http://www.jadoogaran.org/uploads/images/img539444b303dc1.png سه دانش اموز هاگوارتز شانه به شانه ی یکدیگر حرکت می کردن
جیمز در فکر بود
ریموس و سیروس چشمو سرشان را به علامت تو بگو تکان می دادن
سیروس نفس عمیق صدا داری کشیدگفت:
-وای جیمز میای به هاگزمیدبریم؟
جیمز-نه
سیروس با تعجب به جیمز نگاه کرد:
-چرا؟
جیمز - تکالیفو با...
جیمز ساکت شد
به لی لی اوانز دختر زیبای سال چهارمی نگاه کرد که با زرزروس دماغ دراز می خندید
ریموس وجیمز متوجه ی موضوع شدن
یکدفعه هردو زدن زیر خنده
جیمز با دو دستش دو پس گردنی به سیروس و جیمز زد:
-خنده داره !!!؟
هر دو بازم خندیدن
سیروس دستش را روی شانه ی جیمز گذاشت:
-رفیق چرا از ما کمک نمیخوای؟
جیمز- مثلاچکار کنید؟
ریموس- خب دیگه ...
ریموس و سیروس به یکدیگر چشمک زدن
جیمز - هی هی !!! کار خطرناکی .
سیروس - برای ما غارتگرا کار خطرناکی وجودنداره
جیمز- نقشه چیه؟
ریموس-پانمدی زود باش بریم جیمز بعدا می گیم!
ریموس و سیروس با عجله به طرف مخفیگاه غارتگران رفتن
فردا
لی لی - تو خیلی احمقی سوروس !!!جیمز تورونجات داده!!!
سوروس-شایدنقششون بوده
لی لی - سوروس اگه جیمز نجاتت نداره بود الا .
لی لی صدایش را پایین اورد:
- یه گرگینه بودی!!
سوروس - چی شده حالا بهش می گی جیمز !؟
لی لی - تو کی هستی که برای من تصمیم میگیری !!؟ دوست دارم بهش بگم جیمز !
ایده و داستانت خوب بود. ولی کاش پایانش رو کامل تر می نوشتی. چند تا اشکال ظاهری داشتی؛ یه علامت سوال یا تعجب کفایت می کنه و نیاز نیست چند بار تکرارش کنی و بهتره وقتی که دیالوگا تموم میشن و میخوای بعدشون توصیف بیاری، دو تا اینتر بزنی و یه خط فاصله بذاری.
این ایراد ها با ورود به ایفای نقش حل میشن. پس...
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی