هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- آخ بچه‌م! بذارین برم ببینمش. چطور می‌تونین به یه مادر بگین تو صف وایسا تا برای دیدن بچه‌ت نوبتت بشه؟ آخه شما آدمین؟ احساس دارین؟ بچه ندارین؟ چی دارین چی ندارین؟

مرگخوارا که به شکل درخت استتار کرده بودن با شنیدن حرفای این مادرِ دلتنگِ بچه‌ش بدین شکل نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن.
اما اون تنها عجایب ماجرا نبود، بلکه بین کسایی که تو صف وایساده بودن غوغایی برپا بود. ادعای مالکیت بر سر بچه‌ی مو قرمز حسابی زیاد بود و مرگخوارا اصلا از این موضوع خوش‌حال نبودن.

- خانوم محترم لطفا دفعه آخرتون باشه که بچه دیگری رو به جای بچه خودتون جا می‌زنین.
- من هم پدرش بودم و هم مادرش. می‌دونین اگه مادر مرحومش بفهمه بچه رو گم کردم و حالا برای پیدا کردنش تو صف وایسادم چطور تو گور می‌لرزه؟
- بندری؟
- گفتم می‌لرزه نگفتم می‌رقصه که.

لینی که به جای درخت، در نقش یک پرنده ظاهر شده بود، دست از نگریستن به آدمای جلوی صف برمی‌داره و برای کسب اطلاعات بیشتر گشتی بالای سر صف دراز می‌زنه.

- زودباش بگو یه بچه مو قرمز چه خصوصیاتی می‌تونه داشته باشه تا مطمئن شن بچه مال ماس!
- اگه مال ما نیست پس چرا سعی داریم بگیم مال ماست؟
- ابله! اون بچه می‌تونه کوزت کافه‌ی ما باشه!

لینی دست از استراق سمع از دو بچه دزد برمی‌داره و به صف طولانی که هر لحظه طولانی‌تر می‌شد چشم می‌دوزه.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد.
فنریر دست چپ بلاتریکس را گرفت، رودولف دست راستش را. هوریس کمر فنریر را گرفت، پالی کمر رودولف را و زنجیره مرگخواری تا دور‌ دور‌ها ادامه یافت و بلاتریکس قبل از انفجار، خنثی شد.
-چرا؟ چرا من مستحق این اتفاق‌ها شدم؟ چرااا الان به جای مشورت با ارباب در رابطه با موجود دم پشمالوی جهنده، باید اینجا باشم؟
-بلا؟ اونی که گفتی دیگه چیه؟!

بلاتریکس هیچ جوابی نداد. چرا که عمیقا روی مدیر کمپ قفل کرده بود.
دقیقه‌ای بعد قفلش باز شده، پشت به مدیر کرد و راه افتاد. چند متری دور شد و قبل از آنکه کسی بفهمد داستان از چه قرار است، دریفتی کرد و به سمت مدیر حمله ور شد.
-بگو یه بچه مو قرمز پیدا شده... بگووو یه بچه موقرمز پیدا شده!

بلاتریکس در حالی این جمله را گفت که روی کتف مدیر پریده بود و با یک دست موهای او و با دست دیگر ریش هایش را به قصد کندن می‌کشید.
و صدالبته که میکروفون دقیقا جلوی دهانش قرار گرفته بود.
در کسری از ثانیه جماعت زیادی برای پس گرفتن کودک مو قرمزشان جلوی کانتر صف بستند و مرگخوار‌ها بیش از پیش سعی کردند ادای درخت درآورند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۱۳:۲۲
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 441
آفلاین
بلاتریکس که از بامزه بودن مدیر کمپ مانده بود سرش را کجا بکوبد با عصبانیت بچه را در دستان مدیر گذاشت.
-بی زحمت هر وقت خنده هاتون تموم شد توی بلندگو اعلام کنید که یه بچه مو قرمز پیدا شده.
-خب که چی بشه؟ رنگ موی شرابی بیارن موهاشو رنگ کنیم؟ هااار هاار!

بلاتریکس سعی کرد خودش را کنترل کند تا یکی محکم در دهان مدیر نخواباند که دندان هایش کف حلقش بریزد و تا ابد از شرمساری بی دندانی خنده را فراموش کند.
-ببینید...فقط کافیه پشت بلندگو بگین که یه بچه با موهای قرمز پیدا شده و والدینش بیان دنبالش، همین.
-بگم آن شرلی با موهای قرمز پیدا شده چطوره؟ هاااار هااار هاار!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نیم ساعتی گشت و رکسان روبروی بچه نشسته بود و به چهره اش خیره شده بود.
مرگخواران با تصور این که این یکی از تکنیک های فوق حرفه ای گریم است، حرفی نمی زدند.
تا این که بالاخره طاقت یکی از آن ها طاق شد!
-خب؟

رکسان به طرف گابریل برگشت.
-خب چی؟

-خب چرا شروع نمی کنی؟

رکسان عمیقا به بچه خیره شد.
-من که گریم بلد نیستم. من فقط می دونم باید چه شکلی بشه. یکی بیاد جلو رنگ آمیزیش کنه. منم راهنمایی می کنم.

ملت مرگخوار به آرامی و بدون جلب توجه و ایجاد صدا، با کف دست به پیشانیشان کوبیدند.

لینی پرواز کنان جلو رفت.
-من می تونم. هر چی باشه سابقه رنگ کردن کراب رو توی کارنامه دارم.

یکی زیر لب زمزمه کرد: "کاش تو اون یکی سوژه داشتیمت! چقدر به درد می خوردی!"

تیم رکسان و لینی شروع به کار کردند.
رکسان گفت و لینی انجام داد و بچه هر لحظه نارنجی تر شد.

مرگخواران بچه را زیر بغل زده و به قسمت مدیریت کمپ بردند.
-ما این بچه رو لای علفا پیدا کردیم.

-از زیر بته به عمل اومده؟ هااااار هااار هااار هار!

مرگخواران:

مدیر کمپ بسیار بامزه بود!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- ببین بچه یا قبول می‌کنی یا برات موشک کاغذی درست می‌کنم!
- واقعا؟! پس قبول نمی‌کنم.

رکسان خبر نداشت که موشک کاغذی برای بقیه وسیله بازی و سرگرمیه.
- خب... اصلا برات شعر می‌خونم!
- اشتباه داری میزنی خاله رکسان. اونم دوست دارم.

رکسان متعجب شده بود، واقعا که نسل جدید گودزیلا بودن!
- ترو به ارباب کوتاه بیا دیگه.

و اون جمله کارِ خودشو کرد! بچه بسیار روی ارباب حساس بود!
- برای اربابه؟ زودتر می‌گفتی خو! بیا گریم کن.
-

مرحله ی بعدی گریم کردن بود... ولی رکسان گریم بلد نبود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا به فکر فرو رفتن.
و در حالی که مرگخوارا فکر میکردن یک عدد "خالی" چطور قراره کمکشون کنه، رکسان که خودشو مثل یک عدد مار استتار کرده بود، از شکار خارج شد.
- فیییسسسس!
- نه خالی. از حالت استتار خارج شو. بهت یه ماموریت مهم میخوایم بدیم.

و رکسان که مشخص بود از حالت استتارش بسیار خرسند و راضیه، به حالت اصلیش برگشت و سریعا گفت:
- چیکار باید بکنم؟ محفلی پیدا شده؟ قراره برم با عملیات فریب بگیرم و بیارم...
- نه خالی... قراره گریم کنی.
- گریم؟ چی؟ کی؟

و بلاتریکس سعی کرد جلوی گفتن کلمه "ویزلی" رو بگیره. ولی مجبور بود ماموریت رو به طور کامل به رکسان شرح بده.
- ببین رکسان، قراره که بچه رو به شکل یکی از ویز... اقوامتون گریم کنی تا باهاش عملیات فریب رو اجرا کنیم. چون اصولا خودت به عنوان مرگخوار شناخته شده ای، دیگه عملیات فریب نیست. حله؟

و البته، اگر حل هم نبود نگاه ترسناک بلاتریکس باعث حل شدن کامل قضیه میشد. در نتیجه رکسان آب دهانش رو قورت داد، و بعد گفت:
- خیلی هم عالی. بچه رو بیارید ببینم چیکار میتونم بکنم.

و رابستن در حالی که تا لحظه آخر قربون صدقه بچه میرفت، آوردش و جلوی رکسان گذاشتنش.
رکسان میخواست به موهای بچه دست بکشه و حالت موهاش رو شبیه ویزلی ها کنه که بچه سریع گفت:
- دستت به موهام خوردن بشه، دستت قلم شدن میشه. گرفتن شدی یا نه؟ :missblack
- راستی، راضی کردن بچه هم جزء شرح وظایفته.

و رکسان دوباره آب دهانش رو قورت داد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
با توجه به ذره‌بینی بودن انگشت لینی، مرگخوارا سعی کردن راهی برای پیچوندنش پیدا کنن.

- وای چقدر هوا خوب شده نه؟
- من که اصلا بویی جز بوی خرابکاری بچه احساس کردن نمی‌کنم. بخشیدن کنین!
- اومدیم و دستت کرونایی بود، اون‌وقت چی؟

و این شد که لینی، لب برچیده و انگشت بو پیازی به دهن، از عرصه کناره‌گیری کرد.

- من که می‌گم باید از همین جا راه بیفتیم و رو همه وایتکس بریزیم. اونی که بیشتر سفید شد محفلیه!
- ولی به نظر من همین جا می‌شینیم زیر این آفتاب و می‌خوابیم، زمین گرده بالاخره بهشون می‌رسیم دیگه!
-
- نظرتون چیه بچه گریم کردن کنیم و بعد اونو بردن کنیم به مدیریت و توی بلندگفتن‌کن گفتن کنیم موهاش نارنجی هستن می‌شه؟
- فکر خوبیه... . ولی آخه چطوری گریمش کنیم؟ ما که هر وقت محفلیا رو دیدیم زدیم صافشون کردیم، قیافشونو یادمون نمیاد که...

همه‌ی نگاه‌ها به طرف بلا برگشت و بلا هم به گوشه‌ای از درخت که شکاف کوچیکی داشت.
- کی گفته یادمون نمیاد؟! ... خالی؟ بیا بیرون!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
مرگخوارا انتظار داشتن به سان کارتون‌ها و انیمیشن‌های مشنگی، پاهاشون از زمین بلند بشه و دماغشون با بوییدن پیاز، اونا رو به سمت منبع بو هدایت کنه و به پرواز در بیاره.
اما متاسفانه نه پیاز بوی دوست‌داشتنی‌ای داشت و نه مرگخوارا تو دنیای کارتون‌ها و انیمیشن‌ها بودن. پس همینطور فقط سرجاشون وایمیسن و هی دماغشونو به نشونه بو کردن تکون می‌دن.

- چرا همین‌طور وایسادین فقط بو می‌کشین؟ یکی مسیریابی کنه!

لینی که به تازگی از گشت و گذارش تو کمپ برگشته بود، حرف از مسیریابی که میاد، سلول‌های مغزیش به سرعت پاسخی کف دستش روانه می‌کنن. پس انگشتشو می‌کنه تو دهنش و رو به هوا می‌گیره.

بلاتریکس که برای گرفتن حتی شده یه جواب، نگاهش رو مرگخوارا جا به جا می‌شد، با رسیدن به لینی متوقف می‌شه.
- اون برای تشخیص جهت باده نه بوی پیاز!
- گلابی مامان، اینقدر حرص نخور موهات سفید می‌شه‌ها!

مرگخوارا برای لحظه‌ای اصل قضیه رو فراموش می‌کنن و به بلاتریکسی با موهای پرپشت و وزوزی، اما این‌بار به رنگ سفید فکر می‌کنن. حتی تصورش هم عجیب بود!

- پیر نشو لعنتی.

لینی سعی می‌کنه مرگخوارا رو دوباره به اصل ماجرا برگردونه.
- نه ببین روش کار اینطوریه که الان انگشتمو بو می‌کنین و می‌گین کدوم سمتش بیشتر بوی پیاز می‌ده. بعدش همون سمتی می‌ریم.

لینی که از نظر خودش پیشنهاد بسیار بکر و هوشمندانه‌ای داده بود، منتظر تشویق مرگخوارا می‌مونه. اما مرگخوارا بیشتر از تشویق، به انگشت کوچیک لینی فک می‌کردن که حتی دیدنش هم نیاز به ذره‌بین داشت، چه برسه به بو کردنش و تشخیص اینکه کدوم‌ورش بیشتر بوی پیاز می‌ده!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس خسته شده بود.
-یک‌بار... یک‌بار برای همیشه...
-ازم طلاق می‌گیری؟
-نه عزیزم... با زبونت ترشی زبون و اسفناج درست می‌کنم و به خورد خودت می‌دم! داشتم می‌گفتم، یک‌بار برای همیشه اتمام حجت می‌کنم... باید هرچه زودتر یه محفلی ‌پیدا کنیم و البته بدون لو رفتن این کار رو بکنیم، بعدم سریعا برگردیم خونه. چون وسط یه مشت مشنگ هستیم، جادو حتی‌المقدور نمی‌کنیم... و چون نمی‌تونیم جادو کنیم، من رو عصبی نکنین که چون نمی‌‌تونم کروشیو بزنم، مجبور می‌شم خشونت فیزیکی نشون بدم. حله؟

با توجه به این که هیچکس اعتراضی نشان نداد، گویا حل بود.

-اما بلا... نقشه چیه؟
-وایسین!... بو... بو میاد!

خب قطعا در جنگل بوهای مختلفی استشمام می‌شود.
-نه...نه! بو ‌پیازه!

آیا حس بویایی مرگخواران به حدی قوی بود تا از روی بوی پیاز رد محفلیان را بزنند؟
و آیا تنها مصرف کنندگان پیاز محفلیان بودند؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.