هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲:۵۰ پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹
#67

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
گابریل و بانز هر دو به طرف باجه‌ی بلیت فروشی حرکت کردند. گابریل جلو رفت و مقابل باجه ایستاد.
- یه دونه بلیت لطفا.

جوابی نیامد. این بار صدایش را اندکی بالاتر برد.
- یه بلیت می‌خواستم‌.

اما همچنان جوابی نگرفت. بر روی نوک پا بلند شد و به درون باجه نگاهی انداخت؛ که این اشتباه بزرگی محسوب می‌شد. با منظره‌ای که پیش رویش بود، اگر بانز او را از پشت نمی‌گرفت، قطعا بر زمین سقوط کرده بود.
- چقدر کثیف...چقدر نامرتب...و چقدر...نامتقارن! همه‌ی وسایل این باجه مخالف اصول بهداشتی و تقارن به حساب میان. به اون قاشقِ توی فنجون نگاه کن؛ چطوری یه نفر تونسته قاشق رو با زاویه‌ی کمتر از چهل و پنج درجه بذاره توی فنجون، اونم درحالی که با دسته‌ی فنجون تو یه راستا قرار نداره؟

درحالی که گابریل مشغول بررسی اجسام نامتقارن بود، بانز به چیزهای مهم‌تری توجه می‌کرد. ثانیه‌ای بعد، مسئول باجه را دید که بر روی صندلی نشسته، پاهایش را روی میز مقابلش دراز کرده و در خواب عمیقی به سر می‌برد. مرد هیکل بزرگی داشت و بانز در عجب بود که چطور از اول او را ندیده بودند.

- هی گب، یارو اونجاست. خوابیده.
- خوابیده؟ یعنی چی که خوابیده؟ ما بلیت لازم داریم خب. ما یه دونه بلیت می‌خوایم!

گابریل جمله‌ی آخر را فریاد زده بود؛ به این امید که مسئول باجه با صدای فریادش بیدار شود. اما او سخت در اشتباه بود. خواب مرد سنگین تر از اون چیزی بود که گابریل تصور می‌کرد و باید برای بیدارکردنش چاره‌ای می‌اندیشید.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹
#66

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه سه ماموریت برای سه تا از مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده.
لینی هم همراه هکتور به محفل می ره و اونا با این وعده که یکی از مرگخوارا می‌خواد به روشنایی بپیونده و دامبلدور باید اونو با خودش ببره، میارنش. حالا دامبلدور تو خونه ریدل‌هاست و نوبت ماموریت دومه.
ماموریت دوم به گابریل و بانز داده می شه و اونم اینه که برن و گادفری رو بیارن. گابریل و بانز از دوربین های شهرداری می بینن که گادفری توی یه سیرک کار می کنه و به سمتش راه میفتن.

......................

- اومدی؟
- هوم!


چند دقیقه بعد!

-داری میای؟
-اوهوم!


دقایقی بعد!

-عقب نمونی؟
-نه!

بانز از سوال های گاه و بی گاه گابریل کلافه شده بود. شاید بهتر بود به جای کلافه شدن، ردایی می پوشیدن که گابریل هر چند دقیقه یک بار نگران جا ماندنش نمی شد.

دو مرگخوار مسافتی طولانی را بدون این که هیچ اطلاعاتی در مورد سیرک داشته باشند طی کردند.
تا این که چادر رنگارنگ سیرک، از دور دیده شد.
گابریل خط کشی را از کیفش خارج کرد و جلوی چشمش گرفت.
-خب...زاویه درسته...هشت میلیمتر به راست...سه میلیمتر به بالا...انحراف کافی داره...خودشه! سیرکه!

بانز تحت تاثیر قرار گرفت!

و با سرعت بیشتری به سمت ورودی سیرک حرکت کردند.

انسانی بسیار گنده بک، جلوی در ایستاده بود.
-کوجا؟

ظاهرا همه گنده بک ها به یک شکل سخن می گفتند.

-می ریم تو دیگه! باید آقای گافری میدلفرست یا یه همچین چیزی رو ملاقات کنیم.

-می رین؟ مگه چند نفرین؟ ضمنا...بلیت؟
-انگار متوجه نشدین. ما برای تماشا نیومدیم. برای ملاقات اومدیم!
-مگه زندانه؟ تازه...وقتی رفتی تو اگه از گوشه چشم، نیم نگاهی به نمایش انداختی چی؟ نمی شه...بلیت؟

باید بلیت تهیه می کردند...و گابریل خوشحال بود که حداقل لازم نیست برای بانز بلیتی بخرد.




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#65

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۵۷
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 317
آفلاین
تق تق تق

-یعنی کی میتونه بودن باشه این وقت شب؟

تق تق تق

-هیس... بچه خواب بودن میشه! اومدن شدم دیگه!

رابستن که به تازگی بچه رو خوابونده بود با سرعت روی پنجه پا از بین اشغال های کف زمین به سمت در رفت!
-عههه... خانوم وزیر شما چرا تشریف اوردن شدید...

گابریل دستش رو جلوی دهن راب گرفت و با چشم هایی کاملا گرد شده به دفتر شهردار نگاه کرد!
-اینجاااا چه خبره رابببببببب؟!

-عوووووواَااااااا.
-بچه بیدار شدن شد! بدبخت شدن شدیم!

گابریل رابستن رو که به صورت خودش چنگ میکشید جلوی در رها کرد و به سرعت مشغول تمیز کردن کف دفتر شهرداری شد!
رابستن هم گوله گوله اشک ریزون رفت و کنار بچه نشست!

-هویی مگه کوری؟

رابستن که هنوز ننشسته بود جیغی کشید و خودش و توی بغل بچه انداخت.
-ناز...ناز...نا....ز با...با...ناز...
-راب نگفته بودی بچه هم به حرف اومده!

رابستن که حالا متوجه بانز شده بود سعی کرد جای خودش توی بغل بچه رو با جای بچه تو بغل خودش عوض کنه و وانمود به نترسیدن کنه!
-اصلا هم نترسیدن شدم!
-با...با... سک...ته...زدن....ش...د
-
گابریل که کمی اون طرف تر دفتر حالا مشغول اخرین بخش تمیز کاریش بود به مانیتور های دفتر هم نگاهی انداخت!
-رابببببب! اینا چرا شبکه پویا رو نشون میده؟

رابستن از ترس اینکه بالاخره گابریل اون و اخراج کنه بچه رو به بغل بانز پرتاب کرد و سریع و کنترل به دست به سمت گابریل رفت!
-چی دوست داشتن میشین؟ جومونگ؟ پورنگ عمو؟ شب های خانه ی ریدل...

رابستن که فرت و فرت شبکه ها رو عوض میکرد، از دیدن چهره ی لحظه به لحظه بنفش تر گابریل متوجه میشد شبکه ی مورد نظر هنوز پیدا نشده!
-ورزش؟ اشپزی؟ شو سیرک؟ خندوانه؟ تبلیغات...

گابریل هم که در حال سکته کردن بود احساس کرد که چهره ی اشنایی توی یکی از شبکه ها دیده!
-برگرد راب، برگرد...

رابستن چرخید و پشتش رو به سمت گابریل کرد!
-خوب شدن شد؟
-نه راببب، راب شبکه رو برگردون!
-یعنی...

گابریل کنترل و از دست رابستن قاپید و تند و تند شبکه ها رو برگردوند!
-پیداش کردم بانز! گادفری!گادفری رو پیدا کردم!

رابستن ناخن های درازش رو روی سرش کشید.
-گادفری گم شدن شده بود؟

گابریل و بانز هر دو با نگاهی کاملا کاملا پوکر فیس به رابستن از دفتر شهر داری خارج شدن و به سمت سیرک مورد نظری که نمایشش رو از مانیتور های دفتر شهرداری دیده بودن حرکت کردن.



ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۳ ۱۱:۵۹:۴۸


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸
#64

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۸ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
از این گور به اون گور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
ساعاتی بعد، کلوب سرگرمی مرلین و سه پسر

- یعنی به نظرت اینجا درحال شعبده بازی کردنه؟
-امکانش هست.
-میدونستی در مورد چهل و هشت کلوب قبلی که تو همین چند ساعت بهشون سر زدیم هم همین رو گفتی؟

بانز چهره ای مطمئن به خود گرفت تا به گابریل نشان دهد این بار کارشان جواب میدهد. اما گابریل چهره مطمئن او را ندید، اگر میدید متوجه میشد که محال است کارشان جواب دهد.


دقایقی بعد

-مطمئنی گادفری نیستی؟ گادفری بودن خیلی باحاله ها!
-نیستم خانم، بذارید برم، الان اجرا دارم!

گابریل آهی از ته دل کشید و رو به بانز کرد.
-وقتی گادفری تو خونه گریمولد نیست، محاله بتونیم تو این شهر به این بزرگی پیداش کنیم!
-حالا میشه من برم سر اجرا...
-من یه نابغه ام گابریل!

گابریل با تعجب به بانز خیره شد و به نشانه ی اعتراض طی خود را به سمتش روانه کرد.
-قاعدتا تو این دیالوگ من باید مخاطب باشم!
-نه دیگه، تو فقط یه حرف زدی، ولی من با هوش سرشار خودم یه نکته ای رو دریافتم، رابستن!

گابریل به فکر فرو رفت، رابستن که نکته نبود، رابستن آدم فضایی بود.

-با توجه به حرفات، قاعدتا گادفری تو همین شهر لندنه خودمونه، این شهرم همه جاش دوربینه و شهردار بهشون دسترسی داره، و حالا شهردار کیه؟!
-رابستن!

گابریل این را گفت و به سوی ساختمان شهرداری را افتاد.



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸
#63

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- بازم که بدون دونستن مقصد مشخص راه افتادی!
- البته خیلی هم نامشخص نیست.

گابریل که داشت با طی زمین را می سابید، با حالتی کاملا عادی سرش را بالا آورد و گفت:

- می شه دقیق تر تو ضیح بدی.
- بله. ببین، اول بگو ما چی هستیم!
- ما اصیل زاده ایم؟
- به غیر از اون.
- ما جادوگریم؟
- جادوگر که هستیم ولی مهم تر از اون این که ما مرگخواریم!

گابریل به دسته طیش تکیه کرد و با دقت به حرف های بانز گوش سپرد.

- مرگخوار ها کجا زندگی می کنند؟
- تو خونه ریدل.
- درسته!
- خب!؟
- خب نداره که! گادفری مگه یه محفلی نیست!؟
- بله محفلیه!
- پس اگه یه مرگخوار داخل خونه ریدل باشه، می تونیم نتیجه بگیریم یه محفلی هم داخل محفله!... چه استدلال خوبی کردم من!

گابریل کمرش را صاف کرد و با دقت به اطراف خیره شد.

- بانز، حالا می شه من از تو یه سوال بپرسم!؟
- بپرس گابریل! هر چند تا سوال دوست داری بپرس!
- ما الان کجاییم؟

بانز اطراف را می نگرد و قبل از اینکه حرفی بزند گابریل می پرسد:

- آیا ما داخل خونه ریدل هستیم بانز؟
- قطعا نه! ما داخل خونه ریدل نیستیم.
- پس حتی با وجود اینکه مرگخوار هستیم، بیرون از خونه ریدلیم و این نشون دهنده ی این که...
- این که گادفری با اینکه محفلیه ممکنه تو محفل نباشه؟
- بله دقیقا!

بانز دستش را زیر چانه اش گذاشت و به فکر فرو رفت.

- یعنی اگه فرض کنیم گادفری داخل محفل نیست، پس کجاست؟



مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸
#62

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- کجا!؟ سرتو انداختی پایین و همینجوری می‌ری؟

- به سرعت می‌رم دنبال گادفری.

- خوب مگه اصلا می‌دونی کجا می‌شه گادفریو پیدا کرد؟

- من نمی‌دونم کجا می‌شه اونو پیدا کرد. اون که می‌دونه کجا می‌شه منو پیدا کرد.

گابریل با دیدن عصای لرزانی که روی هوا ایستاده، متوجه حالت تاثیرگذارانه‌ای شد که بانز در هنگام گفتن این جمله به خودش گرفته بود.

- چه ربطی داره؟

- نمی‌دونم ... ولی خیلی با این ساختار جمله حال می‌کنم. همیشه دوست داشتم به کار ببرمش.

گابریل فهمید دلایلی بسیار بیشتر از نامتقارن بودن چهره نامرئی بانز برای عصبانیت از همراه شدن با او وجود دارد.

- باز که راه افتادی.

- از کجا فهمیدی؟

گابریل به سبک و سیاق تام و جری، دستش را به پشت خود برد و از ناکجاآباد یک طی بیرون کشید و شروع به سابیدن زمین کرد.

- از لک‌هایی که رد پات رو زمین انداخته در حالی که من تازه تمیزش کرده بودم.

بر خلاف گابریل، نظر بانز کم کم داشت عوض می‌شد. او تا به آن لحظه با کسی همراه نشده بود که محل حضورش را تشخیص دهد. حداقلش این بود که در طول این ماموریت هیچ گاه گابریل برای صحبت با او به چپ یا راستش خیره نمی‌شد.

- الانم می‌دونی کجام؟ الان چی؟ حتا الان؟

بانز بی وقفه به این طرف و آن طرف می‌پرید تا قابلیت همراهش را بیازماید. گابریل نیز دیوانه وار این نقطه و آن نقطه را طی می‌کشید تا رد پاهای بانز را از بین ببرد.

- بس کن! می‌دونی داری ماموریت اربابو عقب میندازی؟

- من نمی‌دونم دارم ماموریت ارباب رو عقب می‌ندازم ... ماموریت ارباب که ... اوه! به سرعت بریم دنبال گادفری.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۸
#61

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه سه ماموریت برای سه تا از مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده!
لینی هم همراه هکتور به محفل می ره و اونا با این وعده که یکی از مرگخوارا می‌خواد به روشنایی بپیونده و دامبلدور باید اونو با خودش ببره، میارنش.
حالا دامبلدور تو خونه ریدل‌هاست و نوبت ماموریت دومه.

....

بعد از این‌که دامبلدور " فرزند روشنایی ِ من کجاست؟ " گویان وارد خونه ریدل می‌شه و با احتمال این‌که هر یک از افرادی که اونجان ممکنه همون شخص ِ مورد نظرش باشن، کل مرگخوارا رو جمع می‌کنه و جلسه وعظ می‌ذاره و شروع به سخنرانی می‌کنه. مرگخوارا هم که خیلی وقت بود نخندیده‌بودن، پاپ‌کرن به‌دست می‌نشینن پای حرفاش.

لردِ سیاه دستی به چونه می‌کشه. شاید حرفای دامبلدور بتونه مرگخوارهاشو بخندونه، ولی خودش رو نه. پس خودش چجوری باید سرگرم بشه؟

بیشتر دستش رو به چونه می‌کشه و متوجه می‌شه باید چکار کنه. او اربابی‌ست همیشه دانا.
- گب، بانز!

گب و بانز دست از خنده می‌کشن و جلوی اربابشون می‌ایستن.

- ماموریت ِ دوم مال شماست! برین و گادفری رو برای ما بیارین! ما نیاز به کمی تفریح داریم تا روحیه‌مون عوض بشه و بعد با روحیهء عوض شده دامبلدور رو بکشیم و صحنه خوبی رو خلق کنیم!

بانز اصلا دل خوشی از گابریل و شستشوهای شبانه‌ش نداره، گابریل هم حس می‌کنه چهره‌ی واقعی ِبانز اصلا متقارن نیست! ولی امر، امر اربابه و اونا به‌سرعت می‌رن دنبال گادفری!


گب دراکولا!


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱:۲۰ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
#60

برایان سیندر فورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۶ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۲۰ پنجشنبه ۹ دی ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 25
آفلاین
دامبلدوری که تازه از راه رسیده، درست همونجایی که ظاهر شد چمباتمه میزنه و پاهاشو جمع میکنه زیر... آم... دامنش. لرد ابروهاشو میبره بالا و با کنجکاوی خیره میشه به توده ی پوچ گرایانه ای که از دامبلدور باقی مونده.
_ما دامبلدورِ خمار نخواستیم از شما. انقدر اینور اونور دوی استقامت دادینش، ما کاریشم نداشته باشیم خودش میمیره. جالب نیست برامون.

لینی و هکتور نگاه هشدار دهنده ی لرد رو متوجه میشن-به سختی- و بعد به همدیگه نگاه میکنن. بعد از چند ثانیه، هکتور ناخن انگشت کوچیکشو میاره جلو و با احتیاط میزنه به شونه ی دامبلدور. دامبلدور برنمیگرده، و بجز یه آه عمیق واکنشی نشون نمیده.

_آم... دامبلدور؟
_چیه؟ تو هم بگو. تو هم یکی بزن... فکر کنم هنوز روی بدنم یکی دو جا برای خنجرای شما باشه.

لرد با ناامیدی آه میکشه.
_خرابش کردین. دامبلدور رو خراب کردین، و لحظه ی بزرگ ما رو هم همینطور.

دامبلدور با صدای بیروحی زیر لب زمزمه میکنه.
_چه اهمیتی داره؟ چیزی بنام لحظه ی بزرگ تو زندگی وجود نداره. همش یه توهمه که برای کنار اومدن با تنهاییمون به خودمون قبولوندیم.

لینی دستش رو میبره جلو تا بزنه به شونه ی دامبلدور، ولی وسط راه پشیمون میشه.
_آ... دامبلدور... به فرزند سیاهی فکر کن... قرار نبود... یه نفرو... به روشنایی دعوت-

دامبلدور آه میکشه و شونه هاش از قبل هم پایین تر میفتن.
_روشنایی؟ کدوم روشنایی. چیزی بنام روشنایی توی زندگی وجود نداره.
_خب شما بذار کلام من منعقد بشه...
_ما یه مشت خاک ستاره هستیم وسط این کهکشان عظیم، دیر یا زود خودمون از بین میریم و هر نشونه ای ازمون هم از بین میره.

لرد دندوناشو به هم فشار میده و دستاشو مشت میکنه.
_دیر یا زود چیه، تو قراره الان از بین بری، اونم به دست لرد سیاه!

شونه های دامبلدور کم کم به زمین رسیده بودن.
_چه خوب... شاید تو بتونی منو بکشی. میدونی، آخه من خودم پنج بار سعی کردم به زندگی خودم پایان بدم. اما هر بار بطرز معجزه آسایی-
_بله؟!


دامبلدور آه عمیقی میکشه و شونه هاشو بالا میندازه. ولی بعد از بالا انداختن، دوباره مثل دوتا وزنه ی سنگین سر میخورن و دنگ، به زمین میچسبن.
_باشه... باشه. اصرار نکن. برات تعریف میکنم. همه چی از اون روز شروع شد که فکر کردم چیزی توی این دنیا هست که بتونه منو نجات بده.
_این کیه برای ما آوردین؟
_عشق... من به عشق امید داشتم! ولی عشق چیزی بجز یک سراب نیست.
_ارباب شما خودتون آوردینش.
_عشق هم فقط یه توهمه که برای کنار اومدن با تنهاییمون به خودمون می قبولونیم. اصلا الان که فکر میکنم فقط عشقه که یه توهمه که برای کنار اومدن با تنهاییمون به خودمون می قبولونیم، بقیه رو بدلیل عدم حضور ذهن اشتباه گرفتم.

لرد مکث طولانی ای میکنه، بعد پشت یقه ی مارکوس هیتچین رو میگیره و از در اصلی خونه ی ریدل ها میندازه بیرون.
_دامبلدور ما کجاست؟! دو نفری یه دامبلدور نتونستین برای ما حمل کنین!

همون لحظه، صدایی از پشت در شنیده میشه.
_من اینجام فرزندم... فرزند روشنایی آینده رو به من نشون بدید!
_چرا نمیگی اینجایی خب؟
_باید انرژی م رو برای حمل فرزند روشنایی آینده ذخیره میکردم.
_قرار نیست روی کولت حملش کنی که.
_عه؟



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۳:۴۴ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
#59

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
در همون لحظه، قبل از این که هکتور فرصت کنه بره سمت دامبلدور و ازش بپرسه آیا پیکسی‌کش داره و اگر داره بهش قرض می‌ده و حتی حاضره بخردش، آسمون رعد و برقی می‌زنه و می‌شکافه و مرلین که بود و چه کرد و جهان زیر و رو می‌شه و لینی جیغ میکشه که «دیدی گفتم پیکسی‌کش داره! » و دامبلدور عصاشو می‌کشه و می‌کوبه به زمین!
- YOU SHALL NOT PASS!

رعد و برق و مرلین و لینی و هکتور همه برمی‌گردن دامبلدور رو نگاه می‌کنن.
-
- این مال یه جا دیگه‌م بود، نه؟

همه مایلند مدتی بیشتر پوکرفیس به دامبلدور نگاه کنن، ولی از اونجا که اگر ثانیه‌ای بیشتر تعلل کنن،‌ از شدت خُنُکی نگارنده یخ می‌زنن، برمی‌گردن ببینن مرلین که بود و چه کرد، که متوجه می‌شن مرلین اصلاً کسی نبود و کاری نکرد و این لرد ولدمورته که کله‌شو از وسط آسمون آورده بیرون و کم‌کم داره می‌شه.
- لینی. و هکتور.

اگر دامبلدور به هفتاد و سه سلاح پیکسی‌کش هم مجهز بود، هکتور که قطعاً و لینی احتمالاً انقدر ناراحت نمی‌شد.
- ارباب؟
- شما سه‌پسته که دارید یک... دامبلدور برای ما میارید و ما کم‌کم داریم صبر بی‌کران و اربابامه‌مون رو از دست می‌دیم. اگر تا پایان این پست به خانه‌ی ریدل‌ها نرسید...
پاق!
- اربااااب! ارباااااب! ما اومدیم! رسیدیم!

لرد چند لحظه در سکوت به لینی و هکتور خیره می‌شه تا ببینه خودشون متوجه می‌شن یا نه. بعد فکر می‌کنه ارزششو داره که متوجهشون کنه یا نه. بعد فکر می‌کنه آیا ممکنه هرگز اون‌ها متوجه چیزی شن یا نه. و آیا ممکنه دخترش انقدر بدسلیقه باشه که به پیتزای حشره و معجون هکتور رضایت بده یا نه.

در انتها آهی می‌کشه، چوبدستی‌شو بلند می‌کنه و به سمت مسیری که لینی و هکتور داشتن ازش میومدن نشونه می‌ره.
- اکسیو دامبلدور.

و دامبلدوری که لینی و هکتور از شدّت عجله وسط راه جا گذاشته بودن، هوشت وسط خانه‌ی ریدل ظاهر می‌شه.
بالاخره.


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۸:۲۵ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷
#58

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
- خب اون بی خطر بود, نکنه تو کیفش اسلحه داشته باشه... از این اسلحه های ماگلی که کیو کیو صدا میده... برو دوباره بپرس.

هکتور دوباره به سمت دامبلدور رفت و سر ناخن کوچک ترین انگشتش را به دامبلدور زد. دامبلدور با سرعت جت سرش را از روی جزوء برداشت و نیشش تا بنا گوش وا کرد.
- تصمیم به پیوستن روشنایی گرفتید!؟

هکتور قیافه اش را شبیه مرزبانان استرالیا کرد و گفت:
- نه, میشه بگید تو کیفتون چی همراه دارید؟
- لباس روشنایی.
- میگم قرار نیست خونه ی ریدل اقامت کنیدا, میریم بر می گردید.
- برا خودم نیست برای فرزندیه که می خواد به تاریکی بپیونده. نمیشه که با لباس فرزندان تاریکی وارد خونه ی فرزندان روشنایی بشه.

هکتور دوباره از دامبلدور فاصله گرفت و به لینی نزدیک شد.
- گفتم اینم چیزی نبود.
- شاید لای لباساش پیکسی کش داشته باشه. برو دوباره بپرس.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.