_خب. دوباره میریم سراغ سوپ پیازمون.
تازه وارد که باهوش تر از اونی بود که دامبلدور و یا حتی لرد خیال میکردن گفت :
_اممم...پروفسور شما گفتین از ایده های جدید استقبال میکنین درسته؟
_بله درسته.
_خب من به جای سوپ پیاز یه چیز جدید درست میکنم اما اینجا وسایشو ندارین باید برم خرید. سریع برمیگردم.
_باشه برو.
تازه وارد آپارات کرد و توی کوچه دیاگون ظاهر شد و به سمت سوپر مارکت رفت.پس از مدتی از سوپر مارکت با کیسه ای کوچک بیرون آمد.
به گوشه خلوتی رفت و دو قوطی که روی یکی از آنها نوشته بود آویشن و روی دیگری نوشته بود فلفل سیاه را از کیسه بیرون آورد. سپس یک کاسه ظاهر کرد و محتویات قوطی فلفل سیاه را در آن خالی کرد.آویشن را ریخت توی قوطی فلفل سیاه و در آن را بست.فلفل سیاه را هم از کاسه به قوطی آویشن منتقل کردو با این حالت
از گوشه ای که در آن بود بیرون آمد و به سمت میدان گریمولد آپارات کرد.
زیییییینننننگگگگگ
_برگشتی فرزند روشنایی.حالا بریم غذایت را برایمان درست کن ببینم چجوریه.
_حتما پروفسور. از الان میدونم که انگشتاتونم باهاش میخورید.
_فک نمیکنم کار به آنجا بکشد فرزند!
_مطمینم که میکشه!
_برویم غذایت را برامون درست کن
دو دقیقه بعد آشپزخانه
_پروفسور این نودالیته با طعم سبزیجات.من بهش یه کمی فلفل سیاه و یه عالمه آویشن اضافه میکنم .
_برای چی اونوقت؟
_آویشن باعث میشه بوی پیتزا بگیره پس هرچی بیشتر باشه بهتره و فلفل سیاه هم نقش طعم دهنده رو داره که یه کمی ازش میریزم.
_آفرین فرزند روشنایی حالا تو غذارو درست کن .هر وقت آماده شد بیا منو صدا کن.
_چشم پروفسور.
پروفسور میرود و تازه وارد شروع به حرف زدن با خودش میکند
_یه نودالیتی برات بپزم که روش یه وجب روغن باشه!
خب حالا دولیوان آب میریزیم توی این قابلمه . اممم حالا باید صبر کنم جوش بیاد
پنج دقیقه بعد...
_خوبه.جوش اومده و داره حباب میزنه .حالا رشته رو میندازیم توش و پودر مخصوص خودشو اضافه میکنیم . و الان نوبت ادویه جات مخصوص سر آشپزه.
این یه شیشه پر آویشن (در واقع یه شیشه پر فلفل سیاه )و یه کمی فلفل سیاه(یه کمی آویشن) به به. ببین چی برات درست کردم پروفسور!
میرود تا پروفسور دامبلدور را صدا کند...