هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#89

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_آه...بهشت شبیه تالارمونه!
_حله مرلین...زنده شد...زور نزن دیگه!

لینی تازه از مرگ بازگشته بود...چند ثانیه ای لازم داشت تا چشمانش را کاملا باز کند و درک کند چه اتفاقی افتاده.
حالا او مرلین را می‌دید که شال آبی رنگش را از روی گردنش باز کرد و در حالی که به شدت عرق می‌ریخت و نفس نفس میزد رو به لرد ولدمورت ایستاد...
_ارباب..به دستور شما من خیلی انرژی گذاشتم لینی‌تون...یعنی لینی‌شون رو زنده کردم...اگه اجازه بدین من برم بیرون غش کنم!
_مرخصی مرلین ما!

لینی حالا حوادثی که رخ داده بود را درک می‌کرد...البته نه کاملا...
_ارباب...من میدونستم شما پیکسی‌تون رو می‌بخشین و راضی به مرگش نیستید!

لرد اما بی‌توجه به لینی در حال تیز کردن نیش نجینی در دستش بود.
لینی هم با دیدن این صحنه، به کمک هوش ریونکلاوی‌اش فهمید که بهترین کار در آن لحظه، ترک کردن آن صحنه است.
_خب دیگه...خوش گذشت...من دیگه رفع زحمت کنم...خدافس!

قبل از اینکه لینی بال بال زنان از آنجا فرار کند، لرد صرفا با چشم اشاره‌ای به او کرد....و همین اشاره کافی بود تا چندین مرگخوار بر روی لینی پریده و دوباره او را بگیرند!
_عه؟ ولم کنین...ولم کنین وحشی‌ها...ولم کنین، وگرنه نیش می‌زنم...ارباب...بهشون بگین ول کنن من رو!
_لینی...دفعه پیش که کشتیمت، به چه دلیل بدون سروصدا ما رو ترک کردی؟

لینی پاک گیج شده بود...او نمی‌دانست که منظور لرد دقیقا چیست...مگر اینکه...
_ارباب...منظورتون این نیست که...
_چرا لینی...دقیقا منظورمون همین چیزی هست که فکرش رو میکنی...ایندفعه حداقل یک آخ باید بگی....آماده‌ای؟
_




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#88

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
لینی چشمانش را گشود. دماغی کج و شکسته مقابل چشمانش بود. دماغ آهسته آهسته عقب رفت و فریم عینک نیم دایره‌ای بر روی آن نیز به محوطه دید لینی افزوده شد.

- برو عقب تا نیشت نزدم پیرمرد!
- آروم باشید دوشیزه وارنر.

لینی به اطراف نگاه کرد. همه جا سفید بود.
- این جا کجاست؟ من مردم؟ تو این جا چی کار می‌کنی دامبلدور؟
- این جا برزخه. و بله. شما مردی دوشیزه وارنر.
- یعنی حق انتخاب ندارم؟ برگشتی چیزی؟
- نه دیگه. شما نیروی عشق خاصی در لحظه مرگ نپراکندی. فقط چند تا فحش زیر لب به همکار قدیمی من پروفسور اسلاگهورن دادی که نشنیده می‌گیرم.
- خوب پس اگه قرار نیست برگردم تو این جا چی کار می‌کنی؟
- نکیر و منکر مرخصی بودن. من جای اون دو بزرگوار خدمت می‌کنم. کتابتون چیه دوشیزه وارنر؟
- کتاب؟ ریاضیات جادویی - نظریه گراف؟
- نه اون کتاب نه. بیخیال دوشیزه وارنر. به عنوان یکی از نزدیک‌ترین اشخاص به لرد ولدمورت، شما راهی جهنم می‌شید.

لینی نمی‌دانست آن دادگاه همیشه این قدر عادلانه برگزار می‌شود یا دامبلدور جانشین خوبی برای نکیر و منکر نیست. اما ظاهرا در این سوژه قسمت او محاکمه‌های ناعادلانه بود.

محیط بی شکل اطراف لینی شروع به رنگ و لعاب گرفتن کرد. شعله‌های سرخ زبانه می‌کشید و بیشتر و بیشتر می‌شد.

- ترسیدید دوشیزه وارنر؟
- امممم
- شوخی کردم! به این چیزا نیست که! شما اونقدرها هم بد نبودید. برای اطرافیانتون که شامل مرگخوارها و ولدمورت می‌شه شخص وفاداری بودید.
- یعنی ...
- بله! شما به بهشت می‌رید.

رنگ محیط دوباره عوض شد. پرچم‌های آبی و مبلی نرم که لینی را یاد کنار شومینه ریونکلا می‌انداخت ...


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۳ ۲۱:۳۶:۲۹

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#87

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
هیچکس جرئت تایید را نداشت.
هیچ‌کدام انتظار این مرگ را از پیکسی پر سر و صدا نداشتند.

-یه آخ نگفت که لااقل دلمون خنک شه. قبول نیست. مایلیم از اول شروع کنیم.

بلاتریکس نیشگون ریزی از لینی گرفت.
-پاشو از اول. باید از دیالوگ «به خاطرات خوبمون فکر کنین» شروع کنی. پاشو!

بلاتریکس منتظر ماند. سه بار از یک تا ده و سه بار هم از ده تا یک شمرد. اما لینی پا نشد.

-سرپیچی از فرمان ارباب؟ بلند شو! همین الان، وگرنه بال‌هات رو می‌کنم ها!

و برای آنکه نشان دهد شوخی ندارد، بالش را با ناخن گرفت.
اما برای اولین بار تهدید بلاتریکس بی اثر ماند.

دروئلا کتاب «علائم حیاتی بدن، پیکسی گونه‌ها» را بست.
-سرورم... کتاب میگه امیدی نیست.
-مرلین... لینی‌مون... لینی‌شون رو زنده کنین!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#86

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
صحنه اسلوموشن می‌شه و مرگخوارا با اشتیاق منتظر اثر کردن نیش می‌مونن.

- الانه که تب کنه بیفته بمیره!
- ولی من فک کنم دچار تشنج می‌شه و بعد می‌میره.
- طبق تحقیقات من به لرزشی خفیف اکتفا می‌کنه.
- شایدم باد کنه بترکه و مرگش اینطوری رقم بخوره.

مرگخوارا سرگرم حدس وقایع بعدی و نحوه‌ی مرگ لینی بودن و حتی بعضیاشون سر چطور مردنش در حال شرط‌بندی کردن بودن. اما گذر زمان همه‌شونو بازنده اعلام می‌کنه، چون حتی یکی از علائمی که انتظار داشتن ظاهر نمی‌شه.

- پس چرا این نمی‌میره؟ ارباب حشره تو آستین پرورش ندادن که تهش نمیر از آب در بیاد که!
- این چرا فقط زل زده به سقف؟

سوال به جایی بود که باید یه نفر بهش پاسخ می‌گفت.

- یکی بره ببینه این چش شد. فنر؟
- چشم ارباب. چشم. من می‌رم.

فنریر جلو می‌ره و دستاشو جلوی بینی لینی می‌گیره. وزش بادی حس نمی‌کنه. با این فکر که شاید تنفس حشرات به چشم نمیاد سراغ نقطه‌ای که حدس می‌زنه قلبشه می‌ره. که البته نمی‌زنه!
- ارباب... فک کنم مرد!

- یعنی... بی سر و صدا... ما رو ترک کرد؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#85

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
صحنه اسلوموشن می‌شه و مرگخوارا با اشتیاق منتظر اثر کردن نیش می‌مونن.

- الانه که تب کنه بیفته بمیره!
- ولی من فک کنم دچار تشنج می‌شه و بعد می‌میره.
- طبق تحقیقات من به لرزشی خفیف اکتفا می‌کنه.
- شایدم باد کنه بترکه و مرگش اینطوری رقم بخوره.

مرگخوارا سرگرم حدس وقایع بعدی و نحوه‌ی مرگ لینی بودن و حتی بعضیاشون سر چطور مردنش در حال شرط‌بندی کردن بودن. اما گذر زمان همه‌شونو بازنده اعلام می‌کنه، چون حتی یکی از علائمی که انتظار داشتن ظاهر نمی‌شه.

- پس چرا این نمی‌میره؟ ارباب حشره تو آستین پرورش ندادن که تهش نمیر از آب در بیاد که!
- این چرا فقط زل زده به سقف؟

سوال به جایی بود که باید یه نفر بهش پاسخ می‌گفت.

- یکی بره ببینه این چرا نمرد. فنر؟
- چشم ارباب. چشم. من می‌رم.

فنریر جلو می‌ره و دستاشو جلوی بینی لینی می‌گیره. وزش بادی حس نمی‌کنه. با این فکر که شاید تنفس حشرات به چشم نمیاد سراغ نقطه‌ای که حدس می‌زنه قلبشه می‌ره. که البته نمی‌زنه!
- ارباب... فک کنم مرد!

- یعنی... بی سر و صدا... ما رو ترک کرد؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#84

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#83

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- آخ!

لرد به نیشی که روی بدن لینی بود نگاه کرد و همچنین به چهره وحشت زده لینی.

- ارباب من مردم!
- نمردی لینی. بی رحمانه ولی آروم زدیمت.
- مردم ها ولی ارباب؟
- خیر. نمردی. ببین، حتی خونی هم نشده نیش.

و لرد سیاه نیش رو جلوی چشم لینی و مرگخوارا گرفت، و البته لینی و مرگخوارا همه شون با هم ناچار شدن تایید کنن که نیش اصلا خونی نیست. واقعا هم نبود.

- ولی چرا ارباب؟
- مزاح فرمودیم باهات لینی. به قدیم ها فکر کردیم، تصمیم گرفتیم مزاح بفرماییم باهات، شاد از دنیا بری. چنین ارباب عادلی هستیم.

لینی تلاش کرد شاد بشه و تک تک لحظات زندگیش که زیر سایه لرد سیاه بود جلوی چشمش رژه نره. البته یکم موفق شد و یه لبخند کوچیک زد.

- خب دیگه، کافیه.

و اینبار لرد نیش رو با یک حرکت محکم و بی رحمانه روی بدن کوچک و نحیف لینی فرود آورد تا ثابت کنه دیگه واقعا شوخی و مزاح نداره!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#82

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
تیز...سفید...و بسیار درخشان!

مرگخواران(بجز یکی از آن ها) با شوق و علاقه نیش را از نظر گذراندند.
لرد سیاه جلو رفت و نیش سنگین را با دست هایش بلند کرد.

-ارباب صبر کنین. صبر. دست نگه دارین!

فریاد لینی بود.

-باز چته؟

-کجا قصد دارین بزنین؟ بگین که آمادگی داشته باشم خب. مثلا قسمت شرقی قفسه سینم بسیار قلقلکیه. اگه اونجا بزنین ممکنه بخندم و صحنه اعدام جذبه و جدیتش رو از دست بده.

لرد هنوز نیش را بالای بدن لینی نگه داشته بود.
-تو قفسه سینه داری آخه حشره؟ آدرس می ده به ما. آماده باشی یا نه می زنیم.

لینی چشم هایش را اشک آلود کرد.
-ارباب به خاطرات خوبمون فکر کنین. روز آشناییمون. به روزی که برای شرکت در کنکور مشنگی از شما جدا شدم. عروسکی به یادگار به شما دادم. به روزهایی که دشمنانمان را شکست دادیم. به روزهایی که دوتایی توی دفتر شما به هوریس فحش می دادیم.

ابروهای لرد سیاه کمی در هم کشیده شده بود.این نشانه خوبی بود. شاید فکر کردن به این خاطرات، او را منصرف می کرد.

-خب...فکر کردیم. تموم شد. الان می زنیم!

و شوخی نمی کرد. با یک حرکت بی رحمانه، نیش را روی بدن کوچک و نحیف لینی فرود آورد!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#81

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لینی از غفلت مرگخوارا استفاده کرده بود و دو بال داشت، دو بال دیگه هم قرض گرفته بود و فرار رو برقرار ترجیح داده بود.
اما هوشیاری و دقت بالای لرد که هیچ چیز از چشمان تیزبینش پنهان نمی‌مونه، باعث می‌شه تا نقشه فرار لینی ناکام بمونه. چرا که بلافاصله دستی دراز می‌شه، پاهاشو می‌گیره و برش می‌گردونه سرجاش.

لینی بیش از پیش تو دردسر افتاده بود!
- ارباب.
- می‌خواستی دادگاه عادلانه‌ی ما رو بر هم زده و بگریزی؟
- بل.

لرد سعی می‌کنه با نگاهی به سرتاپای لینی، جو رو مخوف نشون بده. اما ازونجایی که نگاه به سر تا پای لینی حتی نیازی به حرکت بالا به پایین چشم هم نداشت چون کلش تو یه نگاه مستقیم جا می‌شد، لرد از این حرکت دست می‌کشه و تصمیم می‌گیره به اصل قضیه بچسبه.

- یاران ما، پس چرا معطل می‌کنین؟ دست و پاش رو بگیرین تا حکم اعدام اجرا شه.

شیش مرگخوار جلو میان و هرکدوم با دو انگشت، دو دست و دو پا و دو بال لینی رو می‌گیرن.
در حینی که مرگخوارا به سختی سعی داشتن دست و پا و بال لینیو تو انگشتاشون جا بدن، لرد از نیش نجینی که از نظر اندازه با هیکل لینی برابری می‌کرد رونمایی می‌کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#80

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
بلاتریکس دیگر نمیتوانست تحمل کند. تمام چیز های تنفر برانگیز برای او یکجا جمع شده بودند: هرج و مرج، عدم وجود نظم، بی توجهی به دستور ارباب و... رودولف!
پس تمام توان و عصبانیتش رو یکجا جمع کرد و فریاد بلندی برسر مرگخوار ها کشید:

- یا همین الان دست و پای لینی رو میگیرید یا همتون رو شکنجه می‌کنم.

با فریاد بلاتریکس گویی طلسم سکوتی در جمع پخش شد و تمامی مرگخواران ساکت شدند. اما صدایی از سمت میز قاضی این سکوت را شکست.

- حتی ما رو هم؟

بلاتریکس کمی فکر کرد که منظور ارباب از جمله "حتی ما رو هم؟" و اموجی بعدش چه چیزی میتواند باشد که اندک ثانیه ای طول کشید تا دوزاریش افتاد.

- نه ارباب، من غلط بکنم. اصلاً من در چه جایگاهی هستم که بخوام شما رو شکنجه کنم زبونم لال؟
- ولی بلاتریکس، تو گفتی همتون رو شکنجه می‌کنم. نگفتی همتون رو به جز ارباب.

بلاتریکس آب دهانش را قورت داد. نگاهی به بقیه کرد تا بلکه کمکی برسد. اولین بار بود که بلا درخواست کمک می‌کرد. ولی خب، چون تا الان به هیچ کس کمک نکرده بود، اثر پروانه ای و کارما و این حرفا تاثیر خودشان را گذاشتند و هیچ کس برای کمک به بلاتریکس پیش قدم نشد.
پس بلا یکبار دیگر از قدرت ذهن و هوش بالای خودش استفاده کرد.

- ارباب! من در سخنان روزمره به خودم اجازه نمیدم که هیچگاه نام مبارک شما رو به زبون بیارم تا مبادا بی احترامی بشه.همینطور هیچ وقت شما رو به همراه جمعیت مورد خطاب قرار نمیدم. شما خیلی با ارزش تر از این حرفا هستید.
- خوشمان آمد بلاتریکس، تو را می‌بخشیم. بگذریم، این لینی کجا داره میره؟



شروع و پایان با ماست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.