بررسی
پست شماره 204 جانورنماها، شیلا بروکس:
اشتباهای تایپی و املایی و نگارشی جزو موارد خیلی مهم برای نقد کردن نیستن. مگه این که روی فهمیدن مفهوم داستان تاثیر بذارن یا خوندنش رو سخت کنن. ولی اینا مواردی هستن که رعایت نکردنشون یه حالت بی اعتمادی نسبت به نویسنده در خواننده ایجاد می کنه که خوب نیست. برای همین خیلی بهتره که بر طرف بشن. شما هم اشتباه املایی دارین، هم نگارشی، و هم تایپی.
حواص نه...حواس( این یکی ممکنه اشتباه تایپی باشه).
آخر هر جمله ای بدون استثنا باید علامت بذارین. شکلک داشتن یا نداشتن جمله تاثیری روی این مورد نداره. هر جمله ای با علامت تموم می شه.
پستتون کمی طولانیه. بهتره کوتاه تر بنویسین. مگه این که قصد داشته باشین داستان رو به نقطه خاصی برسونین و چاره دیگه ای نباشه.
نقل قول:
شنیدن صدایی که ورد کروشیو را به زبان آورده بود و پس از آن صدای جیغ بلند یک دختر حواص لوسیوس را از وردی که میخواست به زبان بیاورد پرت کرد پس به سمت صدا برگشت و بلاتریکس را دید که داشت یک دختر را شکنجه می کرد
اولین اشکال این قسمت اینه که کلا هیچ علامتی نداره. منظورم وسطشه. همین بدون علامت بودن باعث می شه لحن نداشته باشه.
شنیدن صدایی که ورد کروشیو را به زبان آورده بود، و پس از آن صدای جیغ بلند یک دختر، حواس لوسیوس را از وردی که میخواست به زبان بیاورد پرت کرد. پس به سمت صدا برگشت و بلاتریکس را دید که داشت یک دختر را شکنجه می کرد. اینجوری بهتر شد.
ایراد بعدیش اینه که برای توصیف از شکلک استفاده کردین. شکلک اصولا مال دیالوگه. احساس شخصی که اون حرف رو زده رو نشون می ده. برای توصیف ها از جمله ها استفاده کنین. بعضی وقتا ممکنه شکلک هم برای توصیف کمک کننده باشه؛ ولی این "بعضی وقتا" خیلی به ندرت پیش میاد.
اون "پس" اون وسط اضافه اس.
مورد آخر هم اینه که کروشیو خیلی برای این جا مناسب نبود. اگه یکی بلاتریکس رو تعقیب کنه، منطقی ترش اینه که دستگیرش کنه...بیهوشش کنه... اگه مورد خاصی باشه یا مثلا یهویی ترسیده باشه، حتی می تونه بکشه. ولی کروشیو مال وقتیه که حداقل یه بار ازش پرسیده باشه که کی هستی و چرا تعقیبم می کنی و جواب درستی نگرفته باشه.
نقل قول:
_چیکار میکنی بلا؟این بیچاره کیه؟
_داشت یواشکی منو تعقیب می کرد
_اه نکن بابا منم مرگخوارم
کروشیو یه طلسم خیلی قدرتمنده. کسی که این طلسم روش اجرا بشه اینجوری نمی تونه جواب بده. حتی بعد از قطع طلسم هم مدتی طول می کشه که به خودشون بیان...چه برسه به در طول اجراش.
نقل قول:
بلاخره بعد از دو مین بلاتریکس به خودش آمد و گفت:
مین نه...دقیقه. اینجوری مثل این شده که یکی داره خاطره تعریف می کنه.
دیالوگاتون کمی بی هدفن. ساده هستن. اینا رو باید یه جوری از سادگی در بیارین. یه ذره بیشتر به شخصیت ها توجه کنین. حرفایی که شخصیت ها می زنن، طبق ویژگی هاشون باشه. مثلا بلاتریکس، بلاتریکس تر باشه. با جسارت بیشتر. مغرورانه تر. لوسیوس کمی ترسو تر و محتاط تر باشه. به دیالوگ ها شخصیت بدین؛ طوری که اگه جای شخصیت ها رو با هم عوض کنیم دیگه اون دیالوگ به شخصیت جدید نیاد. ویژگی ها رو هم می تونین از کتاب در نظر بگیرین و هم از سایت. در مورد شخصیت هایی که تو سایت فعالیت دارن، سایت رو در نظر بگیرین.
نقل قول:
لوسیوس نشست تا از نزدیک میمون را برسی کنه که ناگهان میمون با پرش بلندی خود را روی گردن لوسیوس انداخت و همزمان دست هایش را روی چشمان او گذاشت
لحن پست باید یکدست باشه. با همشو محاوره ای بنویسین و یا کتابی. الان "بررسی کنه" محاوره ایه و " دست هایش را روی چشمان او گذاشت" کتابیه. محاوره ایش اینجوری می شه:
لوسیوس نشست تا از نزدیک میمون رو برسی کنه که ناگهان میمون با پرش بلندی خودشو روی گردن لوسیوس انداخت و همزمان دست هاشو روی چشمای لوسیوس گذاشت.با هر لحنی که راحتین، همونجوری بنویسین.
نقل قول:
میمون که انگار چیزی گیر آورده بود که بیشتر از اتقام گرفتن از لوسیوس به دردش میخورد پس دستش را گرفت
از این "پس" های اضافی چند تا توی پستتون هست. اینا لازم نیست باشن:
میمون که انگار چیزی گیر آورده بود که بیشتر از انتقام گرفتن از لوسیوس به دردش میخورد، دستش را گرفت.پس حذف شد...و مفهوم تغییری نکرد.
نقل قول:
ولی نگرانی مهم تری داشت اونم این بود که حالا چوبدستی اش به دست میمون افتاده بود
داشتم فکر می کردم این همه جنگ و درگیری با میمون چه دلیلی داره، که به این جاش رسیدم. فکر خوبی بود. این که توی سوژه ها برای شخصیت ها دردسر و مانع درست کنیم خوبه. فقط باید دقت کنیم که روی سوژه اصلی تاثیر منفی نذاره.
مرگخواراتون کمی بچگانه رفتار می کنن و حرف می زنن. یه ذره بهتره جدی تر و قوی تر باشن.
نقل قول:
_نه نمیشه خودت چوبدستیتو دادی دستش حالا هم باید خودت پسش بگیری.
این لجبازی بین لوسیوس و بلاتریکس خوب بود. برای شخصیت هر دوشون خوب بود.
نقل قول:
_من همیشه کار با چوبدستی برام بی مزه بود چون فقط کافیه یه ورد مسخره رو بگی
_یعنی من الان باید چیکار کنم ؟
_من میتونم کمک کنم.
_چه کمکی ؟ تو که گفتی چوبدستی نداری!
_من میتونم دو تا از مار هام رو بفرستم تا اونو برات پس بگیرن
_دو تا از مارهات رو بفرستی؟ مگه مار داری؟
_خب معلومه که دارم
کسی که توی سایت یا کتاب مرگخوار نیست رو توی سوژه ها مرگخوار حساب نکنین. لزومی هم نداشت مرگخوار باشه. می تونست همینجوری اونجا باشه. فرقی نمی کرد.
مورد بعدی شخصیت شیلاست.
این قضیه مارداشتن شیلا اشکالی نداره. هر چند هنوز نمی دونم توی سوژه ها و موقعیت های مختلف به دردش می خوره یا جلوی دست و پاشو می گیره و مانعش می شه. خودتون می تونین اینو تجربه کنین. این که از چوب دستی استفاده نکنه، می تونه جالب باشه. ولی قراره چیکار کنه؟
می تونین یه شخصیت کاملا طنز داشته باشین که چوب دستی نداره و مشنگی رفتار و زندگی می کنه. به نظر من جالبه. سوژه هم زیاد داره. اینطور که می بینم فعلا شخصیتتون اینجوری نیست. ولی اگه قراره چوب دستی نداشته باشه، بهترین راهش همینه.
نقل قول:
بعد از گفتن این حرف یک کیف کوچک را باز کرد و وارد آن شد و پس از مدتی با دو تا مار بیرون اومد
این جاش قشنگ ترین قسمت پستتون بود. این دقیقا چیزیه که برای نوشتن پست های ایفای نقش بهش احتیاج داریم. کمی شجاعت برای شکستن قالب های عادی. فراموش نکردن این که این جا دنیای جادوییه و می شه وارد یه کیف شد. با همین طرز فکر بنویسین.
نقل قول:
مار ها بدون معطلی از درخت بالا رفتند و با چوبدستی از آن پایین آمدند لوسیوس دستش را دراز کرد که چوبدستی را بگیرد اما آنها چوبدستی را به دست دختر دادند و دختر سریعا اونو به لوسیوس داد و با هم به سمت جایی که لرد به سر می برد رفتند
یه مانع برای سوژه ایجاد کردین(همین که میمون چوب دستی رو برد بالای درخت)...و همون مانع رو خودتون برطرف کردین. این کار اگه مربوط به سوژه اصلی یا سوژه فرعی اول باشه اشتباهه. موانع اونا نباید خیلی سریع از بین بره. ولی اینجا سوژه اصلی اینه که لرد می خواد تو جنگل زندگی کنه. سوژه فرعی اینه که می خواد آب بخوره. سوژه فرعی دوم اینه که برای آب خوردنش دنبال یه جمجمه می گردن. سوژه هایی که بعد از این داده می شه دیگه خیلی فرعی هستن. برای همین اصلا نباید کش داده بشن. چون اینجوری هی از سوژه اصلی دورتر می شیم. سوژه های فرعی باید دور سوژه اصلی بچرخن. با توجه به این توضیحات، این کار شما که خودتون مانع رو برطرف کردین اشتباه نبود.
نقل قول:
که با صحنه ای مواجه شدند که اصلا فکرش را هم نمی کردند همه مرگخوار ها به هم ریخته بودند هرکسی به طرفی میدوید حتی لرد!
لوسیوس یک نفر را گرفت و پرسید:
_اینجا چه خبره؟!
_اون روحه از این که جمجمه جسدشو در آوردیم عصبانیه و همه جارو به هم ریخته
دختر که کنار لوسیوس ایستاده بود با شنیدن این حرف به شکل نا مشخصی ناپدید شد
لرد با دیدن یه روح، هر چند عصبانی، اینجوری نمی دوئه یا فرار نمی کنه.
ممکنه بترسه...ولی ظاهرش رو حفظ می کنه. نکته اصلی هم برای طنز نوشتن و هم برای سیاه نوشتن همینه که بتونیم این تعادل رو رعایت کنیم. نشون بدیم که لرد ترسیده...ولی ظاهر قضیه حفظ بشه. اعتراف نکنه که ترسیده یا با رفتارش خیلی روشن و واضح نشون نده که ترسیده.
نقل قول:
دختر که کنار لوسیوس ایستاده بود با شنیدن این حرف به شکل نا مشخصی ناپدید شد
***
حالا باید روح را آروم میکردند اما چجوری؟
دختر مگه مرگخوار نبود(یا مرگخوار حسابش نکرده بودین؟)؟ چرا اومد و چرا رفت؟ اگه مرگخوار حسابش نمی کردین این رفتنش هم منطقی می شد. چون اجباری به موندن در اون جا نداشت.
آروم کردن روح همون سوژه خیلی فرعیه که به نظر من الان بهش احتیاجی نداشتیم. چون خودمون یه سوژه داریم که فعلا درگیرشیم. در آوردن جمجمه. فعلا همین برای ادامه دادن کافیه. لازم نیست مشکل جدیدی بهشون اضافه کنیم. می شه این مشکل رو حل کرد...جمجمه رو در آورد و آب رو به لرد داد...و بعدش روح دختره بیاد و بگه من خیلی عصبانیم. چرا از جمجمه ام استفاده کردین!
اشکال مهم پست شما شخصیت ها هستن. شخصیت ها خیلی کمرنگن. طوری که اصلا با هم فرقی نمی کنن. لردتون با بلاتریکس و بلاتریکس با لوسیوس فرقی نمی کنه. موقع نوشتن، ویژگی هاشونو در نظر بگیرین. طبق اون بنویسین.
خیلی از دیالوگ هاتون به شکلک احتیاج داشتن. بدون شکلک، حس شخصیت به خواننده منتقل نشده.
کاری که هیچوقت هیچوقت نباید با شیلا انجام بدین، قهرمان جلوه دادنشه. شجاعت خیلی زیاد و شکست ناپذیر بودنش. اینا ویژگی هاییه که شدیدا روی شخصیت تاثیر منفی می ذاره. من حتی روی لرد سیاه که قوی ترین شخصیت کتاب بود، هم کلی نقطه ضعف گذاشتم. این نقطه ضعف ها هستن که موقع نوشتن بهمون کمک می کنن. شخصیت رو واقعی تر و قابل درک تر می کنن. اگه قرار بود لرد کتاب رو بدون تغییر بنویسم، خیلی بی مزه تر و خشک تر از آب در میومد. نه به نفع من بود و نه سایت. چون بقیه هم مجبور می شدن همون شخصیت خشک رو توصیف کنن و خیلی محدود می شدن. شما هم شیلا رو واقعی تر معرفی کنین. انسان های واقعی نقاط ضعف دارن. برای همین بود که گفتم به نظر من ایده جادو نکردنش خیلی جالبه. به این شرط که بتونین باهاش کنار بیایین. اگه جادو نکنه، مجبوره بین کسایی که جادو می کنن کمی ضعیف باشه. این ظاهرا به ضرر شماست...ولی واقعیت اینه که شدیدا به نفعتونه. براتون کلی سوژه ایجاد می کنه. در موردش فکر کنین و تصمیم بگیرین که شیلا چطوری باشه.
پس اول به شخصیت ها توجه کنین. شخصیت های توی پستتون و شخصیت شیلا.
بعد به روند داستان. که اینجا توی چه موقعیتی هستیم؟ مشکلی وجود داره که وقتشه حل بشه؟ مشکل حل شده و وقتشه یه مانع جالب و جدید ایجاد کنیم؟ یا نباید کار خاصی انجام بدیم و سوژه رو مستقیم پیش ببریم. یا لازمه کلا تغییرات اساسی توش ایجاد کنیم.
دیالوگ های غیر ضروری رو حذف کنین. جالب ها و نکته دار ها باقی بمونن.
یه ذره هم بهتره کوتاه تر بنویسین. مثلا این پست می تونست همون جایی که میمونا چوب دستی لوسیوس رو می برن بالای درخت، تموم بشه.
آرزوی موفقیت می کنیم!