هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
کمی از خانه ریدل ها دور شده بودند که بلاتریکس تصمیم گرفت فرماندهی گروه را برعهده بگیرد.
-صبر کنین ببینم...نمی شه همینجوری بی برنامه جلو بریم که. کدومتون حیوونین؟

مرگخواران در مقابل این سوال توهین آمیز بلاتریکس، بسیار برای او متاسف شدند.

-خجالت نمی کشی؟
-این چه سوال زشتی بود!
-حیوون همون فنریر بود که اونم در رفت.
-آهوی ماده...خرگوش ماده...گربه ماده...

با قورباغه لزجی که مشخص نبود بلاتریکس فورا از کجا پیدا کرد و به صورت رودولف کوبید، کل حیوانات ماده از ذهنش پاک شدند.
-منظورم جانورنماتونه...کدومتون جانورنمای به درد بخوری هستین؟

لینی به سر تا پای خودش نگاه کرد...که این نگاه خیلی هم طول نکشید.
-من حشره هستم... خوبه؟

خوب نبود.

ربکا که انگار کشف مهمی انجام داده بود فریاد کشید:
-من خفاشم...قابل قبوله؟

این از قبلی هم بدتر بود!

بلاتریکس توضیح داد:
-یه جانوری می خوام که حس بویاییش خوب کار کنه...رد فنرو بگیره که بریم دنبالش!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۳۹ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
لرد با عصبانیت گفت

_ او چطور جرئت می کند از دست ما فرار کند . وقتی ما کاری خواستیم او باید انجام دهد.

رودولف که بسیار از این موقعیت راضی بود ، با خوشحالی گفت

_ ارباب مهم نیست. بهش توجه نکنین. حالا که دیگه فنر نیست اگه میشه اون دفترچه رو بدین به من

ناگهان لرد کروشیویی نژار رودولف کرد.

_ تو بسیار به این دفترچه چشم داشتی . چه به او گفتی که این گونه از اینجا فرار کرده؟ همین حالا بهتر است اعتراف کنی.

رودولف که بسیار ترسیده بود عقب عقب می رفت و مرگخواران به خصوص بلاتریکس به او چشم غره میرفتند.

بلاتریکس
_ راستشو بگو تو چیزی بهش گفتی ؟

_ باور کنین من هیچی نگفتم. من که از اول کنار شما بودم خودتون دیدید که بهش چیزی نگفتم.

_ سرورم هر چند خیلی مشکوک میزنه اما راست میگه از اول پیش ما بوده ، چیزی به فنر نگفته.

_ پس هر چه سریعتر بروید او را بیابید و اگرنه کروشیویی نژار همه تان می کنم.

مرگخواران به سرعت برای پیدا کردن فنر از خانه خارج شدند.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
همون لحظه بود که همه مرگخواران دوباره به رودولف زل زدند.

_بابا به خدا دست من نیست. من که کت بسته پیش شماها بودم.

مرگخواران به هم نگاه کردند.
منطقی بود.

لرد درحالی که آرامش خود را بازیافته بود به مرگخواران گفت:
_مرگخوارانمان! بروید دنبال دفترچه بگردید. ما نیز دنبالتان می آییم.

مرگخواران در حالی که مثل ارتش جومونگ به رهبری لرد با اسلوموشن حرکت می کردند. به هم نگاه می کردند. تام معلوم نبود که از کجا عینک آفتابی آورده بود و گابریل هم با تی روی شانه اش دوست داشت که بزنه کله یکیو قطع کنه.
لرد هم چوبدستشو برداشته بود و با حالت اسلوموشن به هوا نشونه میگرفت. ادوارد با قیچی هاش اسلوموشنی هواروتیکه تیکه می کرد.

_اوووممم... تا کی باید اینجوری راه بریم؟ مگه نباید سریع دفترچه رو پیدا کنیم؟ اسلو...
حرف پیتر با چپانده شدن سیب مروپ درون دهنش قطع شد. و پس از آن دیگه چیزی نگفت .

پس از 5 دقیقه...
_یارانمان! دیگر از این حالت جومونگی در آیید و دنبال دفترچه بگردید.
مرگخوار ها که حاضر بودند برای خلاص شدن از فنریر هر کاری بکنند برای لرد هرکاری بکنند سریع دست به کار شدند.

_پیداش کردم!

همه به اگلانتاین نگاه کردند که دفترچه دستش بود. دفترچه روی زمین افتاده بود و چون گبی برای این که تی خود را بیاورد از جیبش افتاده بود.

_اگلانتاین مامان. دفترچه رو بده به مامان. تا به فنر مامان نشون بدم تا گم نشده.
مروپ به اگلانتاین نگاه کرد و دفترچه رو ازش گرفت.
_فنر مامان! کجایی؟ بیا میخوایم برات آستین بالا بزنیم.

مرگخوارا به فضای خالی که فنر قرار بود باشه نگاه کردند.
فنر فرار کرده بود...




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
وقتی که وارد اتاق لرد سیاه شدند،فنریز گری بک و لرد ولدمورت را دیدند که هر دو با حالتی عصبانی به دیگر مرگخواران نگاه میکردند.ناگهان لرد سیاه بلند شد و با لحنی که تاکنون سابقه نداشت گفت:
-شما داشتید در آن اتاق چه غلطی میکردید؟ چرا موجبات عصبانی شدن من و فنریز را فراهم کردید؟ دلتان کروشیو میخواهد یا منتظری غذای نجینی شوید؟

بلاتریکس جلوی ارباب زانو زد و گفت:
-ارباب.لطفا مارو ببخشید خدمتگزار شما رودولف دفترچه کیس های مناسب را برداشته بود و آن را به ما نمیداد

لرد سیاه از جا برخاست و به رودولف گفت:
-بیا اینجا پسرم. می خواهم تو را نصیحتی کنم.

رودولف با آرامش به سمت اربابش رفت اما ناگهان چوبدستی لرد بالا رفت و کروشیو های فراوان نصیب رودولف کرد:
-ای فلان فلانِ فلان فلان شده، چطور جرئت کردی خاطر ما و خدمتگزارمان را مکدر سازی؟

بعد از کتک های بسیار سر انجام لرد از کروشیو های بسیار خسته شد و گفت:
-حالا آلبوم را بیاورید

سپس بلاتریکس رو به گابریل کرد و گفت:
-آلبوم رو تقدیم ارباب کن

گابریل دست در جیب ردای خود کرد.اما ناگهان صورتش سفید شد و گفت:
-ارباب.آلبوم گم شده



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۱۵ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
وضعیت اصلا جالب نبود. ملت از طرفی می‌ترسیدند که مورد غضب لرد قرار بگیرن و از طرفی هم از رودولف عصبانی بودن که همه رو علاف خودش کرده.

- اینجوری که نمیشه. همه فکرهاتون رو بریزید وسط. باید یه راه حل برای پایین آوردن رودولف پیدا کنیم.

ولی مرگخوارها خیلیخوش خیال بودن که فکر می‌کردن وقت برای مشورت دارن.

- ببینم پس چی شد این دفترچه‌ی عکس؟ ارباب منتظره.
- کارمون دراومد... اممم یعنی چیزه... دفترچه همینجاس فقط مشکل اینه که دست رودولفه.
- شما بی عرضه‌ها نمی‌تونید یه دفترچه رو از اون بگیرین؟
- رفته بالای کمد. پایین نمیاد.
- رودولف؟ بیا پایین.

موقعیت سختی بود. بزرگترین تصمیمی که رودولف باید می‌گرفت. باید به حرف بلاتریکس گوش می‌کرد و پایین می‌رفت یا دفترچه رو گروگان می‌گرفت و به تصاویر همسران آینده ‌اش نگاه می‌کرد؟ هرچند گزینة دوم خیلی لذت بخش بود، ولی لبخند بلاتریکس و چوبدستی توی دستش نشون می‌داد که اگه رودولف مخالفت کنه انقد زنده نمی‌مونه که بخواد عکس‌های توی دفترچه رو ببینه. پس تصمیم گرفت دفترچه رو آزاد کنه تا بتونه زنده بمونه و در آینده با خیال راحت عکس‌ها رو ببینه.

- بیایین ظالما. این دفترچه مقدس رو از من مظلوم بگیرید.
- خودتم بیا پایین.
- نه. زودتر برین. ارباب منتظره.
- گفتم بیا پایین.

رودولف می‌ترسید. ولی رودولف می‌خواست زنده بمونه. در نتیجه از کمد پایین اومد و با ترس و رعایت فاصله از بلاتریکس، به مرگخوارها که در حال خروج از اتاق بودن پیوست.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
دفترچه به عقب رفت و کمی خیز برداشت که با یک دنیا عشق و اشتیاق به سمت دفترچه صورتی به پرواز درآید...ولی نتوانست!

چرا که پا نداشت!

-آقاهه...آقاهه؟

مخاطب، رودولف بود. رودولف زیاد هم آقا محسوب نمی شد...ولی جواب داد.
-فرمایش؟

دفترچه مودبانه درخواست کرد:
-می شه منو پرت کنی پایین؟ آخه پایی برای پریدن ندارم. همین چند دقیقه پیش بین قیافه نحس شما و چهره ظریف و زیبای راپونزل، به راحتی یکی رو برگزیدم! می شه؟

رودولف که نحس نامیده شده بود، وسوسه شد که دفترچه را پاره کند...ولی دفترچه گنجینه ای پر از اسامی همسران آینده اش بود. برای همین مقاومت کرد و آن را به خود فشرد.
-عمرا!

از پایین کمد، صدای پیشنهاد های جدید به گوش می رسید.

-آپ بپاشیم روش؟
-اونجوری که دفترچه از بین می ره آی کیو!
-بریم از ارباب خواهش کنیم علامت شومش رو فشار بده. اونقدر بسوزه که مجبور بشه بپره پایین!
-این رودولف از چی می ترسه؟ تهدیدش کنیم؟
- زمین لرزه ای با ریشتر بالا ایجاد کنیم؟




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
فکر بعدی خیلی زود به سر مرگخواران زد و گابریل دوان دوان از اتاق خارج شد.
رودولف خیلی سعی کرد این خروج گابریل را به فال نیک بگیرد. اما این یک حقیقت بود که نیک ترین فال دنیا هم در خانه ریدل ها تبدیل به شرارت می‌شد. حتی روزی را به خاطر آورد که یک جادوگر بی‌نام و نشانِ بی خانمان را در کوچه پیدا کردند و به خانه ریدل آوردند. گابریل او را در تشت عسل و وایتکس شست، بانو مروپ برایش خوراک آلو جعفری درست کرد و بانز یکی از رداهایش را به او بخشید.
و در نهایت بلاتریکس او را که تمیز و سیر شده بود، به طویله تسترال ها انداخت. توجيه‌اش هم این بود که تسترال‌ها نیز موجودات خداوند هستند و باید سیر شوند. پس رودولف هیچوقت به خیر اعتقاد پیدا نکرد.

دقایق به کندی می‌گذشتند. مرگخواران با لبخند‌های چندش‌آوری به او زل زده بودند و او هر لحظه دفترچه را محکم تر به آغوش می‌کشید. تا بالاخره انتظار به سر آمد و گابریل نفس نفس زنان به اتاق بازگشت.
-آوردمش!
-حالا که تو نمیای پایین رودولف، دفترچه‌ رو میاریم پایین.

و گابریل دفترچه صورتی رنگی با عکس راپونزل را بالا گرفت. راپونزل روی دفترچه مژه‌هایش را تند تند به هم می‌زد و موهایش را از سویی به سوی دیگر می‌انداخت.
دفترچه در دست رودولف کمی خود را بالا کشید تا دید بهتری داشته باشد.
رودولف که احساس خطر می‌کرد، سعی کرد چشمان دفترچه را درویش کند، لاکن هیچکس نمی‌دانست چشم‌های دفترچه‌ها دقیقا کجایشان است!

-جناب دفترچه... برات همسر مناسبی پیدا کردیم. از روی کمد بپر پایین تا این دفترچه خوشگل رو به همسریت در بیاریم و بری باهاش سال‌های سال به خیر و خوشی زندگی کنی و دفترچه‌های کوچولو کوچولو به دنیا بیارید!

دفترچه ابتدا نگاهی به ریش و سبیل رودولف، بازوهای بزرگ و قیافه نحسش و سپس به راپونزل ظریف و زیبا انداخت. انتخاب بین این دو به نظر تصمیم سختی نمی‌آمد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
خلاصه:

لرد و مرگخوارا تصمیم گرفتن برای فنریر زن بگیرن. ولی رودولف دفتری رو که اسامی کاندیداهای مناسب توش نوشته شده برداشته و رفته بالای یه کمد و حاضر نیست پایین بیاد.
*...*...*...*


رودولف دفترچه را ورق زد و به همه ساحره ها نیم نگاهی انداخت. بعد به مرگخواران متفکر نگاه کرد.
-الان میخوایین منو بیارین پایین؟
-نه خیر داریم به یه ساحره پری چهره فکر میکنیم!
-چی؟
-چی؟ ولی ما داریم به...

ربکا میخواست حرفی بزند، اما دروئلا با کتابش محکم بر سر اوکوبید. بعد گوش بزرگ خفاشی اش را کشید و او را به خودش نزدیک تر کرد.
-حرف نزن!
-ولی ما داریـ... آی!

این بار گابریل بود که با طی بزرگش بر سر ربکا میکوبد! او آن یکی گوش ربکا را کشید و نزدیک خودش آورد.
-حرف بزنی میندازمت تو وایتکس سفید شی!
-ولی...

بنگ!

مروپ ماهیتابه اش را تکانی داد و نگاهی پیروزمندانه به ربکایی که پخش زمین شده بود انداخت.
-عزیر مامان دستور داده بودن که ساکت باشی.

دروئلا و گابریل، گوش های کنده شده ی ربکا را زیر سرش گذاشتند و او را گوشه پنهان کردند.
-ارباب گفته بودن یه گوشه وایسته و حرف نزنه...
-نفسم کم بکشه که... الان... نفس نمیکشه.
-آفرین. همیشه مرگخوار خوبی برای عزیز مامان باش.

اما، رودولف ناظر همه آن اتفاقات بود. اخمی کرد و دست به سینه بالای کمد نشست.
-فکر کردین من گول شما رو میخورم؟ من این همه ساحره رو با یه ساحره عوض نمیکنم. اونم ساحره ای که قراره زن فنر شه!
-وای.
-فکر بعدی؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۲۳ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
کمد همایونی خانه ریدل‌ها از ارزش بالایی برخوردار بود...جدا از بلندای آن، ویژگی جادویی آن این بود که معمولا طلسم‌ها را به طرف فرستنده‌ی طلسم کمانه میکرد...پس مرگخواران مجبور بودند ابتدا از روش‌های غیر خشونت آمیز استفاده کنند...کاری که زیاد بلد نبودند...
_رودولف...بیا پایین، قول میدم بهت یه دفترچه خوشکل‌تر بدیم!
_نمیخوام...دروغ میگین...میخوایین بزنین!
_رودولف...رودولف...به فنریر نگاه کن...دلت میاد همچین موجود معصومی رو اذیت کنی؟ اون دفترچه رو لرد داده به فنریر تا از توش یک ساحره مناسب پیدا کنه جهت ازدواج...الان با این کارت فنریر مجبور میشه تا آخر عمر عذب بمونه..دلت میاد؟!
_چی؟ یعنی تو دفترچه گزینه‌های مناسب هم هست؟ من فکر کردم فقط گزینه‌های نامناسب هستن!

انگار که رودولف به هیچ صراطی مستقیم نبود...رودولف نه به این سادگی گول میخورد و نه به این سادگی و یا غیر سادگی، دلش به حال فنریر میسوخت...
پس مرگخواران بین خود جلسه‌ای ترتیب دادند...
_اینجوری نمیشه...باید یه کاری کرد!
_من نمیفهمم چرا باید برای زن گرفتن فنریر اینهمه خودمون رو به آب و آتیش بزنیم!
_حقیقتا کسی برای فنریر هیچ ارزشی قائل نیست...ولی یادمون نره که گرفتن دفترچه از رودولف و دادنش به فنریر دستور ارباب هست...و اگر برای دستور ارباب خودمون رو به آب و آتیش نزنیم، ارباب ما رو تو آب میکنه و آتیش میزنه!
_راست میگه...خب...چیکار کنیم پس؟
_میتونیم رودولف اغفال کنیم...بهش وعده‌های واهی بدیم، یه چشمه هایی هم نشونش بدیم تا تسترال شه و دفترچه رو بده!
_ایده خوبیه!
_شاید ولی بهتر باشه صرفا بلاتریکس رو بیاریم بندازیم به جونش!
_خب...این میتونه همیشه جزو گزینه‌ها باشه!
_میتونیم یک ریش سفید رو بیاریم که رودولف حرفش رو قبول داشته باشه و اون به رودولف بگه که از کمد بیاد پایین!
_چقدر هم رودولف به حرف کسی اهمیت میده!
_ساحره ها!
_خب....به اونها اهمیت میده!

رودولف اما در این بین هنوز بالای کمد نشسته بود و به پچ پچ مرگخواران نگاه می‌کرد...کمی نگران بود، مخصوصا وقتی هر لحظه مرگخواری بعد از پچ پچ رویش را به رودولف میکرد و لبخند شیطانی به لب داشت...ولی رودولف به هیچ عنوان از این دفترچه که به عنوان بزرگترین گنج دنیا به آن نگاه میکرد، قصد نداشت دست بکشد!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لردسیاه دستور پایین آوردن رودولف را داده بودند.
مرگخواران هم که برای تحقق خواسته اربابشان، جان می‌دادند.

‏-

یوان بود. جانش بازگشته بود و باز یک چیز‌هایی می‌گفت. لاکن صدایی شنیده نمی‌شد.

-چی میگه این زبون بسته؟

یوان باز چیزهایی گفت. این‌بار استثنا قائل شدیم، صدایش را پخش می‌کنیم.
-برای پایین آوردنش باید نقشه کشید و تیم تشکیل داد. من می‌تونم مسئولیتش رو قبول کنم. نظر من اینه که...

مرگخواران باقی صحبت‌های یوان را نشنیدند. چرا که غرق تفکر بودند. نهایتا به نتیجه رسیده، یوان را از لب پنجره به دوردست‌ها پرتاب کردند. از دوردست‌ها صدای جوزفین که به چیزی که کسی نمی‌دانست چیست اعتراض کرده و غر می‌زد می‌آمد. یوان گناه داشت. در نتیجه مرگخواران قلاب انداخته، او را برگردانده و در جهت دیگر پرتاب کردند. باشد که در آرامش بماند.

-حل شد. خب... برگردیم سر سوژه خودمون... رودولف رو از روی کمد همایونی ما بیارین پایین.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.