نقل قول:
رودولف لسترنج نوشته:
نقل قول:
روبيوس هاگريد نوشته:
نقل قول:
رودولف لسترنج نوشته:
نقل قول:
_ای بابا...اینجا هنوز پُره؟ جووون؟ چیکار میکنی شیش ساعت اون تو؟ بیا بیرون دیگه، ما اوضاعمون کیشمیشیه...درسته گنده منده ای، ولی اگه تمام وزنت رو هم میر...چیز...چیز....امممم...آها...تمام وزنت رو هم دفع میکردی، باز اینقدر طول نمیکشید...بسه...تموم کن شاهکار هنریت رو...قیچی بیارم؟
ببین دوست گرامی! بیا منطقی باشیم. بالفرض که شوما الان قیچی آووردی. که چه؟ که ببری؟ چیو ببری؟ چرا فک میکنی که چیزی هست که ببری؟ ببخشید اگه میکنم ناراحتت، ولیکن رولنوسی که دوسش داری تمریناشو با ما کرده. عچه عچه عچه.
خب! شوخی بسه. راستش... ببین، هست! هست ولی نمیآد. متوجهی؟
مشکل دارم پدر خب منم همینطور. فکر میکنم خیلی لوس و بیمزهم، منم همینطور. الان هرکسی که تا اینجای پست رو خونده باشه دیگه دستش اومده که با چیز خاص و متفاوتی روبرو نیست و این هم از همون پستهای درجه دوی خندهنداریه که این روزا جوونها سعی میکنن با زدنش خاص و خندهدار به نظر برسن. و به همین دلیل ناامیدانه قراره از تاپیک بره بیرون. بعد، چند ساعت دیگه دوباره سایت رو باز میکنه و چشمش که به بلاک پستها میافته با خودش میگه: «راستی برم پست فلانی رو هم بخونم. باید باحال باشه.»
با اینکه قبلا خونده ها! ولی یادش رفته. چون ذهنش انتظار نداشته اینقدر پوچ و عبث باشه قضیه و به همین دلیل ثبتش هم نکرده. بگذریم... یارو که یادش رفته ماجرا رو، دوباره کلیک میکنه روی لینک، دوباره تاپیک رو باز میکنه و چشمش که به خط اول رول میافته، یادش میآد که این پست رو خونده بوده.
حرف من میدونید چیه؟ این تاپیک نوپاست. هنوز مسیری نداره. آیندهش میتونه توی دست ما باشه. میتونیم پستهای فوق خندهدار توش بذاریم و تاپیک رو نقطه عطفی در تاریخ معاصر سایت بکنیم. اما من به چیز دیگهای فکر میکنم.
بیاید بیمزه باشیم اینجا. یه بزرگی یه روز میگفت 25 نوع طنز داریم که از این انواع، 23 تاشون اصلاً خندهدار نیستن. خندهدار نیست؟ نیست. نکته همینجاست. بیاید اینجا رو تبدیل کنیم به جایی که لایقشه. به یه مرلینگاه. کر و کثیف. بیمایه و نخوندنی. کفش رو خیس کنیم. سرامیکهای سفیدش رو با جای کفشهامون گلآلود کنیم. و بیاید بلانسبت بلانسبت، بلانسبت کنیم به سرتاپای اینجا. کاری کنیم که این تاپیک همیشه بالا باشه اما هیچکس پستهاشو نخونه.
موافقید؟
من که مخالفم.
شما فکر کن پشت در مرلینگاهی...و داره میریزه رو سر زمین زمون، میریزه....اونور یکی مرلینگاه رو اِشغال کرده و داره از پشت در، با پاهای باز و فراغ بال، فراغ کلیه و فراغ معده و رودهی بزرگ و کوچک، در مورد نقشه هاش برای تعالی آینده مرلینگاه سخنرانی میکنه....شما بودین چه میکردین؟ میکردین دیگه...نمیکردین؟ میکردین....در رو با لگد باز....و بدون توجه به عواقب، وارد مرلینگاه شدن!
-تو میتونی.
-تو میتونی؟
-تو میتونی بریزی.
-وای خدا من نمیفهمم چی میگی تو. اصلاً تو کی هستی؟
-من برایان تو هستم.
-برایان
من؟ یعنی چی؟ یا خودا. نکنه بس که فیشار آوردم کور شدم؟
-سید مگه الان من رو نمیبینی؟
-چیرا یه چیزایی معلومه.
-خب پس چی میگی کور شدی؟
-نیمیدونم.
-چرا چشماتو هی میگیری؟ اه. با اون دستای کثیفش.
-آخه شلوار پام نیس.
-خب؟
-خب؟
-خب؟
- راس میگی راس میگی. سگ. سگ. برایان سگ. چشماتو بگیر. چشماتو بگیر.
-آروم باش آروم باش وحشی.
-تو چطوری اومدی اینجا؟
-من اینجا زیست میکنم.
-با من که حرف میزنی چشاتو بنند سگ.
-اه. باشه.
-خب بگو چی میگفتی.
-میگفتم من در مرلینگاه زیست میکنم.
-آها.
-اینجا رو نبین انقد کثیفه. تو دنیای موازی مرلینگاهاش از یخخخه.
-آها.
-از یخخخخ.
-اوکی.
-از یَــــ... هوی داری چه غلطی میکنی؟
این سیس نشستن مال منه.
-کدوم سیس؟
-این.
-
اگه چشماتو بستهی از کجا فهمیدی؟
دروغگو!
سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. سگ. برایان سگ.
-
-