هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
ساحرگان-به استثنای پالی- نگاهی پر از خشم به رودولف انداختند. هیچکدام از آنها دوست نداشت که یک عدد رودولف را در بینشان تحمل کند.
ربکا به سختی جا به جاشد.
- اگه قراره همه آقایون پشت اتوبوس بدوان، پس رودولف رو هم با خودتون ببرین دیگه؛ چه معنی داره بشینه وسط ما؟

پالی از ته جیب چمدان فریاد زد.
- آقای لسترنج جای کدومتونو تنگ کرده؟ آقای لسترنج اصلا بیاین کنار خودم بشینین.

بلاتریکس به سختی چوبدستی اش را بیرون کشید.
- رودولف مثل آدم پیاده می شی یا هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!

تام به نشستن ساحره ها در اتوبوس اعتراض داشت.
- اصلا کی گفته ساحره ها بشینن؟ بیاین پایین ببینم.

ساحره ای که عضو انجمن حمایت از ساحره ها بود از گوشه ای فریاد زد.
-ای قصی القلب ها، ای ظالم ها، همه حقوق ما رو خوردین یه آبم روش؛ حالا یه جیب چمدون رو هم از ما دریغ می کنین؟ می خواین مجبورمون کنین پشت اتوبوس بدوییم؟ تا کی نادیده گرفتن ساحره ها، تا کی خشونت بر علیه ما؟
راننده که از بحث و جدا مرگخواران به تنگ آمده بود.
- آقایون و خانما محترم! مثل اینکه مطلب نگرفتین یا همین الان بحثتون بر سر جا رو تموم می کنین و جا میشین، یا هزینه دویدن پشت اتوبوس رو تقبل می کنین، یا اینکه مثل آدم پیاده می شین و وقت با ارزش مارو نمی گیرین!


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
و البته برای ساحره های جا مونده تصمیم سختی نبود.
در واقع گزینه هاشون بین بد و بدتر بود، و در نتیجه اصلا نیازی نبود زیاد فکر کنن که گزینه "جا شدن" رو انتخاب کنن.

رودولف سرش رو از داخل چمدون خارج کرد چون یک عدد فکر بکر داشت.
- من یه ایده دارم. ولی اول جاد... آقایون باید خارج شن.
- میتونن خارج شن. اگر هزینه ش رو پرداخت کنن.

لینی بلافاصله نیشِ یدکی خودش رو توی حلق راننده فرو کرد. شاید اگر توی حلقش فرو نمیکرد، راننده به کوچیک بودن یا حتی ارزون بودن نیش اعتراض میکرد.

و بعد، جادوگرا به سختی، بعد از اینکه تا شدن، له شدن، و صاف شدن، موفق شدن از داخل چمدون خارج بشن.
رودولف لبخندی زد.
- حالا ساحره ها وارد میشن.

و اینبار ساحره ها به سختی وارد شدن. و رودولف با لبخندی حق به جانب گفت:
- بفرمایید، جا شدیم. حالا میتونیم بریم.
- پس ما چی؟
- غیر از من که وسط ساحره ها میشینم البته. خودتون رو با من جمع نبندید.
- اگه آقایون بخوان پشت سر اتوبوس بدون باید هزینه شو پرداخت کنن ها!
- کسی راه حلی داره که همه مون با هم جا بشیم؟
- یعنی قرار نبود فقط من و ساحره ها جا بشیم و بقیه پشت سرمون بدون؟




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
راننده با حالت تهدیدآمیزی نگاهشو مدام بین ساحرگان که سعی در جا شدن داشتن و ساعتی که روی مچ دستش نقش بسته بود جا به جا می‌کرد.

- شما دارین باعث می‌شین تور تفریحی ما با تاخیر کارشو آغاز کنه! یا هزینه‌شو می‌دین یا بقیه‌تونو سوار نمی‌کنیم.

خوشبختانه بلاتریکس بعنوان اولین ساحره به سختی داخل چمدون جا شده بود، وگرنه مطمئنا با جهشی مجددا خودشو به خرخره راننده می‌رسوند تا این‌بار واقعا و با مقاومت در برابر دست‌هایی که می‌خواستن مانعش بشن، جرواجرش کنه.

- فرمودیم هزینه خانوما.
- هزینه چیه آقا. جا نیست خب. کجا بشینیم؟

مرگخوارا نمی‌خواستن ماموریت به خاطر نبود جا ناتمام باقی بمونه. پس ناگهان دستی دراز می‌شه و کلاه سو رو از سرش جدا می‌کنه و یکراست کف دست راننده می‌ذاره. اعتراض‌های پیاپی سو و سایر مرگخوارا باعث نمی‌شه که رودولف از موقعیت سوء استفاده نکنه.

- من می‌تونم جمع آقایون رو ترک کنم تا جا برای ساحرگان با کمالات باز بشه.
- اونوقت تو قراره پشت سر اتوبوس بدوئی دنبالمون؟
- نه من وسط ساحره‌ها می‌شینم.

خوشبختانه بلاتریکس به قدری قدرت حرکت داشت تا پس‌کله‌ای نثار رودولف کنه و اونو به سکوت وادار کنه. اما راننده که دغل‌بازتر از این حرف‌ها بود هرچی بیشتر می‌گذشت بیشتر تو پول چاپیدن شکوفا می‌شد.
- اگه جاتون نیست می‌تونین دنبال اتوبوس بدوئین. ولی اینم هزینه‌ای داره که باید پرداخت کنین.

ساحره‌های جا مونده، یا باید در کسری از ثانیه جا می‌شدن، یا باید علاوه بر صرف هزینه دنبال اتوبوس می‌دویدن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-مذاکره‌ات بخوره فرق کلت! لازم نکرده، برو جا شو.

هوریس سر شکسته، رفت که جا شود.

-جا شو!

نه که قصد مخالفت داشته باشد ها نه... فقط جا نمی‌شد.
-ببین... نه که نخوام، اما...!

هیچکس نفهمید چوبدستی چه کسی، چگونه خارج شد و هوریس در چمدان جا شد، لاکن سوال همه این بود که آن «چه کسی» چرا فضای چمدان را بزرگ‌تر نکرد!
لینی وز وز کنان داشت وارد چمدان می‌شد که با ایست راننده مواجه شد.
-این حشره مونثه یا مذکر؟ چون اگر مونثه که نمیشه با یه مرد بغل هم بشینن. ما رو از نون خوردن نندازید!

پس رودولف و آگلانتاین و به دنبالش سایر مرگخواران مذکر وارد شدند.

-خب... حالا خانومای گل بفرمایید!
ظرفیت چمدان پر شده به نظر می‌آمد. اما ساحرگان در تلاش برای جا شدن بودند!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۵۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
دست‌ها در جیب رداها رفت. برای یافتن کالایی باارزش. هرکس چیزی تحویل داد. رودولف تسلیحات قمه‌ایش را. مروپ دبه‌های ترشی خانگیش را. هکتور معجون‌های غنی‌سازی شده 25 درصدش را.

متصدی اتوبوس کالاها را در جیبش گذاشت و گفت:

- بفرمایید.

مرگخواران متعجب به دست متصدی خیره شدند که همچنان به چمدان اشاره می‌کرد.

- ما که هزینه بیشتری دادیم.

- ظرفیت اتوبوس تکمیله. همینه که هست. می‌خواین؟

- می‌خوایم. ولی خوب کالاهامون رو پس بدین.

مرگخواران از قبل چوبدستی بلاتریکس را گرفته بودند. اما این کافی نبود. او به متصدی حمله‌ور شد تا خرخره‌اش را بجود.

- بگیریدش! الان شر به پا می‌کنه ماموریت خراب می‌شه. بذارین من مذاکره کنم.

هوریس از جمع مرگخواران که جلوی بلاتریکس را با چنگ و دندان گرفته بودند جدا شد و به سمت متصدی رفت تا مذاکره را در پیش بگیرد. ساعتی بعد او با یک بطری معجون برگشت.

- پیروز شدیم! دو و نیم درصد از معجون هکتور رو پس گرفتم. می‌خواست 2 درصد بیشتر نده ولی من گفتم یا 2.5 درصد یا توافق بی توافق.

- هوریس سرطلایی! امیرکبیر مایی!

مرگخواران که در حال جشن پیروزی بودند توجهی به ادامه جمله هوریس نکردند که می‌گفت «در ازای این امتیاز، ما هم متعهد شدیم که زیپ چمدون رو جهت دریافت هوای تازه باز نکنیم.»

- بفرمایید سوار شید ... بفرمایید ... خانم شما صبر کنید! اون بطری چیه دستتون؟ ورود مایعات به اتوبوس ممنوعه.

متصدی بطری 2.5 درصد هکتور را گرفت. بلا مجددا قصد حمله داشت.

- عه! بلا! چرا دندون‌هاتو به هم می‌سایی؟ چرا خشونت طلبی؟ همین کارارو می‌کنی که توافقمون رو به هم می‌زنی دیگه! اجازه بدین من دوباره برم مذاکره کنم.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۰۵ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
نکته اصلی همین بود، "به اندازه پولی که دادین خدمات دریافت می کنین" یا به عبارت دیگر "هر چقدر پول بدین آش می خورین!"

بلاتریکس با اینکه اصلا از لحن راننده خوشش نیامده بود بلیط هارا را به او داد.

-خب همراهم بیاین تا جاتونو بهتون نشون بدم.

مرگخواران با امید به سمت پله های اتوبوس رفتند که...

-نه دیگه...راه سوار شدن از اونور نیست.

راننده به سمت مخزن بار ها رفت و در آن را باز کرد.
-بفرمایین داخل!
-الان به ما میگی توی صندوق بشینیم؟
-نه دقیقا.

زیپ چمدانی را باز کرد.
-داخل چمدون؟
-بازم نه دقیقا...داخل جیب این چمدون بشینین!
-این بود بلیط فول آپشن؟
-خب هر چقدر پول بدین خدمات دریافت می کنین دیگه. البته این چمدون درز و سوراخ زیاد داره و میتونین بجا سیستم تهویه در نظرش بگیرین...اینم خدمت ارزنده ما به شما که می تونین توی جیب چمدون نفس بکشین!

مرگخواران با خشم به اگلا نگاه کردند.
-ناراحت شدین؟ خب فندکم زیاد گرون قیمت نبود دیگه.

همه آهی از سر ناامیدی کشیدند. قطعا سفر در جیب چندان سفر مطلوبی نبود.

-ولی یه راه هست. یا پول بیشتری بهم بدین یا اجناس با ارزش تری بهم بدین تا خدماتتون هم بیشتر بشه.



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۱۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-بقیه؟ ...بقیه؟ ...بقیه؟

هکتور توسط بقیه ترک شده بود...و این اولین باری نبود که هکتور ترک می شد. هکتور آنقدر نچسب و دوست نداشتنی بود که کلا برای ترک شدن آفریده شده بود.

-کور خوندین...کسی نمی تونه منو جا بذاره. خودمو بهتون می رسونم.

هکتور زیاد از مغزش استفاده نکرد که مرلینی نکرده مستهلک نشود. به جای آپارات کردن، دوان دوان به سمت چند کوچه آن طرف تر رفت.

جایی که مرگخواران جلوی "وسیله" تجمع کرده بودند.

-خب...فرض کنیم من با این بیام...این همه آدمی که پشت سر منن با چی بیان؟

سوال بلاتریکس با خنده ای بلند توسط راننده پاسخ داده شد.
-خانم...شما فکر کردین اتوبوس اختصاصیه؟ همتون باید سوار همین بشین خب. ولی قبل از اون، بلیتاتونو بدین بررسی کنیم.

به بلاتریکس بر خورده بود.
-بررسی کردن داره؟ یه تیکه کاغذه خب!

-البته که بررسی کردن داره. فراموش نکنین که همیشه به اندازه پولی که دادین خدمات دریافت می کنین!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۴۷ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
قبل از اینکه پافت بتونه مراتب اعتراض خودش رو به گوش جهانیان برسونه. بلاتریکس بلیت ها رو مورد بررسی قرار داد تا بفهمن کجا و چجوری باید ازشون استفاده کنن.
- خب اینجا نوشته که تا ده دقیقه دیگه باید چند تا کوچه اونور تر باشیم. نوشته وسیله ی شما، وسیله ایست چهار چرخ، آخرین سیستم و فول آپشن. خب پس بریم ببینیم چی هست.
- چجوری بریم چند تا کوچه اونورتر؟
- هکتور گویا مغزت هم مثل معجون هات شده!
- همیشه مثل هم بودن. بهترین در دنیا!
- قبل از اینکه مغزت رو از چشمت بکشم بیرون که کیفیتش رو مقایسه کنی بهتره خودتو به بقیه برسونی!
- بقیه؟ بقیه که همین جا...

خب گویا بقیه همینجا نبودن و به چند تا کوچه اونورتر رسیده بودن!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- خانما...آقایون...بلیط تور های مختلف...سرتاسر دنیا، سیاره های مختلف؛ جوجه زدن توی مریخ و دود و دم و مخلفات توی اورانوس...

بلاتریکس، یقه رودولف را که بعد از شنیدن جمله آخرِ دوره گرد از خود بی خود شده بود، گرفته و مانع در رفتن او می شد.
دست فروش ادامه داد:
- سه تا پنج تومن...بیا ببر! هندزفری...هدفون...هدست...

مرگخواران مثل بازیکنان تیم فوتبال مشنگی دور هم جمع شده و هم فکری می کردند:
- بلیط بخریم؟ اگه تقلبی بود چی؟

دست فروش که درحال شنیدن حرف های لینی بود، مشتاقانه جواب داد:
- اگه خوشتون نیومد بیایید پس بدید...من مشکلی ندارم.

طوری این حرف را می زد که گویی مرگخواران نمی دانند اگر ولش می کردند، سی آی ای هم نمیتوانست پیدایش کند.
- من میگم بیایید شانسمونو امتحان کنیم...
- ولی "تومن" چیه؟ من که تا حالا نشنیده بودم.
- خیلی پول ارزشمندیه...ما نمی تونم به دستش بیارم. باید یه چیز دیگه بهش بدیم...
- طلا...نقره؟ وسیله ارزشمندی...چیزی دارید؟

پافت درحالی که فندکش را با افتخار بالا گرفته بود و همزمان فریاد میزد "پیداش کردمم...پیداش کردممم." دستش را به طرف پیپش بر تا آن را روشن کند.
اما فندکی که سه ثانیه پیش میان انگشتانش قرار داشت، غیب شده بود.
- فندکم؟ من باید پیپ بکشم...فندکم کو؟

بلاتریکس با افتخار، درحالی که دسته ای بلیط همراهش بود لبخند تلخی به پافت زد:
- پول که نداشتیم...باید وسیله ای که نیاز داشت بهش می دادم...مرتیکه ی معتاد...



ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۲۳:۰۴:۴۵

ارباب...ناراحت شدید؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.