هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
وقتی وارد آشپرخانه شدند، زنان زیادی داشتند سبزی و حبوبات پاک میکردند. اما هیچ کدام غیبت نمیکردند!
اینجا بهشت بود و غیبت کردن عادت هیچ کس نبود!
ربکا با تعجب به همه نگاه کرد.
اگر مروپ آنها را میدید با خوشحالی به سمتشان میدوید!

-خب بیا اینجا بشین غذاتو بخور. زودتر بخورش، کلی کار داریم.
-باشه!

ربکا پشت میز غذاخوری نشست و منتظر غذایش شد.

1ساعت بعد

-عااا...

ربکا غذایش را خورده بود ولی مشکل بزرگتری که بعد از غذا خوردنش پیش آمده بود، لیست غذاهایی که باید درست میکرد بود.
لیست آنقدر بلند بود که آخرین اسم غذای آن، به زانوی ربکا میخورد!
زنی که به او غذا داده بود، معلوم شد که سرآشپز اینجاست. حالا روبه روی ربکا ایستاده بود و چهره پوکرش نگاه میکرد.
-نمیخوای بری غذا درست کنی؟ منتظر غذات هستنا!
-آخه... عااا...
-چیشده؟
-عام، میشه بهم تو غذا درست کردن کمک...

زن از چهره جدی‌اش به چهره ای عاشقانه و محبت آمیز تغییر کرده بود.
خنگ بودن ربکا در آشپزی، عشق ورزیدن لازم داشت؟

-خب عزیزم استرس اولین کاره. برات مهم نباشه! یه نفس عمیق بکش! آها، آره. بذار تو تک تک سلول های وجودت آرامش قلت بزنه.
-چقد احساسی حرف میزنین. میگم آشپزیم افتضاحه، میتونین بهم کمک کنین؟
-عزیزممممممم! چقد شیرین حرف میزنی!
-
-البته که بهت کمک میکنم! چرا که نه!

ربکا که از رفتار زن خیلی تعجب کرده بود، با همان قدر تعجب همراه زن به راه افتاد.
اولین غذای ربکا در طول عمرش را باید برای کسانی درست میکرد که نمیشناخت. اصلا معلوم نبود میتواند طلسمی، چیزی رویشان اجرا کند، تا از غذای افتضاح او تعریف کنند.
کارش خیلی سخت شده بود!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
سو با نیشی که تا بناگوش باز شده بود، به طرف مامور عذاب چرخید.
-اشتباه نمیشه؟

پیش از آنکه جوابی بشنود، فرشته ای که به دنبالش بود، به او رسید.
-سو لی تویی؟
-خودمم.
-باید ببرمت بهشت.
-می‌دونستم اشتباه شده. از اولشم معـ...
-به عنوان عذابت باید توی بهشت مسئول پذیرایی از یه نفر بشی. خودش انتخابت کرده. زودباش بریم.

سو وا رفت! البته در کسری از ثانیه به خودش مسلط شد و به یاد آورد همین هم بهتر از هیچ است! کسی که اینقدر به سو علاقه داشته که او را از جهنم نجات دهد، قطعا اجازه نمی داد در بهشت به او بد بگذرد.
سو با این افکار که در ذهنش غوطه‌ور بودند، با مامور عذاب جهنمش بای‌بای کرد و به طرف بهشت راه افتاد. غافل از اینکه مامور عذاب وحشتناک تری در بهشت انتظارش را می کشید!

-حالا قراره از کی پذیرایی کنم؟


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-عجب اتاقی! الان دیگه میتونم راحت باشم.
-هی، تو تازه واردی؟

زنی با لباس آشپزی، تا کمر از پنجره ساختمان کنار اتاقک ربکا، بیرون آمده بود و با او حرف میزد. ربکا در اتاقش را بست و عقب تر آمد تا زن را ببیند.
باز هم تازه وارد بود!
حتی در بهشت هم تازه وارد بود!
-آره. اینجام تازه واردم.... تو آشپرخونه هم آشپز تازه واردم.
-خب بیا بالا کارت دارم.

ربکا با سرعت وارد هتل شد. البته شاید فقط خودش اینگونه فکر میکرد که آنجا هتل است.

نیم ساعت بعد-طبقه آخر

از بس طبقات ساختمان زیاد بود که ربکا پاهایش درد گرفته بود. نیم ساعتی میشد که از پله ها بالا میرفت.
موقعی که آخرین پله را رد کرد، همان زنی که دیده بود، روبه رویش ظاهر شد.
-خب، تو تازه واردی، پس باید... صبر کن ببینم!
-چیشده؟
-تو همه پله ها رو بالا اومدی؟
-آره خب.

زن روی پیشنانی اش کوبید و به آسانسور کنارش که حالا باز شده بود و زنی از آن بیرون آمد، اشاره کرد.
-آسانسور جدیده. اصلا ندیدیش؟ خب چرا با خودت اینجوری میکنی؟ از پا میوفتی!
-ها؟

ربکا با تمام وجود میخواست ساختمان را نابود کند تا حواسشان باشد آسانسور را جلوی چشم تازه واردین بگذارند! اما زن با قیافه ای دلشکسته و آزرده به ربکا نگاه میکرد که باعث شد ربکا از این کار منصرف شود.
-بیا بهت غذا بدم ضعف معده نگیری یه وقت!

ربکا با خوشحالی پشت سر زن دوید.
حالا میتوانست در این آشپرخانه هم غذا درست کند و هم غذا بخورد!
خوشبختی ربکا در بهشت، خوردن و خوابیدن بود. که حالا به آن رسیده بود.

-حواست باشه ها! کار هم باید بکنی! همش نباید غذا بخوری.
-باشه! الان بریم یکم غذا بخوریم تا کار شروع بشه!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
فرشته تصمیمش را گرفته بود. امکان نداشت اجازه دهد روح تمیز بلاتریکس بخاطر بازگشت به دنیای فانی کثیف شود. حال
زمین و زمان شهادت دهند که او آدم بدی است، لاکن چیزی که فرشته حساب می‌کرد، نامه اعمال در دستش بود.
-خب، آروم شدی؟ آماده‌ای سفر رو به جلو رو شروع کنی؟

بلاتریکس حاضر بود. نقشه واضح بود. وارد هر دنیایی می‌شد، به قدری بدی می‌کرد تا برای مجازات باز به دنیای قبل بازگردد. برایش چیزی جز بازگشت نزد لرد معنی نداشت.

-پس بزن بریم!

فرشته بلاتریکس را زیر بغلش زد و شروع به حرکت کرد.
به علت آنکه نویسنده پست تا به حال مرگ را تجربه نکرده و دنیای پس از مرگ را هم ندیده است، بلاتریکس و فرشته از فراز دریاها گذشتند، جنگل‌ها ‌و کوه ها را پشت سر گذاشتند. کهکشان راه شیری را نیز دور زدند و به دنیای بعدی رسیدند.
فرشته بلاتریکس را روی زمین گذاشت و بشکنی زد.
بلاتریکس متوجه شد چیزی تغییر کرده، لاکن قبل از آنکه متوجه آن شود، چشمانش گرم شد و خوابید!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
پیتر قدم زنان در بهشت پرسه می زد.
گل هارا بو می کرد...
با فرشته ها حرف میزد...

آرام و خوشحال بود تا این که فهمید لرد هم در بهشت قرار دارد.
این فهمیدن آرام وقرار را از پیتر گرفت.
او باید دنبال لرد میگشت تا شاید در این جا مرگخوار می شد و با لرد گروه "مرگخواران بهشتی "را تشکیل می دادند.
پیتر علاقه شدیدی به مرگخوار شدن داشت!
او دنبال لرد گشت تا پیدایش کرد.
_ارباب چرا اینجایید. بیاید به قصر ما.
لرد به پیتر نگاه کرد.
_عه... پیتر...تویی. اتفاقا ما در فکر بودیم که تورا به قصرمان دعوت کنیم.فقط باید کلید را از سولی بگیری تا توفیق حضور در قصر مارا داشته باشی.

پیتر به سو در آن بالا نگاه کرد.
باید کلید را به دست می آورد...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
مروپ با کوله باری از ادوات شکنجه به بالای سر تام گور به گور شده رفت.

-این، اینجا چیکار میکنه؟ ای بابا...این دنیا هم نمی تونم یه نفس راحت از دستش بکشم؟
-نه همسر عزیزم...اومدم که جهنم رو قشنگ به کامت زهر مار کنم.
-گرفتاری شدیما! نمی شد سیسیلیا مسئول شکنجه م بشه؟‌‌
-یه سیسیلیایی بهت نشون بدم دیگه اسمشم به زبونت نیاری!

به مروپ برخورده بود. معجون عشق را همراه فلفل در جامی از سرب داغ ریخت و به زور به خورد تام داد. سپس با گیوتینی که هنوز در جهنم منسوخ نشده بود چهار بار سر تام را از بدنش جدا کرد و دوباره چسب نواری زد و باز هم جدا کرد و...

روز ها از پی هم سپری می شد و هر روز مروپ خلاقیتی جدید در شکنجه تام به خرج می داد.

زندگی در جهنم هم لذت های خاص خود را داشت!



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-اممم...فرض کنیم که موندیم...کلیدمونو بده!

سو با صدایی که از شدت شور و شوق می لرزید دوباره فریاد کشید:
-ارباب نشنیدم...چی گفتین؟ موندین پشت در؟

لرد سیاه ساکت شد. غرورش اجازه نمی داد جمله اش را تکرار کند. دستش را دراز کرد و اولین یقه ای را که در دسترس بود گرفت.
-آها...تویی سدریک؟ این یاران قسی القلب ما چرا همگی دارن در بهشت پرسه می زنند؟ به این سول بگو بله...ما پشت در مانده ایم.

سدریک با صدای بلند اعلام کرد:
-بله...ما پشت در مانده ایم.

لرد سیاه یقه سدریک را رها کرد.
-خب...برو به کارت برس.

بعد از رفتن سدریک، سو که آرنجش را به لبه پنجره تکیه داده بود گفت:
-خب...سدریک مونده پشت در...اونو که شنیدم. ولی خود شما چی؟ پشت در موندین؟

سو داشت از این وضعیت لرد بسیار لذت می برد.

-ما الان می رویم و به مسئولین می گوییم که تو در بهشت دنبال انتقام هستی و داری ما را آزار می دهی. از همان بالا پرتت کنند توی جهنم.

-ولی ارباب...شما هم الان منو تهدید کردین...نکنه خودتونم بندازن جهنم؟ چون تا جایی که شنیدم می گفتن فقط یه دونه خوبی داشتین...اونم هر لحظه ممکنه باطل بشه!

-لعنت بهت سو...کلید ما را بده!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-میگم اشتباه شده! من مرگخوار بودم. هیچ کاری با ارزش تر از مرگخوار بودن توی دنیا وجود نداشت.
-اشتباه نمیشه اینجا. بخاطر مرگخوار بودن فرستادنت اینجا دیگه. برو بشین توی دیگ، اینقدر هم پرحرفی نکن.

چیزی نمانده بود که سو تسلیم شده و داخل دیگ مواد مذاب بپرد که نور امیدی در دلش روشن شد.
-اونجا! ببین... اون همکارتون مسئول تقسیم به بهشت و جهنم بود.داره میاد این طرف؛ یه کلمه ازش بپرس.

مامور عذاب جواب نداد. حضور مامورین تقسیم در جهنم بی سابقه بود.

-سو لی کیه؟

سو و مامور عذاب، هر دو با دهان باز و چشمانی بازتر، به مامور تقسیم خیره شدند.

-هر کی هست زودتر بیاد اینجا. باید ببرمش بهشت.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
پیتر با ترس ولرز به کتاب عجیب غریب خیره شد.
ولی خوشحال بود که حس شوخ طبعیش برگشته بود.
_خب. نمیخواید به خودتون زحمت بدید. من خودم میرم بهشت.

فرشته ی عینکی به پیتر نگاهی کرد:
_نه نمیشه. باید اعمالتو دید بعد بری بهشت یا جهنم.

وبعد کتابو باز کرد.فرشته همین جور به کتاب نگاه می کرد و حرف می زد.
_واقعا تو قوطی پسره قرص مسهل ریختی؟؟
_تقلب تو روز روشن؟؟؟
_اگه کمکش نمی کردی الان بدبخت بودی.هیچی ثواب نداشتی.
_میوه های مروپ رو خوردی به خاطر این که دلش نشکنه؟عجب شجاعتی.
_اون سنجابو نجات دادی؟خیلی خوبه.
_چرا می خواستی بری مرگخوار شی؟؟
_اگه بگم درمورد بلاتریکس چه غیبتی کردی به نظرت زنده میمونی؟؟
_دمپایی رو خیس کردی؟؟
و هزاران اعمال دیگه...

فرشته به کتابش نگاه کرد:
_این 2 تادیگه آخریشه... تا اینجا ثوابا با گناه ها مساوین. باید ببینیم میری کدوم ور.

فرشته به یکی از اعمال ها نگاه کرد.
_ووااااییییی!! تو...تو سین می کردی جواب نمی دادی؟؟ اگه ثوابت به اندازه کافی خوب نباشه میری به قعر جهنم...
همه ی شبح ها به پیتر نگاه کردند و ازش فاصله می گرفتند.
پیتر سرخ شد.امیدوار بود ثوابش به اندازه خوب باشد.

فرشته به ثواب نگاه کرد و چهره اش تغییر کرد:
_این عالیه... تو به کسایی که ناراحت بودن کمک کردی و اونا هم اومدن شهادت دادن تو حیوان دوست بودی و به حیوونا وانسانا کمک میکردی.

تابلوی بالای سر پیتر تغییر کرد.

نتایج امتیاز ها
گناه ها:100224326425645265

ثواب ها: 100224326425645265.25

نتیجه:ورود به بهشت

پیتر خوشحال بود.به خاطر 25 صدم رفت به بهشت.
فرشته به پیتر نگاهی کرد و گفت:
_دوتا فرشته راهنماییت می کنن توی بهشت و میگن چیکار کنی...

بعد زیرلب گفت:
_نمیدونم چرا اونی که سین میکنه جواب نمیده و دمپایی دستشویی رو خیس می کنه چرا باید بره بهشت.

برای پیتر این حرفا مهم نبود.هردوی اینا 1 بار اتفاق افتاده بود!
پیتر که آماده بود بره بهشت...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
بلاخره پس از تجربه انواع مجازات ها، گناهان مروپ سبک تر شد.

-از بالا دستور رسیده بخاطر اینکه گناهانت خیلی سبک تر شده یه شغل توی جهنم بهت بدیم.

مروپ بسیار خوشحال شد. بدش نمی آمد که در شراب حمیم جهنم هم خربزه و عسل بریزد.
-شغلم چیه اهریمن مامان؟
-مسئول مجازات جهنمی ها!
-آخه به روحیه حساس و مادرانه من میخوره شکنجه گر بشم فرزندم؟!
-شنیدم میگن جدیدا تام گور به گور شده رو آوردن جهنم.
-

مروپ به سرعت به سمت ادوات شکنجه خیز برداشت تا بهترینش را برای شکنجه تام انتخاب کند.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.