هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- مرتیکه ی مسخره کننده مگه میخوایم بریم ماهی‌گیری؟

مرگخواران درک کاملا درستی از تور داشتند!
مرد راننده از این حجم از سواد دچار شگفتیِ شدید شد و چند دقیقه ای گریه کرد.
- مرض! مرتیکه ی لوس.
- خواهر من! برادر من! مادر من! میگم تور تفریحی، می‌فهمید تفریح چیه اصا؟

مرگخواران بسیار تفریح رو می‌شناختند.
- خب از اول بگو دیگه. بچه ها! تفریح ما چیه؟

مرگخواران یک‌صدا جواب دادند.
- مشنگ کشتن!
- خب دیگه! باید با این تور بکشیمش تا تور تفریحی شه.

تام، که معلوم نبود تا اینجای پست کجا بود و چه می‌کرد، ناگهان وارد ماجرا شد.
- مرگخوارا! تور تفریحی یعنی باید بتونیم با کمک یه آژانس مسافرتی و یه سفر افکار منفی و بد رو از سرمون خارج کرده و با استفاده از طبیعت و باقیِ وسایل موجود خود رو سرگرم کنیم!

نفسی کشید و ادامه داد.
- نتیجتا توی این مورد خاص، یعنی باید بلیت بگیریم برای اونجا.

یکی از مرگخواران بعد از اینکه دوزاری‌ش افتاد، گفت:
- خب الان چطور بلیت بگیریم؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
بلاتریکس دوباره رهبری رو به عهده گرفت.
- یعنی میخوای بگی راه رفتن یادت رفته؟
- نه من غلط بکنم... جدی چطوری بریم این همه راه رو؟ محلی هست که ماگل هم زیاد داره. نمیتونیم آپارات کنیم.
- منطقیه. تام، ایده ای داری؟

تام آب دهانش رو قورت داد. اگر هم ایده ای داشت با دیدن لبخند و نگاه بلاتریکس کاملا یادش رفته بود، در نتیجه سعی کرد بدون تته پته کردن حرف بزنه، که البته موفق نشد و مرگخوارا خیلی آروم از جلوی چوبدستی بلاتریکس خارجش کردن.

- یه اتوبوس مشنگی اونجا هست، میتونیم گروگان بگیریم راننده شو، ببینیم مسیرشون کجاس، و البته اطلاعات بگیریم ازشون که چطور به مقصد برسیم.
- آفرین فنر! ولی اول ما میریم، تو نفر آخر بیا. وقت نداریم راننده رو از تو شکمت در بیاریم بیرون واقعا.

مرگخوارا شاد و خوشحال به سمت ایستگاه اتوبوسی که نزدیک خانه ریدل ها بود رفتن و بعد همگی از توی در و پنجره ها و حتی سقف اتوبوس وارد شدن و راننده رو محاصره کردن.
رودولف با بی حوصلگی و قمه ای که زیر گلوی راننده گذاشته بود، پرسید:
- چطوری بریم جنگل؟

راننده به قمه ای که زیر گلوش بود نگاه کرد و در حالی که اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:
- من زن و بچه دارم، تو رو خدا کاریم نداشته باشید، هرچی پول دارم میدم بهتون، ولم کنید فقط، به کسی هم نمیگم اصن.
- بابا کاریت نداریم که... فقط بگو چجوری بریم جنگل.
- رودولف خب قمه رو از زیر گلوش بیار پایین داره شلوارشو کثیف میکنه از ترس.
- چی شده؟ قمه فقط وقتی من بمیرم پایین میاد!

بلاتریکس، رودولف رو از سر راه کنار زد، و صورتش رو به صورت راننده نزدیک کرد. توی چشماش زل زد و پرسید:
- چجوری بریم جنگل؟
- راحت ترین راهش رفتن با یه تور تفریحیه...




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تام لحظه به لحظه بیشتر زیر نگاه مرگخوارا در حال آب رفتن بود و چیزی نمونده بود دیگه تو زمین فرو بره که یکی به این واقعه پایان می‌ده.

- از کجا اینقد زود و با دقت فهمیدی؟

تام بسیار از دو صفتی که بهش نسبت داده شده بود خوشش میاد، طوری که با خوش‌حالی بادی به غبغب می‌ندازه.
- دیگه بالاخره یه مرگخوار ریونکلاوی باهوش که باشـ... آخ.

ضربه‌ای که به سر تام وارد می‌شه کاملا براش مشخص می‌کنه که بهتره دست از خود شیرینی برداره و بره سر اصل مطلب.

- چرا می‌زنی خب. ایناها! رادیو شبانه‌روز داره از دامبلدور و محفلش خبر می‌گه. الانم گفت برا تفریح رفتن کمپ مشنگی‌ای که من وقتی بچه بودم برای اذیت کردن پسر همسایه...
- خیلی حرف زدی بسه دیگه.
- نشسته خاطره تعریف می‌کنه واسه ما.

تام در اون لحظه یک تام راهگشا بود که مسیر پیش روشون رو کمی هموار کرده بود، انصاف نبود که باهاش اینطوری رفتار کنن! ولی هیچ‌کس به این موضوع اهمیت نمی‌داد چون بلافاصله پرسش مهم‌تری روی میز قرار می‌گیره.
- حالا چطوری بریم اونجا؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- تونستن می‌کنیم خیلی راحت بریم سراغشون و گفتن کنیم: آقای محفلی؟ یک لحظه با ما تشریف آوردن کنین! ... البته دونستن می‌کنم که نقشه‌م یه مشکل کوچیکی داشتن می‌شه، تا توی دفترچه‌م دنبالش گشتن می‌کنم، شما فکر کردن کنین.
- بریم آگهی بدیم‌ بگیم یه منشی باکمالات محفلی می‌خوایم!
- شما منشی احتیاج دارین آقای لسترنج؟ خب پس چرا زودتر به خودم نگفتین؟
- "یک پالی و یک رودولف جهت رنده‌شدن موجود است. " این آگهی چطوره؟
-
- به‌نظر من اول از همه باید راه پیدا کردن محفلی‌ها رو تمیز کنیم و بعد با یک حمله‌ی وایتکسی، اونی که از همه سفید تر شد رو ور می‌دارین واسه خودمون.
- به جز بخش دومش، بقیه‌ش خوب به نظر می‌رسه. ... تام، مختصات محل فعلی محفلی‌ها رو به دقت پیدا...
- بیست و یک درجه چرخش جهت رو به راست و سپس یک دور ۱۸۰ درجه و بعد هم پنج و یک سوم قدم جلو و هفت قدم به طرف چپ می‌ریم. مختصاتِ عنوان شده یک کمپ تفریحی متعلق به مشنگ‌هاست که هم‌اکنون دو ساعت و بیست و یک دقیقه هست که محفلی‌ها اونجا هستن... چرا اینجوری نگاهم می‌کنین؟


گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- آفرین...تبریک میگم به همتون! بالاخره تونستیم...تونستیم! موفق شدیم...

بلاتریکس با دیدن مرگخوارانی که از در خانه ریدل بیرون آمده و قسمت اول نقشه را به پایان رسانده بودند، ذوق زده و از خود بی خود شده بود.

- خب بلا...نقشه بعدی چیه؟ فعلا فقط از در خونه اومدیم بیرون.

بلاتریکس آنجا نبود تا بتواند نقشه ای بچیند...او در خیابان می دوید و از خوشحالی، کروشیویی نثار اطرافیانش می کرد.
- تونستیم! از درِ خونه...کروشیو!

تام که حوصله اش از دعوا با پالی سر آمده بود، ایده ای داد:
- یکی باید بلا رو بگیره؛ داوطلب نداریم؟

مرگخواران گویی به در و دیوار و آسمان علاقه پیدا کرده بودند چون هیچ کدام در چشمان تام نگاه نمی کردند.
- رکسان...تو باید بری!
- چی؟...من اصلا از بلاتریکس چندشم نمیشه...من به معنای واقعی کلمه ازش میترسم.
- پالی...گزینه ی مناسبی هستی.

سر تمام مرگخواران به سمت پالی که از درحال قرمز شدن بود، برگشت.
- خانم لسترنج؟ من برم با ایشون حرف بزنم؟ یعنی همچین کار بزرگی رو من انجام بدم؟ پالیِ حقیرِ کوچکِ بی نوا؟ بره با خانم لسترنج بلند مرتبه حرف بزنه؟ مسخره به نظر نمیاد؟

خروپف سدریک ِ روی آسفالت خوابیده بود، مزاحم کارشان شده بود.
- سدریک...سدریک بیدار شو...

اگلانتاین شروع به بیدار کردن سدریک کرد و او از خواب پرید:
- چیه؟ چی شده؟ من موافقم...منم هستم.

لبخند خبیثی بر لبان تام نشست:
- خب...مثل اینکه داوطلب پیدا کردیم.

چند دقیقه بعد:

سدریک خونی و بیهوش کف خیابان افتاده بود، اما به هر حال بلاتریکس را از حملات عصبی نجات داده و به حالت عادی بازگردانده بود.
- حالا چجوری یه محفلی گیر بیاریم؟


ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۹:۴۹:۱۸

ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۰:۲۲
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
اندکی بعد، بلاتریکس سرپرست گروهی از مرگخوارانی ناتوان در حرف زدن بود که برای فهماندن حرفشان به اطرافیان، به شدت دست و پا می‌زدند و حرکاتی نامفهوم اجرا می‌کردند.

اگلانتاین که فندکش را بالا جا گذاشته بود، حالا در تلاش بود تا از دیگران بپرسد آیا آنها فندک دارند یا خیر؛ که البته اجرای حرکتِ فندک چندان آسان نبود و او به دنبال کسی می‌گشت تا با آتش زدنش دیگران را متوجه منظورش کند.

سدریک که تازه با صدای فریاد بلاتریکس از خواب بیدار شده بود و از ترتیب مراحل خبر نداشت، هنگامی که متوجه شد کسی نمی‌تواند او را در این زمینه کمکی بکند، ترجیح داد دوباره بخوابد و روی پله‌ها دراز کشید.

پالی و تام نیز مشغول دعوا و زدن یکدیگر بدون کوچک‌ترین حرفی بودند؛ زیرا هنگامی که پالی می‌خواست با اجرای حرکتِ قمه‌ از دیگران بپرسد که رودولف کجاست، دستش درون چشم تام فرو رفته بود.

صحنه‌ی چندان جالبی نبود؛ تعدادی دست و پا که در جهات مختلف در هوا می‌چرخیدند و گاه در چشم و چال اطرافیان فرو می‌رفتند.

بلاتریکس که از وضعیت پیش آمده بی‌خبر بود، به عقب برگشت تا از امنیت اوضاع اطمینان حاصل کند که ناگهان با دیدن آنچه پیش رویش بود، از خشم منفجر شد:
- چطونه شماها؟ یعنی نمی‌تونین چند دقیقه بدون هیچ کاری فقط راه برین؟ سریع از هم‌دیگه جدا شین ببینم!




فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- خب چیکار کنیم؟ کجا بریم؟

مرگخوار مذکور با فریاد بلاتریکس، شنوایی خود را از دست داد و از شدت خونریزی گوش دار فانی را وداع گفت. با آرزوی آرامش برای آن مرحوم، یک خط سکوت می کنیم.
.
مرگخواران پس از شنیدن فریاد بلا، ناگهان چرخ دنده های مغزشون به کار افتاد.
- آها میریم محفل! یه سوپ پیازی هم تو راه می‌خوریم!
- نه بابا سوپ پیاز چیه؟ بریم باهاشون کوییدیچ بازی کنیم.

مسلما با این واکنش ها باید بلا سکته می‌کرد و به دیار باقی می‌شتافت، ولی یکی از نقش های اصلیِ داستان بودن جلوی این قضیه رو می‌گیره؛ نتیجتا مجبوریم با یه حرکت قضیه رو عقلانی کنیم.
- از این به بعد هرکی به جای راه رفتن صحبت کنه، آوادا می‌خوره.

با شنیدن این حرف، مرگخواران به تبادل اطلاعات با زبان بدن مشغول شدند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۴:۲۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۸:۲۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
ماموریت ساده بود. بسیار ساده!

-خب به نقشه نیاز نیست.
-اما اگر نقشه نباشه از کجا بدونیم الان دقیقا نوبت چه کاریه بلا؟
-خیلی خب...خیلی خب...نقشه اینه که از پله ها بریم پایین. در خانه ریدل رو باز کنیم. یک قدم برداریم. پامونو بذاریم بیرون و در رو پشت سرمون ببندیم.
-بعدش چی؟
-حالا همین قسمت رو بریم تا برسیم به بعدش!

مرگخواران با شور و امید به سمت پله ها رفتند. هنوز اولین پله را طی نکرده بودند که...
-امم...ببخشید من بعد قسمت پله رو یادم رفت.
-منم یادم نیست پله هارو باید آروم و به دقت پایین بریم یا به سرعت و بی دقت!
-منم نمیدونم در رو چطوری باید ببندیم.

بلاتریکس عصبی شده بود.
-اصلا برام مهم نیست به چه روشی قراره از پله ها بریم یا در رو ببندیم...فقط بریم!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۰:۲۳


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:


-البته که خانواده باید مهم ترین اشخاص زندگی هر فردی باشن؛ ولی پروفسور دامبلدور فرق می کنن. چه برای من و چه برای بقیه اعضای محفل...ایشون شب و روز در تلاش هستن که...

ضربه ای با انگشت اشاره به چوب دستی اش زد و کانال را عوض کرد.

-بینندگان عزیز جادو در یک نگاه، همونطور که می بینین، امروز اعضای گروه غیر رسمی محفل ققنوس، سر تا سر میدان گریمولد را به مناسبت جشن تولد آلبوس دامبلدور، رهبر دانا و خردمند و مهربان و محبوبشان گلباران کرده اند.

کانال باز هم عوض شد...این بار با کمی عصبانیت!

-طبق آمار جدید کارشناسان برنامه ما، در حالی که میزان محبوبیت آلبوس دامبلدور در میان اعضای گروه محفل ققنوس و بقیه مردم جامعه رو به افزایش است، رهبر گروه مقابل، مورد تنفر جمع بزرگی از جادوگران و ساحرگان قرار گرفته. در صورتی که مایل به شنیدن آمار رسمی همکار ما در این زمینه هستید....

-نیستیم!

با صدای بلندی اعلام کرد و تلویزیون را خاموش کرد.

دامبلدور محبوب بود. برای وادار کردن دیگران به اطاعت از خودش، احتیاجی به ایجاد وحشت نداشت...همیشه این حقیقت را می دانست...ولی شاید نه به این وضوح!

-ما محبوب نیستیم. هرگز نبودیم...
کمی فکر کرد...
-مایلیم باشیم!


نیم ساعت بعد...اتاق جلسات مرگخواران:


لرد سیاه سر جای همیشگی خود نشسته بود و بسیار متفکر به نظر می رسید.

اگلانتاین پیپ خاموشش را برای سومین بار با فندکی خاموش تر روشن کرد.
بلاتریکس اخم هایش را در هم کشیده بود و در حالی که ظاهرا به روبرویش نگاه می کرد، زیر چشمی لرد سیاه را زیر نظر گرفته بود.
لینی آن قدر ها خوددار نبود. صندلی اش را رها کرده بود و درست جلوی لرد سیاه روی میز نشسته بود و به چشمانش خیره شده بود.
ولی لرد سیاه متوجه هیچیک از نگاه های نگران و بعضا ترسیده مرگخواران، نبود.

بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت مجلس را شکست.
-فنر؟

فنریر که در انتهای میز مخفیانه سرگرم بازی شطرنج با پالی بود از جایش پرید.
-کیش!...نه...یعنی ببخشید. بفرمایید ارباب؟ به جان خودم پالی مجبورم کرد.

-فنر...اگر به تو بگوییم برو سر برادرت را برای ما بیاور چه می کنی؟
-می پرسم با گردن یا بدون اون؟

معنی جواب فنریر، اطاعت مطلق بود...ولی چیزی نبود که او می خواست. فنریر به وضوح ترجیح می داد مکالمه اش با او سریع تر به پایان برسد.

لرد سیاه به فکر فرو رفت. دامبلدور چه چیزی داشت که او نداشت؟ باید می فهمید. تنها راهش هم پرسیدن از یکی از همراهان دامبلدور بود.
-یاران ما...ماموریتی برای شما داریم! یکی از اعضای محفل را برای ما بیاورید!

زمزمه های مرگخوارای فضای اتاق را پر کرده بود. ماموریت بسیار ساده به نظر می رسید؛ آنقدر که حتی برای چنین دستوری احتیاج به تشکیل جلسه نبود.

لرد سیاه از اتاق خارج شد...و مرگخواران ماندند و ماموریت بسیار ساده شان!

-لینی...هی...لینی...حواست کجاست؟ ارباب رفتن! زُلِتو تموم کن.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.