هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
ربکا حوصله اش سر رفته بود گفت:
_اممم...میگما چطوره بریم از خودشون بپرسیم دارن چیکا...

در همین لحظه جمله ربکا ناتمام ماند چون یکی از بچه مشنگ ها فریاد زده بود:
_گل گل هورا

مرگخوار ها هر چیزی را که نمیشناختند این یک کلمه را به خوبی میشناختند این کلمه در کوییدیچ هم بسیار پر کاربرد بود!
پس جلو رفتن و ربکا که به حالت انسانی اش درآمده بود پرسید:
_مشنگ کوچولو ها مثلا دارین کوییدیچ بازی میکنین؟میدونستین باید از 4 تا توپ استفاده کنین؟
_مثلا ریونکلایی هستن بودی این که کوییدیچ نه هستن بود این بازی مشنگی هستن بوده

بچه مشنگا از این حرف ها گیج شده بودند یواشکی با هم حرف میزدند:
_بچه ها کسی تقویم داره ؟
_توی این موقعیت تقویم میخوای چیکار
_میخوام شماره تیمارستانو بردارم
_مگه گوشی داری؟
_گوشیم توی خونست
_جدی ؟! خب منم تقویمم توی خونست!

بچه مشنگا متوجه شدند که چاره ای جز زل زدن به همدیگر ندارند

_خب حالا نمیشه ازشون بپرسیم که دارن چه بازی میکنن
_نه نمیشه
_خب آخه چرا
_چون مشنگن
_خب باشن برای که من فرقی نمیکنه من ازشون میخوام بازی شونو به ما یاد بدن

و جلو رفت و گفت :
_اممم...میشه بازیتونو به ما یاد بدین

ناگفته پیداست که خیرگی بچه مشنگ ها به همدیگر تشدید شد
بعد از چند دقیقه یکی از آنها به حرف آمد:
_خب چرا نمیرین سرچ کنین
_چیکار کنیم؟!
_سرچ کنین سرچ
_چی هست حالا
_
_ خب نگفتین؟!
_چیو نگفتیم ؟
_به ما بازیتونو یاد میدین یا نه؟
_باشه یاد میدیم


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۴ ۲۰:۰۰:۵۵

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
مرگخواران با تعجب به مشنگ‌ها نگاه کردند. بیشتر نگاه کردند ولی هیچ چیزی از حرکاتشان نفهمیدند.

-من نفهمیدم.
-مثلا ریونی‌ای ربکا! آبرومون رو نبر!

ربکا با دقت بیشتر به توپ نگاه کرد.
مرگخواران نیز با دقت بیشتری به توپ نگاه کردند.
سر آخر بلاتریکس با بی‌حوصلگی یقه مرگخواران را کشید.
-خب من که فکر نمیکنم شما چیزی ازش بفهمین، پس بریم سراغ...
-نه نه نه! من فهمیدم، من فهمیدم!
-
-خب نفهمیدم.

مرگخوار دانا مانند مرگخوار خودشیرین ذوب شد.

-به نظرم یکم بیشتر فکر کنیم، می‌تونیم بفهمیم داستان چیه.
-اهم. تا من نفهمیدم، کسی دست از فکر کردن بر نمی‌داره. متوجه شدین؟
-اهوم.

مرگخواران دوباره کنار هم جمع شدند و یواشکی بازی مشنگ‌ها را نگاه می‌کردند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه قصد داره مالکیت خانه گانت ها رو به یکی از مرگخوارها واگذار کنه. برای این کار باید با استعداد ترین مرگخوار رو پیدا کنه.
مرگخوارا برای آموختن فن، هنر یا ورزشی، از خانه ریدل ها خارج می شن. سوار ماشینی می شن...ولی ماشین خراب می شه.

.................

-حال چه کنیم؟!

مرگخواران به مرگخوار خود شیرینی که در نبود لرد سعی می کرد مثل او حرف بزند نگاه کردند و مرگخوار مذکور زیر بار نگاه های سنگین بقیه، ذوب شد.

-جمع کنین!

فریاد ربکا مرگخواران را که از این همه توانایی نگاه خودشان در شگفت بودند، به خود آورد.
-چی رو دقیقا؟

ربکا به مرگخوار ذوب شده اشاره کرد.
-همینو دیگه. ماشین باید خنک بشه. چی بهتر از این؟

مرگخواران، همسنگر مایع خودشان را جمع کردند و روی ماشین ریختند.

چیزی عوض نشد!

-اشتباه از ما بود که از اول سوار وسیله مشنگی شدیم.

تام اظهار نظر کرد و اگلانتاین فرصت را مناسب دید.
-خب جناب تام...شما وسیله غیر مشنگیتو رو کن که با اون بریم. وگرنه همگی سوار تو می شیم. من یکی که می شم! مطمئن باش.

در حالی که تام و اگلانتاینی که سعی می کرد از او سواری بگیرد و با اظهار جمله "تو هم بیا، جا زیاده"، سدریک را هم دعوت می کرد،با هم بحث می کردند، چشم بلاتریکس به عده ای مشنگ افتاده و موهایش از شدت نفرت سیخ سیخ شد.
-اییییی...چند تا مشنگ زنده! از این جا فاصله بگیریم که مشنگی نشیم... اینا دارن چیکار می کنن؟

مشنگ ها سرگرم انجام بازی خاصی با توپ بودند. بازی ای که شباهتی به کوییدیچ نداشت.

-یعنی می تونیم اینو یاد بگیریم؟




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۵:۱۸
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 305
آفلاین
ـ خب؟
اگلانتاین خب بلاتریکس را نادیده گرفت. او بلاتریکس را می شناخت و می دانست به نفعش است جواب ندهد.
ـ خب؟
این بار قضیه فرق داشت. کسانی که بلاتریکس را می شناختند می دانستند که اگر جواب ندهند این وضعیت تا شب ادامه خواهد داشت.
ـ بله بلا جونم
ـ پق
ـ بله بلاتریکس.
ـ به نظرت الان ما باید چیکار کنیم؟
ـ تو برو هنر بخون من ریاضی می خونم بقیه هم برن جغرافی
ـ پق
ـ ماشینمو پشت اون درخته پارک کردم کسی نبینه
مرگخواران پشت سر بلاتریکس به سمت درخت رفتند و سوار ماشین اگلانتاین شدند. لوسیوس اول روی صندلی راننده نشست ولی با دیدن بلاتریکس قرمزی که به او خیره شده بود خودش را کنار کشید. بلاتریکس پشت فرمان نشست و سرعت ماشین را روی دویست کیلومتر در ساعت تنظیم کرد. قبل از اینکه اگلانتاین فریاد بزند و بگوید که آن ماشین تحمل چنین سرعتی را در مدت طولانی ندارد، مرگخواران دور شده بودند؛ دور تر از آنکه صدای او را بشنوند.

مرگخواران، چند دقیقه بعد...

ـ لوسیوس؟
ـ بله؟
ـ این چرا هی تق تق می کنه؟
ـ ماشین شما جوش آورده
ـ
این صدای مشنگ ناشناسی بود که مرگخواران را نمی شناخت.
ـ معجون موتور سرد کن بدم؟
ـ این دیگه از کجا پیداش شد؟
مرگخواران بدشانس هم زمان به دو بدبختی دچار شده بودند.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
این کوبیدن، تاثیری جز درد عمیق بینی، برای تام نداشت. این هم استعداد خاصی محسوب نمی شد.

لرد سیاه برای چند ثانیه در انتظار استعداد درخشان بعدی بود...که خبری ازش نشد.
-یاران ما؟ الان منتظر چی هستید؟ برویم از محفل استعداد بیاوریم؟

-اونا اسِ استعداد رو هم ندارن ارباب!

-شما نیز ندارید!

مرگخواران افسرده و شکسته شدند. لرد سیاه از آن ها راضی نبود.

-ولی می تونیم یاد بگیریم ارباب!

مرگخواران نگاه های خشمگینشان را نثار اگلانتاین کردند. آن ها استعدادی نداشتند، ولی حال و حوصله آموزش و تمرین را هم نداشتند. امیدوار بودند که لرد سیاه هم نداشته باشد...ولی داشت!

-درسته. می تونین یاد بگیرین. یاران ما سریعا رفته و شاخه ای از هنر یا ورزش یا هر چیز دیگری انتخاب کرده و آن را بیاموزید. بعد بیایید و استعداد خود را به ما نشان دهید که به شما افتخار کنیم.

-ارباب...یکی یکی؟
-خیر! ما مگه بیکاریم بشینیم یکی یکی به نمایش شما امتیاز بدیم؟ همه با هم بیاموزید. خوب بیاموزید!


و مرگخواران بی استعداد و بی هدف به راه افتادند!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- چه استعداد شگرفی! جلوتر بیا رابمان.
- گفته شدن بودم که ارباب خوششون میاد.

راب به سمت لرد ولدمورت رفت.

- اون جا را میبینی رابمان؟
- دیدن میشم؛ چطور بودن شده؟
- به سمتش بدو که دیگه نبینیمت!

راب که نگاه اربابش را خوب می‌شناخت، دور شد.

- شخص دیگری نبود؟

چندثانیه گذشت...

- ارباب.

تام به جلوی ارباب رفت.
- ارباب تو این فاصله ای که شما با راب صحبت می‌کردید، یک کار خارق العاده کردم!
- چه کاری؟

تام دستش را به زیر ردایش برد.
- ای شما و این؛ معادله ی "اردیش-استراوس" !
- چه هست؟

تام دو دستش را بر نقابش کوباند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۲۶ چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۴:۲۶
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 439
آفلاین
-خیر...لایق نیستید. کوبیده شدن هم استعداد محسوب نمی شود.
-ارباب؟ استعداد من داخل اومدن هست! بروزش بدم؟
-خیر...شما استعداد بیرون ماندنتونو بروز بدهید.

همان لحظه فکری به ذهن رابستن رسید.
-من استعدادی داشتن میشم که نه چشمی دیدن شده نه گوشی شنیدن شده! بروز دادن بشم؟
-خودمان را شکر. بلاخره یک یار با استعداد بین موجی از یاران بی استعدادمان یافت شد. بروز دهید!
-

یک ساعت بعد...

-
-پس چه شد این استعداد خیره کننده؟
-بروز دادن شدم دیگه ارباب! توی سیرازو از اونجایی که اکسیژن به مقدار کافی وجود نداشتن میشه، اهالی باید به شکار اکسیژن رفتن بشن! برای همین این عمل دم و باز دم ساده اونجا بسیار با ارزش و از استعداد ها محسوب شدن میشه. کی رفتن بشیم دفترخونه که خانه گانت رو به نامم کردن بشین؟ شدن میشه همراهش یه ماشین و یه ویلا هم به نامم کردن بشین؟




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-ارباب، شما الان دارین فکر می کنین که سوروس برای چی هی داره می ره و میاد و این قضیه مشکوکه!

لرد سیاه به طرف اگلانتاین برگشت.
-ما الان ازت پرسیدیم که داریم چه فکری می کنیم؟

اگلانتاین کمی احساس خطر کرد و عقب تر رفت.
-نه ارباب...فرمودین یه استعداد از خودمون به نمایش بذاریم. منم ذهن شما رو خوندم. درست بود؟

لرد خشمگین به نظر می رسید!
-فضولی تو؟ شاید افکار ما خصوصی بود. باز همینجوری با صدای بلند همه رو در جریان می ذاشتی؟ الان این کارت تجاوز به حریم خصوصی ما محسوب می شه. چطور جرات کردی؟

اگلانتاین فرصت نکرد که توضیح بدهد که اصلا ذهن خوانی بلد نیست و افکار لرد را با توجه به پست قبلی، فقط حدس زده.

لرد سیاه عصبانی، سدریک را برداشت و بر سر اگلانتاین کوبید. لرد همواره ضعیف کش بود و زورش به سدریک می رسید. ولی سدریک هم هافلپافی و بسیار کوشا بود و بلد بود که از این موقعیت استفاده کند.
-ارباب...خوب کوبیده شدم؟ این استعداد محسوب نمی شه؟ لایق گرفتن خانه گانت ها نیستم؟




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲
از هاگوارتز-تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 218
آفلاین
سوروس زیر عبایش جابه جا شد و تصمیم گرفت بالاخره در بزرگ خانه را به صدا در بیاورد!

دانگ! دانگ! دانگ!
طنین صدای در، خانه ریدل هارا به لرزه انداخت.
لرد با تعجب سرش را روبه دالان برگرداند.

-منتظر کسی بودیم؟مرگ خواری از چشممان دور مانده؟
-فکر نکنم ارباب اینجا کسی دعوت بشه!
-ببینید اگر دوباره پیتزا فروش بود سرش رو زیر آب کنید، دختر عزیزمان اندکی تنوع طلب است.

لوسیوس در را گشایید و با کمال تعجب به پسرک ۱۷ ساله عبا به دوشی خیره شد که از فرت لاغری و بیرنگی(سفیدی غیر طبیعی پوست) با چشم های گود رفته و موهای روغنی خیره شد.

-باید بگم تا از جولوی در بری کنار؟
-بله؟ پسر بی تربیت کروشیو!
-ریپلو این مین میناتور!
-چطور....
-برو کنار بی عرضه!

سوروس لوسیوس را کنار زد و از راه رو گذشت و خود را به جمع مرگخواران رساند.

-درود به ارباب بزرگ لرد سیاه!
-پسر دورگه!چه چیزی رخ داده که به خودت جرعت دادی بیای اینجا و مرگخوار منو تحقیر کنی؟اوه البته چون ما لرد سیاه هستیم یکجانبه گرا نیستیم! قابل تحسینه، این که چطور تونستی در برابر لوسیوس انقدر جسور باشی.
-این از لطف ارباب تاریکی هاست. مدت طولانی میشه که من منتظر بودم موقعیتی پیش بیاد که شما را ملاقات کنم ارباب. شنیدم مجمعی از مرگ خواران اینجان و اگر خودمو برسونم افتخار دیدار شما رو پیدا میکنم.
-ها ها ها (خنده شیطانی) و چرا باید به بقیه مزخرفاتت گوش بدیم؟
-چون برای اثبات وفا داری قلب یک محفلی بی مصرف رو براتون به پیشکش آوردم!

مجمع مرگخواران همه از ورود های گاه و بی گاه سوروس خسته و عصبانی بودنت و حتی بانو مروپ مهربان ! اما چیزی مشکوک بود و اندکی بوی خبر های بد میداد! لرد خیره به سوروس به فکر فرو رفته بود.


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۲۴ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

‎لرد سیاه قصد دارن مالکیت خانه گانت ها رو به یکی از مرگخوارها واگذار کنن. تاتسویا به عنوان پرستار انتخاب می شه و به خانه گانت ها می ره.
‎نجینی غذا می خواد. تاتسویا براش پیتزا سفارش می ده. مشنگی که پیتزا رو آورده، خونه رو ترک می کنه...
‎ولی مشکل این جاست که نجینی شوهر پیتزا فروش می خواد! برای همین می ره و پیتزا فروش رو به خانه ریدل ها میاره.
قطعا لردسیاه علاقه‌ای به ازدواج نجینی و پیتزا فروش ندارن. از طرفی پیتزا فروش هم از قرارگیری در دنیای جادویی دیوانه شده. مرگخوارا اون رو قایم کردن و باید به جاش خواستگار دیگه‌ای پیدا کنن که فعلا گزینه پیشنهادی هوریسه.
...............

قبل از اینکه شباهت هوریس با پیتزا فروش مورد بررسی قرار بگیرد، لرد سیاه از اتاق خارج شدند.
-یه داماد ازتون خواستیم... یه داماد نتونستین جور کنین؟ ما چرا شما رو اینجا نگه می‌داریم و بهتون حقوق هم می‌دیم آخه.

-یافتم... یافتم!

مروپ یافته بود. اما چه چیز را؟
او دوان دوان اما با حفظ متانت به سمت آشپزخانه ریدل روانه شد و دقایقی بعد بازگشت و مرگخواران را از زیر بار جان‌فرسای چشم‌غره‌های لرد سیاه نجات داد.
-این شما و این داماد جدید خانه ریدل...

چیزی دراز و باریک در دستش بود که خیلی زود کاشف به عمل آمد تعداد زیادی غلاف نخود سبز به هم چسبیده است.
قبل از آنکه کسی فرصت اظهار نظر کند، نجینی به دنبال شوهر گمشده‌اش وارد شد.
-فس؟
-پرنسس مادر بزرگ... مادر بزرگ حامل خبر بدیه... این مار بی‌ادب خواستگارت رو خورده... هرکاری که می‌کنیم تخ نمی‌کنه... اما تو خودت رو ناراحت نکن‌ها!... الان داشتیم می‌رفتیم بشکافیمش و پیتزا فروشت رو نجات بدیم.

نجینی هیچ توجهی به صحبت‌های مروپ نداشت و تنها با چشمانی قلب شده، به لوبیا سبزش خیره شده بود.
-فسوس!
-ماشا‌الخودمان دل دخترمان دل نیست که... ایستگاه قطاره! هر ساعت یک قطار به مقصدی جدید!

لرد سیاه و مرگخواران ترجیح دادند نجینی و عشق جدیدش را تنها بگذارند. پس راهی اتاق لردسیاه شدند تا به مسئله اصلی بپردازند... مالکیت خانه گانت‌ها!

-ما تصمیمی جدید گرفتیم... از مار زبانی شما که چیزی نصیبمون نشد... حالا علل حساب یه استعداد از خودتون نشون بدید... یه استعدادی که ما خوشمون بیاد. به بهترینش، مالکیت خانه گانت رو می‌دیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.