برای رفتن به محفل قانع بشن و این کار هم در تخصص خودته. قانعش کن پسرم.

لرد افسرده با صدایی آرام زمزمه کرد.
-این که کاری نداره. تو مگه نمی خواستی مرگخوار بشی؟

جادوگر ذوق زده تایید کرد.

لرد ادامه داد:
-افسردگیمون بصورت ناگهانی شدت گرفت!

مروپ پسرش را تشویق به ادامه دادن کرد. لرد سیاه با وجود افسردگی مفرط، گفت:
-چقدر ما غمگینیم! خب...اولین شرط مرگخوار شدن اینه که محفلی بشی!

شرط، اصلا منطقی به نظر نمی رسید. ولی کسی هم از لرد سیاهی که دچار افسردگی شدید و ناگهانی شده، انتظار منطق نداشت. برای همین، جادوگر قانع شد که به محفل رفته و دامبلدور را قانع کند که او را در محفلش بپذیرد!




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸
#82

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
مروپ کدو تنبل بزرگی را از جیبش در آورد و در دست لرد گذاشت.

-خیلی ممنون مادر جان، میل نداریم!
-نه عزیز مامان نمیخواد میل کنی.
-درست شنیدیم؟! ما که حرفتان را باور نمی کنیم. حتما می خواهید رد گم کنید و در لحظه ای که ما انتظار نداریم کدو در حلقمان بچپانید!

مروپ به سادگی سری به نشانه نفی تکان داد و متری از دیگر جیبش در آورد. با دقت طول و عرض و ارتفاع جادوگر را اندازه گیری کرد.

-حالا نیاز نیست لباس برایش بدوزید...سردش نیست که. بجای این کار ها فکری برای ما کنید تا زودتر به جغد محفل دست یابیم.
-ببین عزیزکم...این جادوگر محترم رو می چپونیم توی این کدوئه قل میدیم سمت محفل. به همین سادگی.
-بعد لابد انتظار هم دارین ایشون قل قل خوران تشریف ببرد پیش دامبلدور و بگوید: "والا لرد و مرگخوار ندیدم . به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بذار برم." دامبلدورم یک عدد جغد بدهد دست این کدوئه و بسیار هم از عضویتش تشکر کند و قلش بدهد داخل خانه گریمولد! الان این نهایت تبحرتان بود مادر جان؟!
-روغن نباتی مامان، تجربه ثابت کرده دامبلدور علاقه زیادی به عضویت موجودات عجیب و غریب توی محفل داره...یه کدو تنبل که در مقایسه با پرتقال و گوزن کاملا معموله!

لرد در فکر فرو رفت. نقشه مادرش ارزش امتحان را داشت.
رو به سمت جادوگر کرد.
-تشریف ببرین داخل کدو!
-نمیخوام! نمیام! من داخل کدو نمیرم...این کار شما بر خلاف آزادی های فردیه. یقه منو ول کنید برم به کار و زندگیم برسم.

جادوگر به قانع سازی نیاز داشت.



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸
#81

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
چی چیو رزرو مادر جان. این جا چه می کنی؟ این همه ققنوس را نمی بینی که در اطراف بال بال می زنن؟

دستتو بده از این جا ببریمت! گم می شی تنهایی!


حداقل تا ارسال پست همین جا صبر می کنیم که دامبلدور مادرمان را ندزدیده و به مادری خود در نیاورده!



ویرایش: پستمونو پاک نمی کنیم و وانمود می کنیم فراموش کردیم. دامبلدور پاک کنه و در این راه، خسته و فرسوده بشه. باشد که بمیره!


اوهوکی! خیال کردی اثر جرمت رو پاک می‌کنم؟ می‌ذارم همه ببینن. اسپم می‌زنه وسط تاپیک.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۹ ۲۲:۵۶:۱۸



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#80

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
چهره لرد سیاه کمی در هم رفت.
-مادر...ما بلد نیستیم! طی این همه سال، فقط یک چیز یاد گرفتیم بسازیم و اونم هورکراکسه...بسازیم؟

-نظر خودت چیه پسرم؟ برای دامبلدور هورکراکس بسازیم؟

نظر لرد سیاه منفی بود. برای همین، قانع شد که تنها چیزی را که بلد بود، نسازد و حل کردن این مشکل را به مادر ماهر و متبحرش بسپارد.

مروپ اول کمی هکتور را بررسی کرد.
-بذار ببینم از این می شه یه آدم درست و حسابی در آورد یا نه...هوووم...این درونش...اون بیرونش...این جمجمه خالیش...نه...واقعا نمی شه. لرزش هم داره. نمی شه امواجش رو کنترل کرد. مجبوریم از صفر شروع کنیم.

لرد سیاه دوست نداشت از صفر شروع کند. او اربابی بود عجول!
-مادر...از این استفاده کنین.

چشم مروپ به جادوگر بدبختی افتاد که لرد سیاه یقه اش را گرفته بود.
-این کیه؟ از کجا آوردیش؟

-داشت می رفت خانه ریدل ها درخواست عضویت بده. شکارش کردیم مادر. هر تغییری که دوست دارین روش انجام بدین که به عنوان تازه وارد بفرستیمش محفل، دامبلدور ذوق کنه!

مروپ با دقت جادوگر را روی زمین نصب کرد و سرگرم بررسی شد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.