فلش بک ساعت هشت صبح تالار گریفندور- پاشید ببینم تنبلا.
-جیسون بیخیال بابا بذار بخوابیم برادر من.
- من برادر تو نیستم آستر! پاشید ببینم تظاهراته امروز.
اعضای تالار که کلمه ی تظاهرات به گوششان خورده بود بلند شدند و به یکدیگر نگاه کردند.
- جیسون چی شده تو اینقدر مشتاق به نظر میرسی حالا؟
-من همیشه طرف حقم گوگو. وزارت حق ویلبرته!
-همیشه طرف حقی جیسون؟ علاقت به لرد سیاه چیه پس؟
-حق تر از لرد سیاه میشناسی لوسی؟ ایشون سر تا پا حقه!
لوسی متعجب نگاهی به جد ویزلی ها ارتور انداخت که با عجله لباس های خاکی اش را به تن میکرد تا از تظاهرات جا نماند.
-پدر بزرگ؟
-چیه لوسی؟
- شما هم؟ وزارت حق ایواست! اون رای اورد اخه.
-نشنیدی جیسون چی گفت ؟ باید طرف حق بود لوسی. همیشه حق با کسیه که پیازه داره اینو فراموش نکن! به گوشم رسیده تو تظاهرات دارن پیاز میدن! بدو بپوش دو تا کیسه هم بردار بیار.پیش به سوی پیاز!
لوسی ناباورانه به جدش نگاه میکرد.
-بابابزرگ جیسون لرد سیاهم حق میدونه یعنی شما میگی اگه لردم پیاز داشته باشه....
-لوسی ... بحثو منحرف نکن.نمیخوای بیای بگو نمیام.
جیسون رو به بقیه اعضای تالار کرد.
- من دارم میرم یا تا ساعت ۱۱ خودتونو میرسونید یا خونتون شام شبم میشه!
جیسون شنل مشکی رنگش را پوشید . ماسک مورد علاقه اش را به صورتش زد و کلاه شنل را بر سرش انداخت و پس از آن که دوشیشه خون در جیب ردایش جاساز کرد برای اخرین بار نگاهی توام با تهدید به تک تک اعضا انداخت و از تالار خارج شد.
تالار به تکاپو افتاده بود عده ای میخواستند سریع به راهپیمایی برسند و عده ای دیگر سعی در اقناع بقیه داشتند که این کار را انجام ندهند.
پایان فلش بک
-خوش اومدی به اغوش آسلام جیسون.
جیسون نگاه سردی به هاگرید و تراورز انداخت.
- خودت میدونی نزدیک من بشی یه اودا حرومت میکنم.
- جیسون تعارف نکن. در اغوش آسلام برای همه جا هست.
جیسون کمی خودش را عقب کشید.
- نه اشتباه نکن برای من جا نیست.تراورز تا حالا بهت گفته بودم از دور چقدر جذاب تری؟ پس دور شو تا جایی که میتونی دور شو از من.
جیسون نگاهی به جمعیتی که کم کم زیاد تر میشدند انداخت و به فکر فرو رفت. او واقعا اینجا چه میخواست؟ میخواست خون تظاهرات کنندگانی که زیر دست و پا له میشدند را به دست اورد؟میخواست با حمله به محفلیان طرفدار ویلبرت توجه لرد سیاه را جلب کند؟ میخواست حوصله اش سر نرود؟ خودش هم نمیدانست. گوشه ای نشست و شیشه خونش را در اورد و غرق افکارش شد.