مغز همه مرگخواران حاضر در میز پنج ضلعی منتظم هنگ کرد.البته بجز ریونکلایی ها،لینی،ربکا و تام همه دست هایشان را بالا بردند تا اربابشان اجازه حرف زدن بدهد:
-بگو لینی.
-ارباب با شکل جانور نمام حوری رو نیش بزنم؟
-حوری را که نمیتوان نیش زد .
خیر سرمان مرگخوار ریونکلایی داریم.
-جرونا به حوری انتقال بدم ارباب؟
-اینجا بهشت است ربکا.بیماری وجود ندارد.
-ارباب به رودولف دستور بدیم که حوری رو چند قسمت کنه؟
-رودولف.بیا اینجا.
رودولف که در حال دید زدن حوری با کمالاتی بود با شنیدن صدای اربابش به سوی میز پنج ضلعی آمد و گفت:
-جانم ارباب.
-مثل اینکه یادت رفته است مغز تام را با تف بچسبانی.
-راست میگید ارباب.همین الان درستش میکنم.
ردولف جمجمه تام را با ضد تفی از جا برداشت و تفی کف دست خود کرد.دو نیمکره مغز تام را گرفت و با تفی به هم وصل کرد.تام ریست فکتوری شد و بعد با صدای آهنگی ویندوزش بالا آمد. کمی فکر کرد و گفت:
-ارباب، چرا شما جلوی بانو مروپ تظاهر به میوه خوردن نمیکنین تا به سمت شما بیاد؟
-رودولف؟مطمئنی تف مرغوبی استفاده کردی؟
-بله ارباب.خلطی بود.
-درست میگن ارباب.جلوی بانو مروپ تظاهر به خوردن میوه کنید.
همه سر ها به سمت هکتوری برگشت که از درختی میوه میچید.
-چه میگویی هکتور؟
-ارباب اینا میوه های نا تمام بهشتین.
هر مزه ای که دلتون بخواید میدن حتی اگه بخواید بیمزه میشن تازه هیچوقتم تموم نمیشن.
لرد گلابی از دست هکتور گرفت و گفت:
-به تو اعتماد میکنم اما اگر نقشه جواب نداد میدهم رودولف در پاتیل ریز ریزت کند.