کنفرانس خبری تموم شدهبود و بچهها هر یک به تمنایی، رفتهبودند به صحرایی. هاگرید هم زد بیرون که یه هوایی بخوره. رفت تکیه داد به نردههای کاخ و دستامشو کرد تو جیبش، بلکه آبنباتی چیزی گیرش بیاد که یه خانمی از اونور نردهها و توی خیابون، دستشو آورد تو. هاگرید هم که خب، طی مطالعاتش شنیدهبود که خارجیها اهل تعارف نیستند. پس یه لبخند قدرشناسانه بهش تحویل داد و ازش تشکر کرد و شئ توی دستش که دراز شده بود سمتش رو ازش گرفت و بعدش برگشت سمت ساختمون که دنبال پروفسور دامبلدور بگرده. ولی یه عیبی پیش اومدش. ده قدم اینا که جلو رفت، یهو صدای جیغ خانمه بلند شد. هاگریدم که دیگه نمکگیر شدهبودش، با خودش گفت برگرده ببینه چرا داره جیغ میزنه و بهش کنه تا جبران این چیزی که بهش داده هم شدهباشه. سرشو که برگردوند، دید خانمه چسبیده به نردههای کاخ و داره له میشه از فشار. متوجه شد که از این شئ فلزی که داده بهش، یه سیم زده بیرون و سر سیمه تو دستای خانمهس و هرچی هاگرید میره بیشتر و بیشتر، خانمه له میشه بیشتر و بیشتر. پس دیگه ادامه نداد. البته حالا که دارم میگم، بذارید دروغ نگم. یه قدم دیگه هم جلو رفت و بعد که باز خانمه جیغ زد و مطمئن شدم درست حدس زده، اونوقت دوید سمتش و گفت:
-ای بابا، سیمش گیر کرد؟
طوری نی. نیازی به عجله نیس. پروف قویه. من مونتظر میمونم آزادش کونید.
-چی رو آزاد کنم آقای محترم؟
-سیم این دیگه.
-سیم میکروفونو آزاد کنم؟ چرا باید این کارو کنم؟ مگه نمیبینید؟ میکروفون وصله به این دوربین.
چونهشو خاروند و نگاهی به این دوربینی که خانمه میگفت انداخت. راست میگفت.
-راست میگید خانوم. حالا چیکار کونیم؟
این دوربینه خیلی گوندهس. از این نردهها رد نیمیشه که. میخواید از بالا بندازیدش، من از اینور بیگیرمش؟ میتونم بیگیرم. شوما زورتون برسه پرتش کونید بقیهش رواله. عه اون آقاعه اونور خیابون به نظر زورش بدک نیس. داداش؟ داداش؟
خانمه پرید تو حرفش و نذاش یارو رو صداش کنه.
-یعنی چی آقا. من این میکروفون رو ندادم ببریدش برای خودتون که. فقط میخواستم باهاتون مصاحبه کنم.
-موصاحبه؟ که چه؟
-که راجع به اوضاع اون تو یه اطلاعاتی بگیرم.
-که چه؟
-که برای شبکه تلویزیونیای که توش کار میکنم خوراک خبری تولید کنم.
-که چه؟
-پول توشه.
-روبیوس هاگرید، غول دورگه، شیکاربان مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، در خدمتگوذاری حاضرم.
خانمه خوشحال شد و یه کم با دوربینه ور رفت و چند تا دکمه زد و شروع کرد:
-خب، بینندگان محترم. لحظاتی پیش درهای کاخ سفید بسته شد. دلیل این اقدام، حملهی یک گروه تروریستی گزارش شده. ما پشت درهای بستهی کاخ هستیم. در کنار ما یکی از حملهکنندگان هستند. آقای هاگرید، سلام! شما از تروریستهایی هستید که به کاخ حمله کردهن؟
-سولام. من؟ نه بابا تروریست کوجا بود، ما خودمون از بچههای محفل هستیم خانوم. کلاً فعالیتمون رو ایجاد صولح بنا شده. اصن باید شوما بیاید محفل، خودتون ببینید از نزدیک. بیاید گوزارش تهیه کنید، موتوجه میشید. ما خودمون یه بند و بساطی داریم اصن بر علیه تاریکی.
-ولی گزارشها حاکی از اینه که گروه شما برای سوقصد به آقای پرزیدنت به کاخ حمله کرده.
-آقای پرزیدنت کدومه؟
-همون آقایی که تا چند لحظه پیش توی اتاقی که شما ازش بیرون اومدید کنفرانس مطبوعاتی داشتن.
-کودومو میگی؟ نتورکیه رو میگی؟
اونو که خدا زدتش.
-منظورتون چیه؟ نتورکی؟
-بله خانوم... اینا رو خدا زده. بیچاره رفته همه پولاشو داده وایتکس خریده، مونده رو دستش. الان داشت خودش رو آب و آتیش میزد که وایتکس بخورید وایتکس خوبه.
-منظورتون حرفهای آقای پرزیدنت در راستای استفاده از وایتکس برای شست و شو هست؟
-بله همین.
-خب این چه ربطی به وایتکس خوردن داره؟
-هه هه هه.
الان من چی بیگم که شوما بفهمی والا.
اصن بله، ربط نداره حق با شماست. دیگه نمیخورم. تسلیم.
-آقای هاگرید یه سوال دیگه. چیزی که در بین شما و گروهتون دیده میشه، عدم رعایت پروتکلهای بهداشتیه.
-دوروسته.
-مگه یه بیماری مهلک کل جهان رو نگرفته؟
-دوروسته.
-پس چرا رعایت نمیکنید؟ چند لحظه پیش خودم دیدم که برگای یکی از درختهای کاخ رو کندید و با همین دستهاتون خوردید.
-نوخوست باید به عرض برسونم که این کارتون خیلی زشته که لوقمهی مهمون رو میشمرید، ثانیاً کودنها نمیگیرن.
-بله؟
-کودنها نمیگیرن.
-الان شما کودنید؟
-بله.
-متوجه نمیشم.
-پس شوما هم کودنید. میتونید ماسکتون رو درآرید.
من دیگه دیرم شده. خودافس به بینندگان عزیز.
و به ساختمون کاخ برگشت تا دنبال پروفسور بگرده.