- البته که همینطوره پسر عزیز مامان. حالا بیا این سیبا رو بخور که برای سلامتیت به شدت مفیدن.
و لرد فهمید که کاش چیزی نمیگفت. و حتی کاش میتونست به اندازه دو ثانیه زمان رو به عقب برگردونه. ولی دیگه دیر شده بود. حرفش رو زده بود و مروپ هم داشت براش سیب میاورد...
- فنریرِ تر و تمیز و خوشگل مامان، بهم یه پیازچه بده.
و البته فنریر و بقیه مرگخوارا نمیدونستن پیازچه به چه درد میخوره.
البته فقط تا وقتی که مروپ پیازچه رو در دست گرفت، به ریشه هاش نگاه کرد و گفت:
- نه فنر مامان... اشتباه آوردی. یکی رو بیار که ریشه هاش نرم تر باشن. برای کشیدن لینی باید حداکثر ظرافت رو به خرج بدم.
و مرگخوارا از این تدبیر مروپ انگشت در دهان موندن، فنریر هم رفت تا یک عدد پیازچه دیگه بیاره.
و البته در همون مدت رنگ ها از چغندر خارج شدن و سو هم پاتیل سنگین و پر از رنگش رو جلوی مروپ آورد.
مروپ با لبخندی با پیازچه رنگ داخل پاتیل رو هم زد، و بعد گفت:
- واسه مامان مروپ موهای لینی رو توصیف کنید ببینم بلدید یا نه؟
مرگخوارا دوست داشتن نشون بدن که بلدن. بنابراین همگی بهم دیگه نگاه کردن، و بعد شروع کردن به توصیف کردن موهای لینی!
- مو نداشت اصن!
- موهاش پریشون بود!
- موهاش کوتاه بود!
- مو چیه؟
مروپ به مرگخوارا نگاه مرگباری انداخت، و بعد با لبخند مادرانه ای مجموع توصیفات مرگخوارا رو جمع کرد تا موهای لینی رو نقاشی کنه...
- مامان مروپ؟ رنگ آبی از کجا بیاریم راستی...؟