دوئل کنندگان محترم!لطفا برای پست های بالای 26 امتیاز درخواست نقد نفرمایید! حتی شما دوست عزیز!
این اعلان جهت یاد آوری صحبت لرد در چند پست پایین تر آورده شده!
...................
نتیجه ی دوئل گابریل دلاکور و رودولف لسترنج:امتیازهای داور اول:
گابریل دلاکور: 26 امتیاز- رودولف لسترنج: 27.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
گابریل دلاکور: 26 امتیاز-رودولف لسترنج: 27 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
گابریل دلاکور: 27.5 امتیاز - رودولف لسترنج: 27 امتیاز
امتیاز های نهایی:
گابریل دلاکور: 26.5 امتیاز - رودولف لسترنج: 27 امتیاز
برنده دوئل:
رودولف لسترنج!................................
- داوطلب نبود؟
سکوتی سنگین اتاق رو فراگرفته بود.
- جای خوبیه ها! آخرین مکان باقی مونده واسه آمار گیریه!
- خب چرا خودتون نمیرین خانوم وزیر؟
- من؟ آخه من؟ وزیر مملکت بره آمار بگیره؟
- خب چطوری آمار خانه ی ریدل ها رو خودتون گرفتید؟ اینم همون طوری خب!
با فرو رفتن ظرف وایتکس و محتویاتش درون حلق فرد گوینده، قائله خاتمه پیدا کرد.
- خب داشتم میگفتم... اگه داوطلب نداریم ناچارم قرعه کشی کنم.
سکوت همچنان برقرار بود. هر چی باشه توی قرعه کشی شانسی برای انتخاب نشدن وجود داشت.
- خب باشه. خودتون خواستید. قرعه کشی میکنم. اسم هر کی بود باید بره. بی هیچ چون و چرایی. وگرنه با سفید کننده میشورمش.
گابریل بعد از مقادیری هم زدن اسم ها یکی از کاغذ ها رو بیرون کشید، تای کاغذ رو باز کرد، دهنش رو باز کرد و اسم توی کاغذ رو خوند.
- گابریل دلاکور! خب گابریل بیا جلو.
همه به اون خیره شدن.
- خب چرا نمیاد جلو؟
- اممم... خانوم وزیر این اسم شماست!
- من؟ اسم... اوه... منم... کی اسم منو انداخته تو اسم ها؟
اما به هر حال این حرف ها فایده نداشت و خانوم وزیر باید برای آمارگیری به انجمن خانواده های چرک ساکن مرکز میرفت!
ساعاتی بعد- مرکز گفته شدهگابریل در حالی که سر تا پا لباس ضد ورود میکروب پوشیده بود و هر قدم که بر میداشت اطرافش رو با انواع شوینده تمیز می کرد وارد مرکز شد.
- من وزیر سحر و جادو هستم و برای گرفتن آمار افراد حاضر توی این مرکز اومدم.
زنی که مشغول اندازه گرفتن ارتفاع تفش بود، بدون اینکه به گابریل نگاهی بکنه به سمت دری در انتهای راهرو اشاره کرد.
گابریل که به شدت تلاش میکرد خونسرد باشه به سمت اون در رفت و بعد از باز کردن در آرزو کرد که هرگز بازش نکرده بود.
در رو به سالن بزرگی باز شد که پر از تخت بود. از در و دیوار لباس های چرکی آویزون بود و از بعضی از اون ها آب سیاهی می چکید. که زیر یکی از همین لباس های چکه کن زنی مشغول غذا پختن بود.
کمی اون سو تر یکی مشغول عوض کردن پوشک بچه اش بود که البته بعد از تعویض به سمت عقب شوتش کرد که صاف افتاد وسط دیگ غذای زن قبلی!
گابریل داشت منفجر میشد. دلش میخواست از اونجا فرار کنه ولی به عنوان وزیر سحر و جادو باید وظیفه اش رو انجام میداد. بنابراین نگاهش رو از اون قسمت برداشت و سراغ اولین نفری رفت که بهش نزدیک بود.
- اممم... سلام آقا! من مامور آمارگیری وزارت سحر و جادو هستم. میتونم چند تا سوال ازت بپرسم؟
مرد که سخت مشغول حفر تونلی به مبدا دماغ و مقصد مغزش بود، گفت:
- بپرس زودتر. وقتمو نگیر!
گابریل یک قدم عقب تر رفت.
- ش... شما چند نفرید؟
- چه سوال هایی می پرسیا! من از کجا بدونم! اگه سواد داشتم که الان وزیر سحر و جادو بودم. آها.... پیداش کردم بلاخره...
گابریل اصلا دلش نمیخواست بفهمد مرد چه چیزی رو در این تونل عریض و طویل پیدا کرده. بنابراین به سرعت از محل حادثه دور شد و سراغ نفر بعدی رفت. خانومی که مشغول برداشتن رو تختی اش بود. گابریل نفسی کشید که بلاخره تونسته بود فردی تمیز رو پیدا کنه.
- سلام خانوم! من مامور آمارگیری وزارت سحر و جادو هستم. میتونم چند تا سوال ازتون بپرسم؟
- آره... آره بپرس!
- شما چند نفرید؟
- یه نفر! ولی خب میدونی همیشه یه نفر نبودم. یعنی تا همین یکی دو ساعت پیش یه نفر نبودم. ولی خب از وقتی بیلی رو گم کردم یک نفر شدم.
- بیلی؟ بیلی پسرتونه؟
- پسر؟ پسر پسر که نه ولی خب تنها یار و همدم منه.
- میشه یه کم در مورد ظاهرش توضیح بدین؟
- خب پوستش قهوه ای تیره است. خیلی سریع راه میره، بال هم داره. شاخکاش هم همیشه داره تکون میره. مامان قربونش بره. دلم واسش تنگ شده. نمیدونم این چند ساعت کجا رفته. بیلی... ب... بیلی! خودشه این بیلیه!
زن به کله ی گابریل اشاره کرد. و گابریل سوسک سیاه بالداری رو دید که همراه با مقادیری غذا در حال پرواز به آغوش باز مامی بود!
تیتر روز بعد روزنامه های دنیای جادویی مربوط به کشف جسد وزیر سحر و جادو در مرکزی برای نگهداری از خانواده های چرک، بود. شفادهنده های سنت مانگو علت مرگ رو دیدن سوسک و فشار عصبی عنوان کردن.