هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
#11

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
-ارباب...بسیار...ترسناک...به نظر...می رسید!
-در این مورد کاری از دستمون بر نمیاد!
-می شه نرسید؟ یا حداقل کمتر برسید؟
-نمی شنویم چی می گی... در اثر صدای زنگ ممتد، دچار ناشنوایی موقت شدیم.

تام خطر را بطور کامل احساس کرده بود. تصمیم گرفت از در دیگری وارد بشود.
-ارباب من نبودم...اگلانتاین زد و در رفت.

لرد سیاه با ابروهایش به دست تام که هنوز روی زنگ بود اشاره کرد.
تام کمی دستپاچه شد.
-ارباب...قد خودش نمی رسید. اگلانتاین بسیار کوتاه قامته! از دست من استفاده کرد. حتی می تونم بگم سوء استفاده کرد. این کار به نظرتون درسته ارباب؟ سوء استفاده از یک مرگخوار وفادار و مستعد؟

لرد سیاه دستی را که روی زنگ بود جدا کرد...تام با خوشحالی دست دیگرش را برای گرفتن دستش دراز کرد... ولی چیزی نصیبش نشد.

-این پیش ما می مونه. بیست و چهار ساعت بعد می تونی بیایی و بگیریش. تو این مدت کارای خونه رو انجام می ده. تا تو باشی وقتی داری از دستت استفاده می کنی، قبلش از مغزت برای بررسی اوضاع استفاده کنی.

تام ناامیدانه به دستش خیره شد.
-ارباب...نمی دینش؟

-خیر!

تام چند قدم رفت...و برگشت.
-ارباب...بیست و چهار ساعت نشد؟

-دور شو تام!




پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
#10

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به مرگخوارا ماموریت داده که کارای غیر قانونی انجام بدن تا مورد تشویق قرار بگیرند. مرگخوارا در ابتدا شروع می کنن به خیس کردن دمپایی های دستشویی و با نامه ای گزارش کارشونو به لرد میدن. حالا هم شروع کردن به چسبوندن آدامس خرسی روی زنگ خونه ملت برای ایجاد مزاحمت!
* * *


-این خونه یکم آشنا نیست؟
-راست میگیا! به نظرم قبلا یه جایی دیدمش.
-ولش کنید بابا...آدامستونو بجوید.

تام آدامس جویده شده اش را از دهانش در آورد. به سمت زنگ خانه رفت و آدامس را بر روی آن چسباند. اما مشکلی وجود داشت...دستش هم به آدامس چسبید و بر روی زنگ جا ماند!
-دستم! لعنت بهت رودولف با این تف نا مرغوبت!

خواست دستش را با استفاده دست دیگرش از آدامس جدا کند که فردی با قد بلند و چشمانی قرمز جلویش ظاهر شد.
-عه ارباب شمایین؟ میشه بی زحمت دستمو از زنگ جدا کنید؟
-بر روی زنگ خانه ما آدامس خرسی می چسبانید؟!
-عه اینجا خونه ریدل بود؟! چند روز نبودیم چقدر تغییر کرده ها!

صدای زنگ همچنان به شکل خطرناکی در فضا می پیچید و چشمان لرد هر لحظه قرمز و قرمز تر می شد.



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
#9

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-هاگرید؟! تو؟!
-تو؟! هکتور؟!

هاگرید از دیدن مرگخواران که خم شده بودند و می‌دویدند تعجب نکرد که هیچ، خنده‌اش گرفت. اما خیلی زود هکتور وصیتنامه‌ای ساخت و بلند بلند و با بغض خواند.
شاید هاگرید که محفلی بود، دلش برایش می‌سوخت!

-نه من زندگیمو می‌خوام! زندگی من پای دیگ‌های معجون‌م رفت و من پای این کار پیر شده‌ام. هیچ کس سوز و گداز آتش زیر پاتیل را درک نمی‌کند جز منی که ساعت‌ها، حتی پس از نیمه‌شب هم پای آن ایستاده‌ام، درک می‌کند. درد چشم‌هایم که با هر جرقه آتش بیشتر و بیشترمی‌شد و هرلحظه هیزم خشک قلبم، می‌سوخت. همان هیزمی که زیر پاتیل می‌سوخت، قلب من بود که با هر نگاه تمسخرآمیز مرگخواران می‌سوخت. آه زندگی، زندگی من با تو چه کردم که حالا باید اینگونه پایان مرا رقم بزنی؟ آیا قرار است این باشد... آخ!

هاگرید با بی‌حوصلگی آدامس را کند و روی زمین انداخت. همانگونه که آدامس را انداخت، هکتور را هم رها کرد. هکتور محکم زمین خورد و بدنش درد گرفت.

-دلم نسوخ که هیچ، بیشتر عصبی شودم. شومام با این شوخیاتون!

هکتور وقتی هاگرید دوباره وارد خانه شد، با خوشحالی کاغذ وصیتنامه را تا کرد و در جیبش گذاشت.
هکتور همیشه یک وصیتنامه در جیبش داشت!
-خب بریم دنبال خونه بعدیمون!
-
-نظرتون چیه؟

مرگخواران برای خانه‌ی بعدی باید درست انتخاب می‌کردند تا دوباره به این دردسر دچار نشوند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#8

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
سدریک در حالی که داشت بالشش را زیر بغل میزد گفت:
_آدامس چسبوندن روی زنگ مردم.
_خودشه. حالا بریم آدامس بخریم.

مرگخواران به سمت سوپر مارکت دکتر بزی راه افتادند و وقتی به مغازه رسیدند
رودولف قمه خود را روی ویترین گذاشت و گفت:
_آدامس بادکنکی رد کن بیاد.

مغازه دار وقتی قمه رودولف را دید با ترس و لرز گفت:
_آاااادامس خرسی میخوای یا آدامس گلرخ؟
_گلرخ؟ کو؟کجاست؟
_چشماتو درویش کن رودولف. منظورش آدامس گلرخ بود.آدامس خرسی لطفا.

وقتی آدامس را خریدند و به پیتر دادند تا آنرا بجود،در کوچه پس کوچه های هاگزمید به دنبال زنگ در یک خانه گشتند تا اینکه هکتور گفت:
_اونجا فقط زنگش دوربین داره مارو میبینه.
_دولا دولا میریم تا مارو نبینن.

مرگخواران به سمت زنگ در خانه رفتند و آدامس را روی زنگ چسباندند تا صدای زییییینگ مداوم زنگ در گوش آنها را کر کرد:
_اوهوی الدنگ.زنگ در سوخت.

مرگخواران در حالی که با صدای بلند قهقه میزدند،فرار کردند و صاحب خانه آنها را ندید.دوباره به دنبال خانه ای دیگر رفتند تا اینکه خانه ای فرسوده دیدند که زنگش بسیار ساده بود.دوباره پیتر تکه آدامسی که جویده بود را روی زنگ در چسباند و مرگخواران دوباره فرار کردند اما اینبار صاحبخانه آنها را دید.
_وایسید.مردم آزارا.

مرد بلند قد در حالی که به سرعت دنبال مرگخواران میرفت ناگهان به هکتور رسید و او را از یقه اش بلند کرد.
_کمک کنید.منو تنها نزارید.
_کوجا؟کوجا؟شوخی شوخی با هاگریدم شوخی؟

مرگخواران به سرعت سرشان را برگرداندند.هکتور در دست هاگرید اسیر شده بود.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۳۰ ۲۱:۳۵:۳۳


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#7

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
تام به مسئول خشک کردن دمپایی ها نزدیک شد.
- ببین داداش. شما چرا خونتو کثیف می‌کنی؟ تازه از لحاظ علمی دمپایی خیس بهترم هست. چون خیس که باشه، ترکای پای ملتو پر می‌کنه. جون بهشون میده. روح پاشونو...

تام همانطور که تمام قوانین بهداشتی، سلامتی و غیره را برای متقاعد کردن مرد زیر پا می‌گذاشت، علامتی به پیتر داد.
- بله، داشتم می‌گفتم خلاصه که اینطوری بهتره.
- مطمئنی؟
- کاملا! و... شب بخیر.

تام شب بخیر را گفت و پیتر دستمالی حاوی وایتکس را جلوی دهان مرد گرفته و بیهوشش کرد.
- سریع جمع کنید که بریم. کارمون عالی بود. ارباب حتما خوشحال میشن.

مرگخواران آب هارا در باقی دمپایی های باقی مانده ریختند و از محل دور شدند.

"دقایقی بعد، کنار خیابان"

- تموم شد؟
- آره.
- بخونش.

نقل قول:
اربابا! شکوه و قدرت شما بر هیچ کس پوشیده نیست و ما مرگخواران ناچیزتان هم، با توجه به فرمایشات شما درجهت ثابت کردن شرارتمان، دست به خیس کردن دمپایی های ماگلان کردیم. باشد که مورد قبول شما واقع شود.


و نامه را به پای جغدی بسته و روانه ی خانه ی ریدل ها کردند تا نظر اربابشان درمورد کار شرورانه شان را بدانند.
- خب، حالا دیگه چه کارایی می‌تونیم بکنیم؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
#6

مگان جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۰ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۲:۴۷ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
پیتر که نمی دانست چه بگوید، لبخندی گشاد زد و گفت:
- ما واسه ی... آمممم...

مرد نگاه مشکوکی به پیتر انداخت و چشمانش را باریک کرد. اما پیتر که انگار چیزی به ذهنش رسیده بود، گفت:
-آهان واسه ی چیز اومدیم، اومدیم که دمپایی ها رو ضد عفونی کنیم، میدونین که جدیدا جرونا اومده و خیلی خطرناکه.
- حالا چرا فقط دمپایی ها؟ یعنی جرونا از در و دیوار منتقل نمی شه؟
- آمممم...
پیتر لب و لوچه اش آویزان شد و با پایش، محکم پای سدریک را لگد کرد تا او چیزی بگوید. سدریک فریاد زد:
-آخخخ!
-چی؟
- آخ یعنی اونا رم تمیز می‌کنیم ولی اول باید کار دمپایی ها رو تموم کنیم.
- پس وسایل ضد عفونی کجاست؟
- امممم...
- ؟؟؟

پیتر گفت:
- اونا رو یه گروه دیگه داره برامون میاره.
-آهان. پس من اینجا می‌مونم تا کارتون تموم بشه.

پنج نفری با هم فریاد زدند:
- چی؟
- هان؟
- یعنی برای چی می خواین خودتونو خسته کنید. کار ما ممکنه طول بکشه!
- من مسئول نظافت این دستشویی و خشک کردن دمپایی هام. آخه چند روز پیش از اداره مبارزه با دمپایی‌خیس‌کن‌ها اومدن اینجا و گفتن نظارت کنم که کسی دمپایی‌ها رو خیس نکنه.
- یعنی چی؟
- یعنی وقتی آخرین دمپایی رو خشک کردین، می تونین از اینجا برین.


تو قلبت نگهش دار


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
#5

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
_اممم...تام یه چیزی میخوام بهت بگم...دستشویی عمومی دمپایی داره؟
پیتر به تام خیره شد و لبخندی شیطانی زد.

ولی او،تامی بود سوتی جمع کن! پس گفت:
_نه پیتر،معلومه که نه! من منظورم این بود که بریم...

ولی نطق هردو با فریاد ادوارد که با قیچی هایش به مکانی اشاره میکرد و حرف میزد قطع شد.
_هی! اونجا دمپایی هم هست! بریم برای کاری خفناک!

تام به پیتر که حالا با حالت پوکرفیس به دمپایی های دستشویی عمومی زل زده بود نگاهی کرد. پیتر با خودش گفت:
_آخه این چه شانسیه! تا میام یکی رو ضایع کنم، اصلا سوتی اون از بین میره!

رودولف که با دهن باز به ساحره ها نگاه میکرد به تام گفت:
_تام... به نظرت دستشویی اونجا مختلطه؟
_مگه عروسیه که مختلط باشه؟! بیاین بریم دیگه!

و به این ترتیب مرگخواران بدون ترس و واهمه از کسی شروع به حرکت به طرف دستشویی عمومی کردند.

_خب... ما میریم تو و دمپایی ها رو خیس میکنیم،رودولف تو مواظب باش کسی نیاد.
_عمرا! شاید ساحره اون تو بود!
_خب... پیتر تو برو نگهبانی...
_ابدا! من باید به ارباب ثابت کنم مرگخوار بدی نیستم!
_ ، خب همتون بیاین بریم تو،فقط اگه کسی اومد وسط عملیات... تقصیر شماست!

بعد از خیس کردن چند جفت دمپایی...
_ایول! چه حالی میده!حس خبیث بودن بهم دست داد!
_

مرگخواران در حال خیس کردن دمپایی با شلنگ آب بودند که صدایی اومد.
_چرا هیچکدوم از دمپایی ها نیستند؟ صدای شرشر آب میاد؟ وای!

مردی آنها را در حال انجام آن جنایت مخوف دید و مرگخواران همان کاری را کردند که همیشه در هر دردسری می افتادند انجام میدادند. یکی رو شوت کردند جلو تا بهونه ای سر هم کنه.
و اون پیتر بود!




پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۵:۳۲ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#4

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
اما سریع به هوش آمد! تامی بود بدون ثبات! بعد از به هوش آمدن، بلند شد.
- خواستم بگم که دزدی از گرینگوتز دیگه خز شده. هرکی می‌خواد اسمی بدر کنه از گرینگوتز شروع می‌کنه. شماهم می‌خواین تازه کارِ خز باشین؟

تام می‌خواست تا غرور مرگخواران را برانگیزد.

- آره.
- اصلا معنی خز رو می‌دونی؟
- نه.
-

اما مرگخواران دانشی درمورد "خز" نداشتند که بخواهد به غرورشان هم لطمه ای بزند مرلینی ناکرده! پس تام از دری دیگر وارد شد.
- ببینید، اونایی که از گرینگوتز دزدی می‌کنن، کسائین که ملت نمی‌شناسنشون. ما مرگخوارا اسم و رسمی برای خودمون داریم. مگه نه؟
- آره.
- پس یعنی دیگه گرینگوتز کنسله.
- نه.
-

تام بعد از دقایقی برروی زمین حرکات ناموزون رفتن، فهمید تک مرگخوار مذکور در چرخه ی "آره" و "نه" گیر کرده است، پس با ضربه ای دقیق، او را از صحنه ی سوژگار محو کرد!
- خب. حالا که موافقین، من یه نقشه ی بکر دارم. جایی که ملت بیشترین ترس رو تجربه می‌کنن. یه شرارت واقعی.
- چی؟
- می‌ریم و دمپایی های دستشویی هارو خیس می‌کنیم! ارباب بهمون افتخار خواهند کرد.

تام این را گفت و به اولین دستشویی عمومی آن حوالی خیره شد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۵ ۵:۳۶:۱۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۵ ۵:۴۲:۱۰

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۹:۳۸ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#3

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
مرگخواران شال و کلاه کردند و از کافه هاگزهد خارج شدند.آن روز زمستان خیلی سرد و برفی بود.مردم کمی در خیابان های هاگزمید قدم میزدند.گروه مرگخوارانی که در هاگزهد به سر می بردند،پنج نفر بودند.سدریک،رودولف،پیتر،ادوارد و تام. دست تام شکسته شده بود و برای همین از خودش سر و صدا های عجیب در می آورد که باعث جلب توجه مردم به گروه مرگخواران شده بود.در این میان رودولف گفت:
-دو دیقه لال مونی بگیر ،نمیتونی وایسی تا شفا دهنده پیدا کنیم؟
-آی آخ اوخ دستم.

در میان جر و بحث رودولف و تام،پیتر گفت:
-راستی،به نظرتون چه کاری مونده که تا حالا نکردیم؟

ادوارد گفت:
-دعوا با محفلیا؟
-کردیم اونم زیاد.

هکتور گفت:
-خوراندن معجونای من به محفلیا؟
-معجونات حتی برای خودیم ضرر داره چه برسه به محفلیا.

رودولف گفت:
-قمه کشی و دید زدن دخترای مردم در انظار عمومی؟
-به نظرت ارباب این کارو غیر قانونی می دونه؟

تام ایده ای در ذهن داشت اما به دلیل رو ندادن مرگخواران به او و درد دستش اصلا نمی توانست حرف بزند. تا اینکه سدریک توجه سدریک به او جلب شد و گفت:
-بچه ها بیاید اینجا.تام داره نفسای آخرشو میکشه.

مرگخواران با سرعت به سوی تام که روی زمین از درد غلت میزد رفتند تا حرفهای او را بشنوند:
-بگو تام.ایدت چیه؟
-گرین......
-سبز کردن دامبلدور؟
-گوتز.......
-گرین گوتز؟ تو گرین گوتز چیکار کنیم؟حساب باز کنیم؟
-نهههههههه.سرقت از گرین.....گوتز......

پیتر از خوشحالی بالا پایین پرید و گفت:
-خودشه. سرقت از گرین گوتز خفن ترین کاریه که میتونیم بکنیم.

اما مشکلات از همین جا شروع شده بود.تام در اثر درد دست بیهوش شده بود.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۲ ۱۰:۱۹:۱۸


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
#2

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
سوژه جدید


کافه هاگزهد طبق روال هر روز پر بود از انسان هایی با چهره های عجیب و غریب که به شکل مشکوکی پشت میز های گرد و غبار گرفته کافه نشسته و مشغول گفتگو با یکدیگر بودند.

در میان آن همه شمایل و لباس های عجیب، میزی که گروه مرگخواران پشت آن نشسته بودند بیش از همه خودنمایی می کرد.

-کمی از نیکلاس فلامل فقید بیاموزید!
-یعنی اسپم بزنیم؟
-خیر...عمیق تر در کار آن بزرگوار تفکر کنید! ببینید که کافه تاسیس می کند برای کار های غیر قانونی آن وقت شما نشسته اید بر و بر ما را تماشا می کنید...انگار نه انگار که مرگخوار هستید!

مرگخواران با وحشت به چهره لرد که بسیار خشمگین به نظر می رسید چشم دوخته بودند.

-ا...ا...ارباب؟ منظور شما دقیقا چه کار غیر قانونی هست؟

لرد با مشت تام بر روی میز کوبید که باعث شد مچ تام خرد شود و از صدایش مرگخواران وحشت زده بر روی زمین بیفتند‌.
-این را هم ما باید بگوییم؟ خودتان خلاقیت انجام کار غیر قانونی هم ندارید؟

مرگخواران شرمسار شدند و به فکر فرو رفتند.

-دستان خود را به کارهای غیر قانونی آلوده کنید و نتیجه آن کار را به ما نشان دهید تا مورد تشویق و رضایت ما واقع شوید.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.