هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۹:۳۶ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
لوسیوس که کاملا واضح بود سکته شدیدی را رد کرده با عصبانیت اما به آرامی در گوش دراکو گفت

_بهت گفتم چند تا چیز بیار بزار این دور و بر ، بعد تو رفتی وان حمام آوردی گذاشتی وسط آشپزخونه

_ خب چیکار کنم ؟تو خونه هیچی نداریم همه رو توقیف کردن ، فقط همینا مونده

_ نارسیسیا یه جوری جمعش کن

_ ارباب ، ما ، ما این وانو برای شما آوردیم اینجا که اگه خواستید استفاده کنید و راه دور نرید

_ برای ما ؟ رفتارتان چقدر عجیب شده

_ رفتار ما ارباب ؟ نه اشتباه می کنید ما هیچ فرقی نکردیم هنوز همون ثروتمونو داریم و هیچ مشکلی هم نیست

_ گفتید ما اشتباه می کنیم ؟

-نه نه من این حرفو نزدم

_ ما منظورمان این بود که شما شما بسیار به فکر ما شده اید و این خوب است اما ما الان نمی خواهیم دوش بگیریم ان هم وسط آشپزخانه ما می خواستیم برویم .

_ ارباب ....

تق تق

مالفوی می خواست چیزی بگوید که ناگهان صدای کوبیده شدن در شنیده شد.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
ناگهان لرد سیاه بازگشت.


-ما چوبدستیمان را در آشپزخانه جا گذاشتیم .لوسیوس!! ما را به آشپزخانه راهنمایی کن.

رنگ لوسیوس سفید شد.اگر می فهمید که در آشپزخانه هیچ چیز ندارند بیچاره میشدند

-بزارید خودم چوبدستیتون رو بیارم
-خیر به تو اعتمادی نیست.خودم چوبدستیم را می‌آورم

دل لوسیوس مثل سیر و سرکه میجوشید با پانتومیم به دراکو فهماند «چرا بر و بر منو نگاه میکنی؟ برو چند تا هرت و پرت بنداز وسط آشپزخونه تا آبرومون نره»
لوسیوس گفت:
«چشم پدر»
و به طبقه بالا رفت
خیال لوسیوس راحت شد و با لرد سیاه و نارسیسا به سمت آشپزخونه حرکت کردند.اما در آشپزخانه چیزی دیدند که آنها را حسابی خجالت زده کرد.
-وان حمام وسط آشپزخانه تو چیکار می‌کنه لوسیوس؟



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۹:۴۳ سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۰:۱۲
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 302
آفلاین
-امم... چیزه...یعنی حتما... دنبال من بیاید!
-نخیر! همیشه ما جلو می رویم!
-چشم ارباب!

لرد از پله بالا رفت. او تند تند راه میرفت و با مسیری مارپیچی از همه جای خانه دیدن میکرد. لرد از آشپزخانه و سالن غذاخوری گذشت و به اتاق خواب لوسیوس رسید. لوسیوس که عادت نداشت کسی به راحتی در اتاقش را باز کند و داخل برود با لحنی ناراحت گفت:

-این اتاق خواب منه.

ولی بعد از چند ثانیه یادش آمد که این دراکو نیست اما دیگر کاری از او بر نمی آمد. او این حرف را زده بود و نمی توانست درستش کند.

-چیزی گفتی لوسیوس؟
-نه ارباب هیچی نگفتم.

مالفوی ها از این دردسر نجات یافته بودند اما طبقه پایین هنوز مانده بود. لرد که خانه آنها را بلد نبود پس از چند دور چرخیدن دور خانه پله را پیدا کرد و از آن پایین رفت. از اتاق خواب دراکو و نارسیسا گرفته تا حمام آنها همه را نگاه کرد و به در خروجی رسید. لوسیوس می دانست که این در خروجی است اما یاد گرفته بود که دیگر حرفی نزند. لرد از همان در خارج شد و دیگربر نگشت. مالفوی ها نمی دانستند بعد از برگشتن لرد چه سرنوشتی در انتظارشان است.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

مالفوی ها ورشکست شدن و تمام اموالشون توقیف شده. اون ها نمی خوان این موضوع رو بروز بدن اما لرد و مرگخوارها توی خونشون تشکیل جلسه دادن و این، کار رو براشون سخت کرده. مالفوی ها برای پذیرایی از جمع، یواشکی یک بطری وایتکس از گابریل می دزدن و به جای شربت به جمع تعارف می کنن.
لرد درخواست قند کرده و مالفوی ها براش ترشی درست کردن.

..................

-این چیه برای ما آوردین؟

دراکو از شدت وحشت فراموش کرد که چه چیزی آورده.
-ارباب...چی قرار بود بیاریم؟

-قند...که مادرمون پیشنهاد داد به جاش خرما بیارین و اینی که آوردین نه شباهتی به قند داره و نه خرما! ما کم کم داریم به یه چیزهایی شک می کنیم.

دو مالفوی بزرگ ترِ مخفی شده در آشپزخانه، احساس خطر کردند و فورا از مخفیگاهشان خارج شدند.

-نه ارباب...شک به چی؟ همه چی رو به راهه. تو آشپزخونه همه چی داریم. تو قسمت های دیگه قصر هم همه چی داریم.
-اصلا فکر نکنین اتفاقی افتاده...قیافه ما شبیه فقراست؟...نیست دیگه. موهامون قرمز شده؟ ویزلی شدیم؟


لرد دلیل این همه سرو صدا و دستپاچگی را نمی فهمید.
-ما فقط داشتیم شک می کردیم که شاید قند خون ما بالاست و شما نمی خواهید این را به ما بگویید. برای همین به جای قند و خرما برای ما ترشی آوردین!

مالفوی ها دسته جمعی یک نفس راحت کشیدند.

-گفتین قصر...ما احساس کردیم تمایل داریم از کل قصر شما دیدن کنیم!

نفس مالفوی ها دوباره حبس شد!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹

کردلیا گیفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۲:۵۵ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
-وایسا ببینم به من کروشیو می زنی؟!
-نه دارم به اونی که باعث شده بدنم در حد مرگ درد بگیره کروشیو می زنم.
-ای مریلین من! تو اگه اون روزی که اومده بودی خونه ما خواستگاری می گفتی قراره کروشیو نثارم کنی عمرن...
-میشه بست کنید؟؟

هردو با فریاد دراکو ساکت شدند.

-الان مشکل ما خواستگاری شما نیستاااا.
-آروم آروم. ببین سیس بچه مثلا بزرگ کردیما.
-اگه من می دونستم قراره بعدا صداش رو برای بلند کنه اصلا به دنیا نمی اوردمش که الان بخوام این خفت و خواری رو تحمل کنم.
-آره نارسیسای عزیزم بیا فعلا بریم ببینیم چکار باید بکنیم این پسره رو ولش کن خودم درستش می کنم.
دراکو:

نارسیسا و لوسیوس رفتند و پشت میز نشستند تا فکری کنند. دراکو هم با قیافه( ) به همکاری آنها نگاه می کرد.

-ببین سیس لرد که نمی دونه ترشی چیه پس اگه چند تا چیز رو باهم قاطی کنیم و یکم روشون آبلیمو و نمک بریزیم نمی فهمه.
-احتمالش هست ولی اگر فهمید چی؟
-نمی فهمه پاشو دست به کارشو.

هر دو بلند شدند و هرچیزی که در آشپز خونه موجود بود رو درون ظرفی ریختند( منظور نویسنده از هرچیزی شامل خورده چوب، عنکبوت با تارش، ته مونده سبزی های ظهر و ....می باشد)دراکو هم از آن قیافه( ) بیرون آمده و به اونها ملحق شد.
بلاخره پس از دو ساعت تموم که صدای لرد هم در اومده بود خوردنی ای که مثلا ترشی نام داشت آماده شد.

-خب حالا نارسیسا بیا ببرش برای لرد.
-چ...چرا من؟ خودت ببر.
-من که نمیشه.
-چرا نمیشه؟ ببر دیگه.
-من ببرم بعدش بچه بی پدر تو چجوری بزرگ می کنی عزیزم؟؟ من به فکر خودتم باور کن.
-همینجوری که تا الان بزرگ کردم.
-اصلا دراکو بیا ببر.
-من؟؟
-پ ن پ من؟؟ برو دیگه.

و بعد سینی ترشی رو توی دستای دراکو گذاشت و او را به بیرون از آشپزخونه و میان جمع مرگخواران پرت کرد.

-چه عجب دراکو بلاخره آماده شد.
-مممم....چیزه قربان...
-تو که دوباره افتادی توی دنده چیز چیزه.
-نه قربان یعنی این چیزی که چیزه یکمی چیزه توش یه عالمه چیزه و چیزاش....خیلی چیزه
-هان؟ مرگخوارا ترجمه.

همه به همدیگه نگاه می کردن و هیچ کس هیچ چیز نمی گفت و این دراکو بود که از ترس زیاد اون وسط روی ویبره و درحال پس افتادن بود.


...I wish I could turn back time so easily
...He made up for many things so that he could
تصویر کوچک شده



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۰:۱۲
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 302
آفلاین
بعد از اینکه لوسیوس و دراکو خارج شدن لرد نارسیسا رو خواست. مرگخوار ها با هر جون کندنی که بود نارسیسا رو پیدا کردن و آوردنش پیش لرد و خودشون در رفتن چون ( برید گمشید وگرنه دو تا کروشیو برای هر نفر دارم ) موجود در چشم لرد سیاه رو دیدن.
لرد سیاه به نارسیسا گفت:
- ترشی یعنی چه؟

- ا.. چیزه...یعنی...همون قنده دیگه ارباب
همون موقع دراکو رسید.
لرد سیاه به دراکو گفت:
-قند مارو آوردی؟
-قند؟
-مگه خودت نگفتی که باعث رشد موهایمان می شود؟
-اون ترشی بود ارباب.
-مگر ترشی همان قند نیست؟
-خیر ارباب.
-خودت با مامان و بابات فورا بیاین اینجا
درا کو لوسیوس و نارسیسا رو آورد.لرد هم به قول خود وفا کرد و دو تا کروشیو نثار هر کدومشون کرد
لوسیوس هم با تلپاتی به نارسیسا گفت ( حالا بزار برسیم !‌ )

وقتی به آشپز خونه رسیدن لوسیوس از طرف دراکو ۲ تا و از طرف خودش ۴ تا کروشیو نثار نارسیسا کرد



ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۸ ۱۵:۲۹:۲۰

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸

سپتیموس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۰۳ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
از عمارت مالفوی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 23
آفلاین
-لوسیوس؟
-جج..ا..نم
-تو داری بر سر مبارک ما شیره می مالی؟
لوسیوس که داشت توی ذهنش همه زوایا رو تصور می کرد دهان باز کرد تا بگوید نه که دراکو نتونست جلوی مزه ریختن بی موقعش رو بگیره.
-نه قربان داریم ترشی می مالیم!
سر ها همه به سوی او برگشت و نیش او را که تا بناگوش و فرا تر از آن هم باز می شد را بست
-چیزی گفتی دراکو؟؟
-نه...قربان...یعنی...چیزه....آهان.. شما بهتره ترشی بخورید.
-ترشی؟چه نفعی برای ما دارد نه ما از این مزخرفاتی که مشنگ ها می خورند نمی خوریم.
-نه قربان به نظرم به جا گفت درسته که مال مشنگ هاست ولی کلی خاصیت داره و...
-لوسیوس؟
-جانم ارباب.
-میشه اون دهن گشادت رو ببندی؟
و بعد با نگاهی به دراکو به او فهماند«بنال ببینم چی میگی»
-ممم...خب....چیزه..
دراکو سعی می کرد سلول های خاکستریش رو به کار بگیره که ناگهان یکی از سلول هاش با سرعت 2000 شروع کرد به دویدن.
-اها...برای رویش مو بر سر مبارک خیلی خوبه!
-مو؟
لوسیوس که قیافه اش شبیه به خری بود که تیتاپ گیرش اومده زبون باز کرد.
-بله...بله مو ارباب موهای زیبا و جذاب و همینطور شیطانی...
-مگه من نگفتم ببند؟..کوروشیو
لوسیوس از شدت درد آخ هم نمی تونست بگه. دراکو که دید وضعیت خیلی خرابه از جاش بلند شد نفس عمیقی کشید و کنار لرد ایستاد ودستش را دور سر لرد جوری که مثلا داره چیزی حساب می کنه کشید.
-خب جناب لرد شما چجور مویی درخواست دارید؟
-یعنی واقعا میشه؟
-بله بله...معلومه
-خب پس موهای مالفوی چطوره؟
بعد نگاهی به لوسیوس انداخت.
دراکو آب دهنش رو قورت داد.
-خوبه قربان اتفاقا خوفناک هم هست.
ولدمورت خنده ای سرداد و رو به لوسیوس کرد.
-پسر خوبی بزرگ کردی..آفرین برتو...خودت پیازم نشدی ولی پسرت سروی شده برا خودش.
لوسیوس که کارد می زدی خونش در نمی اومد چشم غره ای به دراکو که خرکیف شده بودانداخت و با زبون بی زبونی گفت«ببند نیشتو بریم تو آشپزخونه درستت می کنم...رو دست من بلند میشی آره؟» دراکو هم که منظورو گرفت آب دهنشو به سختی قورت داد(فکر کنم تلپاتی داشتن ) به طوری که ولدمورت هم صداش رو شنید.
-چیزی گفتی؟
در حالی که سعی می کرد صداش رو عادی کنه گفت
-نه قربان.
-پس با اجازتون ما هم بریم ترشی بیاریم شما نوش جان کنید.
بعد از جاش بلند شد و با نگاهی که می گفت«بیا بریم حسابت رو برسم» به دراکو نگاه کرد. دراکو هم مجدد آب دهنش را قورت داد(کلا این پدر پسر تلپاتی دارن ) و دنبال پدرش راه افتاد.


ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۹ ۱۷:۰۸:۰۶

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-ق...ق...قند؟! چیز...آهان قند...بله بله قند...
-نارسیسا ظاهرا پسرت دچار بیماری تکرر کلمات شده! در اولین فرصت به یک شفادهنده روان نشانش دهید! لوسیوس اگر تو هم نمیخوای دو ساعت برای ما کلمه قند رو با لحن ها و زبان های مختلف تکرار کنی اون کله قند رو که دستته بردار بیار...دیگر تحمل اینهمه سفیدی ناشی از افت قند خون را نداریم.

لوسیوس به ماکت کله قندی که دراکو برای تئاتر "عروسی خاله سوسکه" هاگوارتز ساخته بود، نگاه کرد. شاید ماکت از دور بسیار طبیعی جلوه می کرد اما طولی نمی کشید که لرد متوجه طبیعی نبودن کله قند میشد و آبرویش می رفت.

قدمی رو به جلو برداشت. عرق سرد بر پیشانی اش نشسته بود. دستانش می لرزید.
-ارباب چرا همیشه درخواست های سخت برای منه؟! از اون روزی که چوبدستیمو گرفتید دیگه هیچ چوبدستی برام مثل اون نشد...اگر این کله قندم ازم بگیرین دیگه هیچ کله قندی برام مثلش نمیشه!
-لوسیوس؟

لحن لرد آرام بود که فقط یک پیام داشت.
لوسیوس با مرگ فاصله چندانی ندارد!
-چشم.

دست لرد فقط چند سانت با کله قند و رفتن آبروی لوسیوس فاصله داشت که...

-قند مصنوعی؟ نه عزیز مامان! بجاش خرما یا توت بخور که قند طبیعی داره و ضرری برای بدن مبارکت هم نداره. اصلا اگر این کله قنده مرلینی نکرده باعث دیابتت بشه چی عزیز مامان؟

لرد با تمام وجود می خواست مخالفت کند اما همان موقع مروپ نگاهش را متوجه لوسیوس کرد.
-عزیز مامان قند میل ندارن. خرما میل دارن! برای عزیز مامان خرما بیارین.

لوسیوس و نارسیسا و دراکو با ناامیدی رهسپار آشپزخانه تار عنکبوت بسته عمارت مالفوی ها شدند.

آشپزخانه


-حالا خرما از کجا بیاریم توی این گرونی؟

دراکو هسته خرمایی را که ده قرن پیش خورده بود و از شدت تنبلی آن را دور ننداخته بود از جیبش در آورد و به پدرش نشان داد.

-اون چیه؟
-هسته خرما.
-اون چیه؟!
-پدر...هسته خرماست!
-اون چیه؟!
-پدرررر...هسته خرماست دیگه...میخواستی چی باشه؟ برگ چغندر؟
-یادمه اون موقع که بچه بودی ده هزار دفعه ازم پرسیدی اون چیه منم ده هزار دفعه گفتم اون هسته خرماست! خجالت نمیکشی سر پدرت داد میکشی پسر؟ بفرما خانم...مثلا بچه بزرگ کردی!

نارسیسا نگاهی چپ چپ به لوسیوس انداخت.
-توی این وضعیت وقت این کاراست آخه؟! حالا با این هسته خرما چیکار کنیم؟
-کاشت، داشت، برداشت!
-فکر نمیکنی یکم پرورش نخل طول می کشه؟
-نه بابا...کار یکی دو روزه! فقط تو برو بکارش من و دراکو هم سر ارباب رو گرم می کنیم تا خرماها برسه.

خارج از آشپزخانه_یک ماه بعد!

-و کاغذ رو از بغل تا می زنیم...خب موشک ما آماده هست.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۸ ۲۱:۳۹:۴۶
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۸ ۲۱:۴۲:۴۴


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
سو همچنان پشت پنجره به لوسیوس نگاه میکرد که میرود و قند را می آورد. او باید قند را می آورد.
-ارباب من قند ظاهر کنم براتون؟ بعد بهتون بدمش؟
-نه. دستت میاد توی خونه.
-خب با جادو بهتون میدمش!
-نه نمیشه. وقتی میگیم نه... یعنی نه!
-بله ارباب، ولی میتونم...

با ورود مالفوی با کله قند بزرگ به اتاق، حرفش خورده شد. سو به کله قند نگاهی انداخت. فکری به ذهنش رسید. او باید خلاف حرفش را میزد!
-ارباب ارباب! اون کله قنده بیشتر سفیدتون میکنه!
-چی سو؟
-سفیدیتون بیشتر میشه ارباب! ممکنه کم داشتن قند خون تون هم بیشتر شه!
-مالفوی؟...

چشمان قرمز لرد به مالفوی دوخته شد. مالفوی که قدرت تکلم نداشت، با پانتومیم و ادا در آوردن سعی کرد مفهوم کلامش را برساند. ولی مفهوم اشتباه حرکاتش به لرد رسید و خشمگینش کرد.
-تو میگی میخواستی از همون اول ما رو بکشی!
-
-آره ارباب همینو میگفت!

سر سو برای اینکه داخل شود، از پنجره بیرون آمده بود. لرد تا سرش را برگرداند تا سو را ببیند، سرش را دید که داخل شده است.
-گفتیم داخل نشو! بیرون! از حیاط هم برو بیرون!
-چشم ارباب! ولی قبل از اینکه برم بیرون بگم که قند واسه کمبود قند خون...
-ما کمبود نداریم. اون یکی مالفوی... قند!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
تصویر کوچک شده


-مالفوی... چرا فقط شما سفید نشدین؟ نکنه ما رو چیزخور کردین؟

موج بلندی، به وضوح از زیر چانه تا انتهای گردن لوسیوس حرکت کرد.
-نه ارباب... ما غلط بکنیم. آخ!

نارسیسا لگدی به ساق پای او زد تا یاد بگیرد از خودش مایه بگذارد. بالاخره خواهر بلاتریکس بود و این کارها از او بعید نبود!
-ارباب، فکر میکنم از ترس زیاد باشه. دراکو هم هر وقت می ترسه رنگش مثل گچ سفید میشه.

چشمان لرد سیاه هر لحظه سرخ تر میشد و تضاد ترسناکی با رنگ سفید بدنش پیدا می کرد.
-داری میگی ما... ترسیدیم؟!
-غلط کرد، ارباب!

دیگر آخ نگفت. ضربه‌ی وارد شده به آن یکی زانویش، به قدری قوی بود که نفسش را بند بیاورد و قدرت تکلم را از او بگیرد.

تق تق تق

سو با ادب بود. حتی اگر پشت در هم نبود، ابتدا ضربه ای به پنجره میزد و بعد وارد میشد.

-سول، نمیشه بیای تو. از همونجا بگو.
-ارباب، ممکنه قند خونتون افت کرده باشه. رز می گفت کاهش قند خون باعث رنگ پریدگی میشه، ارباب.
-مالفوی... قند!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.