-عزیز مامان، وایسا...گلابی مامان کارت داره!
-ما کارش نداریم...رهایمان کنیــد.
به سرعت در حال دویدن بود و زن میانسالی نیز تعقیبش می کرد. گلابی ای در دستان زن به شکل شیطانی می خندید و دندان های تیزش در شب تاریک می درخشیدند.
-بیا منو بخـــــور.
-میل نداریم!
-باید میل داشته باشی...مگه من چمه؟ چرا هی منو پس میزنی؟ من باردارم!
مروپ با شنیدن جمله گلابی نگاه های پر امیدی به عروسش انداخت.
-نوه فندقی مامان بزرگ.
-تکذیب می کنیم. ما خودمان دیدیم. این گلابی از اول هم هیکلش همین گونه بود.
-باید برا نوه فندقی مامان بزرگ یه اسم خوب پیدا کنم.
-وا...من از اول هیکلم عین خیار گلخونه ای باریک و خوش اندام بود! مگه عاشق همین هیکلم نشدی؟
-یعنی نوه فندقی مامان بزرگ دختره یا پسر؟
-خیر...ما هرگز عاشق نشدیم و نخواهیم شد! آن هم عاشق یک گلابی!
-اگر نوه مامان بزرگ پسر بود اسمشو می ذارم شلیل، اگر دختر بود اسمشو می ذارم هلو!
-دلمو شکوندی!
پس خودم می خورمت و انتقام دل شکسته م رو می گیرم.
به دره ای رسیده بودند. فقط یک قدم دیگر کافی بود تا لرد سیاه به پایین دره پرت شود. گلابی با دندان های تیزش از دست مروپ به پایین جهید و غلطان غلطان خودش را به لرد رساند. سنگی از پشت پای لرد لغزید و به پایین دره سقوط کرد.
باید بین خورده شدن توسط یک گلابی و سقوط از دره، یکی را انتخاب می کرد.
-ما سقوط را به خوردن و خورده شدن ترجیح می دهیم.
به پایین دره پرید.
-عزیز مامان کجا رفتی یهو؟ می خواستیم بریم برا نوه مامان بزرگ، سیسمونی بخریم.
همانطور که از دره سقوط می کرد با خودش فکر کرد که بهترین تصمیم ممکن را گرفته است اما لحظه ای بعد که پایین دره را دید نظرش تغییر کرد. یک دهان غول آسا در ته دره باز بود و انتظارش را می کشید!
-پناه بر خودمان. این دهان دیگر متعلق به کیست؟!
دهان انباشه از ریش های سفید بود.
-تام...پسرم...باید بگم دستگاه گوارش من بخاطر کهولت سن کمی ضعیف کار می کنه، یکم ممکنه زمان هضمت طول بکشه. اوقات خوشی رو برات آرزو می کنم بابا جان!
و لرد سیاه به درون دهان دامبلدور سقوط کرد.
-دهانت بو می دهد...کمی مسواک بزن خب. ضمنا ما را قورت دادی ندادی ها!
اما برای تهدید کمی دیر شده بود زیرا همان لحظه قورت داده شد و به اعماق بی انتهای دستگاه گوارش دامبلدور پیوست تا با معده وی محشور شود!
از کابوسش پرید. پیشانی اش خیس از عرق بود.
-این دیگر چه کابوسی بود؟!
نکند این کابوس عجیب تعبیری داشته باشد که ما از آن بی خبر باشیم؟
اما ما اربابیم و اربابان نباید از چیزی بی خبر باشند!
تصمیم گرفت از میان مرگخواران، خواب گذاری را پیدا کرده تا خوابش را برایش تعبیر کند. چشم بند صورتی رنگ مامان دوزش را از چشمش برداشت و دمپایی خرگوشی اش را پایش کرد و به راه افتاد.
سالن پذیرایی خانه ریدل ها-و آن ملعون ما را قورت داد و ما از خواب پریدیم.
-
لرد چشم تام را از کاسه در آورد و به سمت ربکای خواب آلوده پرتاب کرد. ربکا جیغ بلندی کشید که باعث شد تمام مرگخواران بجز سدریک که خوابش به ژرفای گودال ماریانا بود، از خواب بپرند.
-حال، خوابمان را تعبیر نمایید.
-عزیز مامان تعبیر خوابت اینه که باید بریم برای نوه مامان بزرگ سیسمونی تدارک ببینیم.
-مادر جان...بیرون خواب هم رهایمان نمی کنید؟! ما فقط یک فرزند داریم آن هم پرنسسمان است که خودمان را شکر از سن نیاز به سیسمونی گذر کرده و به سن نیاز به پیتزا رسیده است! کسی تعبیر دیگری ندارد؟
-ارباب به نظرم خوابتون می خواد بگه که باید با همه قهر کنید تا یه روز خورده نشین.
-لیسا اشتباه می کنه ارباب...تعبیرش اینه که باید هرچی زودتر تام رو آتیش بزنیم.
-چگونه به این نتیجه رسیدی اگلانتاینمان؟
اگلانتاین که انتظار چنین سوالی را نداشت دستپاچه شد و برای پیدا کردن جوابی به اطرافش نگاه کرد.
-آخه خیلی روزگار بدی شده ارباب...نخوری می خورنت! اون یک چشم باقی مونده تام توی کاسه ش رو می بینید که چقدر پر از شرارته؟ ممکنه همین تام تیکه تیکه پس فردا بیاد جاه و مقام شمارو تصاحب کنه! فندکمو بیارم؟
-نه ارباب...این اگلا داره افکار پلید خودشو به من نسبت میده. همین چند روز پیش خودم شنیدم می خواست شما رو بپزه و به عنوان شام بخوره تا خودش ارباب بشه!
-من کی چنین حرفی زدم؟!
-سکوت! به جای این دعواها راهی برای تعبیر خواب ما پیدا کنید. یوزارسیفی چیزی سراغ ندارین بیاید خواب ما را تعبیر کند؟
ناگهان در خانه ریدل ها باز شد و رودولسیف به داخل آمد. جمعی از ساحره های خانه ریدل ها از جمله مروپ که در حال نارنج پوست کندن بودند با دیدن او دستهایشان را بریدند. البته این بریدگی دست ها نه تنها بخاطر زیبایی ظاهری رودولسیف نبود بلکه برعکس، از زشتی ظاهری شدیدش بود!
-تعبیر خوابتون اینه که به زودی باید منو به جانشینی خودتون منصوب کنید و یه حرمسرای بزرگ هم به نامم کنید ارباب.
سپس نگاهی به سایر مرگخواران انداخت.
-شماها هم برین بخوابین تا هزارمین تکرار سریال های جادوگر تی وی پخش نشده و آخرش متوجه نشدین که مختار با یوزارسیف برادر ناتنی بودن و ستایش روی جفتشون کراش داره و جومونگ قراره بیاد انتقام مختار رو از کاهن های معبد آمون بگیره!
سکوتی پر از تفکر پیرامون سریال های جادوگر تی وی بر فضا حاکم شد. به نظر اکثریت جمعیت مرگخواران، رودولسیف در حق پایتخت و شب های برره که روزی نصف تکه کلام پست های ملت را بر دوش خود می کشیدند اجحاف روا داشته و جا داشت که یادی هم از این بزرگواران کند.
-یاران معبر ما...از شما آبی گرم نمی شود! ما می رویم به ادامه ی خوابمان بپردازیم.
لرد از جایش برخاست و به سوی اتاقش رهسپار شد تا فکری به حال رنگ سیسمونی دلخواه مروپِ کابوسش کند.