امتحان جنگل شناسی مدرنآخرین روز ترم تابستانی مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، با پیدا شدن خورشید از پشت ابر ها و میان کوه ها، آغاز شد.
جادو آموزان در کلاس جنگل شناسی که در اعماق جنگل ممنوعه برگزار میشد دور هم جمع شده و منتظر آمدن استاد گرنجر بودند. البته لازم به ذکر است که تعدادی از جادو آموزان در طی مسیر بر اثر راه پیچیده جنگل و همچنین موجودات جادویی خطرناک، مفقود و یا حتی کشته شده بودند.
دقایقی بعد هکتور که استاد این کلاس بود، روبروی جادو آموزان ظاهر و ویبره زنان مشغول توضیح نحوه و شرایط امتحان شد.
- خب بچه ها ... اونجا به ازای هر کدوم تون یه پاتیل و مواد مورد نیاز معجون سازی وجود داره که شما باید معجون " رهایی از ترس " رو بسازید. سعی کنید که با بالاترین کیفیت اینکارو انجام بدید تا سی امتیاز کامل رو برای گروه تون بدست بیارید. موفق باشید.
جادو آموزان که امتحان عملی این درس را ساده می پنداشتند، به چند متر آنطرفتر که محل استقرار پاتیل ها بود رفتند و با اعتماد به نفس کامل پشت آنها ایستادند و منتظر حکم اجرای امتحان توسط استاد گرنجر شدند.
در میان همه آنها اما، رونالد ویزلی و ادوارد دست قیچی که از عملی بودن امتحان بسیار متعجب شده بودند، با ترس و اضطراب، آرزوی تجدید نیاوردن می کردند.
فلش بک شب قبل
رون ویزلی در کنار ادوارد دست قیچی و هرماینی گرنجر، روی کاناپه در سالن اجتماعات گریفیندور نشسته و مشغول ورق زدن کتاب درس جنگل شناسی بود.
- خب اینکه راحته بلدم. این بخش هم که طولانیه و تو امتحان نمیاد. اینو هم از رو ادوارد تقلب می کنم.
- ببین رون ... من چند تا برگه تقلب نوشتم. یه وسیله ای هم مشنگا دارن به نام غلط گیر که در داره. ما برگه ها رو از طریق در غلط گیر به هم می رسونیم.
هرماینی که از میزان بالای احمق بودن و اسپم گفتن آن دو خسته شده بود، گفت:
- امتحان عملیه ... عملی. کتبی نیست که شما میخواین تقلب کنید که.
مغز های رون و ادوارد که پس از شنیدن کلمه عملی، به فکر چیز های مغایر با شئونات اخلاقی افتادند ، منظور حرف هرماینی را به پوشه اسپم خود انتقال دادند و تصمیم گرفتند که درسی حسابی به این فرد عملی دهند. ولی مغز های شان در یک حرکت آشنا، هنگ و درس دادن به فرد عملی را به زمان و مکان دیگری موکول کردند.
پایان فلش بک
ناگهان امتحان جنگل شناسی این ترم هاگوارتز با سوت هکتور آغاز نشد، بلکه با نعره تسترالی که در اطراف وجود داشت، شروع شد.
جادو آموزان با اجرای طلسمی، آتشی زیر پاتیل های رنگ و رو رفته خود روشن کردند البته نه همه آنان. ادوارد هر چه تلاش کرد نتوانست آن طلسم را اجرا کند و از رون کمک خواست. رون هم به کمک او شتافت و فهمید که ادوارد اصلا چوبدستی در دست نداشت که بخواهد وردی بر زبان بیاورد. پس از او خواست که چوبدستی اش را از درون جیبش در بیاورد و به او دهد. بعد آن را در میان دست های قیچی مانند ادوارد، قرار داد و مشغول دادن دیگر توضیحات به او شد.
- خب حالا سه بار دستت رو بچرخون و بگو " اینسندیو"! باشه؟
دست قیچی، همانطور که رون گفته بود، طلسم را اجرا کرد اما آتش به بدنش برخورد کرد و کمتر از چند ثانیه بعد تمام بدنش را فرا گرفت. سپس در حالی که همچون یک مشعل می درخشید، حرف هایی که به نظر مغایر با شئونات اجتماعی بودند به رون زد و با آخرین سرعت به سمت دریاچه دوید. آری حدس تان درست بود؛ رون چوبدستی را به صورت برعکس در میان قیچی های ادوارد جا ساز کرده بود.
یک ربع بعدسکوت عجیبی در محوطه برقرار بود. هر کدام از جادو آموزان با دقت مشغول ساختن معجون خود بودند البته نه به خوبی. رون ویزلی هر کدام از مواد موجود روی میز را به صورت و همچنین به میزان رندوم در پاتیل خود ریخته بود اما نمی دانست چه طور باید آن ها را هم بزند تا مخلوط شوند. در واقع دیگر جادو آموزان همه هم زن های جادویی را گرفته بودند و به رون نرسیده بود.
آملیا فیتلوورت از گروه هافلپاف، فاصله زیادی با رون نداشت و به سرعت ساخت معجون خود را به اتمام رسانده بود. پس مقداری از آن را در بطری ای ریخت و برای ارزیابی نزد هکتور برد.
- استاد کار معجون من تموم شده!
همین که به سمت هکتور رفت، چشم رون به سوی چیز عجیبی چرخید. چیزی شبیه به همزن که در جایی که آملیا حضور داشت، وجود داشت. پس تلسکوپ آملیا که البته از نظر رون هم زن به شمار می رفت را گرفت و مشغول هم زدن معجون خود شد.
آملیا که یکدفعه چشمش به صحنه استفاده رون از تلسکوپش افتاده بود، جیغ بنفشی کشید و با تمام قدرت گریه کرد و به سرعت به سمت دور دست ها دوید و در افق محو شد. از اشکش هم جریان تندی از آب به وجود آمد و آن جریان، تعدادی از جادو آموزان را در خود غرق کرد و به مکان نامعلومی برد.
دقایقی بعدرون که دردسر هایی را که به وجود آورده بود را به گوش چپ خود نیز نمی گرفت، با خونسردی مشغول هم زدن معجون خود با تلسکوپ آملیا بود. سپس نگاهی به مواد روی میز انداخت و متوجه ماده ای شد که رویش نوشته شده بود: زهر آراگوگ!
سریعا به مغزش مراجعه کرد و در بخش قشری مخش، اطلاعات در حال پردازش را مشاهده کرد. شواهد موجود در مخ او نشان می دادند که او می تواند با اضافه کردن این ماده به معجون، برای همیشه از ترس از آراگوگ رهایی یابد.
نیم ساعت بعدبالاخره معجون رون حاضر شده بود. رون ابتدا نگاهی به معجون هرماینی انداخت که بسیار زیبا و درخشان و خوش دست بود. سپس چشمش را روی معجون خودش چرخاند که با قیر مو نمیزد. سپس با دلایل نه چندان قانع کننده، تفاوت ظاهری این دو معجون را برای خود توضیح داد و در یک حرکت ما فوق سرعت، مقدار کمی از معجون را برای چشیدن سر کشید.
چند ثانیه بیشتر نگذشت که معجون روی رون اثر کرد. احساس گلاب به روی تان پیدا کرد و سر گیجه گرفت. سپس پا هایش سست شدند و به سختی توانست تعادل خود را حفظ کند. اما همه این ها در مقابل اتفاقی که در پی رخ دادن بود، هیچ بود. و آن اتفاق بالاخره رقم خورد. ناگهان همه چیز در مقابل چشم رون به عنکبوت تبدیل شد. همه جادو آموزان به شکل عنکبوت و هکتور نیز به شکل آراگوگ دیده میشد.
ترس و وحشت نیز به احساسات قبلی رون اضافه شد. همانطور که ناخن هایش را می جوید قدم هایی به عقب برداشت اما به یکی از پاتیل ها برخورد کرد و آن نقش زمین شد. آن پاتیل نیز به پاتیل دیگری برخورد کرد و طی برخورد هایی دومینو وار تمامی پاتیل ها نقش بر زمین شدند و برخی از آن ها که حاوی مواد اشتعال پذیر بودند، منفجر شدند و آتش عظیمی به پا کردند.
سپس پیش از اینکه اجازه داده شود تا هکتور و بقیه از حالت مبهوتی در بیایند و رون نیز به خودش بیاید، آتش به درختان جنگل سرایت کرد و دقیقه ای بعد جنگل ممنوعه و تمامی موجودات حاضر در آن اعم از جادو آموزان و هکتور، سوختند و با خاک یکسان شدند.
یاد و خاطره آن جادو آموزان و استاد شان همیشه در یاد جامعه جادوگری باقی ماند و از آن روز به بعد، آخرین روز ماه اوت به نام روز " جنگل شناسی " نامگذاری شد.
گم شده در جنگل