هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-هاپچو!

این یکی فرق می کرد! چون متعلق به شخص خاصی بود.
همه برای یک ثانیه، عطسه را فراموش کرده به لرد سیاه خیره شدند.
-ارباب...شما هم؟

-ما چی؟...اگه تا حالا متوجه نشدید باید توجهتون رو به شکل خاص بینی خودمان معطوف کنیم. این چه کاری بود که انجام دادین مادر؟ هاپچوی مجدد!

با عطسه دوم لرد، همه طوری که انگار فرمان آزاد بودن عطسه را گرفته باشند، دوباره سرگرم عطسه کردن شدند.

-وای به حالتان اگر قطره ای تف روی ما بیفتد! دودمانتان را بر باد می دهیم.

رابستن که به دلیل فضایی بودن، کمتر از فلفل متاثر شده بود، به سختی جلو رفت و تابلو را برداشت و جلوی مرلین گرفت.

-هوووم...قشنگه...
-قشنگه و مرگ! باید روش عطسه کردن می شدی!
-می خوای خشم مرلین رو ببینی فرزندم؟ روی سیرازویی ها هم خوب کار می کنه. عطسه هام تموم شد خب. چیکار کنم؟ فلفل های مادرمروپ کم بودن.

به مروپ برخورد!

دستش را داخل جیب ردایش کرد و یک مشت فلفل اختصاصی خارج کرد و همراه مشتش داخل دماغ مرلین فرو کرد.

هاپچو!

لینی داخل تابلو، به وضوح تکان خورد و بعد از چند ثانیه از جایش بلند شد!
-کشتین؟...واقعا منو کشتین؟...دلتون اومد؟...منو یه جای خوب بیاویزین!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_یاران ما...عطسه‌ی مرلین را در می‌اورین یا شما را به مشتی فلفل قرمز و سیاه تبدیل کرده و در بینی پیامبرمان فرو کنیم؟

با این جمله‌ی لرد، مرگخواران از یک سو و مرلین از سوی دیگر به رعشه افتادند...مرلین از اینکه مرگخواران را قرار بود استنشاق کند، و مرگخواران از اینکه مرلین را قرار بود استنشاقش کنند.
_فرزندان پدر و مادر‌های خودتون...فکری به حال من کنید تا عطسه کنم!

مرگخوران به فکر فرو رفتند...چه چیزی عطسه آور بود؟

_یک مشت تسترال ارتش سیاه ما را تشکیل دادن...فکر میکنید یاران من؟ همین الان بهتون که گفتم فلفل!

مرگخواران قبلا شرم می‌کردند...اما حالا از این میزان هوشی که در کنار یکدیگر به کار میبردند، شرم که هیچ...یک ذره هم خجالت نمی‌کشیدند لامصب‌ها!

_فلفل از کجا بیارم ولی؟
_بانو مروپ؟
_گنده گلابی مامان؟
_گنده گلابی؟
_همون کدو حلوایی هست!
_عجب...بگذریم...میگم...شما پودر فلفل ندارین همراهتون که در مرلین استعمال کنیم؟
_مگه میشه نداشته باشم رنگینک مامان؟فلفل خیلی مفیده برای تغذیه همین الان استفاده میکنم ازش!

مروپ این را گفت و بلافاصله از ردای خود فلفدانی (بر وزن نمکدان) خارج کرد و شروع به پاشیدن آن در فضا کرد...و همین امر باعث شد که نه فقط مرلین، بلکه تمام حاضرین شروع به عطسه کردن، کردند!
_هاپچو...هاپچو...اگلانتاین...هاپچو...اون...هاپچو...تابلو رو....هاپچو....بگیر جلوی دهن مرلین..هاپچو....تا روی اون عطسه کنه....هااااااپچوو!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5471
آفلاین
مرلین ابتدا با شوک نگاهی به دماغش که چندین برابر بزرگ شده بود و به شکل پاتیل در اومده بود می‌ندازه. بعد انگار که اتفاقی کاملا عادی و روزمره افتاده، اخماشو تو هم می‌کشه و دستشو تو دماغش می‌کنه.

قبل از این‌که خواننده‌های محترم فکرای بد بکنن و برای مرلین هم مثل یوآخیم لو عکس‌ها و فیلم‌ها در بیارن و حتی آمار دست دادناش به صورت متوالی از خود یوآخیم لو گرفته تا زنجیره‌ای که با ملکه انگلستان خاتمه پیدا می‌کنه رو در بیارن، اشاره می‌کنم که این دست دادن مطمئنا نه به قصد پاکسازی محتوای طبیعی تولید شده داخل بینی، بلکه به خاطر استخراج جسم خارجی فرو رفته توش بود و تمام.

پس مرلین دستشو تو دماغش می‌کنه، پاتیلو بیرون میاره و مستقیم تو حلق هکتور فرو می‌کنه.

- این عطسه‌بند بود تا عطسه‌بیار.

قبل از این‌که ماجراهای هکتور و پاتیلش مختومه اعلام بشه، هکتور تصمیم می‌گیره بازم شانسشو امتحان کنه و خودی نشون بده.
پس شروع به متر کردن اتاق با ویبره‌های دنباله‌دارش می‌کنه. بر اثر حرکات هکتور، هرچی گرد و خاک بود و نبود به هوا برمی‌خیزه و در حالی که همه امید داشتن یکراست بره تو دماغ مرلین، تو مقصد اشتباهی فرود میاد.

- چرا حال منِ پیرمرد رو بد می‌کنین. اینا چی بود به خوردم دادین آخه.

و مرلین تف می‌کنه و مشتی گرد و خاکه که روی صورت هکتورو می‌پوشونن.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۴:۱۵
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- الان با من بودین؟
- آره هک!
- با خود خودم؟
- آره هک!
- چرا من رو انتخاب کردین؟
- قبل از اینکه به بیست و هشت قسمت نامساوی تقسیمت کنیم بهتره کارت رو شروع کنی!

اما هکتور عمرا به این راحتی ها قانع نمی شد. اون معجون سازی بود کنه، که تا وقتی خون طرف مقابل رو به طور کامل به قل قل نمینداخت دست بردار نبود.
- آخه ارباب بین این همه آدم چرا باید من رو انتخاب کنید؟
- هک! قبل از تو دو نفر دیگه هم بودن. ما هم دلیل خاصی برای انتخاب تو نداشتیم!
- اما بلاخره بعد اون دو نفر من رو انتخاب کردید. این نشون میده من مرگخوار مورد علاقه شمام!

با گفتن این جمله ده مرگخوار همزمان بلاتریکس رو گرفته بودن تا هکتور رو به سلول های سازنده اش تجزیه نکنه. اما هکتور ذاتا خونسرد، بیخیال و سیب زمینی بود و این چیزا در اون اثر نداشت. البته اینکه پشتش به بلا بود و کلا هیچکدوم از این صحنه ها رو نمی دید هم بی تاثیر نبود!

- دگورث! سه ثانیه وقت داری تا کارت رو انجام بدی وگرنه میدیم تابلو تو هم کنار لینی نقاشی کنن!

ماجرا دیگه خیلی جدی به نظر میرسید. این جمله حتی هکتور سیب زمینی رو هم می ترسوند. بنابراین بدون معطلی پاتیلش رو برداشت و صاف توی سوراخ بینی مرلین فرو کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- چی؟ یعنی چی که عطسه ام نمیاد؟ مگه ما مسخره تو...
- بلاتریکس لسترنج فرزند کیگانوس بلک و خواهر نارسیسا مالفوی و آندرومیدا تانکس و دختر عمه...
- خسته شدم بابا...خلاصه کن.
- خلاصه اینکه نمی توانید مارا مجبور به عطسه بکنید...خیر سرمان پیامبریم.

لرد برای اولین بار به نظر خونسرد می رسید:
- اهم اهم...یاران ما خسته شدیم، کشتن لینی انرژی مارا تخلیه کرد...منتظر هستیم تا شما مرلین را به عطسه بیندازید. هرکس این کار را بکند...اممم...مرگخواری شایسته است.

فقط کافی بود جمله آخر از دهان لرد خارج شود تا مرگخواران برای اثبات خود، دست به هرکاری زده و مرلین را به عطسه بیندازند.

اولین نفر رودولف بود که با تکان دادن قمه اش سعی می کرد مرگخوار شایسته باشد و مرلین را مجبور به عطسه کردن کند.

- رودولف لسترنج فرزند...خیلی خب بیخیال میشم ...رودولف لسترنج، تا چشمانمان را از کاسه بیرون نیاورده ای، تمامش کن!

بعد از رودولف، پافت بود که با روشن کردن پیپش و گرفتن آن در صورت مرلین سعی می کرد او را به عطسه بیندازد.
- از خودت خجالت بکش پیرمرد فرزند...از تو سن و سالی گذشته است.

نوبت هکتور شده بود تا با ویبره رفتن در اتاق، گرد و خاک به پا کرده و خودی نشان دهد.


ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۵ ۱۹:۲۷:۵۸

ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۴۱:۵۹
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 449
آفلاین
-تموم شد...بفرمایید.

مروپ تابلو را به سمت پسرش و جمعیت حاضر برگرداند.
-تازه با وجود رنگ های خوراکی هم که استفاده کردیم کل تابلو قابل خوردنه.

فنریر با امید به تابلو نگاه کرد.

-البته بجز بخش های آبیش. اون بخش ها رنگ مرده داره! و چون همش رنگ آبیه پس نخورید تابلو رو بی زحمت!

فنریر ناامید و غمگین و سر خورده شد!

-خب؟
-خب؟
-خب؟
-خب؟

مروپ با ناامیدی به پیازچه های کم هوش مامان نگاه کرد.
-خب مرلین مامان کجاست؟
-ما اینجاییم.
-بیا عطسه کن رو تابلو دیگه فرزندم.
-ای مروپ...نواده سالازار...دختر ماروولو...خواهر مورفین...دختر خاله...
-نه نه...این دفعه دیگه حرفاشو قطع نمی کنم. میخوام بذارم شجرنامه م شخم زده بشه ببینم فک و فامیلام کیان!

یک ساعت بعد

-عمو زاده چنگیز خان مغول...عمه زاده هیتلر...
-اممم...مرلین مامان میگم که بیخیال دیگه. رنگای تابلو هم خشک شد. خلاصه ش کن.
-اوه بله...خلاصه اینکه ما عطسه مان نمی آید!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۵ ۱۶:۵۴:۲۶



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلاتریکس جلو رفت و با عصبانیت رو به پاتیل کرد.
-قل؟ همین؟ منظورت چی بود؟ الان آماده ای؟ لینی رنگ داده؟ چی باید بفهمیم از این قل بی موقع؟

-قل قل!
-الان دو تا قل کردی، معنی داد؟
-قُ....

پاتیل چیزی جز زبان قُلی بلد نبود.بلاتریکس هم قلی نمی فهمید. برای همین بیشتر اصرار نکرد و جلو رفت و در پاتیل را باز کرد.
-پناه بر ارباب...این بدون رنگ چقدر زشته!

لینی زشت بود و همه به این موضوع پی برده بودند، ولی چیزی که در آن لحظه اهمیت داشت، رنگش بود.

مروپ با قاشق هکتور لینی را هم زد و باعث فرو ریختن اشک از گونه های هکتور شد.
-خب...شکلات میوه ای های مامان...رنگ آماده اس. می تونیم کار تابلو رو سریع تر تموم کنیم. لینی مامان هم خیلی زشته بدون رنگ!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5471
آفلاین
هکتور بعنوان بهترین معجون‌ساز در کل تاریخ هستی دنیای جادویی، از این‌که عملیاتی شبیه به معجون‌سازی صورت گرفته بود اما کار رو به اون نسپرده بودن یا حداقل ذره‌ای از تجربیاتش بهره نبرده بودن بسیار شاکی و ناراضی به نظر می‌رسید.

مروپ هم مثل پسرش چشمانی تیزبین داشت و از همین جهت متوجه خودزنی‌های هکتور می‌شه. علتش رو هم در یک چشم بر هم زدن کشف می‌کنه.
- خیار چنبر مامان تو هم شریک بودی تو این امر.

هکتور ویبره‌هاش رو از حالت عمودی به افقی تغییر می‌ده که نشون می‌ده به بحث علاقمند شده و با اشتیاق گوش جان به حرفای مروپ سپرده.
- من؟
- این قاشق معجون‌سازی توئه که بعد از شستشو لا به لای آب نارگیل برای کشیدن رنگ از لینی ازش استفاده کردم.

مروپ همزمان با گفتن این حرف با قاشق مشغول هم زدن محتویات داخل قابلمه می‌شه.
هکتور نمی‌دونست از این‌که نقشی در این عملیات داشته خوش‌حال باشه، یا از این‌که قاشق معجون‌سازیش لینی‌ای شده ناخوشنود باشه.

به هر حال سردرگمی هکتور تو انتخاب بین دو حس خوش‌حالی یا ناخوشنودی برای مرگخوارا اهمیتی نداشت، چرا که همون لحظه قابلمه قُلی می‌زنه و توجه همه رو به خودش جلب می‌کنه!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
سال‌ها از خط آخر پست سدریک دیگوری گذشته بود و تام همچنان در تلاش برای یافتن بهترین تقاطع بال و بدن لینی بود. شاهدان گواه می‌دهند حتی عمل تجزیه پیکسی نیز شروع شده بود!

-می‌کنی اون بال لامصب رو یا بیام با موهات برات بال درست کنم!

نمی‌دانم از قدیم می‌گفتند یا جدیدا می‌گویند، لاکن استرس هیچ کمکی به افزایش تمرکز نمی‌کند.
و حالا تام استرس هم گرفته بود. کف دستانش خیس فرق شده و بال‌ها از زیر انگشتانش در می‌رفتند.
بلاتریکس خواست که بلند شده، برود دماغ و دهن تام را در دل و روده‌اش بریزد که با مقاومت مرگخواران مجبور شد محفل را لعنت کرده، سرجایش بنشیند.

مروپ که از سر پا بودن خسته شده و از گوشه چشم شاهد جرقه‌های قرمز رنگ چوبدستی بلاتریکس هم بود، برای حفظ جان آشپزخانه‌اش، به این نتیجه رسید که بال هم برای نقاشی مفید بوده، به آن قوت می‌دهد. پس تام را به دوردست‌ها پرتاب کرده و لینی را همراه مخلفاتش داخل قابلمه انداخت.
-خب کنگر فرنگی‌های مامان، حالا باید منتظر درومدن رنگش باشیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۲۹ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۵۲:۰۴
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
- از بچگی دلم می‌خواست شاخک‌ و بال‌های یه پیکسیو جدا کنم!

تام که به شدت هیجان‌زده شده بود و از رسیدن به آرزوی دیرینه‌اش در پوست خود نمی‌گنجید، به سمت جنازه‌ی لینی یورش برد و آن را با دو انگشت شست و اشاره‌اش بالا گرفت و مورد بررسی قرار داد.
- خب، طبق دانش و مطالعات من، باید بال‌هاشو دقیقا از قسمتی که به بدنش چسبیده برش بدیم، چون اینطوری دیگه هیچ قسمت اضافی‌ای از بال روی بدنش باقی نمی‌مونه. بعد برای کندن شاخک‌هاش باید از روش‌های علمی پیش بریم که...
- تام مامان، می‌خوای بجای توضیحات اضافی، شروع به کار کنی و معلوماتتو در عمل نشونمون بدی؟

تام که از نصفه ماندنِ توضیحاتش چندان خشنود به نظر نمی‌رسید، اندکی به مروپ زل زد و در نهایت گفت:
- البته بانو! الان براتون آماده‌ش می‌کنم.

سپس روی جنازه‌ی لینی خم شد و با دقت و تمرکز فراوان شروع به کندن بال‌ها و شاخکش کرد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.