هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
#32

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-معجون دونه دونه. معجون سی و سه دونه!

تام با انزجار به معجون های رشد مو، که در واقع مو را کچل میکرد، هکتور که در شامپو ها ریخته میشد نگاه میکرد.آب حمام باز مانده بود و معجون های هکتور روی زمین میریخت. معجون ها روی زمین به صورت مواج به سمت فاضلاب میرفت و رنگش ثانیه به ثانیه تغییر میکرد.
-حالا نوبت معجون رفع سفیدی موئه.دو سی سی... نه تموم معجونو میریزم تو شامپو.

کار مخلوص معجون ها با شامپو تمام شد و شروع به شستن مویش با آن کرد. حمام کردن هکتور به راستی خسته کننده بود و برای یک سوسک چندان جذابیتی نداشت. تام طبق غریزه سوسکیش به سمت آشپزخانه خانه ریدل کرد تا چیزی برای خوردن گیر بیاورد. ناگهان معجون های هکتور به دو پایش رسید و دو پایش را قطع کرد. طبق قریضه سوسکیش متوجه شد که آنجا جای ماندن نیست. بالش را باز کرد و پرواز کرد اما هکتور سوسک را دید.
-جیییییغ. سوسک بالدار.

هکتور شیشه های معجونش را به سمت تام پرتاب میکرد و تام هم طبق معمول با پرواز از شیشه ها جا خالی میداد. سوسک بودن هم چندان بد نبود. حداقل از شر معجون های هکتور در امان میماند!
اما غرور کاذب کار دستش داد. معجونی بالاخره به تام برخورد کرد و در گوشه حمام ولو شد. کوفتگی را در بدنش احساس کرد و سعی کرد با چهار پای باقیمانده اش بلند شود اما سرش به سقف برخورد کرد. در زیر پایش هکتور را میدید که سعی میکرد از دست سوسک فرار کند. او انقدر بزرگ شده بود که میتوانست هکتور را زیر پایش له کند.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
#31

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
تام شوخی کرده بود! یا حداقل تصمیمش قطعی نبود. مرلین باید به او فرصت می داد.
ولی نداد!
در یک چشم به هم زدن، تام تبدیل به سوسک حمام شد. از نوع بسیار درشت و زشت و پرواز کننده اش.

مرلین که از نتیجه کارش بسیار راضی بود، تام را به سمت حمام ریدل ها هدایت کرد.

تام طبق رسم سوسک ها از زیر میز ها و گوشه دیوارها حرکت می کرد. هر چند لحظه یکبار متوقف می شد و ناگهان دوباره می دوید. خودش هم نمی دانست چرا این کار را می کند. غرایز سوسکی اش بکار افتاده بود.

همانطور که می رفت، صدای آوازی به گوشش خورد.
-کف می پاشم و کف می پاشم...رو سر هکولو کف می پاشم. خالی می کنم و خالی می کنم. کل شامپوها رو خالی می کنم! تا معجونای من هست، کی از این شامپوها استفاده می کنه؟

هکتور در حالی که سر تا پایش، غرق در کف شده بود، شامپوها را با معجون های رنگارنگش پر می کرد.


تام با قیافه زشت و قهوه ای و منزجرکننده اش در گوشه ای از حمام ایستاده بود.




پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹
#30

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
تام به مغزش فشار آورد. بسیار فشار آورد! به عبارت دیگر مغزش را از جمجمه اش در آورد و با انبر دست فشارش داد، سپس آن را زیر دستگاه پرس قرار داد اما مغزش ترکید و تام تبدیل به روحی بی مغز شد!

ندایی آسمانی از مثلث قائم الزاویه ای به گوش تام رسید.
-شرم بر تو ای تام! حال که بی مغز گشته ای دیگر استحقاق دیدن ما را نداری.

تام که به خاطر نرسیدن به رویایش دچار شکست روحی شده بود و روحش در نقاطی ترک برداشته بود، با افسردگی به بارگاه مرلین بازگشت.

-پدرام...اهم اهم...تام ای پسر لینی جاگسن، آیا فیثاغورس را یافتی؟
-آره ولی مغز نداشتم باهام کات کرد...درک نکرد که معلولیت محدودیت نیست!
-آه...پس باید تا ابد به شکل روحی سرگردان در جهان بمانی!
-نه تو رو مرلین!
-ما را به خودمان قسم نده مردک.
-شرمنده...حالا نمیشه در راه رضای خودت جسمم رو بهم برگردونی؟
-خیر...جسمت را کنار خیابان بساط کردیم و هر تیکه ات را به یک نفر فروختیم تا بزنیم به زخم بارگاهمان. حالا اگر دوباره جسمی فانی می خواهی تنها یک راه برایت داریم و آن این است که رضایت دهی به یک موجود غیر انسانی تبدیلت کنیم.

چاره ای نداشت. تصمیم گرفت خوب تفکر کند تا به موجود مفیدی تبدیل شود! موجودی بسیار مفید!
-سوسک حموم چطوره؟



پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
#29

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
تام رفت و رفت و رفت و رفت...
-خب؟

خب بعد از اینکه خیلی رفت (!)، راه مثلثی رو پیدا کرد.
روی تابلوی کنار جاده نوشته بود:
نقل قول:
سلام به تو ای ریاضیدان جوان! به جاده مثلثی خوش آمدی!


تام جلوتر رفت.
نقل قول:
برای اینکه بتونی راه رو پیدا کنی و دقیق و درست قدم برداری، پیشنهاد میکنم سوال زیر رو حل کنی و برای غوسی‌جون بفرستی!

-غوسی جون کیه دقیقا؟

تابلو به حرف آمد:
نقل قول:
ریاضیدان جوان! غوثی مخفف فیثاغورسه! آخه کی حوصله داره اسمشو بگه!

-خب، سوال چیه؟

نقل قول:
تصویر کوچک شده

-جناب یه سوال داشتم! مطمئنی این سوال مثلثاته؟

نقل قول:
بله کاملا! اگه شک داری می‌تونی این رو حل کنی!
تصویر کوچک شده

-عااامممم، همون سوال قبلی بهتره!

تام کنار تابلو نشست و مشغول حل سوالات شد.
آیا می‌توانست زود حل‌شان کند؟
اصلا آیا می‌شد حل‌شان کرد؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱:۱۶ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#28

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
تام در آن ناکجا آباد ارواح به دنبال فیثاغورث می گشت .

_ عجب اشتباهی کردم حرف این مرلینو باور کردم . حالا از کجا فیثاغورثو پیدا کنم.

تام همین طور جلو می رفت و خودش را سرزنش می کرد تا اینکه به پیرمردی با ریش بلند و قدی متوسط برخورد .

تام با خوشحالی جلو رفت و پرسید

_شما فیثاغورث هستید ؟

_ خیر فرزندم . من مندلیف شیمی دان بزرگ و مخترع جدول تناوبی هستم.

_ جدول تناوبی دیگه چیه ؟ شما فیثاغورثو ندیدین؟

_ خیر ندیده ام.

تام بار دیگر به جستجو پرداخت تا اینکه این بار به پیرمرد دیگری رسید با قدی بلند و ظاهری آراسته .

_شما فیثاغورثید؟

_ خیر جوان .من ادیسون هستم مخترع لامپ و کاشف برق با بیش از ....

_ ببخشید شما فیثاغورثو ندیدین ؟

ادیسون از اینکه او وسط حرفش پریده بود بسیار ناراحت شد و او را تنها گذاشت و رفت .

تام هنوز تسلیم نشده بود اما وقت داشت همین طور سپری می شد تا اینکه این بار به پیرمردی با ظاهری عجیب برخورد.

_ شما فیثاغورثی ؟

_ نه پسر جان . من آلبرت انیشتین فیزیکدان و ریاضیدان بزرگ معاصرم . برای چه دنیال فیثاغورث میگردی ؟

تام بسیار خوشحال شد زیرا بالاخره توانسته بود به ریاضیدان ها برسد.

_ برای نجات . شما نمی دونی کجاست ؟

_ معلوم است پسرم . باید جاده ای با مثلث های قائم الزاویه را دنبال کنی ، اما فکر نمی کنم او به درد نجات بخورد.

_ باشه .ممنون

تام به سرعت به دنبال راه های مثلثی رفت.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#27

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
مرلین همانطور که در فکر مراجعی دیگر بود به سمت جایگاهش رفت و روی آن نشست.

- مرلین‌گاه که میگن اینجاست؟

تام که به قصد قضای حاجت به دنبال مرلین‌گاه می‌گشت، وارد بارگاه ملکوتی شد.

- سلام فرزند! اگه منظورت محل سکونت مرلینه. همینجاست. ولی اون مرلین‌گاه دوتا فرعی پایین تره!

تام کمی فکر کرد، او می‌توانست خود را تا بعد از برآورده شدن آرزویش نگه دارد.
- خب... ببین پیغمبر، آرزو برآورده می‌کنی؟
- مرلین هستم. بله فرزند.
- هر چی باشه؟
- بله.
- هرچیِ هرچی؟!
- بله.
- من میخوام فیثاغورت رو ببینم.
- میشه یه لحظه تکان نخوری فرزند؟
- نه! داره میریزه.
- باشد. فیثاغورث...

مرلین نام فیثاغورث را گفت و لحظه ای به خلسه رفت.
- آرزویت برآورده شد!

تام لحظه ای لرزشی احساس کرد... دیگر احساس عجله نمی‌کرد. کلا چیزی احساس نمی‌کرد.
- مگه قرار نبود فیثاغورث بیاد اینجا؟
- قرار بود فیثاغورث را ببینی دیگر، حالا در عالم ملکوت این کار را انجام بده. فقط بگم اگر تا فردا نیابیش همینجور خواهی ماند.
- مرلین!

تام فریاد زد. اما دیگر مرلینی آنجا نبود. حالا باید به دنبال فیثاغورث در عالم ملکوت می‌گشت؛ یا روح باقی می‌ماند!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۱۹:۳۱:۴۴

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#26

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

مرلین به علت کهولت سن، آرزوهای ملت رو چپکی برآورده می‌کنه. حالا باعث شده که مردم کشور پرتغال عاشق لرد سیاه بشن!
* * *


یک ماه پس از زندگی مشترک با رونالدو!

-ما طلاق می خواهیم آقای قاضی. این آقا بیشتر از آنکه به ما توجه کند به فوتبالش توجه می کند. مدام با توپ طلایش به ما فخر می فروشد و آنقدر خسیس است که توپ طلایش را برای افزودن به هورکراکس هایمان به ما نمی دهد. حتی گاهی سر مبارک ما را با توپ فوتبال اشتباه می گیرد!

رونالدو با ناامیدی نگاهی ملتمسانه به لرد سیاه انداخت.
-نرو سمیه...چیز...نرو لرد سیاه، اگر تو بری شمعدونی ها دق می کنن!

رونالدو انتظار داشت که با این جمله لرد را بسیار تحت تاثیر قرار دهد.

-خب دق کنن ملعون...به ما چه؟!
-

اما نتوانست...به هر حال زندگی مشترک یک ماهه برای شناخت افراد کافی نیست!

لرد با چمدانی به سمت خانه ریدل ها به راه افتاد.

بارگاه مرلین

مرلین که در این یک ماه گذشته بابت پیوند بسیار موفقی که رقم زده بود بارها به خود آفرین گفته بود منتظر مراجعه کننده بعدی بود.



پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۵:۴۱ شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۹
#25

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- ما آمدیم کمی از شما. یعنی ... کمی شما از ما. یعنی ... کمی خودمان از خودمان مشورت بخواهیم. که ...
- که وقتی خلایق اومدن پیش من دعا کنن و درد دل کنن، از شما الگوبرداری کنم و بهشون مشاوره بدم؟
- آفرین! خوب ادامه جمله‌مان را حدس زدی مرلین. باز هم از این معجزات بلدی؟ مثلا اگر ما به خودمان بگوییم که عاشق یک پرتقال شده‌ایم، خودمان به خودمان چه پاسخ خردمندانه‌ای خواهیم داد؟
- با زبانی موجزتر و بیانی رساتر از من این موضوع رو به خودتون تفهیم خواهید کرد که «عشق یه سره، مایه دردسره» و باید عاشق کسی شوید که عاشق شما باشد.
- آخرش را کمی خراب کردی مرلین. باید کسی که ما عاشقش هستیم، عاشق ما بشود.
- آمممم ... خوب اون که از ید قدرت شما ... یعنی ... در ید قدرت شماست.
- خوب بشود.
- خوب به خودش ...
- اراده کردیم ... کافی نیست؟
- آهان از اون لحاظ. اجازه بدین ... خوب فکر کنم ارادتون به وقوع پیوست ارباب.
- درست فکر می‌کنی. مگر ممکن است نپیوندد؟ ما برویم فصل را به وصل بدل نماییم.

درست است که مرلین از ابتدای سوژه تا الان تغییر شناسه داده و این مرلین، آن مرلین نیست! اما همانطور که مطابق جمله کلیشه‌ای گزارشگرهای کوییدیچ، «میلان همیشه میلانه»، مرلین هم همیشه مرلین است. همچنان کهولت سن دارد و در برآورده کردن حاجات، خطا می‌کند. آن هم در محوطه جریمه! داور هم سریعا سوت زد و نقطه پنالتی را نشان داد و اسطوره پنالتی‌زن‌های دنیا وارد سوژه شد.

- صبر کن! نزن! باید برم VAR!
- نزن کیلو چنده؟ پنالتی مال خودتون. من اومدم ابراز علاقه خاص کنم.
- به کی؟
- به ایشون.
- به ما؟ شما کی باشید اون وقت؟
- بهترین فوتبالیست دنیا. اونم به انتخاب خودم.
- چه تفاهمی! ما هم به انتخاب خودمان قوی‌ترین ارباب دنیاییم. ول متاسفیم آقا! ما عاشق پرتقالیم.
- اتفاقا همه مردم پرتغال هم عاشق شمان! همشونم تو راهن! من جت شخصی داشتم زودتر رسیدم. بله رو بگین تا رقیب زیاد نشده.
- مرلین؟

بارگاه ملکوتی تر بود و مرلین نبود!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۰:۰۹ جمعه ۱ فروردین ۱۳۹۹
#24

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-خیر! فقط مایلیم آب پرتقال بگیریم!

مروپ خوشحال شد.
-اینم خودش قدمیه...بگیر مادر. اول نصفش می کنی. بعد می ذاری توی دستگاه و می فشاریش!

لرد سیاه مرحله آخر را بسیار پسندید.
ولی سوجی نپسندید.
-مادر اسمشو نبر...از اون آب میوه گیری چرخشیا ندارین؟

مروپ دست نوازشی به سر پرتقال کشید.
-نه گوگولی مامان... اونا به اندازه کافی آب نمی گیرن. حالا پسر خوبی باش و نصف شو.

سوجی پشت سرش را نگاه کرد و متوجه شد لرد سیاه در حال انجام مرحله اول است.
-هی...صبر کن...نمی تونی منو بکشی...سوژه پیش نمی ره.

لرد اهمیتی به سوژه نمی داد و با خوشحالی سوجی را نصف کرد و توی آبمیوه گیری گذاشت و فشرد...

و این پایان کار سوجی بود.

-مادر؟...این که مرد! ما تازه می خواستیم ازش حرف بکشیم... پس قضیه ازدواج ما چه می شود؟ احساس غم و غصه ای فزاینده می کنیم. شاید وقتش شده که سری به پیامبرمان مرلین کبیر بزنیم. شاید راه حلی داشته باشد!






پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸
#23

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-نه.

لرد، سوجی را در دستش تکان شدیدی داد.
-اعتراف کن پرتقال...تمام حقایق زندگی پرتقال ها را برای ما تعریف کن.

سوجی آهی کشید و برگ زرد و پژمرده اش را از جلوی صورتش کنار زد.
-نه...ما پرتقال ها حتی تا پای آبگیری هم بهم خیانت نمی کنیم. بابا تامسون قلی میرزام توی آبمیوه گیری دستی رفت و جیگرش در اومد ولی هیچ وقت به هم نوع هاش خیانت نکرد.

دستان لرد محکم تر سوجی را فشار داد.

-آی آی...نه نه...پرتقال میترکد، خیانت نمی پذیرد!

لرد خشمگین شد.
-مادر جان؟ آن دستگاه آبمیوه گیری جیبی خودتان را به ما بدهید کارش داریم.
-عزیز مامان می خواد آب پرتقال نوش جان کنه؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.