(پست پایانی)
-می کشیم! ما اینو می کشیم! صرفا برای آرامش اعصاب خودمون هم که شده، می کشیم!
مراحلی که مرگخواران برای شکار هاگرید و آوردنش به خانه ریدل ها طی کرده بودند یکی یکی از جلوی چشمانشان عبور کرد.
اتوبوس تور...کشیدن اتوبوس با طناب...دویدن...پرت شدن ته دره...پیدا کردن وسیله دوم...پرت شدن نوک کاج...ورود به کمپ...رنگ کردن بچه رابستن...
-نههههههههههههه ارباب، این کارو نکنین! منو بکشین، اونو نه!
لرد سیاه قصد داشت توجهی نکند، ولی گوینده فنریر بود.
-باشد!
فنریر تازه فهمید چه اشتباهی کرده.
-نه ارباب...شما همینو بکشین من خودم شخصا یه محفلی دیگه براتون میارم.
-گوفتین محفلی؟
لرد فریاد کشید.
-زندانی ساکت باشه. این جا ما سوال می کنیم...محفلیا جواب می دن.
-منم همینو می گم...محفلیا جواب بدن. منو چرا گوشنه و تشنه بستین به صندلی پس؟
کسی نمی فهمید غول چه می گوید.
-منظورت چیه؟ تو محفلی زندانی گنده بک ما هستی و الان داریم ازت بازجویی می کنیم دیگه.
هاگرید کمی فکر کرد.
-گونده بک هستم. همیشه بودم. زندانی هم هستم ظاهرا. کاری که دارین انجام می دین زیاد شبیه بازجویی نیست ولی اینم قبول. ولی محفلی؟ کدوم محفلی؟
لرد سیاه به
پروفایل هاگرید خیره شد.
-این...این که محفلی نیست.
مرگخواران احساس خطر کردند. فنریر کمی بیشتر!
-بود که...تو کتاب بود!
-کدام کتاب؟ همان که ما تویش مُردیم؟ ما الان مرده به نظر می رسیم فنر؟
به نفع فنریر بود که سریعا بحث را عوض کند.
-پس تو چادر محفلیا چیکار می کردی؟
-مواظب بودم کسی در حضور من به آلبوس دامبلدور توهین نکنه. منو خیلی وقته بیرون کردن. بس که گوشنه بازی در آوردم. حساب کردن دیدن متوسط تعداد بچه های ویزلی، بسیار کمتر از زاد و ولد سالانه شونه...هیچی دیگه...جریانو فهمیدن!
لرد به سختی از هاگرید پایین آمد.
-کدوم بی وجودی اینو شکار کرد؟
همه با اشتیاق، قصد اشاره به هوریس داشتند...ولی ترسوی بی وجود به درد نخور جلبک صفت، معلوم نبود تبدیل به چه وسیله ای شده بود.
لرد زیر لب زمزمه کرد.
-قایم شو...ما که پیدات می کنیم...
ساعتی بعد، در حالی که لرد، برای کشف محل اختفای هوریس به تک تک وسایل خانه لگد می زد، مرگخواران برای استراحت به اتاق های خودشان بازگشته بودند.
لینی حوله ای دور خودش و حوله دیگری دور شاخک هایش پیچیده بود و در حالی که چیزی را با خودش حمل می کرد، در سطح خانه ریدل ها در حال پرواز بود.
-خب...خوب شستمت...پر گرد و خاک شده بودی. حالا کجا بذارم که خشک بشی؟
چشمش به صندلی لرد سیاه افتاد.
-عالیه!
و نیش شسته شده اش را روی صندلی لرد سیاه گذاشت که خشک شود!
و این، آغازی بود بر
پایان لینی!
پایان