گلخانه تاریک
مرگخواران به دستور لرد سیاه، مغز تام جاگسن رو روی منقل کباب میکردن و دودش رو به طرف گل باد میزدن، تا قبل از رسیدن مغز جدید، اشتهای گیاه مورد علاقه ی لرد رو تحریک کنند. و حال به هر دلیلی، آب از دهان خودشون هم راه افتاده بود.
- این یه مغزه ولی من کم کم دارم گرسنه شدن میشم!
- عجیبه اگه بخوام مغز خودمو بخورم؟
- خانم گل و خانوادهی محترم اینجا زندگی میکنن؟
همه به طرف در برگشتند تا منبع صدا رو شناسایی کنند. مردی با ریش های بلند و دو تا مار که روی شونههاش پیچ و تاب میخوردند، چمدونش رو روی زمین گذاشت، عینک آفتابیش رو صاف کرد و دستی به پیراهن آستین کوتاهِ گلگلیش کشید.
- خدمتتون عرض کنیم که ما ضحاک هستیم. آوازهی بانویی مغز خور در این حوالی را شنیدیم و عجالتا برای امر خیر، همراه با خانواده خدمت رسیدهایم!
دستی از پشت ضحاک رو کنار زد و پیکر خمیدهی پیرزنی که یک چادر گلگلی به کمر بسته بود، پیدا شد.
- برو کنار ننه ببینم چه خبره... چشمام درست نمیبینه...
پیرزن جلو رفت و دست انداخت و ردای لرد سیاه رو چنگ زد.
- ننه عروسم تویی؟ ماشالله چه رشیدم هستی!
- ما عروس نیستیم، ما اربابیم!
همان زمان - موزهی نگهداری از مومیایی مشاهیر و دانشمندان
- انیشتینِ مامان اگه یه ذره سرشو کج کنه من مغزو راحت بر میدارم و میرم!
مروپ درِ تابوتِ انیشتین رو باز کرده بود، و برای گرفتن مغزش با او گلاویز شده بود.
- اوا پس مغزت کو؟
- دو ساعته دارم سعی میکنم همینو بهت بگم زن! پیش پات یه آقایی با دوتا مار اومد مغزمو گرفت برد. گفت برای مهریهی همسر آیندش لازمش داره!