هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-ترجیح می دهیم خودمان هر روز قیافه این حشره را تحمل کنیم ولی حتی قاب خالی آن را هم به رودولف ندهیم.
-از آمدن و رفتن من سودی کو؟

لرد تابلوی لینی را برداشت و در بغل فنریر گذاشت و به همراه سایر مرگخواران به دفتر خودش رفت.

دفتر لرد سیاه

-یکم بالاتر....نه فنر...یکم پایین تر...نه اینطوری نور خورشید رو نمی بینم یکم بالاتر. نه اینطوری توی مرور زمان بخاطر جاذبه زمین مستهلک می شم...یکم پایین تر. اوه نه، اینجا هم ممکنه موریانه ها به تابلوی ظریفم دست پیدا کنند و منو بخورند. یکم بالاتر...نه نه همین الان متوجه شدم ترس از ارتفاع دارم!
-لینی؟ تو که تو کل عمرت داشتی پرواز می کردی بعد الان چطوری ترس از ارتفاع داری؟

لینی به مغزش فشار آورد تا یک بهانه منطقی پیدا کند.
-خب لینی نقاشی با لینی زنده فرق داره. اون موقع که داشتین منو می کشتین باید فکر اینجاشم می کردین که نقاشیم ترس از ارتفاع پیدا کنه! فنر...یکم پایین تر...

فنریر خسته و عرق ریزان در حال جا به جایی و نصب تابلوی لینی در دفتر لرد بود.



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- اممم...خیلی احساس خستگی می کنم...شبتون بخیر!
- ماهم دیگه رفع زحمت می کنیم.
- منم برم آمپول بزنم برگردم...

لرد سیاه نگاهی به معنای "هرکسی بیرون بره با ما طرفه" به یارانش انداخت و مرگخواران را سرجایشان میخکوب کرد.
- امممم...خب ارباب...کی تابلو رو ببره؟
- ما همان طور که قاضی ای عادل بودیم...ارباب عادلی نیز هستیم. خودتان داوطلب میشوید یا قرعه کشی کنیم.

- ارباب من...من!

عده ای از مرگخواران سعی می کردند خود را به کَری زده و تظاهر به نشنیدن کنند.

- ارباب من...من!

عده ای دیگر هم روش کبک هارا در پیش گرفته و سرهایشان را درون زمین فرو می کردند.

- ارباب من...من!
- یاران ما...چه غلطی می کنید؟ چرا خود را به مردن میزنید؟ گفتیم اربابی عادل هستیم، اما هنوز چوبدستی در دسترسمان هست.
- ارباب من...من!

تنها کسی که از اول پست داوطلب شده، رودولف بود؛ اما به دلایل واضحی، لرد سیاه توجهی به او نمی کرد.
- همسر عزیزم...تو چرا می خوای تابلو رو ببری؟
- اممم...خب آخه...لینی خیلی باکمالاته رودولف فعال و اکتیوی هستم!


ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۶ ۱۴:۱۲:۰۵

ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-این یکی هم مرد... خدایا شکرت!

بلاتریکس از خود بی خود شده بود.

-تشنه‌ام شده!

تابلوها تشنه نمی‌شوند. همه این را می‌دانستند.

همه:

-می‌بینین؟ می‌بینین ارباب؟ می‌بینین من رو کشتین و دستم رو از این دنیا کوتاه کردین تا برای یه لیوان آب برم زیر منت این جماعت بی احساس و...
-هکتور یه لیوان آب خنک و یه هوریس تو تابلوی لینی نقاشی کن! آب رو بدیم بخوره، هوریس رو بدین مرلین زنده کنه تا لینی از تنهایی در بیاد.
-نمیشه فقط لیوان رو نقاشی کنه؟
-نمیشه! گزینه انتخابی نداریم. منومون فقط اینجوری که ما می‌گیم عرضه میشه لینی.

لرد سیاه لینی را به خوبی می‌شناختند.

-پشیمون شدم سرورم. آب نمیخوام تشنگیم رفع شد. خوب خوبم.

ملت نفس راحتی کشیدند و خود را روی مبل‌هایشان رها کردند.

-چرا ولو شدین؟ پاشین! پاشین! من رو ببرین سرجام نصب کنین ببینم. من رو ول کردن وسط خونه خجالت هم نمی‌کشن!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- من یه پیشنهاد بهتر دارم.

- لازم نکرده تو پیشنهاد بدی ... هیچ پیشنهادی از سوی تو پذیرفته نمی‌شه. فکر کردی یادم رفته زمانی که زنده بودم یک بار بهم پیشنهادی بی‌شرمانه دادی؟ فکر کردی حالا که مردم فراموش می‌کنم و دیگه توی سرت نمی‌کوبمش؟ هرگز!

- اما این پیشنهادیه که نتونی ردش کنی. :گادفادر:

سکوت لینی حاکی از رضایت بود. توجه سایر مرگخواران نیز جلب شده بود و منتظر پیشنهاد هوریس بودند.

- مرلینگاه!

- چی باعث شد فکر کنی این پیشنهاد جذابه؟

- مزایای پرشماری داره. اولن که گذر هر کسی اون‌جا میفته و استثنا نداره. در نتیجه دلت برای هیچکس تنگ نمی‌شه. دومن انسان‌ها در لحظات حساسی چون مرلینگاه، تمام نقاب‌هاشون رو کنار می‌ذارن و با خود واقعی هر شخص روبه‌رو می‌شی. سومن هر کس اون‌جا بیاد، تنها میاد. می‌تونی با خیال راحت در مورد خاطرات خصوصی که داشتین حرف بزنی. چهارمن اقوام دورت که سایر حشرات باشن هم اون‌جا رفت‌وآمد بیشتری دارن و می‌تونی باهاشون در ارتباط باشی. پنجمن ...

- هوریس؟

- بله ارباب؟

- با این همه مزیتی که برای مرلینگاه شمردی، یادمون باشه در اولین فرصت ...

- بکشینم و تابلوم رو اون‌جا نصب کنید؟

- نه! واقعا چرا باید بعد از خلاص شدن از دستت، تابلوت رو برگردونیم که دوباره جلوی چشممون باشی؟ در اولین فرصت تبدیل به آفتابه می‌کنیمت تا برای همیشه در مکان مورد علاقت به زندگی ننگینت ادامه بدی.

- اتفاقا آفتابه بودن هم مزایای پرشماری داره! اولن وظیفه مهمی چون ریختن آب بر جایی که سوخته بر گردن آدمه و آدم مفید واقع می‌شه. دومن آدم از همه ...

- آواداکداورا!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۲۲ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- خب من تصمیممو گرفتم. راهروی اصلی عالیه!

مرگخواران درحالی که همچنان چشم‌غره‌هایشان را از اگلانتاین دریغ نکرده و هر یک با نگاهی خشمگین به او که در کمال خونسردی مشغول روشن کردن پیپش بود، زل زده بودند، تلاش می‌کردند تا لینی را منصرف کنند. آنها می‌دانستند اگر تابلوی پرحرف و وراجِ لینی در راهروی اصلی آویزان شود، دیگر رنگ آرامش را نیز نخواهند دید.

- ببین لینی، راهروی اصلی اصلا خوب نیست. اونجا پر رفت و آمده، هر کی رد شه دستش می‌خوره بهت و روی تابلوت خش میفته!
- تازه خیلی شلوغم هست، دیگه نمی‌تونی با آرامش بخوابی و نعمتِ خواب خوب رو از دست می‌دی.
- راهروی اصلی به اون بزرگی برای پیکسی کوچیک و ظریفی مثل تو خطرناکه، مناسبت نیست...

اما لینی تصمیم خودش را گرفته بود و هیچ جوره حاضر نبود تا منصرف شود و مکان دیگری را برای آویزان شدن انتخاب کند.
- همین که گفتم. راهروی اصلی بهترین گزینه‌س و می‌خوام همونجا آویزون شم!

مرگخواران چاره‌ی دیگری نداشتند. یا باید سریعتر مکان دیگری که توجه لینی را جلب کند پیشنهاد می‌دادند و یا باید او را در راهروی اصلی می‌آویختند و باقی عمرشان را در بدبختی و بدون آرامش به سر می‌بردند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۵۱ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
اما نه آنقدر دشوار که سیل پیشنهادات مرگخواران را در پی نداشته باشد!
-دیوار کنار مرلینگاه چطوره؟
-عالیه!
-نه! اونجا تهِ پیچ راهروئه. وسعت دیدم کمه. دلم می گیره!
-من که میگم تو اتاق خودش آویزونش کنیم.
-عالیه!
-نه! اونجا خاطراتم از دوران زنده بودنم برام تکرار میشه. بغضم می گیره.

مرگخواران ادامه می دادند. هر بار یک ایده از میان جمعیت شنیده می شد و پس از تشویق سایرین، لینی با آن مخالفت می کرد.
-میخوای توی آشپزخونه بذاریمت؟ حوصله‌ت هم سر نمیره اونجا.
-عالیه!
-نه! اونجا هی غذاهایی که نمی تونم دیگه بخورم رو می بینم، دلم می شکنه.

لرد سیاه نگاهی به معنای "مگه وقتی زنده بودی چقدر غذا می خوردی؟" به لینی انداخت؛ ولی چیزی نگفت. سکوت او نشانه ای از نارضایتی‌ش بابت مرگ پیکسی بود. هرچند سکوت لرد سیاه هم بسیار با ابهت و سرشار از ناگفته ها بود!
سیل پیشنهادات مرگخواران، اکنون به موج ضعیف پیشنهاد تبدیل شده بود، ولی لینی هنوز محل نصب تابلویش را انتخاب نکرده بود.

-نظرت چیه توی راهروی اصلی آویزونت کنیم؟
-افتضاحه!
-راهروی اصلی...

سوال اگلانتاین خشم مرگخواران، سکوتِ آمیخته با گره ابروان لرد سیاه و تفکر عمیق لینی را به همراه داشت.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۴ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
اما لینی با تمام قوا تصمیم گرفته بود دست تابلوی مادر سیریوس را از پشت ببندد. البته نه با الفاظ رکیک بلکه با پر حرفی!
-یه جایی تابلمو بذارین که گرم باشه. نرم باشه. بارون میاد خیس نشم. برف میاد گوله نشم. صبح ها که از خواب پا میشم نور درخشان خورشیدو روی قاب تابلوم حس کنم. شبا که می خوابم مهتاب و ستاره ها رو تو آسمون شب ببینم. یه جای بالایی نصب بشم که حس کنم دوباره دارم پرواز می کنم. از همه مهم تر می خوام تابلوم به همه جا راه داشته باشه تا هر وقت حوصلم سر رفت برم اینور و اونور. یه راه هم به موزه لوور داشته باشه تا برم و آثار اونجا هم ببینم...
-خواسته دیگه ای نداری حشره؟
-اممم...چرا ارباب...هر روز هم گرد و غبار روی تابلوم رو با ملاطفت بسیار پاک کنید. مبادا تابلوم دچار خراشیدگی بشه...

لینی با لبخند به سمت مرگخوارانی که خواسته هایش را به صورت یک طومار یادداشت می کردند نگاه کرد.

پیدا کردن یک جای مناسب برای چنین تابلوی پر حرف و پر توقع ای قطعا دشوار بود.



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-هاپچو!

این یکی فرق می کرد! چون متعلق به شخص خاصی بود.
همه برای یک ثانیه، عطسه را فراموش کرده به لرد سیاه خیره شدند.
-ارباب...شما هم؟

-ما چی؟...اگه تا حالا متوجه نشدید باید توجهتون رو به شکل خاص بینی خودمان معطوف کنیم. این چه کاری بود که انجام دادین مادر؟ هاپچوی مجدد!

با عطسه دوم لرد، همه طوری که انگار فرمان آزاد بودن عطسه را گرفته باشند، دوباره سرگرم عطسه کردن شدند.

-وای به حالتان اگر قطره ای تف روی ما بیفتد! دودمانتان را بر باد می دهیم.

رابستن که به دلیل فضایی بودن، کمتر از فلفل متاثر شده بود، به سختی جلو رفت و تابلو را برداشت و جلوی مرلین گرفت.

-هوووم...قشنگه...
-قشنگه و مرگ! باید روش عطسه کردن می شدی!
-می خوای خشم مرلین رو ببینی فرزندم؟ روی سیرازویی ها هم خوب کار می کنه. عطسه هام تموم شد خب. چیکار کنم؟ فلفل های مادرمروپ کم بودن.

به مروپ برخورد!

دستش را داخل جیب ردایش کرد و یک مشت فلفل اختصاصی خارج کرد و همراه مشتش داخل دماغ مرلین فرو کرد.

هاپچو!

لینی داخل تابلو، به وضوح تکان خورد و بعد از چند ثانیه از جایش بلند شد!
-کشتین؟...واقعا منو کشتین؟...دلتون اومد؟...منو یه جای خوب بیاویزین!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_یاران ما...عطسه‌ی مرلین را در می‌اورین یا شما را به مشتی فلفل قرمز و سیاه تبدیل کرده و در بینی پیامبرمان فرو کنیم؟

با این جمله‌ی لرد، مرگخواران از یک سو و مرلین از سوی دیگر به رعشه افتادند...مرلین از اینکه مرگخواران را قرار بود استنشاق کند، و مرگخواران از اینکه مرلین را قرار بود استنشاقش کنند.
_فرزندان پدر و مادر‌های خودتون...فکری به حال من کنید تا عطسه کنم!

مرگخوران به فکر فرو رفتند...چه چیزی عطسه آور بود؟

_یک مشت تسترال ارتش سیاه ما را تشکیل دادن...فکر میکنید یاران من؟ همین الان بهتون که گفتم فلفل!

مرگخواران قبلا شرم می‌کردند...اما حالا از این میزان هوشی که در کنار یکدیگر به کار میبردند، شرم که هیچ...یک ذره هم خجالت نمی‌کشیدند لامصب‌ها!

_فلفل از کجا بیارم ولی؟
_بانو مروپ؟
_گنده گلابی مامان؟
_گنده گلابی؟
_همون کدو حلوایی هست!
_عجب...بگذریم...میگم...شما پودر فلفل ندارین همراهتون که در مرلین استعمال کنیم؟
_مگه میشه نداشته باشم رنگینک مامان؟فلفل خیلی مفیده برای تغذیه همین الان استفاده میکنم ازش!

مروپ این را گفت و بلافاصله از ردای خود فلفدانی (بر وزن نمکدان) خارج کرد و شروع به پاشیدن آن در فضا کرد...و همین امر باعث شد که نه فقط مرلین، بلکه تمام حاضرین شروع به عطسه کردن، کردند!
_هاپچو...هاپچو...اگلانتاین...هاپچو...اون...هاپچو...تابلو رو....هاپچو....بگیر جلوی دهن مرلین..هاپچو....تا روی اون عطسه کنه....هااااااپچوو!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
مرلین ابتدا با شوک نگاهی به دماغش که چندین برابر بزرگ شده بود و به شکل پاتیل در اومده بود می‌ندازه. بعد انگار که اتفاقی کاملا عادی و روزمره افتاده، اخماشو تو هم می‌کشه و دستشو تو دماغش می‌کنه.

قبل از این‌که خواننده‌های محترم فکرای بد بکنن و برای مرلین هم مثل یوآخیم لو عکس‌ها و فیلم‌ها در بیارن و حتی آمار دست دادناش به صورت متوالی از خود یوآخیم لو گرفته تا زنجیره‌ای که با ملکه انگلستان خاتمه پیدا می‌کنه رو در بیارن، اشاره می‌کنم که این دست دادن مطمئنا نه به قصد پاکسازی محتوای طبیعی تولید شده داخل بینی، بلکه به خاطر استخراج جسم خارجی فرو رفته توش بود و تمام.

پس مرلین دستشو تو دماغش می‌کنه، پاتیلو بیرون میاره و مستقیم تو حلق هکتور فرو می‌کنه.

- این عطسه‌بند بود تا عطسه‌بیار.

قبل از این‌که ماجراهای هکتور و پاتیلش مختومه اعلام بشه، هکتور تصمیم می‌گیره بازم شانسشو امتحان کنه و خودی نشون بده.
پس شروع به متر کردن اتاق با ویبره‌های دنباله‌دارش می‌کنه. بر اثر حرکات هکتور، هرچی گرد و خاک بود و نبود به هوا برمی‌خیزه و در حالی که همه امید داشتن یکراست بره تو دماغ مرلین، تو مقصد اشتباهی فرود میاد.

- چرا حال منِ پیرمرد رو بد می‌کنین. اینا چی بود به خوردم دادین آخه.

و مرلین تف می‌کنه و مشتی گرد و خاکه که روی صورت هکتورو می‌پوشونن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.