هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 34
آفلاین
رون از شادی در پوست خود نمی گنجید ،زیرا اولین کارش را بدون اینکه کسی بفهمد ،ماست مالی کرده بود. اما این شادی خیلی طول نکشید زیرا چند دقیقه ای نگذشته بود که در اتاق با صدای بلند باز شد و دختر نوجوانی که گوش الیزا را گرفته بود، وارد اتاق شد و زیر لب فحش هایی نثار رون میکرد‌.

_آخه من به تو چی بگم ؟هان ؟اگه مروپ به من نمی گفت مراقب تو باشم، هیپو گریف هایی مثل این رو میفرستادی گروه بندی شن .

رون که از همه جا بی خبر بود ، سعی کرد با صدایی که بلند تر جواب دختر نوجوان را بدهد.

_اینقدر داد نزن ،کَر شدم، اصلا تو کی هستی که برا من تعیین تکلیف میکنی؟
_اولاً اینکه خودتم داد نزن ، دومً من هلنا ریونکلاو هستم.

رون به فکر فرو رفت . مگر این دختره یه شبح گروه ریونکلاو نبود؟چجوری تبدیل به آدم شده؟ .
_یه سوال، تو چجوری آدم شدی ؟

هلنا که از این حرف رون خیلی بدش آمده بود ، صدایش را بالا برد و با صدایش اتاق را روی سرش گذاشت.

_آخه الان توی این بحران، چطور ی من آدم شم مهمه؟

الیزا به ستوه آمده بود ،برای همین پا برهنه وسط دعوای آن دو نفر پرید.

_ببخشید میشه گوشمو ول کنی.
_نه ،تا تکلیف داستانت مشخص نشه ولش نمی کنم. هی رون ، تو اصلا داستان این دختر رو خوندی؟
_نه ،از بس ریز نوشته مگه میشه خوند‌!
_مهم نیست ، خودم برات میخونم.

نقل قول:
من کیستم؟
من دختری مهربانی هستم که جوانی ام را وقف خدمت به ماگل ها کردم و اکنون میخواهم وارد جامعه جادوگری بشوم تا به آن ها نیز خدمت کنم و‌...


هلنا خواندن داستان را تمام کرد و به رون نگاه کرد.

_این الان به کدوم یک از تصویر های گارکاه ربط داشت؟
_فکر کنم مربوط به تصویر کلاه گروه بندی بود.
_تو توی این متن کلمه کلاه به گوشت خورد؟
_نه.
_پس چرا داری چرت میگی.

سپس مهرِ تایید نشد را از میز برداشت و محکم پای کاغذ الیزا کوبید و گوش الیزا را ول کرد ولی بجای گوش او گوش رون را گرفت .

_بیا بریم .مروپ باید بفهمه کی رو مسئول کجا گذاشته. هی تو !چرا به من زل زدی تایید نشد دیگه، برو ببینم.

سپس از اتاق بیرون رفت و تا رون را پیش مروپ ببرد و ماجرا را برای او تعریف کند.





ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۶ ۲۰:۳۳:۴۱

Kind,Calm,smart
Be yourself and do not change your self in any way


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱:۲۴ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
رون در حالی که پشت میزش نشسته بود داشت کلاه گیس های رنگ نارنجی را نگاه می کرد که با خودش اورده بود.
- اها این یکی خوبه.
رون کلاه گیس نارنجی رنگی را که انتخاب کرده بود بر سر می گذاشت رو به اینه کوچکی کرد.
- اخی حالا بهتر شد. دیگه مردم نمی گن رون ویزلی کچل شده.
در همین حین در دفتر رون ویزلی زده می شود.
-کیه کیه در میزنه من دلم می لرزه.
- قربان اولین نفر امد.
- خب بگو بیاد تو تا با ایشان ملاقاتی داشته باشیم.
دختری عینکی با قدی بلند وارد دفتر شد.
دختر خیلی تند حرف می زد.
- سلام اقای ویزلی. من الیزا مک دوگال هستم از دیدار باهاتون بسیار خوشحالم. من یه نمونه داستان براتون اوردم که می خوام چکش کنید. ممنون می شم اگر قبولش کنین و اگر اشکالی هم داخلش داره لطفا بهم بگین.
رون که هنوز مطمعا نبود که حرف های دختر جوان را شنیده است برگه ها را از او گرفت.
- خب فکر کنم اسمتون الیزا بود. بزارید ببینم چقدر ریز نوشتید . فکر کنم خدتون باید برام بخونیدش.
- بله حتما چرا که نه باعث افتخارمه.
دختر انقدر سریع مطالب را خواند که رون هیچکدام از کلمات را متوجه نشد و به خواب رفت.

- اقای ویزلی! اقای ویزلی!
رون با صدای فریاد دختر بیدار شد.
- بیدارم! بیدارم!
- اقای ویزلی قبول شد.
رون که هیچ جا از داستان را نفهمیده بود روبه دختر کرد.
- بله قبوله فقط زودتر برید.


ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۱۵:۵۱:۱۶


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

جام آتش در حال برگزار شدنه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه (فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. حالا رون در حال سپری کردن مرحله دوم هست. توی این مرحله باید دراکو رو که ازش متنفره از چنگال یه اژدهایی که در واقع همون مادر لردسیاهه نجات بده. حالا مروپ اژدها از رون فالوده اسطوخودوس خواسته تا دراکو رو آزاد کنه اما رون مقدار کمی فالوده آبلیمو براش آورده!
* * *


-مامان الان با این یه ذره فالوده آبلیمو چیکار کنه؟!

مروپ، کاسه کوچک فالوده را که از یک بند انگشت اژدهایی اش هم کوچک تر بود از دست رون گرفت. دود های تهدید آمیزی که از بینی اش خارج میشد همان لحظه فالوده و کاسه اش را ذوب و سپس بخار کرد.

-آممم...هوا هم گرم شده ها.
-از قصد مقدار کمی فالوده آوردی که مامان نتونه برای عزیز مامان ببره؟ می خواستی عزیز مامانو از نوش جان کردن یه فالوده خنک محروم کنی؟ می خواستی عزیز مامان گرما زده بشه؟

همانطور که اتهامات مروپ پرونده رون را سنگین تر می کرد و رون نیز با اضطراب سرش را به نشانه نفی اتهامات تکان می داد ناگهان جرقه آتشی از دهان مروپ خارج شد و به موهای رون برخورد کرد.

-آخ...موهای قرمز عزیزم همشون ریختن! کچل شدم!
-مامان یه فرصت دیگه بهت میده! برای نجات دادن دراکو باید به کارگاه داستان گویی بری و یک هفته مسئولیت اونجارو بپذیری.

رون همانطور که تار مو های جزغاله شده اش را در آغوش گرفته بود با اندوه نگاهی به مروپ انداخت.
-کارگاه داستان گویی دیگه چیه؟! چطوری باید اینکارو کنم؟
-کاری نداره مو جزغاله ی مامان! کافیه یه هفته پشت میز کارگاه بشینی و گوش جان بسپری به افرادی که با داستان های پر محتواشون میان پیشت. بعد از شنیدن داستاناشون اونارو رد یا تایید کنی.

رون که چاره دیگری نداشت راهی "کارگاه داستان گویی" شد. پشت میز چوبی کارگاه نشست و به اولین نفری چشم دوخت که آماده می شد داستانش را برایش تعریف کند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۰ ۱۸:۵۷:۵۷


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۱۱:۰۳
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 302
آفلاین
ولی نه! باید فالوده را می ترساند!
-مهم نیست. یه فالوده دیگه می گیرم.

-فقط میگی که منو بترسونی.

اما فالوده باهوش بود و به هیچ وجه راضی نمی شد.

-اصلا اگه نیای می خورمت!

-نه نمی خوری! من آخرین فالوده ی این مغازه ام!

فکری به ذهن رون رسید. مقدار کمی از فالوده برداشت و خورد.
-دیدی می خورم!

-نمی خوری! اگه بیشتر از این بخوری، مقدارم کمتر از اون میشه که بتونی منو ببری برای یکی دیگه!

-اه!حاضری من بخورمت ولی اون نخوردت!

-اون کیه!

-اژدها!

-فکر کردم آدمه! آرزومه توسط یه اژدها خورده بشم!‌منو ببر پیش اون!

-باشه!

پیش اژدها

-خب.این فالوده!

-اولا من فالوده اسطوخودوس خواستم نه آبلیمو! دوما فالوده به این کوچیکی برای اژدهایی به این بزرگی!

-وااای!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
رون با ناراحتی در حال پیدا کردن راهی برای راضی کردن فالوده بود.

_ اول که باید اون مالفوی رو از دست اژدها نجات می دادم ،حالا هم که گیر این فالوده ...

_ فالوده چی ؟

_ هیچی بابا، یه لطفی بکن و بیا بریم .اگه تو با من نیای اون اژدها مالفوی رو به من نمیده منم مسابقه رو نمی تونم ببرم و تمام آرزوهام به باد میره .
_ نمیام .
_ عجب فالوده ی..
_ چی ؟
_ هیچی.عجب گیری افتادم.

ناگهان رون به این فکر افتاد که به فالوده پیشنهاد های وسوسه کننده اش را بدهد.
_ اگه بهت 10 گالیون بدم چی ؟
این زیاد وسوسه کننده نبود.
_ اگه بهت 100 گالیون بدم چی ؟
_ آخه به یه فالوده پول می دی که چی بشه .

_ اگه نیای میذارمت توی این گرما بخار شی.
_ در این صورت خودت هم چیزی گیرت نمیاد.

رون باید پیشنهاد های بهتری پیدا می کرد.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
- هی تو!
- کی بود؟
- منم. فالوده آبلیمو. تو دستت‌ام.
- خدای من... الان تنها چیزی که نیاز نداشتم یه فالوده‌ی سخنگو بود.

رون خسته از این همه فشار، به فالوده زل زد تا حرفش رو بزنه.

- خب؟ چی می‌خوای؟
- من رو نبر اونجا.
- چرا؟
- من در حد کسی که فالوده اسطوخودوس رو به من ترجیح میده نیستم.
- چه فرقی داره؟ هر دوتاتون فالوده‌این دیگه.
- حرفت رو پس بگیر! اصلا من باهات نمیام.

فالوده، قهر کنان دست‌هاش رو به سینه زد و روش رو از رون برگردوند. رون، درمونده یه نگاه به فالوده و یه نگاه هم به دور و برش کرد.

- حالا نمیشه این دفعه رو ببخشی و بیای بریم؟
- نه.

رون خسته شده بود. عصبی شده بود. و حالا باید دنبال راهی می‌گشت که فالوده رو راضی کنه تا باهاش همراه بشه.







تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
_ اکسیو فالوده اسطوخودوس!

چیزی به سمتش نیومد!معلوم شد که پیرمرد فالوده اسطوخودوس نداره!

_اکسیو فالوده؟!
این بار یه کاسه فالوده به سمتش اومد.

_اکسیو شربت اسطوخودوس!
_نمیخوام جلوی ورد پراکندنتو بگیرما...ولی ما شربت اسطوخودوس نداریم !

رون داشت فکر میکرد که حالا باید چیکار کنه که فکری به ذهنش رسید.
_شربت آبلیمو دارین؟
_

رون نمیدونست حالا که از بحث اسطوخودوس بیرون اومده بودند چرا شنوایی پیرمرد درست شده!
اما دید با فکر کردن به پیرمرد به جایی نمیرسه پس رفت که با مروپ به توافق برسه که از تسترال شیطون پایین بیاد و به جای فالوده اسطوخودوس ، فالوده آبلیمو رو به غلامی قبول کنه!


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۸ ۲۳:۴۰:۵۶

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- ببخشید آقا...فالوده اسطوخودوس دارید؟

رون بالاخره پس از مدت‌ها بالا و پایین رفتن، به دکه‌ای رسیده بود که بوی انواع و اقسام گیاهان دارویی از آن در فضای اطراف ساطع می‌شد.

فروشنده که پیرمردی آرام با ظاهری آشفته و ریشی سفید و طویل بود، برگشت و به رون نگاهی انداخت.
- سلام پسرم‌. گفتی چی می‌خوای؟
- فالوده اسطوخودوس.
- ببخشید می‌شه دوباره تکرار کنی؟
- فالوده اسطوخودوس!

پیرمرد ثانیه‌ای به رون زل زد. سپس چنان لبخند عمیقی بر لب نشاند که رون برای لحظه‌ای گمان کرد تا چند لحظه‌ی دیگر، فالوده به دست از آنجا خارج می‌شود. اما او سخت در اشتباه بود.

- شرمنده پسرم، من یکم گوشام سنگینه؛ اگر ممکنه کمی بلندتر صحبت کن.

رون با تعجب به پیرمرد نگاه کرد. سپس درحالی که سعی می‌کرد آرامشش را حفظ کند، صدایش را تا نهایت توانش بالا برد.
- فالوده اسطوخودوس می‌خواستم!

ظاهرا صدای رون هنوز هم به حد مطلوب پیرمرد نرسیده بود. زیرا همچنان با چهره‌ای گنگ به او خیره شده بود.

- مرتیکه تسترال کر!
- تسترال کر خودتی و کل خاندانت بی‌تربیت!
- عه شنیدی که. فالوده اسطوخودوس می‌خواستم.
- متاسفم پسرم، نشنیدم چی گفتی. ممکنه یه بار دیگه بگی؟


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

جام آتش در حال برگزار شدنه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه (فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. حالا رون در حال سپری کردن مرحله دوم هست. توی این مرحله باید دراکو رو که ازش متنفره از چنگال یه اژدها نجات بده.
* * *


رون زبان زور در پیش گرفت. آستین هایش را برای اژدها بالا کشید و نگاهی خشمناک به او انداخت.
-دراکو رو رد کن بیاد وگرنه...

اژدها خمیازه ای کشید که باعث شد چند جرقه روی آستین ردای رون بیفتد و بسوزد.

-فوت فوت...چیزه...زیاد عصبی نشین شما! می خواستم بگم حالا بی زحمت میشه یه راه نشونم بدین که این دراکو ملعون رو نجات بدم لطفا؟
-لطفا همیشه جواب میده! برام فالوده با شربت اسطوخودوس بیار تا تمدد اعصاب پیدا کنم و اجازه بدم دراکو رو ببری.
-فالوده آخه؟! اونم با شربت اسطوخودوس؟!
-خب مگه یه اژدها دل نداره؟ گرمم شد...تو که نمیدونی روز و شب دود، آتیش و مواد مذاب خارج شدن از حلق، چش و چار مامان چه حسی داره!

رفتارهای اژدها به طرز عجیبی آشنا به نظر می رسید.

-احیانا شما با مروپ نسبتی ندارین؟
-خودمم بابا. دهداری خرج داره دیگه. گفتم بیام اینجا حقوق بگیرم از جام آتش و بزنم به زخم هاگزمید. هر چی هم به این تام گور به گور نشده مامان گفتم بیا خودت نقش اژدها رو ایفا کن گفت من تف هام تبخیر میشه، میریزم!

مروپ آهی کشید که باعث شد موهای قرمز رون آتش بگیرد.

-آخ!
-آخی...جیز شد؟ فوتش کن خوب میشه!

رون تصمیم گرفت قبل از آنکه تبدیل به جوجه کباب زعفرانی شود پا به فرار بگذارد. به سوی بوفه هاگوارتز به راه افتاد تا شاید آنجا "فالوده اسطوخودوس" پیدا کند!



پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
اژدها جلوی رون ایستاده بود و تکان نمی خورد.

_ گیر عجب اژدهای نا فرهیخته ای افتادیما . این دراکو هم اینقدر ارزشمنده که برم نجاتش بدم . اگه مسابقه نبود با کمال میل میدادم اژدها یه توپ آتشین روش خالی کنه.

_ چیزی فرمودین ؟

_نه
خب اژدهای عزیز، بفرما چقدر حقوق گرفتی ، من دو برابرشو بهت میدم ، بزار برم.

_ چطور جرئت می کنی ، به اژدهای فرهیخته ای مثل من رشوه بدی.
تازه جنابعالی اصلا نصف حقوق اولیه من رو داری که حالا می خوای دوبرابرشو بدی ؟

_تو از کجا می دونی ندارم ؟

_فکر کردی ما بدون مطالعه شجره نامه و تحقیق سر کار میایم.

_ مطالعه ؟ مگه تو خوندن بلدی؟ شجره نامه از کجا آوردی؟

_معلوم است که ب......
نه بلد نیستم .اما شنیدم . به هر حال دراکو رو می خوای یا نه؟

_ نه ..... چرا می خوام . بهم اجازه میدی ببرمش؟

_ نه باید بگیریش.
که البته واضحه نمیتونی.

رون که دیگر از بحث کردن با اژدهای نافرهیخته خسته شده بود، تصمیم گرفت روش دیگری در پیش بگیرد.


Happiness cannot be found But it can be made







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.