هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۴:۱۸
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در این بین که مروپ در تلاش برای جدا کردن هکتور از شیشه ترشی لینی بود، بلاتریکس طی حرکتی غیر منتظره چوبدستی‌اش را در گوش چپ تام جاگسن فرو کرد و از چشم راستش بیرون کشید.
تام که به سختی چشم راستش را در میان زمین و هوا گرفته و مانع افتادنش روی زمین شده بود، به تمام کار‌های آن روز و روز قبل و روزهای قبل‌ترش فکر کرد. اما به هیچ نتیجه‌ای نرسید. حتی یک برخورد کوچک هم با بلاتریکس نداشته که عصبانیت ناگهانی او را به آن برخورد ربط دهد.
-چرا؟!

و چشمش را سرجایش برگرداند.

-داشتم میومدم تو، چشمم خورد به امضات... هیچ ازش خوشم نیومد. لرد منی...

در خانه ریدل بلاتریکس آخرین نفری بود که قانع می‌شد. پس تام از خیر توضیح گذشت و سعی کرد چشمش را در حدقه بچرخاند تا به جای مغزش، اتاق را بیند.
و در این بین، نفر بعدی برای تحویل تابلو لینی جلو آمد.

-بسه هکتور! نوبت منه... لینی جونم رو بده ببرم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
هکتور دستش را به قصد ریختن ترشی به تابلوی لینی وارد می‌کرد که...
- هکتورِ مامان! حس نمی‌کنی یکم زیاده روی می‌کنی؟

مسلما هر کسی که بود، با این حرف شوکه میشد و بعد به سبک فیلم‌های هالیوودی برمی‌گشت و گل‌کلم در دستش می‌درخشید و صحنه ای بسیار ترسناک و مثبت 88 سال را به وجود می‌آورد... اما هکتور هرکسی نبود!

- فرزندم؟!

بازهم جوابی از هکتور نشنید.
- فرزندم؟

مروپ جلوتر رفت و به کنار هکتور رسید.
- فرزندم!

هکتور خشکش زده بود، اما ناگهان...
- بله؟!

قلب های سالم هم جلوی چنین هیجانی دوام نمی‌آوردند، قلب ضعیف مروپ بدتر!
- مرض فرزندم!
- جسارتا فک نمی‌کنید به من باید برسید؟

لینی این را گفت، اما ای کاش نمی‌گفت، چون هکتور دوباره با ترشی به او حمله ور شد!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- من که فکر نمی‌کنم فراموشت شده‌باشه.
- به ارباب، به مرلین، به روونا که فراموشم شده! اصلا لونی چی هست؟
- خب، پس این حل شد. اگه یه بار دیگه اسم لونی رو ازت بشنوم، توی اسید معده‌م حل می‌کنمت‌آ! ... قضیه‌ی اون یکی معجون که نصف مرگخوارا رو باهاش فرستادم اون‌ دنیا چی؟
- من اصلا نمی‌دونم تو داری راجع به چی حرف می‌زنی.
- سوزوندن تنها ریشه‌ی موی ارباب؟
-
- تخریب خونه‌ی ریدل؟
-
- معجون ساحره‌پراکن رودولف؟

هکتور می‌دانست دیگر مرگخوارها بیرون اتاق منتظرند و می‌خواست از مدت زمانی که در اختیار دارد، نهایت استفاده را داشته باشد و رُسِ وجودِ نداشته‌‌ی لینی را بکِشد.

- نه، حالا لطفا منو از اینجا بیار بیرون!
- بیرون چیه؟ من فقط می‌خوام گل‌کلم بذارم توی شیشه. خودت خواستی خب!
- نه، این کارو با من نکن!
- حالا که دیگه کم کم داری به دبه‌ی ترشی بانو مروپ تبدیل می‌شی، خواستم یاداوری کنم اینا همش انتقام اینه!


گب دراکولا!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
صدای خفه لینی از داخل شیشه به گوش می رسید.
-هی...من تابلوام. می فهمی؟ تابلو! تابلو ها به دیوار نصب می شن. تو بهترین و نورگیر ترین و زیباترین بخش اتاق. تو منو فرو کردی توی یه شیشه معجون! مگه من خیارشورم؟

هکتور که دیگر اثری از معصومیت چند دقیقه پیش در چهره اش دیده نمی شد، تلنگری به شیشه زد.
صدا به شکل وحشتناکی در گوش لینی پیچید و هکتور با دیدن لینی که گوشهایش را گرفت و داخل مایع مجهول، غوطه ور شد با خوشحالی قهقهه زد.
-تو تابلو بودی...الان دیگه هر چیزی هستی که من می خوام. صبر کن و ببین این معجون چه بلایی سر رنگات میاره. داخل تار و پود تابلو نفوذ می کنه و کم کم رنگتو حل می کنه. مثل اسیدی که روی تو ریخته باشم.

-هکولی...تو نمی تونی اینقدر بی رحم باشی! هکولی...روزهای زیبایی رو که با هم داشتیم به خاطر بیار!

-مثلا؟

لینی فکر کرد!
خیلی فکر کرد!
ولی به نتیجه ای نرسید.
-خب...حتما داشتیم، ولی لازم نیست الان یادآوری کنم که. تو همیشه هکولی مهربونی بودی.

هک لبخندی زد.
-مطمئنی؟ قضیه لونی ها رو فراموش کردی؟

به نفع لینی بود که فراموش کرده باشد!
-آره آره...فراموش کردم. هیچی یادم نمیاد. تو هکولوی خوبی هستی. منو از این تو در بیار!یا حداقل دو تا گل کلم بنداز کنارم، خوش طعم بشم.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- نمیخوام! من نمیام! بین این همه آدم چرا این؟
- این؟ الان به من گفتی این؟
- آره، به خودت گفتم. چرا تو؟ نمیخوام پیش تو باشم!
- دیگه دوره ی حق انتخاب داشتن تو گذشته لینی! الان دیگه دور دور منه!
- اینطوریه؟ باشه! پس یادت باشه خودت خواستی!

هکتور بدون توجه به خط و نشون کشیدن ها و مادر سیریوس بازی های لینی مشغول انتخاب جایی برای نصب تابلو بود.
- بالای پاتیل؟ روی کمد معجون ها؟ کنار تابلو ارباب؟ نه اینا هیچکدوم خوب نیست. باید یه جایی باشه که نتونه فرار کنه.
- منو بذار کنار پنجره، هوای تازه لازم دارم!

هکتور بدون توجه مشغول چرخیدن توی آزمایشگاهش شد!

- راستی تو چرا تخت نداری؟ شبا نمیخوابی؟ چطوری زنده ای تو؟

هکتور مستقیم به سمت مخالف پنجره رفت.

- گفتم کنار پنجره!

- پیدا کردم! اینجا بهتر از همه است!
- اره اینجا هم خو... چی؟ وایسا ببینم منظورت که تو شیشه ی معجون نیست؟

با فرو رفتن تابلو لینی درون شیشه ی معجون و گذاشته شدن چوب پنبه سر شیشه لینی جواب سوالش رو گرفت!



ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مرگخواران درست شدند...البته تقریبا...صرفا باید مثلا چشم پالی از مشت بلاتریکس به حدقه‌اش برمی‌گشت، یا ساق پای اگلانتاین از زیر دندان فنریر خارج و به ران او متصل می‌شد، و یا حتی رودولف نمود کمالات ساحره ها پس میداد...و خب همه این کارها را می‌شد بعد از اینکه از اتاق لرد خارج شدند انجام دهند...فعلا اینکه منظم جلوی لرد ایستاده و آماده اجرای دستورات او باشند، واجب تر بود!

لرد نگاهی به مرگخواران درست و نیمه درست انداخت...سپس گفت:
_فرمودیم بیاین این تابلو رو از جلوی چشممون دور کنین...مایل نیستیم تابلوی این حشره رو در فضاهای عمومی خانه ببینیم و حتی چشممون بهش بیوفته...پس یک نفر داوطلب شه و تابلو رو از روی دیوار اتاق ما برداره و در اتاق خودش بذاره!
_م...
_غیر از تو رودولف...غیر از رودولف...کی داوطلبه؟
_هعی!

تنها صدای خارج شده از مرگخواران، صدای بغض رودولف بود...بله...بغض او صدا داشت...مابقی مرگخواران ترجیح داده بودند سکوت کنند و کمتر توجه لرد را جلب کنند...مشخصا لینی و حتی تابلوی او محبوبیت چندانی بین مرگخواران نداشت...هیچکس حوصله‌ی یک تابلوی پرحرف و فضول را در اتاقش نداشت....
پس لرد چاره‌ی دیگری اندیشید...او مرگخوارانش را می‌شناخت...
_کسی داوطلب نیست؟ چه حیف شد...آخه میدوندی؟ لینی دیگه یه موجود زنده نیست که بتونه پرواز کنه و قسر در بره...می‌شد تابلوش رو برد و انتقام اون همه مدت آزار و اذیت رو ازش گرفت!
_ارباب من می‌برمش!
_نخیر...من اول دستم رو بردم بالا!
_شما دقت نکردین...من از اول داوطلب شدم!
_هیچکی غیر از من حق نداره تابلوی لینی رو ببره اتاقش!
_حرف نباشه...تابلوی لینی حق منه...سهم م...هی؟ هکتور؟ وایسا ببینم...تابلو رو کجا می‌بری؟

هکتور اما بی‌توجه به مرگخوارانی که در حال دعوا بر سر تابلوی لینی بودند، تابلو برداشته بود و با سرعت به سمت اتاقش در حال حرکت بود...
_شما متوجه نیستین...من و لینی خاطرات زیادی باهم داریم....مطمئنا بهش توی اتاقم خوش می‌گذره!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-یاران بی عرضه‌ی ما... یک نفر هم کافی بود.

اصولا دستورهای لرد سیاه داوطلبان زیادی برای انجام داشت. به خصوص مواقعی که پای آرامش لرد در میان بود و اخلال در آن گریبان گیر خود مرگخواران می شد.

-نه اونجوری نکنید... اول باید پای هوریس رو از دهن فنریر در بیارید. بعد دست ربکا رو از دو سانت بالا تر از آرنجش قطع کنید تا گره موهای بلا باز بشه و سدریک بتونه گردنش رو در بیاره.

لینی در تابلو می چرخید و مرگخوارانی که با باز شدن در، روی هم افتاده و به یکدیگر گره خورده بودند را در رها شدن از توپ مرگخواری راهنمایی می کرد. اوضاع آنقدر به هم ریخته بود که کسی متوجه دودهای خارج شده از گوش های لرد سیاه نشد.

-این کفش کیه که گیر کرده بین دنده های من؟
-کفش نیست. پاتیل منه!
-کاهو سکنجبینای مامان، اگر کسی دندون منو پیدا کرد پسش بده.

صبر لرد سیاه رو به اتمام بود.

-اینطور که از اینجا معلومه، تا وقتی بلا دستشو از توی چشمای پالی در نیاره درست نمی شید.
-یاران ما، درست شوید!

به چیز بیشتری نیاز نبود. دستور لرد سیاه همه چیز را درست می کرد!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۸ ۱:۰۵:۳۸

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ولی برای لرد همون مدتی که صداش به گوش یارانش برسه، مغزشون اون‌چه شنیده رو تحلیل کنه، به خواسته‌ش لبیک بگن و در نهایت رهسپار اتاقش بشن هم بسیار طولانی می‌گذره و براش هم‌چون گذر یک عمر می‌مونه.

لینی که متوجه نگاه منتظر لرد شده بود که به در چشم دوخته بود، سعی می‌کنه توجه لردو دوباره به خودش جلب کنه.
- ارباب داشتین می‌گفتین.

لرد با خشم نگاهی به لینی که حالا چسب روی هیچ نقطه‌ای از بدنش قرار نگرفته بود می‌ندازه.
- ما هیچی نمی‌گفتیم، تو داشتی سر ما رو می‌خوردی.

عجیب نیست اگه برداشت لینی از این جمله این باشه که "بازم حرف بزن داشتیم لذت می‌بردیم!".
- بله ارباب همون‌طور که می‌گفتم و شما با علاقه گوش جان سپرده بودین...
- نسپرده بودیم.

لینی با شنیدن صدای پاهایی که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد، کمی احساس خطر می‌کنه. پس موضوع صحبتش رو عوض می‌کنه.
- ارباب می‌دونستین طبق قانون شماره پنج، بند هفتم از قوانین مراقبت از موجودات جادویی، بخش حشرات، من این حقو دارم که محل سکونت بعدیم رو خودم انتخاب کنم تا مبادا حشره‌آزاری‌ای این وسط رخ بده و جرمی صورت بگیره؟
- برای ما قانون نانوشته تعیین می‌کنی حشره؟
- بل.

خوشبختانه پاسخ لینی رو لرد نمی‌شنوه، چون همون موقع در با هدف عوض کردن جای تابلو باز می‌شه!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- موقع خواب پوست تسترال میپوشیم. بال حشرات وراجی مثل تو رو میپوشیم. موهای ریخته مون از دست شماها رو میپوشیم.

برای چند ثانیه سکوتی بر فضا حاکم شد و به لرد فرصت داد کمی روی آرامش اعصابش تمرکز کنه...

- اونوقت ارباب، بال ما رو میپوشین براتون بد نمیشه؟ آخه یه کم بالامون شفافن...

نیاز نبود نگاه لینی به لرد بیفته تا بفهمه باید بحث رو عوض کنه.
- راستی ارباب، بنظرتون کدوم تیم کوییدیچ میبره؟ من که اسماشونم نمیدونم اما تیمی که لباس آبی بپوشه دوست دارم...
- ما اصلا کوییدیچ دوست نداریم.
- خب پس... رنگ مورد علاقتون چیه ارباب؟ آبی روشن؟ آبی تیره؟ آبی سیر؟ آبی صورتی؟...
- سیاه سیاه.

لینی بشدت علاقمند به ادامه بحث بود.
- میوه مورد علاقتون چی...

لرد اجازه نداد حرف لینی تموم شه.
- یارانمون! بیاین این تابلو رو از جلوی چشممون دور کنین.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-الان چی تو فکرتون می گذره؟ من همیشه دلم می خواست بدونم شما به چه جور چیزایی فکر می کنین!

کاسه صبر لرد سیاه کم کم داشت لبریز می شد.
-ما مایلیم بدونیم همیشه دلت چی می خواست؟

-شاید مایل باشین ارباب. شاید هم نباشین. آدم گاهی می ترسه احساس واقعیشو به زبون بیاره. راستی...اون قسمتو اشتباه نوشتین.

لرد اخمی کرد و به کاغذهای زیر دستش نگاه کرد. غرورش اجازه نمی داد از یک تابلو راهنمایی بخواهد.
-ما همه چیز را درست نوشته ایم!

-اون قسمت تسخیر وزارتخونه اصلا به نظر من امکانپذیر نیست.
-هست...وزیر از یاران ماست!
-فعلا بله... ولی این نقشه مال سال آینده اس!
-سال آینده هم از یاران ماست!
-ولی...

لرد سیاه تکه ای چسب برداشت و روی تابلو، در قسمتی که دهان لینی کشیده شده بود زد.
-اینجوری بهتر شد.

-اممم...ولی ارباب...توجه نکردین که من می تونم حرکت کنم! مثلا الان کمی رفتم پایین و چسب روی گوشمه و هیچی نمی شنوم...الان کمی به راست و چسب روی دماغمه و نمی تونم نفس بکشم...الان می خوام بپرم بالا و...

لرد سیاه دست هایش را روی گوش هایش گذاشته بود.

-اربااااااب...موقع خواب چی می پوشین؟!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.