هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
و هکتور آب دهانش رو قورت داد و جلو اومد.
- مطمئنید مامان مروپ؟ فنریر از من بهتر دوایش میکنه ها!
- نه هکتور مامان... دوایش کننده تر از تو نداریم اصلا.

فنریر که از بار مسئولیت خلاص شده بود، نفس راحتی کشید، ولی وقتی مروپ جمله ش رو ادامه داد، نفس راحتش از همون راهی که اومده بود، برگشت.

- فنریرِ مامان امروز تو رژیم سبزیجاته، باید انرژیشو نگه داره.

و هکتور از اینکه امروز رژیم سبزیجات نداره، حس پیروزی کرد. به شدت خوشحال شد و ویبره گرفت.
بعدشم رفت جلوی موتور ماشین، نفس عمیقی کشید، دستاشو بهم مالید، و آستیناشو زد بالا. البته بعد فهمید که داره ترتیبش رو اشتباه میزنه، بنابراین اول آستیناشو زد بالا، و بعد دستاشو بهم مالید، بعدشم با یه شیرجه خیلی خفن پرید توی موتور ماشین.

راننده یه لحظه نفهمید چی شده. شیرجه هکتور انقدر سریع و ناگهانی بود که راننده مجبور شد اول فکشو جمع کنه، بعدش بچرخه به سمت مروپ و بگه:
- الان رفت جدی توی موتور...؟ یا من دارم اشتباه میبینم؟
- آره گلابی مامان... رفت توی موتور دوایش کنه موتور گرم شه.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
عمرا! محال بود بگذره. مگه به این راحتی ها بود که از این پول مفت و باد آورده بگذره.
- خب بفرمایید اینم اجاقی که میخواستین فقط دیگه سرده متاسفانه و منم کاری ازم بر نمیاد.

راننده ی تور لیدر نما فکر میکرد که دیگه برنده شده و این دیگه آخر کار بود. مرگخوار ها که نمیتونستن موتور به اون سردی رو گرم کنن. این دیگه آخر کار بود و باید برمیگشتن سر کارشون و اون به زودی بتاج (بزرگترین تولید کننده ی انرژی جهان) میشد.
اما خیلی زود تمام نقشه هاش نقش بر آب شدن و تمام رویاهاش تو صورتش منفجر شدن و ازش یه عمو نوروز ساختن.

- مرگخوار هکتور مامان... بیا دور این دوایش کن گرمش کن!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-اجاق؟ اجاق کجا بود مادرجان! تازه اجاق هم پیدا کنیم، مواد غذایی از کجا می‌خواید بیارید؟ ما فقط غذای آماده همراه‌مونه برای این سفر تفریحی.
-شما نگران این چیزا نباش گلابی مامان! مامان مروپ فکر همه‌چیز رو کرده از قبل.

مروپ بعد از این‌که این جمله رو گفت، شروع کرد به بیرون کشیدن مواد غذایی از آستین رداش. راننده نمی‌دونست به خاطر گلابی خطاب شدن از طرف مروپ عصبانی باشه، یا برای این همه کاسه-بشقابی که مروپ تو آستین رداش جا داده‌بود متعجب. بنابراین نگاهی به سمت مرگخوارا انداخت تا ببینه دقیقا چه واکنشی باید نشون بده.
مرگخوارها:

خب... گویا هیچکس نمی‌دونست چه واکنشی باید نشون بدن.

ساعاتی بعد:

مروپ بالاخره کار بیرون کشیدن مواد و وسایل رو تموم کرد و برگشت به سمت راننده.
-چی شد این اجاق پس مادر؟

راننده به سبک فیلمای هالیوودی، کاپوت ماشین رو داده‌بود بالا و روی موتور منقل گذاشته‌بود که مروپ ازش برای پخت و پز استفاده کنه. موتور ماشین در چند سال اخیر کلا استفاده نشده‌بود و از یخچال‌های قطبی هم سردتر بود، ولی راننده که نمی‌خواست از پول به این مفتی بگذره... می‌خواست؟


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
راننده عمری با همین روش کلاه ملت را برداشته و سکه های بسیار در جیب خودش گذاشته بود. به خوبی می دانست چگونه باید صدای جمعیتی معترض را قطع کرد.
-توقف می کنیم!

مرگخواران که با وجود معترض بودن و پی بردن به کلاهی که بر سرشان رفته بود همچنان در حال دویدن بودند، به یکباره ترمز کرده و متوقف شدند.
راننده نگرانی ای بابت فاصله اش تا شکستن رکورد تولید برق نداشت. می توانست مقدار باقی مانده را تا ساعتی دیگر به دست بیاورد. او حتی نگرانی ای بابت فاصله کمش با مرگخواران خشمگین که هر لحظه نزدیک تر می آمدند نیز نداشت.
-بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید.

چهره‌ی مرگخواران خشمگین، با دیدن سینی شربت و کیک هایی که روی هم چیده شده بودند، تغییر حالت داد.

-اینم از اون خدماتی که می خواستین. زود باشین که چند دقیقه دیگه راه میفتیم. جا نمونید یه وقت.

مرگخواران تشنه و گرسنه بودند. طبیعی بود که دستپاچه شوند و به این فکر نکنند که راه افتادن اتوبوس بدون آنها غیر ممکن است!
-مرلین خیرش بده. چقد تشنه بودم...
-کیکاش مثل سنگه ولی به نظر خوب میاد.

راننده که خیالش راحت شده بود، به اتوبوسش تکیه داد و کلاهی که بابت هزینه ها از سو گرفته بود را روی صورتش گذاشت تا چند دقیقه ای استراحت کند. غافل از اینکه کسی میان مرگخواران بود که روی تغذیه آنها حساسیت بالایی داشت!

-راننده‌ی مامان... میشه لطفا یه اجاق به من بدی؟ مرگخوارای مامان به غذایی که من درست نکرده باشم لب نمی زنن.

راننده که هنوز متوجه منظور مروپ نشده بود، با دیدن مرگخوارانی که با چشمان اشکبار و حسرتی عمیق به خوراکی ها چشم دوخته بودند، به وخامت اوضاع پی برد.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
طبق یه تحقیق علمی که توی سال 2016 انجام شد و نتیجه ی آن در بایگانی ساز...
- خب بنال دیگه.

با ضربه ای که به پس کله ی تام خورد، فهمید که اینجا اعلام مستندات معنایی نداره.
- می‌گفتم، اون تحقیق نشون داده مسیر هیچ تاثیری توی لذت نداره.

تام قصد داشت با این حرفش، کار کردن و دویدنش رو متوقف کنه، ولی نمیدونست که این حرف، بدتر باعث همهمه میشه.
- مرتیکه ی قاطعالطریق! میخوای از پیغمبر ملت کلاهبرداری کنی؟
- چیشد؟ میخوان از ما کلاهبرداری کنن؟ اون قمه ی من کجاست؟

ولی ترسناک تر از همه ی این تهدید ها، مهربانانه ترین آنها بود.
- آقای راننده، میخوای سر مارو شیره بمالی؟

راننده باید راهی برای ادامه ی این کار پیدا می‌کرد، تا چند دقیقه ی دیگر او بزرگترین تولید کننده ی انرژی در جهان میشد!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲ ۱۶:۵۱:۵۶
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲ ۱۸:۵۶:۴۶

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_هی...از اینجا هم دو بار رد شده بودیم!

مرگخواران کم کم در حال از دست دادن اعتمادشان نسبت به راننده بودند...راننده باید یک فکر تازه‌ای میکرد!
_خب...همونطور که دارین اتوبوس رو میکشین، باید یه سری توضیحات بهتون بدم!
_منتظریم!
_یادتونه که گفتم به اندازه پولی که دادین خدمات دریافت می کنین؟
_آره...الان میخوای بگی پول کمی دادیم، برای همین داری ما رو میچرخونی؟
_نه...اشتباه نکنید...اتفاقا خیلی پول دادین!
_واقعا؟
_آره...برای همین تصمیم گرفتم خدمات جدیدی رو بهتون ارئه بدم!
_چی؟
_یک تور لیدر برای این سفر...که من باشم!

مرگخواران همانطور که در حال کشیدن اتوبوس بودند، نگاهی به یکدیگر انداختند...آنها ربط به دور خود چرخیدن و تور لیدر بودن راننده را نمی‌فهمیدند.
راننده هم این موضوع رو فهمید...پس ادامه داد...
_ببینید...یک تور تفریحی برای مسیر هم برنامه داره و در مسیر هم باید تفریح کنید...پس مهم مقصد نیست....راه هم مهمه!
_ها؟
_الان من دارم شما رو از راهی میبرم که توش تفریح کنید...از یه مسیر ساده و سریع نمیریم که...از مسیری میریم که توش اثار تاریخی و جاذبه های طبیعی گردشگری وجود داره...مثلا همین کوچه ای که سه بار ازش رد شدیم توش خونه‌ای بود که پادشاه فلیپ شیشم یک بار توی اون عطسه کرد!
_ولی ما نمیخواییم تفریح کنیم که...ما میخوایم زودتر برسیم کمپ جنگلی!
_مگه دست خودتونه؟ تور تفریحیه، باید تفریح کنید....حالا بپیچید دست چپ، میخوام اون سنگ خاصی که ویکتور هوگو باهاش شیشه خونه‌ی دختر همسایه رو شکونده نشونتون بدم!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
مرگخواران تندتر دویدند. آنقدر تند دویدند که کم‌کم جریان الکتریسیته در زیر پاهایشان تولید شد.

- آفرین... همینطوری ادامه بدین! شما قدم بزرگی به سود محیط‌ زیست برداشتید. بشر هرگز این حرکتِ طبیعت‌دوستانه‌ی شما رو فراموش نمی‌کنه! ادامه بدین قهرمانان.

مرگخواران که انگیزه گرفته بودند، با سرعت بیشتری دویدند. آنقدر تند دویدند که کم‌کم در کنار الکتریسیته، گرما نیز تولید کردند.

راننده که از تولید این حجم از برق و گرما در پوست خود نمی‌گنجید، تصمیم نداشت که به این زودی‌ها به مقصد رسیده و این منبع تولیدِ برقش را از دست بدهد.
- خب حالا بپیچین چپ. برین تو اون کوچه.

مرگخواران پیچیدند.
- از این کوچه قبلا رد نشده بودیم؟
- به نظر منم خیلی آشناست!
- مطمئنین داریم راه درست رو می‌ریم؟

راننده که همچنان خوشحال بود، با اطمینان گفت:
- نه نه به من اعتماد کنین. مسیرمون کاملا درسته و مستقیم شما رو به مقصد می‌رسونه. اینجا کوچه‌ها شبیه همن بخاطر همین فکر می‌کنین قبلا از اینجا رد شدین. حالا بپیچین راست. به من اعتماد کنین!

مرگخواران که چاره‌ی دیگری نداشتند، به راننده اعتماد کرده و به راست پیچیدند و بدون این که خودشان بدانند، به چرخیدن دور خودشان ادامه دادند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-خانم ها آقایون، نظرم تغییر کرد! تا کی با سوخت های فسیلی باعث آلودگی های زیست محیطی بشیم؟ تا کی به این کره خاکی ظلم روا بداریم؟

مرگخواران مطمئن بودند ته سخنان راننده دوباره به پول ختم خواهد شد.

-ما باید با یاری هم به حفظ محیط زیست کمک کنیم. در نتیجه آقایونی که قراره پشت اتوبوس بدون بیان جلوی اتوبوس بدون و اتوبوس رو دنبال خودشون بکشن!
-مگه ما اسبیم؟!
-یعنی شما نمی خواین به حفظ طبیعت و مبارزه با سوخت های فسیلی کمک کنین؟ واقعا متاسفم براتون که انقدر آدم های مخربی هستین. همین شما لایه ازون رو سوراخ کردی...بله شما...همین شمایی که قمه دستتونه.‌..همین شمایی که مبلی...همین گرگینه پشمالو حتی...و اونی که کف زمین خوابش برده...و حتی اونی که ژست پیامبر های کاتب وحی گرفته!
-ژست کجا بود؟! ما پیامبریم خب!
-دیگه بدتر...پیامبر جماعت که بیشتر باید به حفظ دنیا و آخرت توجه داشته باشن.

مرلین و بقیه جادوگران از خود شرمنده شدند. جلوی اتوبوس رفتند و داوطلبانه طنابی بر گردن خود انداختند تا اتوبوس را بکشند.

کشیدند...کشیدند...کشیدند...اما دریغ از یک سانتی متر حرکت!

بلاتریکس زیپ چمدان را باز کرد و از گوشه آن سرش را بیرون آورد.
-چیشد پس؟
-داریم تلاش می کنیم! راه نمیره خب...
-واقعا که...زورشون فقط به در شیشه خیارشور میرسه!

بلاتریکس و بقیه ساحره ها از چمدان بیرون آمدند و گوشه دیگر طناب را گرفته و با یک حرکت ساده انگشت، اتوبوس را به حرکت در آوردند!

-به به...حالا که دارید جنبشی جهت کمک به کره زمین انجام می دین میتونین قدمی فراتر هم بردارین و انرژی پاک تولید کنید. سرعتتونو بیشتر کنید تا از حرکت و گرماتون برق تولید کنم و به قیمت گزاف به اداره برق بفروشم...بدوین...تند تر و تند تر.



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
ساحرگان یک نگاه به جادوگران و یک نگاه به راننده می انداختند. انگار جادوگران با نگاه مظلومانه آنها از اتوبوس بیرون میرفتند. اما ربکا با دیدن این وضع فکری به ذهنش زد.
خودشیرینی بهترین راه بود!
-خب من رو سقف بشینم؟
-سقف؟
-آره دیگه. من رو سقف بشینم خوب میشه. بقیه هم تو چمدون راحت تر جا میشن.
-خا باشه برو.

بلاتریکس بعد از حرف راننده نگاهی به ربکا انداخت بالهایش را جمع میکند و به سمت پنجره میرود. بلاتریکس این را میفهمید که نشستن ربکا یعنی هر اتفاقی که غیرمنتظره بود بیافتد.
-نه! لازم نکرده رو سقف بشینی. پشت سرمون پرواز کن دیگه.
-خسته میشم. اون بالا جام خیلی راحت تره.

ربکا از پنجره بیرون رفت و روی سقف نشست. بلاتریکس به زور میخواست پالی را بلند کرده و به بیرون پرت کند اما پالی همچنان محکم در جیب چمدان نشسته بود.

-خانوما و آقایون! راه بیوفتم؟... راه افتادم دیگه! حوصله بحث سر اون خفاشه رو ندارم!
-نــــــــــــه!
-صبر کن!

بعد از فریاد بلاتریکس و اعتراض جادوگرانِ بیرون مانده از اتوبوس، تا راننده خواست پایش را روی گاز بگذارد و به راه بیافتد، فهمید بنزینش تمام شده است.
-عه! بنزینم ته کشید. تازه پرش کرده بودما، نگو به خاطر وایستادن به خاطر شماها بود. ح-الا خودتون باید از ماشینای دیگه بنزین بگیرین.
-ربکا بیا پایین تا نشکشتمت! بیا بریم بنزین بگیریم!
-بریم تا از تور عقب نمونیم.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.