هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲:۵۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸
#93

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۸:۴۲
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 693
آفلاین
- خب عزیزای مامان، از مرحله اول شروع می‌کنیم. تو این مرحله نیاز به روغن داریم. پس توی تابه‌مون به میزان لازم روغن می‌ریزیم؛ یعنی به اندازه‌ای که سیب زمینیا فقط کمی توش شناور باشن.

سپس بطری روغن را برداشت و ماهرانه مقداری از آن را درون تابه‌اش ریخت.
- دیدین؟ حالا نوبت شماست.

مرگخواران هر یک تابه‌ای برداشتند و سر جای خود قرار گرفتند. طولی نکشید که سر و صدایشان در فضا پیچید.
- بدین من اون روغنو!
- صبر کن اول خودم بریزم.
- چی کار می‌کنی پس از اون موقع؟ یه روغن می‌خواد بریزه‌ها!
- یکی بطری روغنو بده اینور!
- اصلا چرا فقط یه بطری روغن داریم؟

بالاخره پس از گذشت دقایقی طولانی، همه مرگخواران موفق شدند در تابه‌شان روغن ریخته و منتظر مرحله بعد بمانند.

مروپ بالای سر مرگخواران رفت تا یکی یکی کارشان را ببیند؛ اما از آنچه مشاهده کرد، به شدت سرافکنده شد.
درون تابه‌ی رکسان فقد یک قطره روغن دیده می‌شد؛ زیرا معتقد بود مقدار زیادی روغن، بسیار چندش‌آور است. تابه‌ی سدریک لبالب پر از روغن بود و هنوز هم اصرار داشت به میزان لازم نریخته و تابه‌ی بانز کاملا خالی بود؛ اما به شدت عقیده داشت که خالی نیست و روغنش نیز مانند خودش نامرئی است و دیده نمی‌شود.

مروپ می‌خواست چیزی بگوید اما ترجیح داد به دلیل کمبود وقت، آن‌ها را به حال خودشان رها کرده و به مرحله بعد بپردازد:
- خب به هر حال، کار همتون به نوعی عالی بود. حالا می‌ریم مرحله بعد!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸
#92

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
مرگخواران که تا به حال سیب زمینی سرخ نکرده بودند، تند تند از مروپ سوال میپرسیدند.
-بانو مروپ، ما باید سیب زمینی ها رو افقی سرخ کنیم یا عمودی؟
-بانو، روغن چقد باشه؟ یه لیوان، دو لیوان؟ چقد؟
-سیب زمینی ها رو با هم سرخ کنیم یا دونه دونه؟
-بانو؟...
-بانو؟...

مروپ درحالی که به همه پاسخ میداد، ذوق هم میکرد!
-مرگخوارای مامان... مرگخوارای مامان! چقدر خوبه که همتون به سرخ کردن، میوه ها و سبزیجات علاقه دارین!
-سیب زمینی گیاهه؟
-بله پالی‌ئه مامان.

مرگخواران با دیدن، این همه تشویق از سوی بانو مروپ سوال اصلی خود را پرسیدند.
-اصلا چطوری سیب زمینی سرخ میکنن بانو؟
-

مروپ ابتدا بسیار پوکر نگاهشان میکرد، اما سر آخر خنده ای کرد و نشان داد حرفشان را باور نکرده است.
اما با دیدن آن همه مرگخوار متعجب برگشت و شروع کرد به تدریس چگونگی سرخ کردن سیب زمینی!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱:۴۹ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸
#91

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_عرض کردم می دونستم از پسش بر میاین حالا نوبت سرخ کردنشونه! بجنبین که وقت نداریم!
_چی؟
_عرض کردم که.. می دونستم از پسش بر میاین حالا نوبت سرخ کردنشونه! بجنبین که وقت نداریم!
_چی؟
_چرا قیمه ها رو میریزی تو ماستا؟
_ها؟
_
_کریش...
_بلای مامان...خونسردی خودت رو حفظ کن..این مرد محفلی داشت مزاح میکرد...مگه نه؟
_بله بله...قیمه و ماست و این‌ها رو شوخی کردم!
_خب...دیدن گفتم...جای نگرانی نیست....الان آقای محفلی رمز محفل رو میگه و در باز میشه!
_ام...فکر کنم سوتفاهم شده...جمله دوم من شوخی بود...اولی رو جدی گفتم...باید این سیب زمینی ها رو سرخ کنید...وگرنه ورود به محفل بی ورود به محفل!

مرگخواران دوباره نگاهی به هم انداختند...مروپ اما همین که صورت برافروخته‌ی بلاتریکس را دید، قبل از اینکه یک جسد روی دستشان بماند، گفت:
_چیزه...آقای محفلی...یک دقیقه ما رو می‌بخشید...مرگخواران...جلسه اضطراری!

مرگخوارن با استیصال به دور مروپ حلقه زدند...مروپ هم طوری که آن مرد محفلی صدایش را نشنود، شروع به صحبت کرد...
_مرگخوارای مامان...میدونم خسته هستید...ولی برای نجات نجینی مامان از دندون درد که همراه فرزند رشید و با ابهتمون توی دندون پزشکی منتظر آب مغز شیش‌تا از محفلی ها هستن، باید هرچی که این آقای محفلی میگه انجام بدیم...اگه لج کنه و رمز محفل رو نگه، نمیتونیم داخل محفل بشیم تا اون آب مغزها رو تهیه کنیم!
_هوف...باشه...فقط امیدوارم این مردک واقعا راست بگه و ما را داخل محفل ببره...وگرنه اگه دروغ گفته باشه، مثل این سیب‌زمینی ها اول پوستش رو میکنم و بعد توی این روغن‌ها سرخش میکنم!

مرد ناشناسِ به ظاهر محفلی، نمیدانست که مرگخوارن چه سرنوشتی بابت بازی دادن آن‌ها در انتظارش است...ولی مرگخواران هم نمی‌دانستند که این مرد ناشناس محفلی نیست...پس آنها آماده شدند تا سیب زمینی ها را سرخ کنند!




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۸
#90

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
مرگخواران هاج و واج به یکدیگر نگاه کردند. پوست کندن سیب زمینی کاری چندان دشوار نبود؛ اما از آن قبیل کارهایی نبود که یک مرگخوار بتواند انجام دهد. مرگخواران شاید می توانستند استخوان را به دندان تبدیل کنند اما مطمئنا از پوست کندن سیب زمینی عاجز بودند.

- چرا بر و بر دارید همو نگاه می کنید؟ سیب زمینیا رو دریابید!

رکسان نگاهی به سیب زمینی ها انداخت.
- آخه چیزه...یکم ترسناک به نظر میان!
- آخه به من میاد با این سیبیلا بیان سیب زمینی پوست بکنم؟

مرد مثلا محفلی، نگاهی به رودولف و قمه هایش انداخت.
- اتفاقا اون قمه هات جون می دن واسه سیب زمینی پوست کندن. پس غر نزن و سیب زمینت رو پوست بکن.

بقیه مرگخواران نیز شروع کردند به غر زدن. گابریل از این می نالید که سیب زمینی ها خوب ضد عفونی نشده اند و عمر به آن ها دست بزند، رابستن از این شکایت می کرد که ممکن است بچه اشتباهی سیب زمینی ها را قورت دهد، لینی می گفت که سیب زمینی ها دو برابر او هستند و بقیه مرگخواران نیز همین گونه بهانه می آوردند.

- بسه دیگه سرم رفت. راه دیگه ای ندارین یا سیب زمینی ها رو پوست می کنین، یا در ورودی محفل رو تو خواب تون می بینید.
- راست می گه مرگخوارای مامان! انقدر تنبلی نکنید! بجنبید که کلی کار سرمون ریخته.
- آخه بانو ما که بلد نیستیم سیب زمینی پوست بکنیم.
- کاری نداره فقط کافیه هر کاری که من می گم رو انجام بدید.

مرگخواران بیشتر مایل بودند که به روش خودشان عمل کنند؛ چون اصلا مطمئن نبودند روش پیشنهادی مروپ چه شعله قلمکاری از آب در میاید. بنابراین هر مرگخوار دست به کار شد و به روش خودش مشغول کند پوست سیب زمینی شد.
مروپ هم مشغول نظارت بر کار آن ها شد.
- گابریل مامان! می شه بپرسم چجوری اینا رو داری پوست می کنی؟
- گذاشتمشون تو جوهر نمک پوستشون خود به خود غیب شد.

مروپ از گابریل دور شد و به طرف دیانا رفت. دیانا سیب زمینی هارا گاز می گرفت.
- دیانا می شه بپرسم داری چیکار می کنی؟
- سیب زمینی ها کیگورین بانو، باید گازشون گرفت!

به همین ترتیب هر مرگخوار به روش خاص خود مشغول پوست کندن سیب زمینی ها بود. بلاتریکس سعی داشت با کرشیو سیب زمینی ها را وادر به پوست کندن کند، رودولف سعی داشت سیب زمینی که مشکوک به مونث بودن بود را به عقد خود درآورد که خود به خود پوستش کنده شود، رابستن سعی داشت با آرامش سب زمینی ها را پوست بکند و در همین حین مواظب بود که بچه آن ها را نبلعد.
مروپ همانطور سر کشی می کرد و به هر مرگخوار نکته ای درمورد نحوه پوست کندن سیب زمینی می گفت؛ تا اینکه آلکتو آخرین سیب زمینی را با چاقوی خود پوست کند.
- خب این ع آخریش. تموم شد.

مرد محفلی نما با خوشحالی به پیش مرگخواران رفت.
- می دونستم از پسش بر میاین حالا نوبت سرخ کردنشونه! بجنبین که وقت نداریم!

مرگخواران بار دیگر هاج و واج یکدیگر را نگاه کردند. سپس بلاتریکس طاقت نیاورد و با صدای بلند پرسید:
- چی؟


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸
#89

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
-نرسیدیم؟
-نه!
-هنوزم نرسیدیم؟
-نه!
-دیگه الان باید رسیده باشیم...

مرد ناشناس عصبانی شد. قصد اعتراض داشت...ولی متوجه شد که این بار واقعا رسیده اند و جای اعتراض و دعوا باقی نمانده.
-خب...رسیدیم. این جا محفله.

مرگخواران به جایی که روبرویشان بود و محفل نامیده شده بود، نگاه کردند.

انباری پر از سیب زمینی!

-این دروغ می گه...محفلیا که سیب زمینی نمی خورن. پیاز می خورن.

به مرد برخورد.
-من تامین کننده سیب زمینی محفلم! به همین مناسبت بهم عضویت افتخاری دادن. این درسته که سیب زمینی نمی خورن. ولی باعث نمی شه من کارمو درست انجام ندم. من تامین می کنم...ولی اونا نمی خرن. چون پول ندارن. حالا اگه می خوایین به ورودی مخفی محفل برسین باید کل اون سیب زمینیا رو منتقل کنین به این طرف. البته همینجوری که نمی شه. باید پوست کنده باشن. روشن شد؟




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۸:۳۶ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
#88

ابیگل نیکولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از همین طرفا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
خلاصه: دندون نجینی کنده شده، مرگخوارا به دستور لرد سیاه از تالار دوئل استخونی پیدا می کنن ولی دکتر بهشون میگه برای بی حس کردن لثه ی نجینی اب مغز شیش تا محفلی لازمه، مرگخوارا به گریمولد میرن و مردی رو پیدا می کنن که میگه محفلیه!
..................................


- اگه واقعا مامان ما... محفلی ای دستتو از زیر در نشون بده! دست مامان ما سفید بود.
- درو که زدید نابود کردید از زیر چی نشون بدم؟
- خالکوبی محفلو نشونمون بده پس!
- محفل خالکوبی نداره که.
- اسم کامل پروفسورتون چیه!؟

مرگخوارا نمی دونستن اسم کامل دامبلدور چیه، فقط میدونستن خیلی طولانیه!

- البوس دامبلدور!
- میگم هکولی، این اسم طولانی دامبلدور که می گفتن این بود!
- لابد دیگه نسبت به اسم ارباب که خیلی طولانیه!
- پس خودشه بریم دنبالش!
- صبر من یه سوال دیگه بپرسم، دامبلدور چی زیاد داره!؟

این سوال از نظر مرگخواران بیش از حد هوشمندان و سخت بود، اما مرد قبلا دامبلدورو تو پیاز فروشی محله دیده بود!
- ریش!
- این صد در صدمحفلیه! بریم دنبالش!

مرگخوارا دنبال مردی که ادعا میکرد محفلیه راه افتاند تا همراهش به هرجایی جز محفل برن!


BOOM!

No! I'll not smile, but I'll show you my teeth.

شناسه قبلی:اشلی ساندرز


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸
#87

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- کاتا، نشونشون بده چی یاد گرفتی؟

تــــــــق!

کاتانا در خونه رو از جا کند و از وسط دو نیم کرد، بعد با رضایت برگشت به غلافش.

- این که چیزی نیست، من معجون در ترکون دارم!

هکتور اینو گفت و شیشه معجون رو به سمت دری پرتاب کرد که کاتانا از وسط دونیمه کرده بود. در عرض چند ثانیه، در دوباره به حالت اول برگشت.
-

آریانا که این وضعیتو دید، از فنریر جدا شد که در خونه روبرویی رو میجوید، و به سمت هکتور و تاتسویا رفت.
- برین کنار، این کار متخصصشو میخواد.

مرگخوارا عقب رفتن و گوشاشونو گرفتن.

- اکسپلیارموس!

بوووووووم!

- هر چی من هیچی نمیگم... کی هستین شما؟ با در خونه من چیکار دارین؟ این در بیچاره چه گناهی کرده؟

مرگخوارا به هم نگاهی انداختن؛ این مرد، هرکی که بود، ساکن میدون گریمولد بود، و احتمالا میدونست محفل کجاست. مرگخوارا سعی میکردن با نگاهاشون به هم بفهمونن نقشه شون چیه...

- محفل کجاست؟
-
- محفل؟ ... چیز، اصلا محفلو میخواین چیکار؟
- خـ... خب... محفلیا قرعه کشی گرینگوتز رو برنده شدن، ما از گرینگوتز اومدیم.

به مرد نگاه کردن تا نتیجه حرفشون رو ببینن.

- که اینطور... خب، خودم محفلیم.

دوباره مرگخوارا به هم نگاه کردن. دوست داشتن این مرد رو ببرن و کمی از بار مسئولیت هاشون کم کنن، اما اگه اشتباها یه غیر محفلی رو میبردن، اون وقت باید به بار مشکلاتشون، اعم از کروشیو های بلاتریکس، نیش پرنسس نجینی و یا آوادای اربابشون اضافه میکردن. تصمیم گرفتن اینقد زود تصمیم نگیرن.

- از کجا بدونیم تو محفلی هستی؟


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
#86

وین هاپکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
از تون خوشم نمیاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 236
آفلاین
مرگخواران که برای پرنسسشان از هیچ کاری دریغ نمی کردند، به طرف در خروجی حرکت کردند. بلاتریکس گفت:
_اول به سراغ کدام برویم؟
_آن پرتقال که موهای قرمز دارد!
_ایده ی خوبی است!

بلاتریکس این را گفت و به مرگخواران دیگر دستور حرکت به طرف خانه ی گریمولد را داد. ناگهان هکتور گفت:
_شما به یک چیز فکر نکردید!
_به چی فکر نکردیم؟
_آن پرتقال داخل خانه ی گریمولد تنها نیست!
_چه بهتر! قتل عامشان می کنیم!
_اما...
_کروشیو!

بلاتریکس که به تصمیم بیرحمانه خودش مصمم بود، دوباره به مرگخواران دستور حرکت داد. هکتور دوباره به چیزی فکر کرد و گفت:
_شما ادرس خانه ی گریمولد را می دانید؟
_نه!
_خب چطوری می خواهید به انجا بروید؟
_فعلا باید به میدان گریمولد برویم. آنجا هم هر خانه ی مشکوکی را دیدیم، در را شکسته و وارد می شویم!

آنها پس از مدت طولانی ای به میدان گریمولد رسیدند. هکتور بلافاضله گفت:
_نگاه بکنید! روی دیوار ان خانه نقش ققنوس هست. بیایید در ان خانه را بشکنیم!
_اکسپولسو!

در با سر و صدای زیادی شکست. مرگخواران به ارامی و با احتیاط وارد خانه شدند؛ اما بلافاضله جادوگر پیری که قدش از یک متر هم کوتاه تر بود، گفت:
_شما ها که هستید؟
_ما خدمتگذاران با وفای ولدمورت هستیم!
_اسمشو نیار!
_بیخیال. این خانه ی یک جادوگر کوتوله است. بقیه ی خانه ها را بگردید!

مرگخواران با چهره های خسته میدان گریمولد را دور می زدند و در خانه ها را یکی یکی می شکستند...



ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۹ ۱۶:۴۹:۰۷
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۹ ۱۶:۵۲:۲۸

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#85

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
- خوب، بانز استخون پیدا کردیم، بریم مرگخوارارو برداریم بریم دندون پزشکی!

دندون پزشکی دکتر گلگومات:
نجینی روی تخت دندون پزشکی دراز کشیده بود و دکتر با بندیل بساتش دهن نجینی رو باز نگه داشته بود، و وقتی نجینی می خواست سر مرگخوارا به خاطر دیر اومدن فیس و هس کنه فقط زهر از دهنش بیرون می پاشید.

- خوب شد زودتر اوردید اون استخونو، حیوون خونگی تون قبل از اینکه ببندیمش داشت منشی منو می خورد!
- از منشی با کمالاتتون از طرف من حتما عذر بخواید.

بلاتریکس به عنوان اخطار چشم غره ای به رودولف رفت و در اخرم روبه دکتر کرد.
- زودتر دندون پرنسسمونو درست کن کار داریم.
- چشم الان درست می کنم دندونشونو.

دکتر دندون و برداشت، اره برقیشو به برق زد و به دهن نجینی نزدیک شد. ولی به محض نزدیک شدن اره به دهن نجینی مقدار زیادی زهر به سر و صورت دکتر ریخت. دکتر رو به نجینی دهن باز کرد.
- درست میگی دخترم بی حس کننده نداریم.

بعدم نگاهی به مرگخوارا.
- واسه بی حس کردن دهن مار اب مغز شیش تا محفلی لازمه!


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۸
#84

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
چند دقیقه بعد

بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز، بالاخره بانز و لینی تونستن تا استخوان رو محاصره کنن.
-خب لینی من تا سه می شمرم بعد حمله می کنیم تا بگیریمش...یک...دو...اوه لعنتی...همیشه یادم می ره بین دو و سه چه عددی بود!

لینی موقعی که "سه" رو می شنوه به سمت استخوان حمله می کنه...بانز متوجه می شه و می ره سمت استخون!

چند روز قبل، دوئل اون شخصی که این استخوان رو داشت

رابستن بالاخره تونسته بود که "مورد ضروری" یک نفر بشه...ولی اون شخص خیلی خیلی پیر بود.
-ای مرد اتو نکشیدن شده، تو دیگه آفتابت دماغ (!) بوم می شه باشه...تو برای دوئل خیل پیر شده باشی!
-من خیلی هم سالمم...من فقط یه چندتا مریضی جزئی دارم.
-ینی برای دوئل مطمئن می شه باشی؟
-آره...من آماده ام!

رابستن یه قدم به عقب برداشت و وقتی که اون شخص خواست یه قدم به جلو برداره...
قند و چربیش زد بالا...چشماش کج شد...سه تا از دندوناش افتاد...و یه ناخونگیر هم رفت توی گوشتش!
پیرمرد افتاد...ولی نه به خاطر این اتفاقایی که براش افتاد...

زمان حال

بانز و لینی هردو به سمت استخوان شیرجه زدن!

بووووووم!

انگار اون شخص پوکی استخوان هم داشت!

-منم استخوانم...منو لازم دارین؟

انگار بانز و لینی فقط لازم بود که بگن...استخوان!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲۳ ۲۲:۲۶:۴۸

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.