هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹
#87

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-ررررررررررر...
-یکی مادرمان را کنترل کند. حنجره شان پاره شد از بس کلمه مادر را کشیدند!

مروپ همچنان که در حال تکرار ادامه "ر" های کلمه "مادر" بود به سمت نهر های شیرعسل بهشتی به راه افتاد تا گلویی تازه کند و یک لیوان هم برای فرزند خوانده حوری اش ببرد.

-اینگونه نمی شود. تا وقتی این فرزند حوری مادرمان جلوی چشمان ماست، ما آرامش خیال نداریم.

نگاهی پر نفرت به حوری که در زیر سایه درخت سیبی منتظر مروپ نشسته بود انداخت.
-یاران ما...وقتش است که خودتان را به ما ثابت کنید. فردی را از میان خودتان انتخاب نموده و پیش حوری بفرستید تا با او صحبت کند و قانع اش کند که به جای دیگری برای زندگی برود تا دیگر در بهشت جلوی چشمان مبارکمان نباشد.

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند. چه کسی می توانست یک حوری بهشتی را قانع کند که از بهشت برود؟

-آهای...تو داری کجا میری این وسط؟!
-دارم میرم که با این حوری باکمالات صحبت کنم تا بهش پیشنهاد بدم بجای بهشت تو قلب من که از هزارتا بهشت بهتره سکنی بگزینه.



پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۹
#86

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
.....میدهم رودولف در پاتیل ریز ریزت کند!

و گلابی را گاز زد:
-اینکه مزه نمیدهد!
-ارباب باید قبل گاز زدن فکرش را می کردید!
-ما نمیخواهیم!اصلا ما مامانمان را میخواهیم! اصلا به میز پنج ضلعی منتظممان ادامه میدهیم!

مرگخواران دوباره خودشان را جمع و جور کردند.لینی گفت:
-چجوری حوری را از مادرتان دور کنیم خوب؟

لرد سیاه به لینی نگاه کرد و گفت:
-لینی،یک چیزی بپرسیم جوابمان را عین یک مرگخوار میدهی؟
-بله ارباب
-راستش را بگو؛ وقتی آن کلاه کپک زده تورا در ریونکلا انداخت کرونا نگرفته بود؟

لینی بدش آمد ولی ازروی احتیاط خندید.لردسیاه گفت:
-ما مامانمان را میخواهیم. ولی این ورد آوداکداورا اینجا کار نمیکند....

صدای مروپ گانت حرفش را برید:
-الهی بگردم دور سر کچلت مااااااااااااااااااااااااااادرررررررررررر

و شروع کرد کله ی لرد را بوسیدن.مرگخواران زیر لب خندیدند. ولدمورت گفت:
-مادر ما شمارا میخواهیم!ما حوری نمیخواهیم!

مروپ همانطور ادامه داد:
-الهی من قربون اون دماغ آسفالتت بشم ماااااااااااااااااااااااااااااادررررررررررررررر

لرد سیاه گفت:
-ای بابا ولمان کن دیگر اصلا میخواهیم برویم حوری بازی کنیم!

مروپ قربان صدقه رفتنش را قطع کرد و گفت:
-نه بابا !جون من؟ بیا برو با همین خواهر حوری ات بازی کن ماااااااااااااااااااااااااااادررررررررررررررر


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
#85

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
مغز همه مرگخواران حاضر در میز پنج ضلعی منتظم هنگ کرد.البته بجز ریونکلایی ها،لینی،ربکا و تام همه دست هایشان را بالا بردند تا اربابشان اجازه حرف زدن بدهد:
-بگو لینی.
-ارباب با شکل جانور نمام حوری رو نیش بزنم؟
-حوری را که نمیتوان نیش زد . خیر سرمان مرگخوار ریونکلایی داریم.
-جرونا به حوری انتقال بدم ارباب؟
-اینجا بهشت است ربکا.بیماری وجود ندارد.
-ارباب به رودولف دستور بدیم که حوری رو چند قسمت کنه؟
-رودولف.بیا اینجا.

رودولف که در حال دید زدن حوری با کمالاتی بود با شنیدن صدای اربابش به سوی میز پنج ضلعی آمد و گفت:
-جانم ارباب.
-مثل اینکه یادت رفته است مغز تام را با تف بچسبانی.
-راست میگید ارباب.همین الان درستش میکنم.

ردولف جمجمه تام را با ضد تفی از جا برداشت و تفی کف دست خود کرد.دو نیمکره مغز تام را گرفت و با تفی به هم وصل کرد.تام ریست فکتوری شد و بعد با صدای آهنگی ویندوزش بالا آمد. کمی فکر کرد و گفت:
-ارباب، چرا شما جلوی بانو مروپ تظاهر به میوه خوردن نمیکنین تا به سمت شما بیاد؟
-رودولف؟مطمئنی تف مرغوبی استفاده کردی؟
-بله ارباب.خلطی بود.
-درست میگن ارباب.جلوی بانو مروپ تظاهر به خوردن میوه کنید.

همه سر ها به سمت هکتوری برگشت که از درختی میوه میچید.
-چه میگویی هکتور؟
-ارباب اینا میوه های نا تمام بهشتین. هر مزه ای که دلتون بخواید میدن حتی اگه بخواید بیمزه میشن تازه هیچوقتم تموم نمیشن.

لرد گلابی از دست هکتور گرفت و گفت:
-به تو اعتماد میکنم اما اگر نقشه جواب نداد میدهم رودولف در پاتیل ریز ریزت کند.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۷ ۱۳:۲۹:۵۱


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
#84

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
مرگخواران می دانستند تا زمانی که راهی برای دور کردن حوری از مروپ پیدا نکردند، لرد سیاه اجازه رستگاری در بهشت و بهره مندی از نعمات معنویش را به آنها نخواهد داد! بنابراین تصمیم گرفتند هر چه زودتر عملیات گم و گور کردن حوری از جلوی چشمان پر حسادت لرد را آغاز کنند.

-باید یه میزگرد برای پیدا کردن راه حل تشکیل بدیم.

اینگونه بود که در بهشت به دنبال میزی که گرد باشد گشتند.
-اینکه مربع شکله.
-اینم پنج ضلعی منتظمه!
-یعنی یه میز گرد توی این بهشت پیدا نمیشه؟

پیدا نمی شد! تصمیم گرفتند به میز پنج ضلعی منتظم شکل رضایت دهند. همه مرگخواران دور میز نشستند.

-خب میز گرد...یعنی میز پنج ضلعی منتظممون رو آغاز می کنیم. ما باید به یه نحوی این حوری رو از مادر ارباب دور کنیم.
-صحیح است...صحیح است!
-یا شایدم باید مادر ارباب رو از حوری دور کنیم.
-صحیح است...صحیح است!
-شایدم مجبور شدیم هر دو طرف رو همزمان از هم دور کنیم.
-صحیح است...صحیح است!
-زهر نجینیو صحیح است! یه راهی پیشنهاد بدین دیگه...هی صحیح است صحیح است می کنند...

مرگخواران به یکدیگر زل زدند و شروع به خاراندن سرهایشان کردند!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۶ ۲۳:۵۹:۵۱


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۵:۵۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
#83

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه:

مرگخواران و لرد یه بذر جادویی رو تو چاله‌ای می کارن. بذر سریع تبدیل به درخت می شه و مثل لوبیای سحرآمیز رشد می کنه. لرد و مرگخوارا هم ازش بالا میرن و به بهشت میرسن. بعد توی بهشت، هرکدوم دارن با نسخه ای از خودشون که به آرزوهاش رسیده روبرو میشن. اول، مروپ با یه حوری که عاشق میوه ست روبرو میشه و قصد داره که به فرزند خوندگی قبولش کنه، حالا هم فنریر داره خودش رو بین آرزوهاش توی بهشت می‌بینه و قصد داره که به سمتش بره.
***


- خیر لازم نکرده.

لردسیاه بعد از گفتن این جمله به صورت "کاملا" ناخودآگاه ضربه ای با چوبدستی و قسمتی از پشت دستش به دهان فنریر زد که باعث شد فکش بسته شده و زبانش قطع گشته و به دیار باقی بشتابد. اما از آنجایی که هم اکنون نیز در دیار باقی بود، به جایی نشتافته و صرفا دکمه "Try Again" اش فشرده شده و با نسخه ی سالمی از خود جایگزین شد.
در مکانی چندمتر دورتر از این اتفاقات اما، دروئلا روزیه ایستاده بود... بیشتر... خشکش زده بود. در مقابلش، راهروهای عظیمی از کتاب می‌دید. راهروها با دستگاه های "تام کُش"، که به محض رسیدن تام به نزدیکی شان فعال شده و پودرش می‌کردند، محافظت می‌شدند و هیچکس به جز دروئلا اجازه ی وارد شدن به آنجا و خواندن کتاب های درونش را نداشت.
- ارباب اونجارو ببینین!

لردسیاه با شنیدن صدای دروئلا، به سمتی که می‌گفت نگاه کرد.
- خیر. نمی‌شود.
- اما ارباب...
- اما و اگر ندارد! به جای این کارها بیایید ایده هایتان را رو کرده و ما را از شر این حوری خلاص کنید تا از شر تک تک‌تان خلاص نشده ایم.

و نگاهش را به حوری ای دوخت، که کمی آن طرف تر، روبروی مروپ گانت ایستاده و دانه دانه انگور هایی که مروپ از خوشه می‌چید را برداشته و میان قسمت های خالی خربزه هایی می‌گذاشت و می‌خورد.
مرگخواران برای رفتن به سمت آرزوهایشان، اول باید روشی برای گذر از سد حوری پیدا می‌کردند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹
#82

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
مروپ گانت که مادری بس مهربان و پسردوست بود دستش را دور بازوی پسرش حلقه کرد تا در بهشت قدمی بزنند. حوری بخت برگشته هم با حرف زدن از انواع دستورغذاهای بهشتی و نعمات آنجا سعی داشت توجه مادری که تازه پیدا کرده بود را جلب کند.
-مادر این جوی های شیر و عسل رو که میبینید مخصوص صبحونه س، ما اینارو با آش رشته مخلوط می کنیم و به عنوان یه غذای مقوی به بچه ها میدیم.
-چه ایده ی نابی!
-مامان اینجا اصن بچه ای نیست، حوری خالی بند.
-تازه قسمت خوب صبحونه اینه که... ‌.

-ارباب! شما هم میبینید؟
نطق حوری با فریاد ناگهانی فنریر کور شد.

-بعله که میبینیم، کور که نیستیم.

منظره ای که فنریر درحالی که بالا پایین میپرید به آن اشاره می کرد آلاچیقی پر از حلقه های آویزان از انواع سوسیس و کالباس بود که هرچه از آن می بریدند تمام نمی شد. پیتزاهای رنگارنگ و پرملات درحالی که بخار از روی آنها بلند میشد و یک متر کش می آمدند دسته به دسته با نظم و ترتیب یکجا نشسته بودند. درست در وسط این نعمت ها فنریری پا روی پا انداخته به یک رول کالباس هم اندازه خودش لم داده بود و بی وقفه می خورد.
-ارباب خود خود منه این؟ رفتم بهشت؟ اجازه میدید برم سروقتش و مطمئن بشم؟
اما قبل از اینکه حرف فنریر تمام شود لرد چوبدستی اش را به سمت او گرفته بود.
-ما خودمان میتوانیم مطمئن شویم.
-ارباب، اینجوری جهنمی میشما. حداقل بذارید یکی از جبهه ی روشنایی رو بخورم ،چاق بشم چله بشم بعد شما منو بخو... چیزه یعنی بکشید.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۹ ۱۹:۳۷:۰۸

بپیچم؟


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹
#81

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
حوری به (عزیز مامان)یه چشم غره رفت و گفت:
_مامان جونم من خیلی ویژگی ها دارم. مثلا من همیشه میوه هایی رو که میدین میخورم تو بهشت پارتی دارم و یه چیز دیگه ...
اینکه خوشگلم

لرد به حوری نگاهی بس خطرناک کرد وگفت:
_مامان این اصلا خوشگل نیست تازه اگه میخوای هکتور هم شهادت میده

و بعد به سبک صدا زدن های دامبلدور داد زد:
_هککککتتووووورررررررر

یهو هکتور از بین درختای بهشتی اومد بیرون و گفت:
_بله ارباب...

با دیدن حوری به این شکل تغییر چهره پیدا کرد( ) که با ضربه یواشکی لرد خودش را جمع و جور است.

لرد به هکتور نگاه کرد وگفت:
_ای هکتور به ما بگو ما خوشگل تریم یا این حوری مثلا زیبا؟

هکتور اول چوبدستی لرد را دید و بعد چهره لرد و حوری را زیر نظر گذراند:
حوری( )
لرد( )

انتخاب سختی بود. ولی با توجه به اشعشعات قدرتمند لرد و صد البته چوبدست لرد هکتور تصمیم را گرفت:
_معلومه که شما صد البته زیبا ترید لرد زیبای من..

حوری این شکلی شد:

لحظه ای بعد حوری که دید مروپ به لرد نگاه محبت آمیز میکنه بلند شد و گفت:
_آقا پاشید بریم در بهشت قدم بزنیم اونجا معلوم میشه کدوم فرزند بهتری هستیم

لرد دید نقشه اش بس عالی است ولی لرد نمیتوانست تسلیم شود تسلیم شدن برای افراد ضعیف بود پس بلند شد و گفت :
_بیایید برویم

ورق به نفع حوری برگشت ولی لرد هیچ وقت تسلیم نمیشد...




پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹
#80

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

مرگخواران و لرد به فروشگاه زونکو می‌ رن و یه بذر جادویی رو تو چاله‌ای می کارن. بذر سریع تبدیل به درخت می شه و مثل لوبیای سحرآمیز رشد می کنه. لرد و مرگخوارا از درخت بالا می رن و از موانع مختلف رد می شن.
حالا به بهشت رسیدن و هر کدوم از مرگخوارا حال و هوای خودشونو تو بهشت دارن!

* * *


زندگی در بهشت بسیار شیرین و دلگشاست...به خصوص زمانی که مادری بهشت بر زیر پا باشید!
-سیب سرخ و بهشتی مامان؟ یک فرزند حوری پیدا کردم. حس می کنم خیلی با هم تفاهم داریم! می خوام به فرزندی قبولش کنم.

لرد، نگاهی مشکوک به دختری که همراه مروپ بود انداخت.
-تفاهم؟!

مروپ لبخندی زد و به سمت حوری برگشت.
-پرتقال برات پوست بکنم حوری مامان؟
-کنار پرتقال یک عدد سیب آبدار و خوشمزه هم برام پوست بکنید حتی!
-بعدشم می خوام برم خانه سالمندان بهشت دخترم!
-صبر کنید مادر جان...منم بیام تا با هم بریم. اتفاقا تمام خانه سالمندان های بهشتو براتون رزرو کرده بودم! همشونم بازه!

لرد چشم غره ای نثار خواهر خوانده اش کرد. قصد نداشت مادرش را با یک حوری تازه به دوران رسیده شریک شود!
-مادر جان، ملاحظه بفرمایید...این حوری شما هم مو دارد و هم دماغ! اصلا هم مثل ما با ابهت نیست. کلی هم تحصیلات عالیه برای ارباب شدن نگذرانده است. ما فرزندی هستیم بسیار خفن و همه چیز تمام.

مروپ در فکر فرو رفت. به نظر می رسید حوری هم حرف هایی برای زدن دارد.



پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸
#79

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
درخت همچنان منتظر عشق ورزیدن لرد بود، اما لرد دست به سینه ایستاده بود. درخت با محبت و عشق فراوانی به لرد نگاه کرد.
-جناب؟
-به.. به، عجب درخت... درازی.

درخت با شنیدن این حرف، برگهایی راه که با آن راه را بسته بود، بلند کرد و تک تکشان را از خوشحالی تکان داد.
درخت تا به حال کسی را ندیده بود که به قد درازش توجه کند!
بعد شاخه‌اش را با عشق فراوانی، به سمت لرد برد.
-منم بیام دیگه!
-نه.
-چراااا؟
-چون ما میگیم بمون یعنی بمون. دستور ما خیلی جدی و سخت گیرا...
-باشه باشه، فهمیدم زندگی من برات مهمه! خب بفرمایید، میتونین برین.

مرگخواران برگ‌های درخت را کنار زدند و وقتی منظره روبه رویشان را دیدند، سعی کردند فک‌هایشان را از روی ابرها جمع کنند.
فرشته هایی در آسمان پرواز میکردند و به این و طرف و آن طرف میرفتند.

-ارباب ارباب ارباب! اینجا کجاست؟
-ربکا رو قرنطینه کن گب‌مان. الان میگوییم اینجا کجاست.

لرد با دیدن ربکا که با تی گابریل در جعبه قرنطینه پرتاب میشود، سرفه‌ای کرد و با چوبدستی اش به فرشته ها اشاره کرد.
-اینجا بهشته.
-ارباب گفتین بهشت؟ فرشته؟ حور...

اما حرف رودولف تمام نشد و کروشیوی بلاتریکس او را ساکت کرد. همان موقع بود که ربکا از سوراخی که در جعبه درست کرده بود، فریادش بلند شد.
-اربـــاب، اون منم!
-مگه نگفتیم ربکا قرنطینه باشه؟

گابریل با ماسک سوراخی که در جعبه ایجاد شده بود را پوشاند. سپس مرگخواران، پیدا کردن خودشان در بهشت را، شروع کردند. لرد هم جلوتر رفت تا مرگخوارنش را در بهشت نیز ببیند!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸
#78

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- حالا که توانایی پس به من عشق بورز و من رو هم به خودت علاقه مند کن! زود باش دیگه!
- چه طور جرئت می کنی به ما دستور دهی؟! ما خودمان به تمام مرگخواران دستور می دهیم.
- برای من مهم نیست که تو به کی دستور می دی کچل؛ تو برای من فقط یه آدم کچل هستی، مثل تمام افراد کچل دیگه و من محتاج تو نیستم؛ ولی اگه تو من رو اهلی کنی و به من عشق بورزی، هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. من برای تو در دنیا یگانه دوست خواهم بود و تو برای من در عالم همتایی نخواهی داشت.

درخت، درختی بود بسیار اهل مطالعه و البته از آنجایی که او هیچ کتابی جز شازده کوچولو نداشت، مجبور بود فقط آن را بخواند و از بس آن کتاب را خوانده بود تمام دیالوگ هایش را از بر بود.
- ما دوست نداریم که نیازمند و محتاج کسی باشیم! ما نیازی به یگانه دوست نداریم! اصلا ما همینطوری هم در عالم همتایی نداریم!
- خب حالا که اینطور شد منم اجازه نمی دم رد بشین.

مرگخواران نگاه غمگینی به اربابشان انداختند. واقعا بازگشت سخت بود، آنها تا آنجا آمده بودند و نمی توانستند به این راحتی پایین بازگردند.
- ارباب نمی شه حالا که تا اینجا اومدیم بازم به راهمون ادامه بدیم؟
- تو مگر نمی بینی یک درخت بزرگ سر راهمان قرار دارد؟ اگر این درخت اینجا نبود ما می توانستیم به راهمان ادامه دهیم.
- ارباب نمی شه حالا...
- نخیر نمی شود!... ولی از آنجایی که حیف است این همه راه را بازگردیم به ناچار می شود.
- پس به من عشق بورز.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.