-ویزو میدونی بیست گالیون چه قدره؟ می دونی از وقتی وزارت خونه مالیاتو افزایش داده نرخ جهانی گالیون چند درصد افزایش پیدا کرده؟ ببین ویزو طبق محاسبات من اگه امسال روی خرید جارو های قدیمی سرمایه گذاری کنیم با بالا رفتن قیمت گالیون، جارو های قدیمی دوباره به بازار بر میگردن و ما میتونیم حسابی گالیون به جیب بزنیم. نظرت چیه؟
ویزو با چشمانی درشت شده و نگاهی عاشقانه به تکه کاهویی قهوه ای خیره شده بود
و چیزی از حرفهای تخصصی انتونین نمیفهمید.
-هی ویزو با تو ام؟ نظرت چیه؟
ویزو که تازه متوجه انتونین شده بود، اشکی که از عشقش به کاهو گوشه چشمش بود رو پاک کرد، دماغی بالا کشید و دستی روی شونه انتونین زد.
-من همیشه گفتم، تو بهترین تحلیلگر اقتصادی ای هستی که من به طول عمرم دیدم.
انتونین که خر شده بود و لپاش گل انداخته، رو به فروشنده کرد و گفت:
-کل بار گندیده تو یه جا بکش بریم.
زمانی که فروشنده کیسه ها رو یکی بعد از اون یکی پر میکرد انتونین تازه متوجه شد ته جیبش سولاخ شده و گالیونا به فنا رفته، انتونین اومد موضوع رو بگه که نگاهش افتاد به قیافه وحشتناک فروشنده.
-چهارصد گالیون.
-جان؟ چهارصد گالیون؟
نمیشه یکم ارزونتر حساب کنی مشتری شیم؟
-اینم به خاطر گل روی شما چهارصد و پنجاه تا.
-نه اقا داری اشتباه میزنی گفتم تخفیف بده این چه وضعشه، اصن نخواستیم...
جمله هنوز کامل از دهن انتونین بیرون نیومده بود که فروشنده یقه انتونین رو گرفت و بعد از چند بار بالا پایین کردن و بی هوش کردنش یه زنجیر انداخت گردنش و بستش به میز میوه ها.
-ببین مگس جون ما از این شوخیا با کسی نداریم این رفیق شوما پیش ما میمونه تا پول ما رو بدین. تا فردا دادین دادین، ندادین خودتونو به عنوان ادم و مگس فاسد میفروشم، اتفاقا مشتریشم هست، الانم مغازه تعطیله خودافظ شما، اقا این مگس و بندازین بیرون.
بیرون جادومارکت ویزو حیران تر از همیشه به دیوار تکیه داد و زد زیر گریه.
-ای خدا حالا من بدون انتونین چه جوری تا فردا گالیونا رو جور کنم.
-ایا از بی پولی رنج میبری؟
-اره.
-ایا دوستتان نتوانسته هزینه ی میوه های گندیده شما رو پرداخت کنه؟
-اره.
-ایا به گالیون نیاز داری؟
-اره.
ایا دنباله یک فیل میگردی؟
-اره اره خداجون اینم هست.
-مبارزان شریف،
در مبارزان شریف شرکت کن تا گالیوونر شوی، فقط کافیه عدد یک رو فریاد بزنی تا وارد مبارزه بشی.
ویزو که اولش فکر میکرد داره با خدا حرف میزنه سرش رو بالا گرفت و متوجه تابلوی سخنگوی روبه رو شد:
«در مبارزان شریف، مگس باش، مگس بکش، گالیون ببر»
***توجه توجه اگر هم اکنون ثبت نام کنید یک فیلیاب از ما اشانتیون خواهید گرفت.***ویزو که با هیجان متن تابلو رو خونده بود فریاد زد: یکککککک.