هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
#21

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
داخل کلاس هنر

بچه های با استعداد کم کم داشتند نقاشی های خود را تمام می کردند و آماده می شدند تا نقاشی هایشان را به نمایش بگذارند.

- آقا معلم اجازه! نقاشی من تموم شد.

معلم که تا آن موقع تام جاگسن را سفت چسبیده بود تا فرار نکند او را رها کرده و به سمت نیمکت بچه ها حرکت کرد.
- عزیزم ببینم نقاشی ت رو؟
- اینه آقا معلم.
- عالی عزیزم فقط چرا چشماش انقدر بزرگه و گوش و ابرو نداره؟

هنوز از دهن دانش آموز کلمه ای خارج نشده بود که از آخر کلاس فردی معلم را صدا زد.
- آقا یه لحظه بیایید اینجا ببینید من چی کشیدم!
- کجاست؟
- ایناهاش. هم ابرو داره هم گوش! تازه تاج هم براش کشیدم تا پادشاه بشه.
- آفرین کارت خوب بود ولی باید کشیدن دماغ رو بیشتر تمرین کنی.
- آقا معلم مال من رو دیدید؟

معلم به سمت دانش آموزی که نقاشی اش را با افتخار بالا گرفته بود رفت.
- چرا دختر شد؟ ایشون که پسره!
- آخه دختر نازتر می شد!

معلم از اینکه تام سر یا دقیق تر چشمی نداشت تا بتواند نقاشی ها را ببیند خیلی خوشحال بود؛ چون می دانست اگر تام آن ها را ببیند قطع به یقین سکته خواهد کرد.

کمی آن طرف تر


مرگخواران که متوجه غیبت تام شده بودند با بی توجهی به او به راه خود ادامه دادند تا به دفتر معلمان رسیدند.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#20

هلنا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 34
آفلاین
اما در همان موقع که مرگخواران میخواستند فعالیتشان را آغاز کنند‌،
زنگی به صدا در آمد و بچه های مشنگ همه به یک سو روان شدند .
رودولف با تعجب پرسید :
_این ها به کجا روان میشوند؟؟ :
اگلاتان گفت:
_فکر کنم به سو کلاس هایشان .
اما در آن سمت تام داشت به سوی بچه ها می رفت و همراه با سیل خروشان آنها به سمت یک کلاس رفت.
سر در آن کلاس نوشته شده بود:
«کلاس هنر»
تام که از همه جا بی خبر بود همان وسط کلاس ایستاد. :
همان موقع معلم وارد کلاس شد و تا تام را دید ، مثل گج سفید شد
اما سریع خود را جمع و جور کرد و به دانش آموزانش گفت:
موضوع درس امروز
برای این آقای عجیب غریب به سلیقه خودتان یک صورت طراحی کنید.
و بچه ها بلافاصله شروع کردند.
اما آن طرف بقیه مرگخواران تازه متوجه غیبت تام شدند.


Kind,Calm,smart
Be yourself and do not change your self in any way


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#19

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
دقایقی بعد در مدرسه ی ابتدایی...
مرگخواران وسط حیاط مدرسه ایستاده بودند و بیشتر بچه ها به آنها خیره شده بودند. مخصوصا به آن یکی که سر نداشت. البته آنها فکر میکردند که مرگخواران گروه نمایشی هستند که برای اجرای برنامه جشن مدرسه آمده اند.
-هوووم... من از طرز نگاهشون خوشم نمیاد.
- چقدر زشتن!
-اون چیه دستش نکنه ی سلاح سری باشه؟
- اون یه آبنباته بلا!
-خودم میدونسم!
-من که تا حالا یه بچه ی هفت ساله رو انقدر از نزیک ندیدم.
- چرا انقدر کوتوله ان؟
-با بچه های هاگوارتز خیلی فرق دارن.
- بس کنید! باید به معموریتمون برسیم!

بلا این را سر مرگخواران عربده زد و به سوی ساختمان مدرسه به راه افتاد. بقیه هم دنبالش دویدند.
-خب آیلین، اولین کار شروری که باید انجام بدیم چیه؟
-خب میتونیم خودمون رو به عنوان معلم معرفی کنیم و بریم پدر دانش آموز های مشنگ رو در بیاریم.
- خب مدرسه که خودش به اندازه کافی معلم داره. ما رو میخواد چی کار؟
- اول باید معلم ها رو سر به نیست کنیم و بعد میریم میگیم ما معلم های جانشین هستیم.
- خوبه. پس عملیات سر به نیست کردن معلم ها شروع میشه!

اعضای حلقه مرگخواران از هم جدا شدند و هر یک از آنها به طرف یکی از کلاس ها رفتند تا عملیات سر به نیست کردن معلم ها را شروع کنند.






پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#18

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- ببینید دوستان... ما داریم برای هدف والایی می‌جنگیم. یادتون که نرفته؟ از این رو گمان می‌کنم ما با از دست دادن تام، فقط به ماموریتمون نزدیک شدیم. حالا چرا؟ چون علاوه بر ترسوندن یه مشنگ با سر بریده‌ی تام، غیرقانونی وارد خونه‌ش شدیم و بعدشم ضایعاتِ نامربوط وارد فاضلاب کردیم. دیدین؟ دروغ نمی‌‌گم که!
- آره تازه من سر راه کیف پولشم ورداشتم.
- خب اینا یعنی نریم دنبال تام بگردیم؟
- دقیقا.

و این مرگخواران بیخیال بدن تام شده و بدنش را زیر بغل زدند و با ذکر "اگه زرنگ باشه خودشو پیدا می‌کنه" رفتند توی کار ایده‌های جدید.

- به عنوان قدم بعدی پیشنهاد می‌کنم هکتورو بزنیم بکشیم.
- منم پیشنهاد می‌دم لینی‌و بکشیم.
- اگه مجاز بود خودم همتونو می‌کشتم و تنهایی برمی‌گشتم پیش ارباب، ولی نیست. پس ساکت.
- من یه پیشنهاد خوب داشتن می‌شم.

نگا‌ه‌ها متوجه رابستن شد.
- چی؟
- رفتن بشیم به مهدکودک و پوشکای بقیه‌ی بچه‌ها رو قایمکی واسه‌ی بچه‌ی خودمون برداشتن بشیم.
-
- می‌تونیم بریم به تربچه‌ی مامان میوه بدیم!
- یا اینکه بریم لب ساحل بخش زنونه...
- که چیکار کنیم؟
- همممم... خب... که همشونو سلاخی کنیم!

بنظر می‌رسید پیدا کردن یک کار غیرقانونی برای مرگخوارها سخت باشد، که آیلین با مرور لیست نفرت‌هایش به راه‌حل خوبی اشاره کرد.
- مدرسه! مدرسه‌ها جاهائین که می‌شه توشون کلی کار غیرقانونی انجام داد. باید بریم یه مدرسه پیدا کنیم!


گب دراکولا!


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۹
#17

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
اگلانتاین دست تام بی سر را گرفت و از در باز خانه وارد راهری ورودی آن شد. سپس تام را گوشه ای نشاند خودش وارد هال شد. زنی با صورتی قرمز داشت با تمام وجودش جیغ میکشید. وقتی چشمش به اگلانتاین افتاد لحظه ای درنگ کرد، نگاهی به پیرمرد ژولیده ای که جلویش ایستاده بود و بوی تنباکو میداد کرد و دوباره این بار بلند تر شروع به جیغ کشیدن کرد.
-دِ بمیر زن! چرا انقدر جیغ میکشی؟

زن نگاهی به کله ی تام انداخت، نگاهی به آگلانتاین و ناگهان چشمش افتاد به تام بدون سر که از راه روی ورودی ، تلوتلو خوران پیش می آمد.
_آ یییییییییی!

زن جیغ کشان سر تام را در دست گرفت و به سوی دستشویی خانه که درش باز بود دوید. آگلانتاین فریاد میزد و تام بی سر هم به همه جا لگد میزد و دستانش را مانند آسیاب بادی در هوا تکان میداد. زن با پرشی داخل دستشویی فرود آمد و بی معطلی سر تام را داخل کاسه ی توالت فرنگی پرت کرد و سعی کرد سیفون را بکشد ولی آب از داخل کاسه ی توالت فوران کرد! زن بر سرش میکوبید، اگلانتاین عربده می کشید و تام چون نمیتوانست عربده بکشید داشت با دستانش آگلانتاین را خفه میکرد. اگلانتاین خود را از میان دستان تام بیرون کشید و به توالت خیره شد.
توالت اخرین قطرات آب خود را بیرون پاشید و ساکت شد. ولی سر تام داخل کاسه توالت افتاد و بعد از چند بار قل خوردن، داخل چاه توالت فرو رفت.







پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱:۴۰ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۹
#16

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به مرگخوارا ماموریت داده که کارای غیر قانونی انجام بدن تا مورد تشویق قرار بگیرن. مرگخوارا در ابتدا شروع به خیس کردن دمپایی های مرلینگاه و چسبوندن آدامس به زنگ خونه ملت می کنن. حالا هم تصمیم گرفتن شیشه خونه ها رو با توپ بشکنن اما اگلانتاین بجای توپ، سر تام رو به سمت شیشه خونه ای شوت کرده.
* * *


-چیه تام؟ چرا اینطوری نگام می کنی؟

جوابی نشنید.

-خب بگو دیگه هرچی غر ته دلته. بگو که میخوای سر به تنم نباشه چون سرتو شوت کردم تو خونه مردم.

همچنان مشترک مورد نظر، سوالاتش را بی پاسخ گذاشته بود.

-دِ بگو دیگه لعنتی!

سدریک خمیازه کشان در حالی که بالشتش را دنبال خودش بر زمین می کشید به سمت اگلانتاین آمد. یقه تام را به زور از دست اگلا بیرون کشید و به او اطمینان خاطر داد که تام به وسیله شکمش توانایی تکلم ندارد!

-ولی من اینطوری نمیتونم از انتقامم لذت ببرم که...باید صدای داد و فریاد هاشو بشنوم تا به رضایت درونی عمیق برسم!

سدریک به زور یک پلکش را باز کرد و به خانه ای که شیشه اش توسط اگلانتاین شکسته بود نگاهی انداخت.
-پس باید بری سرشو پس بگیری تا بتونه سرت داد و فریاد کنه.

اگلا در فکر فرو رفت. ظاهرا حق با سدریک بود. به سمت خانه مذکور به راه افتادند تا "عملیات نجات سر تام" را انجام دهند.



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹
#15

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
بلاتریکس با عصبانیت سر توپش فریاد می‌کشید و او را تهدید می‌کرد که هر چه زودتر شوت شود. لیسا با توپش قهر کرده و پشت به آن ایستاده بود. رودولف سعی داشت سر صحبت را با توپ مقابلش باز کند و سوالاتی در حوزه‌ی وضعیت تاهلش از آن می‌پرسید. سدریک نیز پتویش را روی خود و توپش انداخته و با هم به خوابی عمیق فرو رفته بودند.

با روشی که هر یک از آنها در پیش گرفته بودند، درصد موفقیت شان بسیار کم شده بود.
پالی ضربات بیشتری به توپ می زد، اما هیچ کدام به شیشه ی پنجره ها نمی خورد و لینی تنها به نگاه کردن به دیگر مرگخواران افاقه کرد؛ زیرا وزن توپ، چیزی بیشتر از دو برابر وزن خودش بود.

- من...من دیگه خسته شدم. پاهام هی از بدنم کنده میشن و با یدونه دست...

شترق...

جمله ی جاگسن هیچ وقت به پایان نرسید.
پافت بالاخره توانسته بود شیشه خانه ای را بشکند.
اما تامِ بدون سر و دستی که جلوی رویش بود، نشان میداد او این کار را با توپ انجام نداده است‌.

- اگلانتاین...چی کار می کنی؟ تن تام اینجا مونده و سرش رو شوت کردی؟
- یعنی باید تنش رو هم شوت می کر...نه یعنی چیز...آخه خودش اومد توی مسیرِ حرکت من!

صدای جیغ گوشخراشی از درون خانه بلند شد. هرچه زودتر باید کاری می کردند.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹
#14

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- این کجاش کار شروری محسوب می‌شد پالی؟
- این دفعه نخورد به شیشه...وگرنه شروره، خیلی شروره! بذارید دوباره نشونتون بدم.

پالی توپ دیگری را جلوی پایش گذاشت و این بار، با هدف‌گیری دقیق‌تری، آن را شوت کرد. توپ به هوا رفت و مستقیم به شیشه‌ی پنجره‌ی خانه‌ای خورد. صدای شکستن شیشه و به دنبالش، فریاد صاحبخانه به گوش رسید.

- حالا باید بدویید! فرار کنید!

مرگخواران ابتدا به پالی که با نهایت توانش در حال دویدن بود، نگاه کردند و سپس به مردی عصبانی که داشت از خانه‌اش بیرون می‌آمد و همزمان الفاظ زشتی نیز نثار آنان می‌کرد، خیره شدند. طولی نکشید که متوجه ماجرا شدند و آنها نیز شروع به دویدن به دنبال پالی کردند.

هنگامی که به دو کوچه‌ پایین‌تر رسیدند، ایستادند تا نفسی تازه کنند. شکسته شدنِ شیشه و به دنبالش فریادهای عصبانی مرد، به خوبی میزان شرارتِ کار را نشان می‌داد.

بنابراین مرگخواران نیز تصمیم گرفتند این ایده را عملی کنند. هر یک توپی جلوی پایشان گذاشتند و سعی کردند به نحوی آن را شوت کنند.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۳ ۱۷:۵۷:۰۸
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۳ ۱۷:۵۷:۱۰

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹
#13

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- خیلی خب...ببینید. پاتونو میدید عقب و بعد، با تمام قدرت به توپ ضربه میزنید.

مرگخواران با تعجب به پالی که توپی جلوی پایش گذاشته و سعی می کرد طریقه صحیح شوت زدن را آموزش دهد، نگاه می کردند.

فلش بک:

- من...من یه ایده ای دارم. اگه آقای لسترنج موافق باشن بگم؟

سر مرگخواران به طرف پالی برگشت. کم پیش می آمد که ایده ای بدهد.
- نخیر...آقای لسترنج موافق نیست...مگه نه رودولف؟
- چرا موافق نباشم؟ ایده به این خو...ای وای...تویی بلاتریکس؟ من موافق نیستما...ولی حالا بذار بچه حرفشو بزنه دیگه.

راضی کردن بلاتریکس قدری طول کشید، اما در آخر ایده ی پالی را شنیده و تصمیم گرفتند به آن عمل کنند.

پایان فلش بک:

پالی سعی کرد بی توجه به نگاه های گیج مرگخواران، توضیحاتش را کامل کند‌.
- همون‌طور که گفتم توپو شوت می کنیم به سمت شیشه ی خونه ها...چرا این جوری نگاه می کنید؟ یه چیز مثل ضربه ای که به بازدارنده می زنیم.

این را گفت و شوت محکمی به توپ زد. توپ با اختلاف زیادی از پنجره خانه رد شد و چند متر آن طرف تر به زمین افتاد.



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۳:۰۱ سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹
#12

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
اما دور شدن در طبیعت تام نبود.
- ارباب... می‌دونین دست جدیدا چقدر بیماری زا شده؟ اصلا همین الان ممکنه اون دست از این ویروسا داشته باشه ها.
- دور شو.
- اما ارباب...
- تام!

دستور لردسیاه طبیعت را هم تغییر می‌داد! پس تام ناامید از بدست آوردن دوباره ی دستش، به طرف سایر مرگخواران برگشت.

- تونستی دستتو بگیری؟
- نه. ارباب گفتن نمی‌تونن دوری‌ام رو تحمل کنن. دستمو نگه داشتن پیش خودشون.

جلوی آگلانتاین کم آوردن دیگر جداً در طبیعت تام نبود... به هیچ وجه!
اما دیگران اهمیتی به طبیعت تام نمی‌دادند، بیشتر فکرشان معطوف این بود که چگونه به سمت شرارت دیگری بروند و هر یک ایده‌شان را می‌دادند.
- به نظر من رفتن شیم سراغ یتیم‌خانه ها و بچه ها رو بیرون آوردن کنیم!

مرگخواران درکی از اینکه شرارت این کار کجاست نداشتند، به هرحال، هیچکدام از آنها پدر نبودند و اگر هم بودند، فرزندی مانند "بچه" نداشتند؛ پس ایده ی رابستن را در نطفه خفه کردند.

- فهمیدم مرگخوارای مامان!

مرگخواران آماده ی شنیدن ایده ی مسلما میوه و سبزیجاتی و ضد فست‌فودی مروپ شدند.
- می‌ریم و توی تمام پیتزاهای شهر پپرونی می‌ریزیم!
- جسارتا بانو... خیلی خوبه ها... اما سلیقه ی مردم عوض شده متاسفانه... فک کنم خوششون هم بیاد.

مروپ سری به نشانه ی تاسف تکان داد و از دایره ی مرگخواران ایده دهنده خارج شد.
هنوز مشکل اصلی حل نشده بود... شرارت بعدی کجا و چگونه قرار بود باشد؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.