هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
تصویر شماره:۶
دراکو مالفوی درحالی که گریه می کرد و پشیمون بود به سمت دستشویی پسر ها می دوید.
هوا سرد و دلگیر بود و ابر های سیاه آسمان رو پوشونده بود.
دراکو با سرعت وارد دستشویی شد و چند مشت اب به صورتش زد.
دراکو هنوز داشت گریه می کرد که ناگهان صدایی می شنوه، صدای میرتل بود.
دراکو زیر لب غر غر می کرد:
_باز این میرتل فضول؟! تا دوباره سوال پیچم نکنه دست بردار نیست.
میرتل با ناز به دراکو می گه:
_دراکو مالفوی جذاب و مغرور؟! چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ اذیتت کردن یا دل نازکت رو شکستن؟کار کدوم دختر یا پسر بوده تا خودم حسابش رو برسم؟
دراکو کمی می خنده.
_مرسی میرتل.این بار تقصیر کسی نبوده،همش تقصیر خودم بوده.
میرتل به دراکو می گه:
_دراکو می تونی به من بگی،
دراکو با ناراحتی از دست شویی بیرون می دوه و قبل از رفتن به میرتل می گه:
_ممنون میرتل بابات دلگرمی خداحافظ.
میرتل هم با او خداحافظی می کنه و به خودش می گه افرین میرتل نزدیک بود تو تونستی خودتو پیش دراکو جذاب،مهربون و همدرد نشونبدی

پاسخ:
سلامی دوباره! خوش برگشتی. پیشرفتت مشخصه. بیشتر به فضا و احساسات شخصیت ها پرداختی و این خیل خوبه.
ولی یه موضوعی که بود، بازم سرعت پیشروی پستت زیاد بود. جای کار زیادی داشت، دراکو خیلی سریع احساساتش عوض شد، و یه نکته ی دیگه، همونطور که تو پست قبل گفته بودم، وقتی یه دیالوگ میاریم و بعدش یه توصیف دیگه، باید دوتا اینتر بزنیم تا از هم جدا بشن و خواننده رو گیج نکنن. در کل داری تلاش میکنی، این مشخصه و خیلی هم خوبه. ازت میخوام یبار دیگه یه نمایشنامه ی دیگه با رعایت نکاتی که گفتم برامون بنویسی و باهاش پیشمون برگردی. تا اونموقع...

تائید نشد.


ویرایش شده توسط Catrine در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۲۳:۰۱:۳۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۲۳:۰۱:۳۴
ویرایش شده توسط Catrine در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۲۳:۰۲:۱۶

Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
داخل ایستگاه کینگز کراس خیلی استرس داشتم همش می ترسیدم که نتونم یه جادوگر خوب بشم.مامانم رز بهم می گفت :«
همه ی ما این استرس رو داشتیم ولی باید همیشه به خودت بگی که تو مهم نیست توی چه گروهی بیوفتی مهم اینه که به اون گروهی که افتادی کمک کنی و همیشه بدونی که چه بیوفتی توی گروهی که می خوای بیوفتی چه نخواهی تو جادوگر با استعدادی میشی.»
بعد بابام اسکروپیوس بهم گفت:«
و بدون که ما همه جوره بهت اعتماد داریم و تو رو باور داریم.»
بعد بوس از سرم کرد و با تمام سرعتمون از دیوار رد شدیم. بابام به مامانم می گفت که:«
به نظرت لیلی و مکس کجان؟».
مادرم هم به بابام گفت:«
اون جا رو نگاه کن لیلی و مکس اونجام.»
من با اونا دختر لیلی و مکس هم رو بغل کردیم و سوار قطار شدیم و خواهر کوچکترم ملودی دنبال قطار می دوید و می گفت:«
خواهری زود برگرد.»
وقتی داخل سالن بودیم و کلاه گروهبندی جلومون بود و یک هو خانم مک گوناگال گفت:«
مالفوی- کاترین.»
من هم رفتم روی سه پایه نشتم و کلاه گفت:«
تو دختر واقعا با استعدادی هستی شجاع به مانند شیر،
باهوش به مانند ریونا ریونکلاو،مهربان به همانند فرشته و برتری به مانند خورشید درخشنده».
من هم از این همه تعریف خجالت کشیدم و سرخ شدم.
کلاه بهم گفت:«
بهتره که خودت گروهی که دلت بهشه بری».
من به کلاه گفتم :«
هر جور شما صلاح می دونید».
کلاه اعلام کرد:«
ریونکلاو».
من خوش حال بودم چون در گروه لونا بهترین دوستم افتادم و بعد از گذشت ‌ بعد از ۱۳ سال صاحب یک دختر شدم.
پایان : bye

پاسخ:
خوش اومدی به کارگاه! تصویری که انتخاب کردی رو اسم نبردی، ولی از توصیفاتت پیداست که منظورت تصویریِ که توش یه نفر داره گروهبندی میشه. اول یه نکته ای درمورد توصیف و دیالوگ هات بگم بعد بریم سراغ اصل ماجرا.

نقل قول:
داخل ایستگاه کینگز کراس خیلی استرس داشتم همش می ترسیدم که نتونم یه جادوگر خوب بشم.مامانم رز بهم می گفت :«
همه ی ما این استرس رو داشتیم ولی باید همیشه به خودت بگی که تو مهم نیست توی چه گروهی بیوفتی مهم اینه که به اون گروهی که افتادی کمک کنی و همیشه بدونی که چه بیوفتی توی گروهی که می خوای بیوفتی چه نخواهی تو جادوگر با استعدادی میشی.»
بعد بابام اسکروپیوس بهم گفت:«
و بدون که ما همه جوره بهت اعتماد داریم و تو رو باور داریم.»

داخل ایستگاه کینگز کراس خیلی استرس داشتم، همش می ترسیدم که نتونم یه جادوگر خوب بشم. مامانم رز بهم می گفت:
- همه ی ما این استرس رو داشتیم؛ ولی باید همیشه به خودت بگی که تو مهم نیست توی چه گروهی بیوفتی. مهم اینه که به اون گروهی که افتادی کمک کنی و همیشه بدونی که چه بیوفتی توی گروهی که می خوای چه گروهی که نمی‌خوای، تو جادوگر با استعدادی میشی.

بعد بابا اسکورپیوس سمتم اومد.
- و بدون که ما همه جوره بهت اعتماد داریم و تو رو باور داریم.


همونطور که دیدی، هم علائم نگارشی اضافه باید میشد که به خواننده کمک کنه. هم بعد از دیالوگ، اگه قراره توصیف بیاری همیشه دوتا اینتر بزن تا خواننده گیج نشه. و یه مسئله ای که به روون تر شدن نمایشنامه کمک میکنه، اینه که همیشه نیاز نیس "فلانی گفت" رو بیاری، میتونی یه توصیف از وضعیت اون شخص بدی و بعد دیالوگش رو بنویسی.
اما درمورد محتوا، خیلی سریع گذشت پستت. جای این رو داشت که توصیف فضا و اتفاقات بیشتر باشه، پس ازت میخوام که به نکاتی که گفتم توجه کنی، یه داستان بهتر و کامل تر بنویسی و پیشمون برگردی. تا اونموقع...

تائید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۲۱:۱۷:۳۵


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

هایدی مک آووی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
تصویر شماره 16 کارگاه داستان نویسی:
هری در ذهن خود به دنبال راه حلی برای نجات می گشت.
بلاخره بعد از تمامی احتیاط هایشان گیر افتاده بودند.
حالا، انها در عمارت مالفوی...
به راستی انجا چه میکردند؟
اگر ... اگر "او" می امد... چه میشد؟
با صدای جیغ بلند بلاتریکس به خود امد

_ اینجا چه خبره؟
_ چند تا بچه بیرون عمارت بازیگوشی میکردن. گفتیم شاید...
_ بچه؟

و همانگونه که طلسمی را روی ان فرد اجرا میکرد به این طرف امد..

_ به! ببین کی اینجاس! مشنگ زاده ی عزیز و دوستاش! ببینم؛ هری رو هم با خودت اوردی کوچولو؟

دستش را ابتدا نوازشگانه بر سر هرمیون کشید ولی بعد با وحشی گری تمام موهایش را گرفت و اورا بر زمین جلوی پایش انداخت.

_ نبینم دست خالی اومده باشی.

و با خنده ای وحشیانه طلسم شکنجه گر را روی هرمیون پیاده کرد.
رون عاجزانه دست و پا میزد و هری؛ زیر شنل نامرئی اش با هر جیغ هرمیون زجر میکشید؛ همه ی این اتفاق ها تقصیر او بود، تقصیر او.
بلاتریکس دستش را پایین اورد و به جسم ضعیف هرمیون زیر پایش خیره شد.

_ میگی هری کجا است یا بازم دلت شکنجه میخواد؟
_ من... هیچی... نمیدونم...
_ چی؟ خانم کوچولو چرا فکر کردی میتونی منو گول بزنی؟
_ اون... از ما... جدا..شد
_ کجا رفت؟
_ نمیدونم... هیچی نگفت
_ که اینطور! ببینم با یه دوئل کوچیک چطوری؟

دستان هرمیون رو باز کرد

_ نارسیسا، چوب دستی!

هرمیون با ناتوانی از جا بلند شد. که درجا با طلسم بلاتریکس دوباره بر زمین افتاد

_ پاشو. پاشو و مبارزه کن احمق جان

بلاتریکس با هرمیون دوئل میکرد و فنریر گری بک هم داشت به رون نزدیک میشد.
دیگر تحمل نداشت. با یک تصمیم آنی شنل را از سرش برداشت و :

_ خلع سلاح شو!

حالا چوب دستی بلاتریکس هم در دستانش بود. همه به طرف او برگشته بودند. با جادو دستان رون را باز کرد و چوب دستی قبلی اش را به طرفش پرتاب کرد و فریاد زد:

_ رون؛ پشت سرت.

رون طلسمی به سوی فنریر گری بک انداخت و به سمت هری دوید.

_ خبرش کنید. زود باشید.
_ نه!

این فریاد لونا بود که در ورودی سیاهچال ایستاده بود. نگهبان را خلع سلاح کرده و برای کمک امده بود.
دراکو به سمت لونا رفت و با هم درگیر شدن.

_ لونا
_ شما برید. من سرگرمشون میکنم.
_ ولی...
_ زود باشید. الانه که برسه.

هری دست رون و هرمیون را گرفت. نمیتوانست لونا را تنها بگذارد. پس ایندفعه او طلسم شکنجه را روی دراکو اجرا کرد. و بعد به سمت لونا دویدند و با هم غیب شدند...

------
پاسخ:

بازم سلام و خوش اومدی.

هری طلسم شکنجه اجرا کرد؟! طلسم شکنجه جزو طلسم های ممنوعه هست. یکم عجیبه که توسط هری اجرا بشه.

درسته که ما سعی می کنیم خلاقیت به خرج بدیم ولی خب یه سری چارچوب ها توی دنیای رولینگ وجود داره که سعی می کنیم تا حد ممکن رعایتشون کنیم. مثلا هری که تهش بتونه یه مرگخوار رو بی هوش کنه و خودش مخالف طلسم های ممنوعه هست بعید به نظر میرسه که دراکو رو طلسم شکنجه کنه.

به غیر این به نظرم میاد باید با یه مثال یه تاکید روی شیوه صحیح نوشتن دیالوگ ها کنم:

نقل قول:
بلاتریکس دستش را پایین اورد و به جسم ضعیف هرمیون زیر پایش خیره شد. 

_ میگی هری کجا است یا بازم دلت شکنجه میخواد؟
_ من... هیچی... نمیدونم...

توی این بخش از اونجایی که توصیفمون در رابطه با بلاتریکسه و همین شخصیته که عمل خیره شدن رو انجام داده و از طرف دیگه دیالوگ هم به همین شخصیت تعلق داره پس فاصله با اینتر بین توصیف و دیالوگ نیازی نیست.

فاصله برای وقتایی هست که مثلا اینجا توصیف برای هرمیون باشه و دیالوگ متعلق به بلاتریکس، در این صورت این فاصله رو میذاریم که نشون بدیم این دیالوگ به هرمیون تعلق نداره.

"بلاتریکس دستش را پایین اورد و به جسم ضعیف هرمیون زیر پایش خیره شد. 
_ میگی هری کجا است یا بازم دلت شکنجه میخواد؟
_ من... هیچی... نمیدونم... "


حالا اگر بعد همین دیالوگ بلاتریکس، یه سری توصیفات داشتی اونوقت بازم باید با دوتا اینتر توصیفات زیرشو از دیالوگ جدا می کردی. ولی از اونجایی که بعدشم دیالوگه کار درست رو انجام دادی و جداشون نکردی.

یه سری جملاتت هم هستن که بدون هیچ علامتی موندن.
نقل قول:
با صدای جیغ بلند بلاتریکس به خود امد

این نقطه مظلوم گناه داره. هواشو داشته باش!

"با صدای جیغ بلند بلاتریکس به خود آمد."

ولی دارم می بینم که تلاش کردی تا پستت رو بهترش کنی. روی توصیفاتت کار کردی و ماجرا رو خلاقانه تر پیش بردی و روند اتفاقات رو تغییر دادی. اینا نشون میده که با همین تلاش اگر وارد ایفای نقش بشی میتونی با تمرین خیلی بهترم بشی. پس امیدوارم همینطوری با پشتکار ادامه بدی و موفق باشی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۱۸:۲۳:۴۳
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۱۸:۲۶:۴۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

هایدی مک آووی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
تصویر شماره 16 کارگاه داستان نویسی:
هری در ذهن خود به دنبال راه حلی برای نجات می گشت...
بلاخره بعد از تمامی احتیاط هایشان گیر افتاده بودند...
حالا، انها در عمارت مالفوی...
به راستی انجا چه میکردند؟
اگر ... اگر "او" می امد... چه میشد؟
با صدای جیغ بلند بلاتریکس به خود امد
_ اینجا چههه خبرهههه؟؟؟؟
_ چنتا بچه رو براتون اوردیم قربان.... گفتیم شاید...
_ بچه؟
و همانگونه که طلسمی را روی ان فرد اجرا میکرد به این طرف امد..
_ بهه! ببین کی اینجاس! مشنگ زاده ی عزیز و دوستاش! ببینم؛ هری رو هم با خودت اوردی کوچولو؟؟
نزد هری امد..
_ این کیه؟ درااااکوووو
_ بله قربان
_ بیا اینجا ببین اینو میشناسی؟؟
_ چشم...
طلسمی ک رون روی هری پیاده کرده بود در حال درست شدن بود و اندکی از چهره اش معلوم بود.
دراکو نزدیک امد و موهای روی پیشانی هری را کنار زد... زخم را دید ولی...
_ تو راست میگفتی هری...
_ نه نمیشناسمش...
هری با چشمانی ناباور به دراکو خیره شده بود.
بلاتریکس دستور داد هرمیون و هری را به سیاهچال بیاندازند تا او بتواند از رون اطلاعات بگیرد...
هری در سیاهچال صدای جیغ رون بر اثر طلسم شکنجه را میشنید و زجر میکشید...
دنبال راهی برای خروح بود که دابی پیشش امد
_ سلام قربان
_ سلام. تو اینحا چیگار میکنی؟
_ برای نجات شما امدم...
دابی چوب دستی ای که همراهش بود را به هری داد و بعد از اینکه نگهبان را ناکار کردند به سوی بلاتریکس رفتند...
هرمیون داد زد:
_ رون رو ولششش کنننن
و با یکدیگر دوئلی فراموش نشدنی کردند...
هری دراکو را خلع سلاح کرد و چوب دستی خودش رابرای رون انداخت و بعد همه با هم غیب شدند و فرار کردند...

------
پاسخ:

سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

هدف ما توی کارگاه داستان نویسی از دادن اون عکسا این نیست که باتوجه به عکس، اون بخش از کتاب یا فیلم های هری پاتر رو بازنویسی کنید. هدف ما پرورش خلاقیته. خلاقیت با نگاه کردن از زوایای دیگه به یک ماجرا به دست میاد.

بعد از خلاقیت که خودش مهمترین نکته هست، توصیف مکان و احساسات شخصیت ها جزو ارکان نوشتنه. باید تا جایی که میشه از راه تخیل با دید شخصیت ها به ماجرا نگاه کرد تا از طریق این نزدیکی، بهتر و قابل لمس تر زمان و مکان و احساسات رو توصیف کرد.

غیر از این نکات محتوایی، نکات دیگه ای هم در مورد ظاهر پستت هست.

نقل قول:
_ بیا اینجا ببین اینو میشناسی؟؟
_ چشم...
طلسمی ک رون روی هری پیاده کرده بود در حال درست شدن بود و اندکی از چهره اش معلوم بود.

بعد اتمام دیالوگت با دوتا اینتر اونو از توصیفاتت جدا کن. این باعث میشه بخش مربوط به دیالوگ هات از بخش توصیف ها جدا بشه و در نگاه اول خواننده با یه پست منظم و بدون فشردگی مواجه بشه که قطعا بیشتر به خوندن جذبش می کنه.

"_ بیا اینجا ببین اینو میشناسی؟؟
_ چشم...

طلسمی ک رون روی هری پیاده کرده بود در حال درست شدن بود و اندکی از چهره اش معلوم بود."


علامت سه نقطه " ... " رو برای جاهایی استفاده می کنیم که: ۱- بخوایم مکث طولانی انجام بدیم.۲- بخوایم بگیم یه جمله ای ادامه داره.

نقل قول:
هری در ذهن خود به دنبال راه حلی برای نجات می گشت...

خیلی بخش های دیگه هم توی پستت هستند که مثل همین مثال اصلا ادامه دار یا نشونه مکثی طولانی نیستند اما اکثر جاها سه نقطه رو جایگزین نقطه کردی.
"هری در ذهن خود به دنبال راه حلی برای نجات می گشت."

البته جاهایی هم هست که میشه این سه نقطه رو به عنوان مکث در نظر گرفت که درسته. مثل اینجا:
نقل قول:
اگر ... اگر "او" می امد... چه میشد؟

اما در کل سعی کن سه نقطه رو جایگزین نقطه نکنی.

نقل قول:
_ اینجا چههه خبرهههه؟؟؟؟

تعداد زیاد علامت سوال، جمله رو سوالی تر نمی کنه. این مورد در مورد تکرار حروف الفبا هم صدق می کنه. خیلی وقتا ساده و روون نوشتن کاملا معنا رو می رسونه.

"-اینجا چه خبره؟"

و مورد آخر اینکه:

اشکالات تایپی مثل جا گذاشتن علائم نگارشی یا جا انداختن حروف و کلمات شاید یکی دو موردش عادی باشه و دیده نشه ولی وقتی تعدادشون زیاد میشه خیلی به چشم میاد و روی روون خوندن تاثیر میذاره. البته این موضوع با یکی دو بار خوندن قبل از ارسال پست به راحتی قابل حله.

لطفا یه داستان دیگه با رعایت این نکات برامون بنویس. منتظرت هستیم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۰ ۱۹:۵۴:۳۳


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۱ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۱۳ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تصویر شماره 6

دراکو دست هاش روی روی سنگ های سرد گذاشت. قطرات سرد اشکش روی آب جمع شده در سنگ می چکید. میرتل با شنیدن صدای اشک های دراکو به سمتش اومد. لب پنجره نشست و با تعجب به دراکو نگاه کرد. از شخصیت خودخواه و مغروری مثل دراکو بعید بود که گریه کنه. میرتل با تعجب پرسید:
- دراکو، داری گریه می کنی؟
دراکو با سر سختی جواب داد:
- نه خیر، خاک رفته توی چشمم. دارم چشمم رو می شورم.
میرتل از همان خنده های مخصوص کرد و گفت:
- چقدر زشت دروغ میگی! راستشو بگو ببینم. چرا گریه می کنی؟
دراکو آهی کشید و گفت:
- آدم ها برای چی گریه می کنن؟! وقتی ناراحتن گریه می کنن دیگه!
میرتل پایین اومد و و گفت:
- خب از چی ناراحتی؟!
دراکو یه بار دیگه اون صحنه رو جلوی چشمش آورد. وقتی که وولدمورت هری رو کشت و مقصر این مرگ دراکو بود. اگه راز کشتن هری رو به وولدمورت نمی گفت الان هری پاتر زنده بود. بغض پا به گلوش گذاشت. بدون اینکه جواب میرتل گریان و فضول رو بده از دستشویی بیرون زد.

------
پاسخ:

سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

خلاقیتت توی آوردن دلیلی جدید برای گریه های دراکو جالب بود. هرچند معتقدم اگر کمی بیشتر به داستان شاخ و برگ می دادی و کمی آروم تر پیش می رفتی خیلی بهترم می شد.

از ساختار محتوایی بگذریم و برسیم به ساختار ظاهری داستانت...

نقل قول:
میرتل پایین اومد و و گفت:
- خب از چی ناراحتی؟!
دراکو یه بار دیگه اون صحنه رو جلوی چشمش آورد.

سعی کن توصیفات بعد از دیالوگت رو با دوتا اینتر جدا کنی تا دیالوگ هات برجسته تر به نظر بیان و پستت از حالت فشرده خارج بشه. اینطوری خواننده با نگاه اول نظمی رو مشاهده می کنه که باعث میشه با اشتیاق بیشتری نوشته هاتو بخونه.

"میرتل پایین اومد و گفت:
- خب از چی ناراحتی؟!

دراکو یه بار دیگه اون صحنه رو جلوی چشمش آورد."


نکته بعدیم اینه که نیازی نیست مدام از علامت نقل قول " : " و افعالی مثل: گفت، شنید و پرسید و... استفاده کنی.
نقل قول:
میرتل از همان خنده های مخصوص کرد و گفت:
- چقدر زشت دروغ میگی! راستشو بگو ببینم. چرا گریه می کنی؟
دراکو آهی کشید و گفت:
- آدم ها برای چی گریه می کنن؟! وقتی ناراحتن گریه می کنن دیگه!

با همون جمله کوتاهی که قبل دیالوگات برای توصیف شخصیت نوشتی به راحتی میتونی اشاره کنی که دیالوگت به چه کسی تعلق داره.

"میرتل از همان خنده های مخصوص کرد.
- چقدر زشت دروغ میگی! راستشو بگو ببینم. چرا گریه می کنی؟

دراکو آهی کشید.
- آدم ها برای چی گریه می کنن؟! وقتی ناراحتن گریه می کنن دیگه!"


با رعایت همین نکات ساده می تونی کیفیت پستتو خیلی بالاتر ببری. با ورودت به ایفای نقش می تونی این نکات رو تمرین کنی و نکات بیشتری هم توی نوشتن یاد بگیری. پس...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۰ ۱۶:۱۸:۰۰

Greatness inspires envy, envy engenders spite, and spite spawns lies

بزرگی، حسادت را متجلی می‌کند. حسادت، کینه می‌آفریند و کینه دروغ می‌زاید.

لرد وولدمورت


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

رومیلدا وین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین

ادامه ی داستان کوچه مرموز دیاگون

پس از اینکه از بانگ گرینگوتز بیرون امدند هری گفت :(خب ، حالا از کجا باید شروع کنیم ؟ )
هاگرید گفت :(قرار نیست مثل بقیه از کوچه دیاگون خرید کنیم . من مغازه های بهتری سراغ دارم ، از این طرف بیا هری .)
دست هری را محکم گرفت و به دنبال خودش به درون کوچه ای باریک کشید .
چند ضربه به سنگفرش زد و را پلکانی ای به سوی اعماق زمین گشوده شد، راهی که هری نمی توانست هیچ انتهایی برای ان متصور باشد . تاریکی همانند اژدهایی سیری ناپذیر انتهای پلکان را بلعیده بود .
هاگرید گفت :(من اول میرم هری ، تو پشت سرم بیا.)
وقتی هاگرید در تاریکی ناپدید شد ، هری به خودش امد و به سرعت به دنبال او از پله ها پایین رفت.
پس از اینکه پایش را روی پله پنجم گذاشت ، ناگهان نوری قرمز رنگ همه جا را فرا گرفت و خیابانی لوکس و خلوت نمایان شد .
نمای تمامی ساختمان ها از جنس مرمر سفید بود و شیشه مغازه ها به رنگ شربت انگور استوایی .
هری محو تماشای زیبایی چشم نواز ان خیابان شده بود؛ در تمامی عمرش چنین مکانی را در خواب هم متصور نشده بود .
هاگرید به هری که غرق در تصوراتش بود نگاهی انداخت و گفت:(خیلی قشنگه، مگه نه ؟ ولی یادت نره! اینجا دنیای جادوگراس.)
هری منظور او را متوجه نشد و لبخندی مصنوعی به لب اورد .
هاگرید گفت:( قیافت شبیه علامت سوال شده پسر ، تا چند دقیقه دیگه خودت منظورمو میفهمی.)
هاگرید وارد مغازه ای شد که روی سر در ان با خط نا خوانایی نوشته شده بود [خرو پرت فروشی اقاقیا]
هری پشت سر هاگرید وارد مغازه شد . سرش را بالاگرفت و دهنش تعجب باز ماند .
درون مغازه انقدر قدیمی بود که کم مانده بود بخاطر پوسیدگی چوب هایش ، بر سر صاحبش اوار شود.
این تضاد زیبایی نمای بیرون ساختمان و پوسیدگی درون ساختمان ، برای هری غیر قابل درک بود .
هاگرید که سرد درگمی او را دید گفت:( نمای بیرون فقط یک جادوی سادس هری . اگه پسر خوبی باشی خودم یادت میدم.)
صاحب مغازه که مردی پیر و خمیده بود گفت:(انگار یه سال اولی اینجا داریم!)
هاگرید گفت:(لطفا بهترین جنساتو براش بیار استیفن ، اون یه سال اولیه خاصه.)
استیفن نگاهی به هری کرد و گفت :(خاص؟چرا خاص ؟)
همانطور که به هری نگاه میکرد متوجه زخم روی پیشانی اش شد. چشمانش برقی زد و گفت :(معلومه که بهترین اجناسمو برای شما میارم اقای پاتر ، از دیدنت خوشبختم مرد جوان.)
هری گفت :(منم همینطور اقا.)
پس از گذشت یکساعت هری موفق شد تمامی وسایل لیست شده را تهیه کند.
هاگرید گفت:(دیگه باید بریم هری . هرچی لازم بود خریدیم .) سپس دست هری را گرفت و از مغازه خرت و پرت فروشی اقاقیا بیرون رفت.
تصویر10
***

پاسخ:
خوش برگشتی به کارگاه داستان نویسی! خوشحالم که به نکاتی که توی پست قبلی‌ات گفته بودم گوش کردی و با یه نمایشنامه خلاق برگشتی، فقط یه نکته هست که با یه نقل قول از نمایشنامه خودت بهت نشونش میدم:

نقل قول:
هاگرید که سرد درگمی او را دید گفت:( نمای بیرون فقط یک جادوی سادس هری . اگه پسر خوبی باشی خودم یادت میدم.)
صاحب مغازه که مردی پیر و خمیده بود گفت:(انگار یه سال اولی اینجا داریم!)
هاگرید گفت:(لطفا بهترین جنساتو براش بیار استیفن ، اون یه سال اولیه خاصه.)
استیفن نگاهی به هری کرد و گفت :(خاص؟چرا خاص ؟)
همانطور که به هری نگاه میکرد متوجه زخم روی پیشانی اش شد. چشمانش برقی زد و گفت :(معلومه که بهترین اجناسمو برای شما میارم اقای پاتر ، از دیدنت خوشبختم مرد جوان.)


"هاگرید که سردرگمی او را دید گفت:
- نمای بیرون فقط یک جادوی ساده س هری. اگه پسر خوبی باشی خودم یادت میدم.

صاحب مغازه که مردی پیر و خمیده بود به سمت هری اومد.
- انگار یه سال اولی اینجا داریم!
- لطفا بهترین جنساتو براش بیار استیفن ، اون یه سال اولی خاصه.

استیفن نگاهی به هری کرد.
- خاص؟ چرا خاص؟

همانطور که به هری نگاه میکرد متوجه زخم روی پیشانی اش شد. چشمانش برق زد.
- معلومه که بهترین اجناسمو برای شما میارم اقای پاتر ، از دیدنت خوشبختم مرد جوان."


همین‎طور که دیدی، چندتا نکته ای که تصحیح شد، اول بحث دیالوگ ها بودن، که لازم نیست قبل هر دیالوگ "فلانی گفت" رو بیاریم؛ بلکه می‌تونیم با یه توصیف از فرد گوینده دیالوگ رو بهش نسبت بدیم، البته این یه نکته ی سلیقه ایه و برای روان تر شدن نمایشنامه ت برای خواننده س. نکته ی دوم هم اینکه بین دیالوگ و توصیف بعدی همیشه دوتا اینتر بزن که خواننده تفاوتشون رو متوجه شه. در کل نمایشنامه ی خوبی بود و بیشتر از این منتظرت نمی‌ذارم.

تائید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۸ ۱۴:۰۱:۲۶
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۸ ۱۴:۰۲:۱۲

تیکو ، گربه سفید و بازیگوش من
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

رومیلدا وین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
کوچه ی مرموز دیاگون

تصویر10
درون کوچه قدیمی و پر رفت و امد دیاگون قدم میزد ، نمی دانست به کدام طرف نگاه کند ، همه چیز برایش عجیب و تازه بود .
تمام کوچه پر بود از مغازه های مختلف . انواع جغد ها، وزغ ها ، گربه ها ، شنل ها و چوب های جادو در ویترین ها خودنمایی میکردند.
اکثر خریداران ، سال اولی هایی بودند که شوق ورود به هاگوارتز نمی گذاشت ارام باشند .
درست مثل هری که دلش میخواست هرچه زود تر وارد مغازه ها شود و لوازم مورد نیازش را تهیه کند ؛ اما نمی دانست پول اینهمه وسیله قرار است از کجا بیاید. او تنها یک پسر بچه یتیم بود که حتی لباس های تنش هم دسته دوم و پوسیده بود . نگاهی به هاگرید کرد و پرسید :(من که پولی ندارم ، پول اینهمه وسیله رو از کجا میخوای بیاری؟)
هاگرید به رو به رو اشاره کرد . هری سرش را بالا گرفت و ساختمان کج و کوله و قدیمی ای را در مقابل چشمانش دید ، گویا یک غول برای رفع خستگی مدتی روی ساختمان نشسته بود .
هاگرید گفت:( نکنه فکر کردی مامان بابات هیچی برات نزاشتن؟ این بانکه گرینگوتزه ، اینقدر اونجا پس انداز داری که می تونی هرچی لازم داشتی رو بخری .بیا بریم هری ، باید چند تا چیزو از بانک تحویل بگیرم.)
هردو دست در دست هم و به ارامی وارد سالن بانک می شوند و هزاران سوال به سوالات هری افزوده می شود ...

***

پاسخ:
خیلی خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی. مشخصه پایه های نوشتن رو بلدی، علائم نگارشی، پاراگراف بندیا و توصیف ها. ولی هدف ما توی کارگاه داستان نویسی، سنجیدن خلاقیت اعضاییه که می‌خوان وارد بشن. نمایشنامه ی تو خیلی شبیه به روند و اتفاقات کتا بود، پس ازت میخوام یبار دیگه تلاش کنی و این بار با خلاقیتی بیشتر بیای پیشمون. تا اونموقع...

تائید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۷ ۱۳:۲۹:۱۷

تیکو ، گربه سفید و بازیگوش من
تصویر کوچک شده


دامبلدو در حال باز کردن نامه عجیب
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

دین توماس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۵ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
#9

آن روز همه چیز متفاوت بود....
دامبلدور با خیال راحت در اتاقش نشسته بود و کتاب{ارتباط میان جادوگران و ماگل ها در طول تاریخ} را مطالعه می کرد.همچنان که سرگرم مطالعه کتاب بود ناگهان جغدی با یک نامه سر و کله اش پیدا شد و خود را به دفتر دامبلدور انداخت.بر روی آن نامه مهر وزارت سحر و جادو حک شده بود.دامبلدور متعجب و حیران مانده بود.به خاطر این که این مهر با مهر های دیگر وزارت خانه متفاوت بود.او از همان ابتدا متوجه شده بود که این مهر متعلق به وزارت سحر و جادوی بریتانیا نیست.
ابتدا تصمیم گرفت نامه را باز کند.اما بعد نظرش تغییر کرد؛شاید روی آن نامه را با نوعی سم مسموم کرده باشند(به خاطر این که برخی از کشور ها از دامبلدور خوششان نمی آمد)
دامبلدور شمشیر گریفندور را برداشت و به آرامی آن را نامه کرد و شروع به خواندن نامه کرد :

به نام خدایی که خالق ماگل ها و جادوگران است

از طرف وزارت سحر و جادوی کشور بزرگ ایران
به جادوگر بزرگ و توانا : آلبوس دامبلدور

ضمن سلام و درود به محضر جادوگر بزرگی مانند شما با احترام اعلام می کنیم که خبر های خوبی از وزارت سحر و جادوی بریتانیا به دست ما نمی رسد و ما به طور جدی نگران شما و سلامتی تان هستیم.از آنجا که وزارت سحر و جادوی بریتانیا عملا از مخالفین شماست و بار ها وبار ها مخصوصا در زمین کرنلیوس فاج ظالم(لعنته الله علیه) قصد اخراج شما را از هاگوارتز داشته است.ما جادوگران سرزمین ایران حمایت کامل خود را از شما اعلام می داریم و با قوت وقدرت اعلام می کنیم که اگر تار مویی از سر جنابتان کم شود،هیچ جادوگر وزارت خانه بریتانیا،از آتش چوب دستی های ما در امان نخواهد ماند.
با این حال مصرانه از شما جادوگر بزرگ و توانا درخواست داریم که به ایران مهاجرت کرده و مدیریت مدرسه علوم و فنون جادوگری سیمرغ را به دست بگیرید.جادوگران ایران،همواره یار و پشتیبان شما خواهند بود.

والسلام

لبخند شیرینی بر لبان دامبلدور نشست.گویی اتفاق شیرینی افتاده بود.دامبلدور قلمش را در آورد و شروع به نوشتن کرد :
به نام خدایی که خالق جادوگران و ماگل هاست

از طرف آلبوس دامبلدور
به وزیر سحر و جادوی ایران

پیام محبت آمیز شما را خواندم و بسیار از شما مردم بزرگ سپاسگذرام.حمایت شما از این جادوگر بدون شک به من قوت قلب و نیروی بسیار می بخشد.در خصوص دعوت جنابعالی باید عرض کنم من ترجیح می دهم در مدرسه هاگوارتز بمانم و جایی نروم.اما اگر فشار های وزارت خانه بریتانیا زیاد شد،به ناچار نزد شما خواهم آمد.خداوند جادوگران و روح پرفتوح مرلین بزرگ،همواره یار و یاورتان باد

والسلام

دامبلدور نامه را به پای فوکس بست و او را به سمت دوردست ها فرستاد.َ

------
پاسخ:

بله...و من المرلین توفیق!
خلاقیتت خیلی جالب بود. یه نکته کاملا سلیقه ای اینه که به نظرم مطالب نامه طور رو بهتره به صورت نقل قول بنویسی تا برجسته تر به نظر بیان. مثلا...

نقل قول:
به نام خدایی که خالق جادوگران و ماگل هاست

از طرف آلبوس دامبلدور
به وزیر سحر و جادوی ایران

پیام محبت آمیز شما را خواندم و بسیار از شما مردم بزرگ سپاسگذرام.حمایت شما از این جادوگر بدون شک به من قوت قلب و نیروی بسیار می بخشد.در خصوص دعوت جنابعالی باید عرض کنم من ترجیح می دهم در مدرسه هاگوارتز بمانم و جایی نروم.اما اگر فشار های وزارت خانه بریتانیا زیاد شد،به ناچار نزد شما خواهم آمد.خداوند جادوگران و روح پرفتوح مرلین بزرگ،همواره یار و یاورتان باد

والسلام


و اینکه علائم نگارشی هم سعی کن جا نذاری. مخصوصا در پایان جمله هات نقطه رو فراموش نکن. بعد از علائم هم همیشه یه فاصله بذار و جمله بعد رو شروع کن.

"بر روی آن نامه مهر وزارت سحر و جادو حک شده بود. دامبلدور متعجب و حیران مانده بود. به خاطر این که این مهر با مهر های دیگر وزارت خانه متفاوت بود. او از همان ابتدا متوجه شده بود که این مهر متعلق به وزارت سحر و جادوی بریتانیا نیست."

نکات دیگه هم با ورودت به ایفا قابل حل هستن.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۲۰:۳۰:۳۳


فرستادن شاخدم مجارستانی به دنبال هری به دست ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

آقای الیوندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۳ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۵۵ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹
از رختخواب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
تصویر کوچک شده


*فرستادن شاخدم مجارستانی به دنبال هری به دست ولدمورت*

چارلی ویزلی بعد از مدت‌ها می‌خواست پیش خانواده‌‌اش برگردد و قصد داشت با خودش اژدهایی خطرناک هم ببرد؛ اژدهایی که هری قبلا با او روبه‌رو شده بود: «شاخدم مجارستانی»
چارلی پیش خودش فکر کرد: «به مامان نمی‌گم که میام، اینجوری حتما با دیدنم غافلگیر می‌شن... مامان وقتی من رو ببینه حسابی خوشحال می‌شه... آره، فکر خوبیه! چیزی بهتر از این برای خوشحال کردنشون ندارم.»
چارلی خودش را غیب کرد و سپس در حوالی خانه‌شان در میان دشت ظاهر شد؛ اما اثری از خانه‌شان نبود. از قرار معلوم کسی رازدار آن‌جا شده بود. نقشة چارلی برای غافلگیر کردن خانواده‌اش نقش بر آب شده بود. حالا دیگر مجبور بود داد بزند تا مادرش در را باز کند.

ـ مامان، در رو باز کن! منم چارلی.

تا این را گفت در باز شد و چهره‌ای به شکل مار با دو شکاف به جای سوراخ‌های بینی‌اش و چشم‌هایی قرمز که شکافی عمیق در مردمک‌هایش داشت، از محدوده‌ی رازداری بیرون آمد. در بالای خانه علامت شوم به چشم می‌خورد.

ولدمورت با لحنی ترسناک گفت: «سلام ویزلی... دیر اومدی. خونواده‌ت اینجا نیستن.»

ولدمورت این را گفت و با افسون بیهوشی چارلی بیچاره را بی‌هوش کرد و او را به قرارگاه جدید مرگخواران برد.

در هاگوارتز


هری و رون و هرمیون نگران چارلی بودند. آن‌ها نمی‌دانستند چه اتفاقی برای چارلی افتاده.

هرمیون گفت: «باید بریم پناهگاه. همکارای چارلی گفتن دیروز می‌خواسته برگرده خونه اما بعد غیبش زده.»
رون گفت: «به نظرم حالا که اسمشونبر داره قدرتمند می‌شه نباید از اینجا بریم بیرون.»
هری گفت: «ولی اگه ولدمورت اومده بود ـ رون، می‌شه اینقدر نلرزی؟ـ باید حداقل یه علامت شومی بالای پناهگاه می‌ذاشتن.»
رون گفت: «ولی هری، مامان و بابام خونه نیستن. امکان داره اسمشونبر اومده باشه خونه‌ی ما.»
هرمیون گفت: «رون راست میگه، هری. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم نباید بریم.»
رون گفت: «امیدوارم یکی از اژدهاهاشو نیاورده باشه. یه روز که اژدها آورده بود، داشت خونه رو می‌سوزوند که بابا به دادمون رسید.»
هری گفت: «من دیگه تحمل ندارم. باید بریم پناهگاه.»

دوباره در پناهگاه


ولدمورت کنترل شاخدم را به دست آورده بود و او را مجبور کرده بود به کمک مودیِ تقلبی به هاگوارتز برود و پاتر را به آنجا بیاورد. در همان موقع صدایی شنید: «خانم ویزلی! ماییم؛ هری و رون و هرمیون. لطفا بگید خونه کجاست؟»
ولدمورت لبخند موذیانه‌ای زد و پیش خودش فکر کرد که: «جالبه! نقشه‌ام بدون شاخدم انجام شده.» بعد طلسم فرمان را روی چارلی اجرا کرد و علامت شوم را پاک کرد. چارلی به دستور ولدمورت جلو رفت و در را باز کرد و رازداری را برای هری و رون و هرمیون فاش کرد. هری گفت: «چارلی! تو که اینجایی! همه دنبالت می‌گردن و نگرانتن.»
چارلی گفت:«حرف نزنین و بیاین تو.»

هری به پیشنهاد رون جارویش را در دست داشت. به محض اینکه هری پا به داخل خانه گذاشت، شاخدم به سمت او هجوم آورد. هری بدون معطلی سوار جارو شد و به پرواز درآمد. رون، هرمیون را سوار پاک‌جارویش کرد و به هاگوارتز برگشت. هری هم با هر جادویی که بلد بود، مخصوصا افسون بی‌هوشی، از دست شاخدم رها شد و به دنبال رون و هرمیون به راه افتاد.

پایان


------
پاسخ:

سلام، خیلی خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی.

خلاقیتت جالب بود. فکر می کنم تا حدودی هم با نکات نوشتاری آشنایی. فقط یه نکته برای دیالوگات دارم.
نقل قول:
هرمیون گفت: «باید بریم پناهگاه. همکارای چارلی گفتن دیروز می‌خواسته برگرده خونه اما بعد غیبش زده.»
رون گفت: «به نظرم حالا که اسمشونبر داره قدرتمند می‌شه نباید از اینجا بریم بیرون.»

برای نوشتن دیالوگ ها نیازی نیست دائما اشاره کنی که مثلا هری گفت و هرمیون گفت و... چون یکم تکراری میشه. بهتره با یه توصیف ساده از شخصیت و علامت "-" مشخص کنی که هر دیالوگ به چه کسی تعلق داره. مثلا...

"هرمیون در فکر فرو رفت.
-باید بریم پناهگاه. همکارای چارلی گفتن دیروز می‌خواسته برگرده خونه اما بعد غیبش زده.

رون نگاه نگرانی به اطراف انداخت.
-به نظرم حالا که اسمشونبر داره قدرتمند می‌شه نباید از اینجا بریم بیرون."

با ورودت به ایفای نقش بهتر میشی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Shadow.moody در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۱۳:۵۸:۳۶
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۱۶:۳۰:۲۱

Wizard is the best tool


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

rosa.riahi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۹ سه شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
او یعنی هری پاتر باز داشت توسط پروفسور اسنیپ سرزنش می شد .
- تا حالا ۲۷ بار معجونت رو ریختی زمین . فکر نمی کردم کار به اینجا بکشه .
او و هری پاتر به دفتر پروفسور دامبلدور رفتند .
- سوروس ، هری منظوری نداشته . دست رون بهش خورده و معجونش ریخته .
وقتی که پروفسور دامبلدور و پروفسور اسنیپ با هم بحث می کردند ، هری سرش را در قدح اندیشه فرو برد . ولدمورت را دید که دارد طرفدارانش را احضار می کند . مرگخواران آمدند و ولدمورت مثل همیشه در باره ی کشتن هری حرف می زد .
روز بعد هری به پیش پروفسور دامبلدور رفت و درباره ی چیزی که در قدح اندیشه دیده بود حرف زد . در فکر هری چیز هایی مانند اینکه ولدمورت می خواست دامبلدور را بکشد و خودش مدیر شود و هاگوارتز را با خاک یکسان کند می گذشت .
پاسخ:
خوش اومدی به کارگاه! تصویری که انتخاب کردی رو اسم نبردی، ولی از توصیفاتت پیداست که منظورت تصویریِ که توش هری و پروفسور اسنیپ چهره به چهره شدن. خلاقیتت خوب بود، اما روند جلو رفتن داستان خیلی سریع بود و خواننده گیج میشه. میتونستی با توصیف بیشتر فضای داخل قدح یا دعوای بین اسنیپ و دامبلدور به زیباتر شدن نمایشنامه ت کمک کنی. چندتا نکته ی ریز هم هست که با یه نقل قول از نمایشنامه ت نشونت میدم.

نقل قول:
او و هری پاتر به دفتر پروفسور دامبلدور رفتند .
- سوروس ، هری منظوری نداشته . دست رون بهش خورده و معجونش ریخته .
وقتی که پروفسور دامبلدور و پروفسور اسنیپ با هم بحث می کردند ، هری سرش را در قدح اندیشه فرو برد . ولدمورت را دید که دارد طرفدارانش را احضار می کند . مرگخواران آمدند و ولدمورت مثل همیشه در باره ی کشتن هری حرف می زد .

او و هری پاتر به دفتر پروفسور دامبلدور رفتند .

- سوروس، هری منظوری نداشته. دست رون بهش خورده و معجونش ریخته.

وقتی که پروفسور دامبلدور و پروفسور اسنیپ با هم بحث می کردند ، هری سرش را در قدح اندیشه فرو برد. ولدمورت را دید که دارد طرفدارانش را احضار می کند. مرگخواران آمدند و ولدمورت مثل همیشه در باره ی کشتن هری حرف می زد .


همونطور که دیدی، دیالوگ به شخصی که توی توصیف بالا ازش اسم بردی یعنی "او" یا پروفسور اسنیپ نیست، پس با دوتا اینتر از توصیف جداش میکنیم و بعد از دیالوگ هم دوتا اینتر میزنیم و بعد توصیف هارو میاریم. ازت میخوام به نکاتی که گفتم توجه کنی و با یه نمایشنامه کامل تر پیشمون برگردی. فعلا...
تائید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۱۵:۵۵:۴۴

Only me







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.