بچه آرام، روی صندلی میز آرایش مگان نشست. نگاهی به رنگ های متنوع و جذاب لاک ها و انواع و اقسام رژ لب ها و سایه چشم ها کرد.
-فقط یدونه لاک زدن کردن میشم. فقط یدونه.
لاک نارنجی رنگی برداشت. دَرَش را باز کرد و برس لاک زنی را در دستانش گرفت.
-این چجوری کارکردن میشه؟ بابا رابستن تا حالا برای من لاک زدن کردن، نشده. حالا من چی کار کردن بشم؟
بچه تا حالا لاک نزده بود. لاک را برداشت و روی ناخن هایش کشید. لاک روی انگشتش هم مالید. توجهی نکرد. زبانش را بیرون داده بود و با دقت برس را روی ناخن ها و البته انگشاتنش میکشید. لاک زدن دستش را تمام کرد.
-چه کار سختی کردن شدم.
ولی خوشگل شدن شدها!
ولی حوصله ام سر رفتن شده. یه چیز دیگه امتحان کردن میشم.
رژ لب بنفشی را برداشت، پیچش را تا آخر پیچاند و رژ لب صاف و صیقلی را به طور کامل بیرون داد. رژ لبی که مگان همیشه با احتیاط و ذره ذره بیرون میداد و از آن استفاده میکرد.
-چقدر رنگش خوشگل شدن شده. یکمی امتحان کردن بشم ببینم چی شدن میشم...
بچه رژ لب را برداشت و روی لب هایش کشید. با دقت در آینه به خودش خیره شد.
-خیلی خوشگل شدن شدم... ولی انگار بازم باید از رژ لبه زدن بشم.
رژ لب را روی ابرو هایش کشید. ابرو هایش به رنگ بنفش غلیظی در آمد.
-ذوق کردن شدم.
چه خوشگل شدن شدم. حالا دیدن شدن بشم این سایه چشم آبیه چه شکلیم شدن میکنه.
فرچه ی سایه چشم آبی نفتی را برداشت و نه تنها پلکش را با آن پوشان، بلکه فرچه را سر تا سر لپ هایش کشید.
-ناز شدن شدم. خیلی خوشگل شدن شدم.
باید به بابا رابستن نشون دادن بشم.
از روی صندلی پایین آمد و از سر شوق جیغ کوچک همراه با شادی ای کشید. ولی یادش رفت که یک عدد مگان در آن اطراف خوابیده است.