هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۰
#45

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
خلاصه:
هري پاتر در نزدیکی دریاچه با روحی به اسم جورجی ملاقات کرده و روح برای آزادی از دنیای زنده ها از هری می خواد که جسد اون رو از توی دریاچه بیرون بیاره و دفن کنه، هری برای رفتن به عمق دریاچه به گیاه آبشش زا نیاز داره. لاتیشیا رندل گفته که این گیاه رو داره ولی در عوضش گردنبند لینی وارنر رو خواسته. لینی حاضر نمیشه گردنبندش رو بده و بعد از تلاش های نافرجام رون و هرمیون و هری برای گرفتن علف آبشش زا از هاگزمید و نویل، آنها تصمیم گرفتند به کتابخونه برن تا از طلسم تبدیل شدن به کوسه استفاده کنند.


هری و رون با شانه های آویزان از کتابخانه خارج شدند.
-ما همه راه ها رو امتحان کردیم، نویل که درحال تنبیه شدنه، آمانو هم گفت نمیتونه علف آبشش زا پیدا کنه...
-هی! چطوره بریم و از انبار اسنیپ بدزدیمش! مطمئنم توی دخمه تاریک و عجیبش حتما پیدا میشه.

هری به صورت هیجانزده رون نگاه کرد و اندکی برای قانون شکنی وسوسه شد.
-اما اگه اسنیپ بفهمه پوستمون کنده ست.‌..
-از کجا...

-شما دوتا بازم به فکر دزدی افتادید؟

رون و هری از جا پریدند و گناهکارانه به هرمیون نگاه کردند.
-اینجوری مشکلاتمون حل میشه هرمیون!
-نخیر، مشکلاتمون دوبرابر میشه. من طلسم سرحبابی رو پیدا کردم... اما خیلی پیچیده ست، اگه یه اشتباه کنیم کله مون بجای حباب توی تنگ ماهی گیر میکنه!

-خب انگار دزدی از اسنیپ کم خطرتره.

هرمیون چشم غره ای به رون رفت و کتابی که در دست داشت را ورق زد.
-یه راه دیگه هم هست، میتونیم با افسون دوبرابر کردن، گردنبند لینی رو دوبرابر کنیم و کپی‌شو برداریم و به لاتیشا بدیم. فقط لازمه چند دقیقه به گردنبندش دسترسی داشته باشیم بدون اینکه ببینه... دزدی هم محسوب نمیشه.

هرمیون جمله آخر را با شک اضافه کرد.
هری به فکر فرورفت.
-شاید این شدنی تر باشه. میتونیم قرضش بگیریم.
-یا برش داریم!... برای مدت کوتاهی.

رون پس از گفتن جمله آخر پشت هری قایم شد تا از دسترس هرمیون و کتاب سنگینش دور باشد.


بپیچم؟


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۰
#44

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- کتی!
- کتی و کوفت. با من حرف نزن فعلا!


قاقارو، در حالی که شکم گرسنه اش را گرفته بود و سعی داشت ملت پشمالو های گشنه را آرام کند، دمپایی از گوشه ی اتاق برداشت و به سمت سر کتی پرتاب کرد. دمپایی، بسیار زیبا، پای چشم ی کتی خورد و بادمجانی پای چشمش کاشت. قاقارو، نفسش را با ترس حبس کرد و منتظر شد تا کتی هوشیار شود. دخترک ریز نقش، پس از هوشیار شدن، کیسه یخی از یخچال بیرون آورد و با یک دست یخ هارا پای چشمش میفشرد، با دست دیگر، سعی داشت، ماسماسکی که ظهر همان روز خریده بود را روشن کند. پس از چندین ساعت دیگر کار بیهوده و شنیدن صدای شکم پشمالو ها، از جایش بلند شد و ماسماسک جدیدش را درون جعبه گذاشت.
- میرم بدمش تعمیر کار. روشن نمیشه.
- کتی! اول غذای مارو...

در، با صدای شرق، توی صورت قاقارو بسته شد.

- خانم، هیچ شکی نیست. این رایانه رو به شما انداختن. هم سوخته، هم تقلبیه!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۰
#43

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
آلبوس و جیانا در حالی که آب از سر تا پایشان می چکید از دریاچه بیرون اومدن.
-نگفته بودم ... همیشه پرتال اسکورپیوس یه جای دیگه باز میشه.
اما نگاه جیانا جای دیگه ایه. روحی لرزان در حالی که نگران و ناراحته به آنها نگاه می کنه.
-سلام...چی شده؟ ببخشید ما توی چه سالی هستیم؟
-سلام خب فکر کنم سال ۲۰۰۷ ...

آلبوس در حالی که به اطراف نگاه می کرد متوجه چیزی شد.
-وای نه! زمان اشتباهی اومدیم باید پنهان بشیم وگرنه موج های زمانی مکانی عوض میشن.
-آلبوس چک کن ببین الان چه اتفاق هایی داره میوفته از نقشه غارتگر استفاده کن .
-مراقب پوست موز باش!
اما دیر شده بود جیانا با سر محکم به زمین خورد.روح و آلبوس کا تا چند لحظه پیش گیج بودند از خنده روده بر شدند.
-کدوم عقل کلی اینجا موز خورده؟ وایسا این چیه؟یه پلاستیک که توش علف دریاست؟
- جیانا الان چک کردم... وای یکی داره میاد قایم شو!

صدایی از سمت مدرسه شنیده میشه.
-رون ببینم تو علف دریا از کجا گیر آوردی؟
- خب... ما رو دست کم نگیرین

- ای داد اون پلاستیک مال رون بود و حالا...


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰
#42

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
هرمیون، وسط کوهی از کتاب ها نشسته و بود و هر کتابی را که بررسی میکرد، مرتب و منظم، روی کتاب های دیده شده میگذاشت. برخلاف رون و هری، که هر کتابی را میخواندند، به گوشه ای پرت میکردند. تا جایی که مسئول کتابخانه بر سرشان فریاد کشید و هرمیون را با انگشت نشان داد.

- چشم. سعی میکنیم مثل هرمیون باشیم.

کتابدار، چشم غره کنان، آنقدر روی پا ایستاد، که هری و رون، کتاب های خوانده شده را گوشه ای منظم چیدند و به او لبخند زدند.
- اگه یه بار دیگه این وضعو ببینم، دیگه اجازه اومدن به اینجارو ندارین.
- بالاخره رفت. پیرزن سیریش!

هری و رون، نفس راحتی کشیدند و به هرمیون نگاه کردند که داشت خنده های ریزش را پنهان میکرد.

- قاقارو! بپر بیارش!

ناگهان، توپی وسط کتاب های منظم چیده شده افتاد. پشمالوی کوچکی، روی کتاب های روی هم چیده شده پرید و توپ را به دندانش گرفت.

- آخی. هرمیون. ببینش. چقدر نازه!
- میگم... شمام این لرزشو حس میکنین؟

هر سه، سرشان را برگرداندن و با کوه غول آسایی از پشمالو خیره شدند که داشت، به سمت آنها می آمد.

- فرار کنید!


و بعد از دو ساعت، کتابدار آنها را از کتابخانه بیرون کرد و اجازه نداد به جواب سوالشان برسند. مگر کسی باور میکند که پشمالو های کتی، کپی پیس شدند؟


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰
#41

جرمی استرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۵۷:۲۷ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از کی دات کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
هری، رون و هرمیون در سرسرا پشت میز نشسته بودند تا صبحانه بخورند. رون و هرمیون مشغول خوردن بودند اما هری فقط با غذایش بازی می کرد. اشتهایش کور شده بود و میلی به خوردن نداشت. جورجی، همان روح نزدیک دریاچه، تمام فکر و ذکر هری را تصرف کرده بود. او می بایست هر طور که می شد جسد جورجی را از آب بیرون می آورد و آن را دفن می کرد؛ حال چه با علف آبشش زا و چه بدون آن. رون و هرمیون نگران وضعیت هری بودند. رون در حالی که با یک دست قاشق حلیم و با دست دیگر بال کبابی را به سمت دهان می برد خطاب به هری گفت:
- هری؟ حالت خوبه؟

هری سکوت کرد و هیچ نگفت. البته نیازی به پاسخ نبود؛ مشخص بود که اینطور نیست. از روزی که آمانو یوتاکا به آنها قول داده بود که از شوهرعمه اش که در کوچه دیاگون کار می کند علف آبشش زا بخواهد، دو روز گذشته بود. هرمیون تمام سرسرا را از نظر گذراند اما اثری از آمانو ندید.

اکثر افراد حاضر در سرسرا صبحانه شان را میل کرده بودند و مانند هری، رون و هرمیون داشتند برای رفتن به کلاس آماده می شدند. اما ناگهان چیزی توجه آن سه را جلب کرد. آمانو با هیجان وارد تالار شد و به سمت هرمیون دوید. گویا بالاخره چاره کار هری را آورده بود.

- سلام هرمیون! معذرت می خوام که دیر شد. تازه امروز جواب نامه‌م اومد.
- سلام. خب؟ یعنی شوهر عمه‌ت می تونه برامون علف آبشش زا بفرسته؟
- متاسفانه نه. اما چیزی بهم گفت که به نظرم می تونه کمک تون کنه.

هری اخم کرده بود و با دقت به حرف های آمانو گوش می داد. آمانو ادامه داد:
- توی نامه ای که امروز برام اومد گفته شده بود که برای اینکه بتونید زیر آب نفس بکشید می تونید از یک طلسم استفاده کنید. طلسمی که انسان رو به کوسه تغییر شکل میده.

هرمیون که تا آن لحظه مانند دو دوستش سکوت کرده بود پرسید:
- توی نامه چیزی راجع به اسم طلسم گفته نشده؟

آمانو اندکی فکر کرد و بعد پاسخ داد:
- چیزی درباره اسم طلسم یادم نمیاد. فقط می دونم که گفته شده بود همچین طلسمی وجود داره.

هرمیون رو به رون و هری کرد و گفت:
- بچه ها، فکر کنم بدونم جوابمون کجاست.

هری و رون هر دو منظور هرمیون را می دانستند...

کتابخانه!


RainbowClaw




پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ جمعه ۲۸ خرداد ۱۴۰۰
#40

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
وقتی به کلبه ی هاگرید رسید نگاهی به اطراف انداخت و نفس نفس زنان گفت : رون ! رون ! کجایی ؟
در کلبه را باز کرد و وارد شد . دوباره با لحنی نگران تکرار کرد : رون !


وقتی از بودن رون و هاگرید در کلبه ناامید شد ، دو احتمال را در نظر گرفت و با خودش فکر کرد : پس یا هاگرید و نویل در جنگل ممنوع هستند و رون رفته به هری خبر بده . یا نویل در سالن عمومی است ، هاگرید تنها به جنگل ممنوع رفته و رون به سالن برگشته.

در هر دو صورت باید به سالن می رفت پس دوان دوان به راه افتاد و راه سالن عمومی را در پیش گرفت .
وقتی به آنجا رسید رون و هری را دید که با هم حرف می زدند . به سمتشان رفت و گفت : چی میگین؟
رون با تعجب نگاهش را برگرداند و گفت : هی چی شده ؟ من دارم بهش می گم که نویل و هاگرید قبلا راه افتاند و در جنگل ممنوعه اند.

هرمیون گفت : خیلی خب من هم بهتون می گم که نویل را نمی خواهیم . حتی با اینکه با کارتون موافق نیستم ، آمانو گفته که شوهر عمه اش علف آبشش زا دارد و بهش می گوید که براش بفرستد ، پس لازم نیست گردنبند لینی را بدزدید.

رون گفت : باشه . پس صبر می کنیم تا آمانو علف آبشش زا را بیارد.




پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰
#39

آمانو یوتاکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۰ یکشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۴۲ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰
از هرجایی که امید باشه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
رون به بالا و پایین میز گریفیندور نگاهی انداخت و هرمیون سرسرا رو از نظر گذروند. هری به در سرسرا نگاهی انداخت.

-ظاهرا غذاشو خورده...
-خیلی وقته...
-از کجا میدونی؟...
-اگه تازه خورده بود الان باید توی سرسرا میبود...
-راست میگی...

هری هیچ توجه ای به حرف های رون و هرمیون نشون نمیداد. درواقع داشت به جلسه معجون سازی اون روز فکر میکرد.

-هرمیون...
-بله؟...
-نویل امروز سر جلسه معجون سازی کارش چطور بود؟...
-منظورت چیه؟ مثل همیشه خراب کرد دیگه...
-منظورم اینه که...امروز تو پیش نویل نشستی...خراب کاریش زیادی افتضاح بود یا نسبت به قبل یکم قابل بخشش بود...
-هوم...باید بگم یه چیزی بین این دوتا بود...چرا مگه؟
-اگه بهتر بود اسنیپ برای تنبیهش میبرتش به دخمه ها و اگر خیلی افتضاح بود امشب با هاگرید میفرستنش جنگل ممنوع...

هرمیون که ظاهرا گرفته بود چیشده به فکر فرو رفت.
شاید روز تنبیه نویل امروز نباشه.

-یه فکری دارم...
-چه فکری رون؟...
-ما الان ۳ احتمال داریم...یک ، روز تنبیه نویل امروز نباشه...دو ، توی دخمه ها در حال تنبیه باشه...سه با هاگرید رفته باشه جنگل ممنوع...
-خب؟...
-خب باید تقسیم بشیم...هری بره به تالار گریف و من هم میرم پیش هاگرید و هرمیون هم میره دخمه هارو بگرده...
-فکر خوبیه...بزنید بریم!

قبل از اینکه هرمیون نظرش رو درمورد حرف رون بگه پسرا از سرسرا رفتن بیرون. هرمیون نمیتوانست به تنهایی کل دخمه ها رو بگرده و به کمک نیاز داشت.

در اعماق تفکراتش بود و داشت از سرسرا بیرون میرفت که یهو به یه نفر برخورد.

-آیی حواست کجاست؟!...
-خیلی ببخشید از قصد نبود...
-او هرمیون تویی...

دختر بلند شد. هرمیون اون رو میشناخت آمانو یوتاکا از ریونکلا بود. آمانو در کل ۳ ساله که توی هاگوارتزه ولی کمک های زیادی به اونها کرده.

-آمانو به کمکت احتیاج دارم...
-هوم بگو میشنوم...
-عام تو احیانن فامیل یا دوستی که توی کوچه دیاگون کار بکنه سراغ نداری؟؟
-اوه بله...درواقع شوهر عمه من اونجا مغازه ی مواد معجون سازی و اینجور چیزا داره...
-جدی میگی؟ پس کارمون راه افتاد...آمانو ازت خواهش میکنم از شوهر عمه ات درخواست کن یکم علف آبشش زا برات بفرسته و بدش به من...
-باشه مشکلی نیست...
- خیلی ممنونم آمانو...
-خواهش میکنم دوست من...

هرمیون با آمانو حداحافظی کرد و به سمت کلبه هاگرید دوید...


کسی باش که میخوای نه کسی که میخوان=)

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#38

هاروکا اندو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
هری که از بحث اون دوتا کلافه شده بود با صدای بلند گفت :
- هردوتون بس کنید ! خودم شب دوباره میرم باهاش صحبت میکنم .

شب، موقعی که همه در تالار عمومی برای شام جمع شده بودند، هری به سمت میز ریونکلایی ها رفت. لینی رو در حالی که داشت با تکه ای کاهو سرو کله میزد پیدا کرد. آروم به او نزدیک شد و گفت :
-اممم سلام لینی !

لینی با دیدن هری به سمتش برگشت گفت :
-سلام هری. تو هم برای گردنبندم اینجایی؟

و قبل از اینکه اجازه بده هری حرفی بزنه ادامه داد :
-متاسفم! نمیدونم چرا یهویی علاقه مند شدین بهش اما این گردنبند برام خیلی ارزش داره و نمیتونم به کسی بدمش. راستش امشب خیلی خسته هستم و میخوام زودتر شامم رو بخورم و برم بخوابم پس...

هری با دستپاچگی جواب داد :
- اوه بله متاسفم . فعلا.

حین برگشتن به سمت میز گریفندور چشمش به لاتیشیا افتاد که اون هم داشت به هری نگاه میکرد و با دیدن نگاه هری سریع سرش رو پایین انداخت.
هری پوفی کشید و به سمت رون و هرماینی رفت . رون با دیدن هری گفت :
-از قیافت معلومه که شکست خوردی رفیق!

هرماینی هم گفت:
- هری دلم نمیخواست اینو بگم اما فکر میکنی واقعا ارزششو داره که به خاطر روحی که دامبلدور هم گفته اون یه حیله گره همچین دردسری رو به جون بخریم؟! چرا فقط از خود دامبلدور کمک نخوایم؟
- چرا برگشتیم به خونه ی اول؟ هرماینی من واضح گفتم که خودم میخوام این کار رو انجام بدم.

رون که از همون اول که هرماینی شروع به حرف زدن کرد میدونست که بحث به سمت دعوا پیش میره، سریع پیشدستی کرد و جواب داد :
- چطوره از یکی بخوایم که از کوچه ی دیاگون برامون گیاه رو بخره و بفرسته؟
- مثلا کی رون ؟ خانواده ی هری رو که باید بیخیال شیم، تو میتونی دلیلش رو به خانوادت توضیح بدی؟!
- دقیقا به خاطر همینه که به کمک تو نیاز داریم هرماینی.
- والدین من ماگل هستن، بدون چوبدستی نمیتونن به کوچه ی دیاگون برن جناب!

هری که با حرف رون به فکر فرو رفته بود با صدایی آهسته گفت :
-کسی هست که جایی رو تو هاگزمید بشناسه که از این چیزا بفروشه؟

بعد انگار که چیزی به فکرشون رسیده باشه هر سه با هم گفتند :
- نویل!



You are born to be real, not perfect


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
#37

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
(سوژه جدی نویسی می باشد.)


خلاصه:
هري پاتر در نزدیکی دریاچه با روحی به اسم جورجی ملاقات کرده و روح برای آزادی از دنیای زنده ها از هری می خواد که جسد اون رو که توی دریاچه هست بیرون بیاره و دفن کنه، هری برای رفتن به عمق دریاچه به گیاه آبشش زا نیاز داره. لاتیشیا رندل گفته که این گیاه رو داره ولی در عوضش گردنبند لینی وارنر رو خواسته. حالا هری و هرمیون، رون رو انتخاب کردند تا با لینی صحبت کنه و گردنبندشو ازش بگیره.

* * *


دو کتف رون را هرمیون و هری گرفته بودند و او را کشان کشان به سمت راه پله ای که لینی معمولا در آن پرسه میزد میبردند.
نزدیک راه پله که رسیدند، رون را با لینی تنها گذاشتند و خودشان پشت دیوار ها پنهان شدند.

رون با قدم هایی که سعی داشت توامان با آرامش باشد به لینی نزدیک شد.
_اهم اهم... امم سلام لین! چه خبرا؟

هری و هرمیون که به این آغاز گفت و گوی مصیبت بار گوش سپرده بودند با دستهایشان بر پیشانی خود کوبیدند.
لینی در حالی که در هوا معلق بود و بال بال میزد به رون نگاه های مشکوکی انداخت.

رون تلاش می کرد تا جایی که در توانش بود روی خودش مسلط شود،
اما در اینجا بحث از رون ویزلی بود!
رون هرگز در زندگی اش اعتماد به نفس کافی نداشت. همیشه تحت الشعاع فرد و جرج بودن تاثیرش را روی زندگی وی گذاشته بود.
_امم... میگم ل...ل... لینی...من شنیدم تو یه گ...گ...گردنبند داری! میشه این گردنبندت رو به من بدی؟ بجاش منم باهات م...م...معامله میکنم و اگر درخواستی داشته باشی برات فراهمش میکنم.

لینی بال زدن هایش را سریع تر کرد. گردنبد کوچک آبی اش در گردنش می درخشید.
_توی خودت چی دیدی که بیای و بخوای سر چیزی که مال منه باهام معامله کنی؟!

از همان دقایق اول این گفت و گوی بی سرانجام، عدم انتخاب صحیح هری و هرمیون مشهود بود. لینی بال بال زنان با خشم از آن ها دور شد و به سمت تالار ریونکلاو به راه افتاد.

هری و هرمیون با احتیاط به رون نزدیک شدند.
_خراب کردم!
_یه خورده.

اما هرمیون با دیدن چهره مایوس رون از حرفش پشیمان شد.

در این بین هری هر لحظه برای آزاد کردن روح جورجی از این دنیا مصمم تر می شد.
_بچه ها... مهم نیست دیگه. باید به فکر راه دیگه ای باشیم.

رون که هم بخاطر مرگخوار بودن لینی و هم بخاطر برخوردش با او خشمگین بود، بلاخره ایده ترسناکش را به زبان آورد.
_ما باید گردنبند رو از لینی بدزدیم. به تالارشون میریم و گردنبند رو ازش می دزدیم.

هرمیون اصلا با این ایده میانه خوبی نداشت.
_رون...چی داری میگی؟! دزدی؟ این اصلا منصفانه نیست!
_اما اون یه مرگخواره هرمیون! اونم مثل دراکو ذاتا مشکل داره. ببینم اصلا خودت چه ایده ای داری؟!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳ ۱۹:۱۲:۵۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳ ۲۱:۲۱:۱۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳ ۲۳:۰۳:۵۶


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷
#36

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
_محاله!اون یه مرگ خواره!میکشتمون!!!
رون این را میگوید و با عصبانیت پایش را به درختی میکوبد.
هرماینی سخت مشغول فکر کردن است.هری با طعنه میگوید:
_قطعا توی کتابخونه کتابی پیدا نمیشه که توش نوشته باشه چجوری گردن بند لینی وارنر مرگخوار پیکسی رو گرفت!
هرماینی نگاه تند و تیزی به او میکند.
_یه فک خوب دارم.
رون چاپلوسانه میگوید:
_تو همیشه فکرای خوب داری!
هرماینی با سرمستی قابل ملاحظه ای میگوید:
_اون گردنبند به جونش بستس..
هری با عصبانیت میگوید:
_مرسی از روحیه دهی تون!!
هرماینی که کلافه شده است با عصبانیت میبگوید:
_هری.میذاری حرف بزنم؟
وقتی سکوت برقرار میشود هرماینی ادامه میدهد:
_ماهم میتونیم بهش یه چیزی بدیم عین کاری که اون دختره کرد میدونید یعنی یه چیزی که دوست داره رو با گردنبنده معاوضه کنیم.
هری میگوید:
_ولی ما که نمیدونیم..
هرماینی دستی به موهایش میکشد و میگوید:
_ازش میپرسیم ها؟ پیدا کردن یه پیکسی آبی که اونجا تو راه پله گشت میزنه کار سختی نیست!
هری با شیطنت میگوید:
ولی خب کی باید با اون صحبت کنه؟
و هردو به رون خیره میشوند
رون پوزخندی میزند و میگوید:
شوخی میکنید دیگه نه؟
و سپس قیافه متعجبی به خود میگیرد و میگوید بچه ها تروخدا..
هری و هرماینی دو دست رون را میگیرند و او را به سمت راه پله ها میکشند
رون گریه کنان میگوید:
_بچه ها نهههه!خواهش میکنم!من دوستتونم!نهه!!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.