- سه ثانیه وقت داری پاتو بکشی کنار وگرنه گازش میگیرم!
- فندک من کجاست؟
- ترشی های مامان همشون له شدن، حالا برای آذوقه سفرمون چی بخوریم؟
در حالی که لینی مشغول گشت و گذار در کمپ مشنگ ها بود، مرگخواران همچنان درگیر پیاده شدن از ماشین بودند.
کم کم مشنگ هایی که از ترس له شدن زیر ماشینِ در حال سقوط فرار کرده بودن، مشغول برگشت به صحنه جرم و مشاهده آنچیزی بودن که باور نمیکردن.
- ممد، گوشی رو دربیار فیلم بگیر. میخوام بفرستم برای شبکه " تو و من".زیرش هم بنویس آشوب و شلوغی در ساحل.
- به به، عجب چیزی میشه ممد. مثل بمب میترکه!
اینبار نوبت مشنگ ها بود تا پاپ کرن ها را دربیاورن و مشغول تماشای تقلای مرگخواران بشن. طبیعتاً نباید مشکلی برای پیاده شدن بلاتریکس باشه چون تکی بر روی صندلی جلو نشسته؛ ولی هنوز پیاده نشده بود.
- گفتم که دوربین برای شناسایی محفلی ها توی فاصله های دور و درازه. اصلاً من چرا باید به تو جواب بدم؟
- چون من شوهرتم!
- عه؟ حالا یادت افتاد که شوهر منی؟
بلاتریکس همزمان با این جمله دستشو به سمت چوبدستی برد تا یکبار برای همیشه از دست رودولف خلاص شود.
- فنر هکتور در رفت!
- لزوم داره که از ویرگول استفاده کنی سدریک دیگوری جوان، فرزند آموس. بدین صورت: فنر، هکتور در رفت!
سدریک ثانیه ای به مرلین نگاه و جملشو با یک علامت گذاری ساده اصلاح کرد.
- فنرِ هکتور در رفت!
و بله! شد آنچه نباید میشد. کاسه صبر هکتور از تنگی جا لبریز شده و به اصطلاح فنر ویبرش در رفت که البته ربطی به فنریر گرگینه نداره!
هکتور محکم به صندلی جلو برخورد کرد و باعث انحراف طلسم نامعین ولی مرگبار بلاتریکس به سمت توده مشنگ های متعجب - ولی یه تخته کم -رفت.