هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
-خب... یعنی هرکی که از ایوا حمایت کنه باید به ارتش وزارت خونه ملحق شه؟!

لوسی کمی فکر کرد... و باز هم فکر کرد اما در نتیجه گفت:

-الان وقت سوال پرسیدن نیست! زود باش بریم...

-باشه بابا، یکم آروم تر...

آنها از تالار گریفیندوری ها خارج شدند...

۱۰ دقیقه بعد...

-گب؟!

-گب!

-گگگگبببببب؟!

-اومدم، اومدم آرومتر چی شده؟

-زود باش باید بریم...

-کجا؟ چرا؟

-زود باش...

-پیتر تو بگو...



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
فلش بک
لوسی با حالتی خیلی عصبی و متفکرانه دور تالار می چرخید.
-واقعا پدربزرگ چه فکری کرده؟ پیاز دارن؟ پیاز دارنننن؟ این پدربزرگی که من میبینم حتی اگه لرد سیاه هم پیاز داشت به مرگخواران می پیوست!

و به چرخیدن دور تالار ادامه داد
- میشه انقدر نچرخی؟ سرم گیج رفت.

لوسی عصبی بود. و وقتی عصبی بود، به هر کسی که حرف می زد یا گلویش را صاف می کرد و در کل اعلام حضور می کرد گیر می داد.

- گوگو! چرا انقدر کم پیدایی؟
- گوگو کم پیداش خوبه!

جواب همیشگی اش بود، هروقت می پرسیدی چرا کم پیدایی؟ جواب می داد:
گوگو کم پیداش خوبه!

حالا گوگو دوباره این حرف حرص دربیارش را زد و آرکو در کیف، بیرون رفت.
پایان فلش بک

لوسی دید کسی در تالار گریفیندور پیدا نمی شود، پس یکهو به سمت پیتر حمله ور شد، لباس او را گرفت و او را دنبال خودش کشید و از تالار بیرون رفت.
به دنبال پیتر، ارتش حشرات، به همراه لینی که معلوم نبود در تالار گریفیندور چه کار می کند، به راه افتادند.

-نکش منو! عصام خراب شد!
لوسی به ارتش حشرات پشت سر پیتر که وز وزی تهدید آمیز می کردند و زنبور ها و پیکسی ها نیش هایشان را تیز کرده بودند، نگاهی انداخت و تصمیم گرفت از کشیدن پیتر صرف نظر کند.
- پس بیا!
-کجا؟
- به ارتش وزارت خونه ملحق شیم.
-چرا؟
-چون تو از ایوا حمایت کردی!
- وزارت خونه که اونوره!
- اول میریم تالار اسلیترین.
-چرا؟
-دنبال گب.
-اونوقت واسه چی؟
-چون گب هم از ایوا حمایت کرد!


ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۲:۲۵:۳۹
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۲:۲۷:۰۴
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۲:۳۲:۲۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
گوگو نگاهی به کیفش و جثه نحیف ارکو انداخت و مطمئن شد که ارکو حتما در کیف جا می شود. اما هنگامی که داشت کیفش برای ورود ارکو باز تر می کرد، چیزی به ذهنش رسید.
- ارکو چرا می خوای قاچاقی بیای؟ نکنه توهم مثل من کم خوابی داری می خوای اون تو بخوابی؟ اگه اونطوری باشه یکی باید منو بذاره تو کیف با خودش ببره!

ارکو ورجه وورجه کنن به گو نزدیک شد.
- چون حضور مستقیم من اونجا باعث جنجال می شه گوگو چان! تازه می ترسم اونجا بازرسی بدنی بشم!
- چرا می ترسی بازرسی بدنی بشی؟
- چون...
ارکو دکمه های پیراهنش را گشود، گوگو که دوست نداشت بدن نحیف و استخوانی ارکو را ببیند؛ سریع چشمانش را بست.
- این چه کاریه می کنی بی تربیت!

ارکو مانند یک کودک خندید.
-چشماتو وا کن گوگو چان؛ رکابی پوشیدم.

گوگو که مطمئن نبود با تردید چشمانش را گشود و با این صحنه مواجه شد.

- واو!
ارکو:
- خب اصلا اینهمه چاقو رو واسه چی می خوای با خودت ببری؟
- چون ممکنه کار به حمله های فیزیکی بکشه، اونوقته که شغل من به کار میاد!

گوگو مشتاق بحثی که در جریان بود، شده بود.
- مگه شغلت چیه؟

ارکو با سرفه های خشکش حواس گوگو را پرت کرد و موضوع بحث را عوض کرد.
- گوگو چان می گم دیرمون نشد سریع بریم وگرنه راه بندون می شه ها!
گوگو سرش به نشانه موافقت تکان داد و کیفش را بیشتر باز کرد.

- بهتر نبود کیفت رو با افسون گسترش پذیری طلسم می کردی؟
- نه بابا جا میشی!
گوگو با دستش پیراهن ارکو را گرفت و او را به زور جا کرد؛ سپس زیپ کیفش را بست.
- اگه داشتی خفه می شدی بهم بگو که زیپو باز کنم!

ارکو در همان لحظه به دلیل اینکه جوراب گوگو درون دهانش بود، داشت خفه می شد اما نمی توانست چیزی بگوید.
گوگو، با خوشحالی کیفش را به دوشش انداخت و آهسته آهسته از تالار گریف خارج شد!






ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۲:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۲:۱۷:۳۷



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
گوگو تحت تاثیر جیسون و دیگران، در حال خوشحال و شاد و خندان بودن و قدر دنیا رو دانستن، وسایل راهپیمایی‌اش را جمع میکرد. این وسایل شامل یک پک بزرگ اسپری حشره کش، چندین پنکه ی تاشو، پشت خارونک، نخ دندان، چندین پک غذای سربازان آمریکایی، عروسک بچگی هایش، شامپوی شست و شوی صورت فومی‌اش، چند کش مو، مقداری فلفل سیاه، گرامافون، کتابهای تست کنکور ماگلی اش و... بودند. گوگو از این خوشحال بود که همه ی اینها را در کیف دستی کوچک و گوگولویی اش جا کرده بود.
گوگو از هیچ چیز جا نمی ماند. گوگو هیچوقت از هیچ راهپیمایی ای جا نمانده بود و همیشه حضوری پررنگ و معنوی در آنها داشت.

- هی! گوگو!

گوگو به دور و برش نگاه کرد و هیچ جادوگر یا ساحره ای را آنجا با صدای عجیبش ندید.

- تو کجایی؟
- اینجام!
- کجا؟
- اینجا.
- دقیقا کجا؟
- همین پشت.
- کدوم پشت؟
- پشت سرت.
- کدوم سرم؟

به‌طور ناگهانی از پشت سر گوگو کتابی پرت شد که دقیقا به پشت سرش اثابت کرد و او را تا مرز بی‌هوشی کشاند.

- همین سرت!
- عه سلام ارکو، خوبی؟ خوبم!
- گوگو وقت اینکارا نیست، زود باش... زود باش. کیف دستیت رو باز کن.
- باور کن فندک ندارم!
- چیکار به این چیزا دارم. مرلین به تو پناه میبرم از دست این جونور. چرا باید بین همه این آدمای باهوش و محتاط به پست این تسترال بخورم؟!

ارکوارت کمی مکث کرد و بعد کیف دستی گوگو را از دستانش کشید.
- ببین تو منو باید قاچاقی ببری! میدونی قاچاقی چه معنی ای میده؟! یعنی به هیچکس نباید بگی من تو کیف دستیتم. ولی من هستم. باشه؟!

گوگو گیج بود، گیج ترم شد. ولی چه از این بهتر که به همه ثابت کند چه کیف دستی پر جایی را فقط سه گالیون خریده است.
- بپر بالا، بریم.


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۱:۳۶:۰۴

"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۴۲:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
فلش بک ساعت هشت صبح تالار گریفندور


- پاشید ببینم تنبلا.
-جیسون بیخیال بابا بذار بخوابیم برادر من.
- من برادر تو نیستم آستر! پاشید ببینم تظاهراته امروز.

اعضای تالار که کلمه ی تظاهرات به گوششان خورده بود بلند شدند و به یکدیگر نگاه کردند.

- جیسون چی شده تو اینقدر مشتاق به نظر میرسی حالا؟
-من همیشه طرف حقم گوگو. وزارت حق ویلبرته!‌
-همیشه طرف حقی جیسون؟ علاقت به لرد سیاه چیه پس؟
-حق تر از لرد سیاه میشناسی لوسی؟ ایشون سر تا پا حقه!

لوسی متعجب نگاهی به جد ویزلی ها ارتور انداخت که با عجله لباس های خاکی اش را به تن میکرد تا از تظاهرات جا نماند.
-پدر بزرگ؟
-چیه لوسی؟
- شما هم؟ وزارت حق ایواست! اون رای اورد اخه.
-نشنیدی جیسون چی گفت ؟ باید طرف حق بود لوسی. همیشه حق با کسیه که پیازه داره اینو فراموش نکن! به گوشم رسیده تو تظاهرات دارن پیاز میدن! بدو بپوش دو تا کیسه هم بردار بیار.پیش به سوی پیاز!

لوسی ناباورانه به جدش نگاه میکرد.
-بابابزرگ جیسون لرد سیاهم حق میدونه یعنی شما میگی اگه لردم پیاز داشته باشه....
-لوسی ... بحثو منحرف نکن.نمیخوای بیای بگو نمیام.

جیسون رو به بقیه اعضای تالار کرد.
- من دارم میرم یا تا ساعت ۱۱ خودتونو میرسونید یا خونتون شام شبم میشه!

جیسون شنل مشکی رنگش را پوشید . ماسک مورد علاقه اش را به صورتش زد و کلاه شنل را بر سرش انداخت و پس از آن که دوشیشه خون در جیب ردایش جاساز کرد برای اخرین بار نگاهی توام با تهدید به تک تک اعضا انداخت و از تالار خارج شد.
تالار به تکاپو افتاده بود عده ای میخواستند سریع به راهپیمایی برسند و عده ای دیگر سعی در اقناع بقیه داشتند که این کار را انجام ندهند.

پایان فلش بک


-خوش اومدی به اغوش آسلام جیسون.

جیسون نگاه سردی به هاگرید و تراورز انداخت.
- خودت میدونی نزدیک من بشی یه اودا حرومت میکنم.
- جیسون تعارف نکن. در اغوش آسلام برای همه جا هست.

جیسون کمی خودش را عقب کشید.
- نه اشتباه نکن برای من جا نیست.تراورز تا حالا بهت گفته بودم از دور چقدر جذاب تری؟ پس دور شو تا جایی که میتونی دور شو از من.

جیسون نگاهی به جمعیتی که کم کم زیاد تر میشدند انداخت و به فکر فرو رفت. او واقعا اینجا چه میخواست؟ میخواست خون تظاهرات کنندگانی که زیر دست و پا له میشدند را به دست اورد؟میخواست با حمله به محفلیان طرفدار ویلبرت توجه لرد سیاه را جلب کند؟ میخواست حوصله اش سر نرود؟ خودش هم نمیدانست. گوشه ای نشست و شیشه خونش را در اورد و غرق افکارش شد.


ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۵۲:۵۸
ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۵۴:۲۲
ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۵۵:۵۰


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
سوژه جدید

-دابش ساندیسا چی شد؟ گرما زد ما رو.
-چه‌قدر غر می‌زنی تو. یه کم صبر داشته‌باش حاج‌آقا. سپرده‌م الان انبار حوزه رو بار وانت می‌کنن می‌آرن.
-بگو توند باشن. مغز تو اوکسیژن من نیست. مردوم همگی گوشنه‌ن.
-حاج‌آقا هنوز کسی نیومده که. کی گشنه‌س؟
-من.
-بگیر بالا بنرت رو!

هاگرید بنری که توش، عکس ویلبرت چاپ شده‌بود رو بالاتر گرفت و ادامه داد:

- من به عونوان تنها کسی که اومده، که می‌شه همگی کسانی که اومده‌ن، گوشنه‌م.
-گشنگی بکش... خوبه... گشنه‌ها رو می‌برن بهشت.

هاگرید و تراورز، تنها و بی‌سبب، تکیه داده‌بودند گوشهٔ یه خیابون رندوم وسط لندن و منتظر بودن که بقیهٔ هواداران ویلبرت هم به‌شون ملحق بشن. مدیریت سایت حاضر نشده‌بود دسترسی نظارت ویلبرت به وزارت سحر و جادو رو بده و همین باعث خشم هاگرید شده بود و قرار یه راه‌پیمایی سکوت رو ترتیب داده‌بود. قرار بود خیابون‌های شهر لندن رو در سکوت و صلح طی کنن و به سمت ساختمان وزارت برن. اطلاعیه‌ش رو این‌جا و اون‌جا، توی خیابونای شهر تف‌کاری کرده بود و دو سه نفری حتی قول داده بودن که بیان.


-وای تراورز! اونجا رو نگاه کن. یه دوس‌جونی داره می‌آد. سایه‌شو من می‌بینم.
-به‌به. بریم استقبال.



توضیح: ایوا در انتخابات به‌عنوان وزیر سحر و جادو انتخاب شده. اما عده‌ای ادعا دارن حق ویلبرت اسلینکرد که چند مدتیه غیب شده و روحش هم از هیچ‌چی خبر نداره خورده شده و او باید وزیر می‌شده. ابتدا به ساختمون وزارت حمله می‌برن و تصرفش می‌کنن اما ایوا به‌کمک نیروهای زوپسی و دیوانه‌سازها و ملاقهٔ مروپ، اون‌هایی رو که موفق به خوردنشون نمی‌شه از ساختمون بیرونشون مي‌کنه. از همین‌رو معترضان تصمیم می‌گیرن توی شهر شلوغ و پر از ماگل لندن، راه‌پیمایی سکوت برگزار کنن.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۰ ۲۰:۱۲:۴۸

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- به نام نظافت و تقارن! درود به روح تاژ کبیر!

صرفا ثانیه ای فکر کردن نیاز بود تا بفهمی هیچکس جز گابریل دلاکور نمی‌توانست کارش را با چنین جمله ای شروع کند، بعد از آن ثانیه، 4ثانیه دیگر برای این نیاز بود تا تشخیص دهی از کدام سمت می‌آید و بعد انجام عمل حرکت به سمت عکس. 5ثانیه! صرفا 5ثانیه نیاز بود تا رابستن بتواند از چنگ گابریل و تیررسش خارج شود. 2ثانیه اول به درستی پیش رفت. صدا را شناخت و تشخیص را شروع کرد، اما امان از دقایق و ثانیه ها. زیرا درست قبل از اینکه به پایان سه ثانیه ی بعدی برسد و فرار را بر قرار ترجیح داده و به زندگیِ با دخترش در حومه ی شهر ادامه دهد، سنگِ پرتاب شده ی گابریل به فاصله ی میلی متریِ چهره اش رسید.

- دختر بابا... مثل اینکه بابا به دیار باقی شتافتن میشه.

رابستنِ فداکار دخترش را به روی طاقچه ی پارچه ای کارناوال انداخت و درست زمانی که بچه روی طاقچه افتاد، سنگ سخت به سر رابستن برخورد کرد.

بووووم!

رابستن متلاشی شد... البته نه آن تصوری که شما از متلاشی دارید. زیرا رابستن فضایی بود. نباید که به مانند زمینیان متلاشی میشد! متلاشی شدن رابستن به این صورت بود که بعد از انفجار کله اش، بدنش نیز در سوگ و غم کله منفجر شده، شکمش سفره شد و اعضا را درخود جمع کرد.
گابریل هنگامی که متلاشی شدن رابستن را دید فریادی از شادی کشید... اما امان از باد! باد شدیدی به پشت شکم سفره شده ی رابستن زد و آن را به سرعت به طرف گابریل هدایت کرد.
- نه!

درست است که دنیای جادویی است. اما باد که حرف حالی‌اش نمیشد. حالا اگر باد هم فضایی بود شاید به شکل فضایی ای می‌شنید. آها! در فضا باد نداریم اصلا. پس این هم منتفی‌است. القصه، باد هم نشنید و به وزیدن ادامه داد و سفره ی پر برکت رابستن را به روی گابریل خالی کرد.
ماجراهای بعد از این اتفاق را باید در مطالب ترسناک و هالووینی دنبال کرد. زیرا مناسب سن دنبال کنندگان این تاپیک نیست. اما خلاصه ی ماجرا با جدا کردن قسمت های ترسناکش، این بود که گابریل به دیافراگم و روده ی رابستن مزین شد. یکبار دیگر تکرار می‌کنم. گابریل دلاکور، پیرو پاکیزگی و تقارن مزین به دیافراگم و روده ی فرد دیگری شد. فکر نمی‌کنم به تکرار سه باره ای هم نیاز باشد. پس ادامه می‌دهم، بعد از این ماجرا گابریل که دیگر از تمیزی اش ناامید شده بود. رخت سفر آخرت را بست. استخری در کنار وزارتخانه اجاره کرد و آن را با وایتکس و کلر پر کرد و آخرین دیالوگش را سر داد.
- لعنت به قبرت کریس که باعث شدی وزیر شم و این بلاها سرم بیاد!

بعد درون استخر پرید و چنددقیقه بعد... دنیای جادویی بی وزیر شده بود!

پایان سوژه.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۰ ۲۲:۱۷:۱۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۰ ۲۲:۲۳:۲۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۰۷ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
وزارتخانه

_خانم وزیر حالا دستور چیه؟
_دستور؟

گابریل فکر کرد و باز هم فکر کرد آنقدر که در فکر خود داشت غرق میشد که...

_خانم؟
_یافتم. ما توی شهرمون به یه بادکنک فضایی آبی عجیب و غریب نیازی نداریم. ناسلامتی شهر دارمونه ولی ببین چه بساطی درست کرده. هر کس بتونه زودتر اون رو بیاره پایین جایزه ی خوبی پیش من داره. این اعلامیه رو توی کل شهر پخش کن.
_اطاعت.

شهر بازی

_بابا من چرخ و فلک خواستن شدم چرا پرواز کردن میکنی؟ اینطوری میخوای چرخ و فلک رو پیچوندن کنی؟
_نه بابا جان من خودم هم میخواستم رفتن کنیم تازه پول بلیط هم دادن کرده بودیم ولی نمیدونم چرا کلم یدفعه باد کردن شد!

نزدیک غروب شده بود و هنوز رابستن و بچه سر گردان در آسمان از این سو به آن سو میرفتند و به در و دیوار های لندن برخورد میکردند. تا حدی این موضوع خسته و آشفته شان کرده بود که متوجه جمعیتی که بر روی زمین دسته دسته برای شکارشان آماده میشد، نشدند. تا اینکه صدای فردی از میان جمعیت توجه همه ی آنها را به خود جلب کرد.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
کریس با استرس داخل دفترش قدم می زد. نمی دانست نقشه اش می گیرد یا نه! ولی مجبور بود صبر کند تا ببیند نتیجه چه می شود; ناگهان چشمش به جغدی افتاد که به سمت او می آمد.
- جغد اومد!... گابریل بیا جغد اومد.
- چی شد جناب وزیر؟
- جغد رسید گابریل.

کریس جغدی را که با دو دست گرفته بود، به گابریل نزدیک کرد.
- بیا نامه رو از پاش باز کن. بعد... بعد متنی که داخل نامه نوشته بخون; باور کن من طاقتش رو دارم.

گابریل بدون اینکه چیزی بگوید نامه را از پای جغد باز کرد و سپس به سمت در رفت.
- کجا داری می ری؟ گفتم که، طاقت شنیدنش رو دارم!
- ولی من فقط می رم استریلش کنم...
- نمی خواد گابریل! بی خیال استریل کردن!
- اما این نامه کلی...

در این موقع کریس نامه را از دست گابریل قاپید و نگذاشت گابریل ادامه حرفش را بزند.
- اصلا حالا که اینطور شد خودم می خونمش.

کریس سرفه ای کرد و با صدایی لرزان شروع کرد به خواندن:
نقل قول:
رابستن رفت هوا ، کلش باد کرد ،دستور چیه؟


- رابستن رفت هوا؟
- آره گابریل! رفت هوا و این یعنی؟...
- یعنی رابستن به فروزماید آلوده شده؟
- نه! این یعنی رابستن رفته هوا. پس دیگه واسه ما هیچ خطری نداره.

کریس این را گفت و به سمت کمدش رفت.
- بالاخره تونستیم از شر دشمن راحت بشیم! حالا دیگه هیچی وزارتخونه رو تهدید نمی کنه.

کریس از داخل کمد دو تا چمدان سیاه و بزرگ بیرون آورد.
- اینا چیه جناب وزیر؟ می خواین جایی برین؟
- آره گابریل. می دونی، این چند روز من استرس زیادی کشیدم به خاطر همین تصمیم گرفتم یکم به خودم استراحت بدم.

گابریل با تعجب کریس را نگریست.
- چی؟ می خواین برین مسافرت؟ وزراتخونه رو هم همینطوری رها کنید؟

کریس که داشت چمدان ها را بیرون می برد رو به گابریل کرد.
- قرار نیست وزارتخونه رو همینطوری رها کنم; مگه تو اینجا نیستی؟
- چرا، هستم.
- خب تموم شد دیگه! اصلا تا وقتی من بیام تو وزیر باش... خداحافظ!

کریس این را گفت و گابریل را تنها گذاشت. گابریل هم که حالا وزیر شده بود، تصمیم گرفت خودش دستور بعدی ( در رابطه با رابستن) را صادر کند.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
در درون بدن رابستن

صدای آجیر خطر در سر تا سر بدن به گوش میرسید ، اسید های معده با وحشت به این طرف آن طرف میرفتند؛در همان هنگام صدا هایی از بلندگو شنیده میشد.
_یک دو سه کردن میکنیم... یک دو سه کردن میکنیم... امتحان کردن میکنیم... دوستان عزیزان اسید های معده،آرامش خودتونو حفظ کردن کنین، متاسفانه ماده ویروسی وارد بدن شدن شده و به بخش هایی از بدن از جمله شش ،پانکراس ، و بخش هایی از مغز نفوذ کردن کرده و گاز های هلیوم تو مغز در حال پخش شدن بشه ، حالا کم کم باید از بدن خارج شدن بشین چون کاری دیگه نشدن بشه .

خارج از بدن

رابستن با کله آبی و بچه بر سر در صف چرخ و فلک ایستاده بود و با بلیتی دستش منتظر شد که نوبتش بشه که احساس سوختن در گلو کرد؛ در همان هنگام اسید های معده را بالا آورد و چند دقیقه ای طول نکشید تا کله اش باد کند و به هوا برود.
در میانه های صف ماموری وزارت خانه بصورت نامحسوس(مثلا) در حال گزارش تمام اتفاقات ممکن بود ؛ جغدی را در همون هنگام به سمت وزارت فرستاد.
نقل قول:
رابستن رفت هوا ، کلش باد کرد ،دستور چیه؟




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.