هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
[img align=left width=300]تصویر شماره 6

نههه ...نههه من دارم چیکار میکنم؟ چرا؟ چرا اخه باید تاوان بقیه را پس بدم ؟چرا باید تاوان کارای احمقانه ی بابام را پس بدم چراا؟ دامبلدور به تو چیکار داره مگه ؟ مگه تو هری را نمی خواستی ها ؟ چرا به دامبلدور کار داری؟ من خودم می تونم برات پاتر را بیارم.... می تونم .

چی شده چرا داری گریه می کنی ؟؟

ها ؟؟؟ کی اونجا است ؟؟ زود باش خودتو نشون بده !

منم ! اروم باش منم بهت هیچ کاری ندارم ! یعنی اگه هم داشتم نمی تونستم کاری انجام بدم !فقط ازت یه سوال پرسیدم

تو کی هستی؟ هان ؟ چقدر از حرف هام رو شنیدی ؟ ...... زودباش یه چیزی بگو دیگه !

فین فین .... می دونستم فین ..شما پسراا همتون با من بیچاره بدین اون از فین.. ویزلی فین .. اینم از تو فین فین..

ویزلی؟؟تو ویزلی را از کجاا میشناسی؟

من فین..تمام دوستان فین .. هری پاتر را فین .. میشناسم

پاتر!!!!! پس ..پس تو یه شبحی اره تو یه شبحی نه؟؟؟

چه عجب!!!

حالا اسمت چیه ؟؟

میرتل نالان !!فین فین

میرتل .... میرتل ؟... اهان تو فهمیدم کی هستی !!

حالا چرا داشتی گریه می کردی ؟؟

به تو مربوط نیست!!!

اسمت چیه ؟؟

دراکو مالفوی!

تو دشمنه هری پاتری !!!

اره ! اونم دشمنه منه !

از دستشویی من برو بیرون ! تو دشمن هری پاتری پس..... برو بیرون!

هی ! مگه نمی خواستی علت گریه کردم را بدونی ها ؟؟؟

نه !نه ! نه ! من برام مهم نیست دشمن هری پاتر گریه می کنه یا نه !!!!!!

خیلی خب میدونستی اصلا کی هستی؟؟یه گندزاده یه بی وجدان یه ادم سرد چون تو یه روحی و به درد هیچکی نمی خوری!

ت.ت.تو به من گفتی گگگندزااده ؟؟

اره گفتم خوب کردم !

ححرفتو پس بگیر !! همین االان .

من وقتی حرفمو پس می گیرم که تو به پاتر و رفقاش چیزی نگی !! فهمیدی؟؟

باشه قبوله .

خیلی خب. من حرفمو پس می گیرم !

حالا بهتر شد ...
راستی! نگفتی چرا داری گریه می کنی ؟؟

نمی تونم ! اگه هم بخوام نمی تونم به کسی چیزی در این باره بگم!!

نکنه فکر می کنی به اون پسر خوشگله چیزی می خوام بگم ...؟؟

برو بیرون ! لطفا برو !! می خوام تنها باشم ..
درضمن دیگه نبینم به پاتر بگی پسر خوشگله !!!

باشه !!! ولی بیرون نمیرم ...

دراکو زیر لب زمزمه می کند

گندزاده ی عوضی یکی از هم نوع های پاتره احتمالا !!
پسر خوشگله !! هان ؟ یه پسر خوشگله ای تحویلیت بدم بیا و ببین !! احتمالا اولش گرنجر گندزاده و ویزلی به درد نخور میان پای جسد بیچاره زار زار گریه می کنند . وای که چقدر دوست دارم اون صحنه ی هیجان انگیز را ببینم!

بعدشم یا پاتر شبح بودن انتخاب میکنه یا مرگ که احتمالا مرگ انتخابش هست .
ولی اگه یه درصد شبح هاگوارتز شد تقدیمش می کنم به بدترین شبح دختر عالم !!!

گندزاده ها !!!

هی چی داری میگی زیر لبی ؟؟

خفه شو !! فقط خفه شو !! اگه از پس اینکار هم بر نمیایی... پس برو پیش پسر خوشگله !!

دراکو با خشم و عصبانیت از دستشویی بیرون و به سمت سرسرای ورودی میرود .....


پاسخ:
سلام، و خوش‌برگشتی.
ببخشید انقدر صریح میگم... ولی اصلاً دقتی به حرف‌های ما کردی؟
توی سه پست قبلی کاملاً توضیح دادیم که چرا دیالوگ خالی کافی نیست و علامت های نگارشی چطور باشن، چطور داستان پرداخته شه... و در نهایت داریم همون کیفیت و حتی گُنگ تر رو ازت می‌بینیم.
متاسفانه خیلی گُنگه، طوری که بعد از چندبار هنوز هم یه جاهاییش برام قابل فهمیدن نیست و اول از همه به بدون گوینده بودن دیالوگ ها و دوم، نامرتب بودن ظاهر بر می‌گرده.
پس یک‌بار دیگه توصیه های زیر پستای قبلی‌ت مخصوصا پست دوم رو بخون. دقت کن و پیشمون برگرد.
فعلا...


تایید نشد.




ویرایش شده توسط MELINAABEDI در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۷ ۰:۱۶:۲۱
ویرایش شده توسط MELINAABEDI در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۷ ۰:۲۲:۳۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۷ ۰:۳۲:۰۷

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
تصویر کوچک شده

هوم.. به به ... عالیه....

جیمز:هی ریموس یکم از اینا بخور خیلی خوبن ..به به

ریموس:نه مرسی جیمز میل ندارم .

سیریوس:پس بیا شکلات بخور شکلات همیشه حاله منو جا میاره !

ریموس:انگار متوجه نیستین ها ! بچه ها من نگرانم! نگران !

جیمز:نگران ؟ نگران چی ؟ اصلا نگرانی یعنی چی؟

ریموس:نگرا..

سیریوس:بابا جیمز تو چه ادم عجیبی هستی ها !بنده خدا نگران که تو کدوم گروه میره .

جیمز:هه هه هه

ریموس:جیمز .. داری مسخرم میکنی؟

جیمز:نه بابا منظوری نداشتم .ببخشید داری مثل بابام حرف میزنی واسه همین خندم گرفت .

ریموس:ای ! من نمی دونم چطوری می خوای تا اخر سال تحصیلی اخراج نشی!

سیریوس:بسه با هر دوتونم هنوز سال شروع نشوده یکی نگران درس اون یکیه .یکی هم بیخیال داره شکلات غورباغه ی میخوره با اب کدوحلوایی.

جیمز:باشه حالا ..

سیریوس:بیا .. بگیرش..اه بس کن فوقش میافتی اسلیترین دیگه! این همه نگرانی نداره که ! داره؟

جیمز:معلومه ....نه نه نه

ریموس:باشه فقط به خاطر شما ........ اون شکلات های بارتی با طعم همه چیز را بده ببینم چه شانسی دارم ؟

جیمز:موفق باشی .

سیریوس: همچنین !

پاسخ:
سلام، دوباره خوش‌برگشتی به کارگاه.
متاسفانه همون ایراداتی که توی پست‌های قبلی بهش اشاره شده دوباره تکرار شده. همش دیالوگ بود پست، این ایراد بزرگی نیست اما به شرطی که دیالوگ به تنهایی بتونه بار پست رو به دوش بکشه، که اینجا نتونسته بود.
همچنین، هربار مجبور نیستی بگی "جیمز:" "سیریوس:" یا امثالهم، بلکه می‌تونی با آوردن یه توصیف از اونا، یه اینتر بزنی و با - دیالوگت رو بنویسی.
و اینکه علامت نگارشی به کلمه ی قبلش می‌چسبه و ما علامتی به این شکل "......" نداریم و تعدد نقطه تاثیر خاصی جز نامنظم کردن پست نداره.
شکل درست "حاله منو جا میاره" هم "حالِ منو جا میاره" هستش، که برای اینکه چنین مشکلی پیش نیاد کافیه شکل کتابی جمله رو توی ذهنت تصور کنی، و هر جا "هست" و "است" داشت با "ه" جایگزین کنی.

نکته ی جدید دیگه‌ای نیست که بخوام بگم، ازت می‌خوام یه بار دیگه به نکاتی که مروپ توی پست قبلی و من توی این پست بهت گفتم دقت کنی و یه بار دیگه سعیت رو بکنی.

تا اون زمان...


تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۶ ۱۹:۱۰:۱۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۶ ۱۹:۱۲:۳۵

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۸:۳۵ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
تصویر کوچک شده

واو اینجا کجاست ؟ چقدرر اینجا قشنگه ! اینجا خیلی باحاله

هاگرید : هریبه کوچه دیگون خوش امدی !

هری : عه پس اینجا کوچه ی دیاگونه !

ذهن هری :
خب اینم از این اینجا چند تا مغازه هست ولی توش چی میفروشن عه نگاه کن جغد چقدر هم زیادن!

هری: هاگرید بیا بریم من خیلی کنجکاوم ببینم تو مغازه ها چی میفروشن .

بعد از گذشت 2 ساعت :
هری: اوف بالاخره تموم شد نه اینکه خسه کننده بود نه عالی بود ولی خیلی سنگین بودن وسایلم مخصوصا جغدم
نمیدونم چطوری می خوام تا همون مدرسه که گفتی ببرم ؟؟

هاگرید: غر نزن بچه جون بیا بریم که تا اخر عمرت از امدن به اینجا لذت می بری !

پایان .

------
پاسخ:

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش برگشتی.

برای لینک کردن صحیح عکس ها میتونی به این پست مراجعه کنی.


نقل قول:
واو اینجا کجاست ؟ چقدرر اینجا قشنگه ! اینجا خیلی باحاله

هیچ جمله ای در هیچ حالتی نباید بدون علامت تموم بشه. علامت ها لحن مورد نظر نویسنده رو به خواننده ها نشون میدن. با نذاشتنشون امکان خوانش صحیح نوشته های خودتو از خواننده ها می گیری.

شیوه صحیح گذاشتن علائم نگارشی هم به این نحو هست:

"-واو اینجا کجاست؟ چقدر اینجا قشنگه! اینجا خیلی باحاله!"

همونطور که ملاحظه می کنی علامت ها رو به کلمه یا فعل آخر جمله مون می چسبونیم و بعد از علامت یه فاصله ایجاد می کنیم و جمله بعدی رو شروع می کنیم.

نکته بعدی اینه که ما اول دیالوگ ها از این (-) علامت استفاده می کنیم تا دیالوگ ها از توصیف ها متمایز بشن. اگر از دید خواننده به نوشته ت نگاه کنی میبینی سه جمله ابتدایی پستت اصلا مشخص نیست که دیالوگ هست یا توصیف! ولی با گذاشتن - اول دیالوگ هات مشخصشون می کنی تا چنین اشتباهاتی رخ نده.


یه نکته دیگه که میخوام بهت بگم اینه که باید روی توصیف هات خیلی کار کنی. بهترین راهکاری که می تونم بهت در حال حاضر پیشنهاد کنم اینه که بجای نوشتن اسم ساده شخصیت ها و گذاشتن علامت نقل قول جلوشون بیای و یه توصیف ساده از حالتشون در زمان گفتن دیالوگ ارائه بدی. دوتا مثال برات می زنم:

"هری با خود فکر کرد.
-خب اینم از این. اینجا چند تا مغازه هست ولی توش چی میفروشن؟ عه نگاه کن جغد! چقدر هم زیادن!"


"قفس هدویگ را محکم در دستان عرق کرده اش گرفته بود و به شدت نفس نفس می زد.
-اوف بالاخره تموم شد. نه اینکه خسته کننده بود...نه...عالی بود ولی خیلی سنگین بودن وسایلم مخصوصا جغدم. چطوری می خوام تا همون مدرسه که گفتی ببرمشون؟!"



نکته آخرم اینه که:

نقل قول:
بعد از گذشت 2 ساعت :

تیتر های اینطوری رو که معمولا زمان و مکان رو مشخص می کنن لازم نیست جلوشون علامت دو نقطه نقل قول رو بذاری. بعد از نوشتنشون هم با دوتا اینتر از بقیه مطالبت جداشون کن.


به نظرم یه بار دیگه هم تلاش کن. این دفعه سعی کن به تمام نکاتی که گفتم توجه کنی و تا حد ممکن رعایتشون کنی‌. انتظار دارم توی داستان بعدیت توصیف های بیشتری ببینم. منتظرت هستیم.


فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۶ ۱۳:۰۹:۳۸
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۶ ۱۳:۱۱:۲۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۶ ۱۳:۱۱:۲۲

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
تصویر کوچک شده

لیلی منو ببخش .

من نمیخواستم به تو اسیب برسانم فقط میخواستم جون تورو نجات بدم

ولی افسوس که با این کارم تو را به نابودی کشاندم .

درسته من تو را و خانوادت را نابود کردم ولی من را ببخش.

برای جبران بدی هام قول می دم از پسرت تا اخر عمرم محافظت کنم

اصلا میدونستی شبه اولی که اتفاقی از اینجا سر دراوردم و تو اینه تو را دیدم
چقدر برام سخت بود که ببینم تو را در اغوش خودم

لبخند های تو برای من فقط به معنی لبخند نبود برای من هزاران معنا داشت .

من همیشه می خواستم با تو باشم لیلی ولی اسلیترین دید من را عوض کرد
و همین شد که به تو گندزاده گفتم .

من همیشه پشیمانم که قدرت را بر محبت و دوستی تو ترجیح دادم .

من سوروس اسنیپ برای همیشه یاد تو را به یاد خواهم داشت و سوگند می خورم از پسرت مثل یک پدر مراقبت کنم.

پاسخ:
سلام، به کارگاه خوش اومدی.
یه موضوع احساسی رو انتخاب کردی و این باعث میشه بتونی خیلی توصیف‌های قشنگی استفاده کنی اما با اول شخص کردن داستان این از بین رفت. چرا؟ چون توی حالت اول شخص عملاً توصیف حالات شخصیتی که داری از زبونش داستان رو میگی از دست میدی. مثلا اینجا میشد با حال و حوای سوروس، خود آینه و توصیفش، و در کل فضای حاکم اونجا توصیف های قشنگی به وجود آورد.
و این اتفاق توی همین حالت اول شخص که انتخاب کردی هم می‌تونست بیشتر بیفته. می‌تونست یه خاطره رو تعریف کنه. یه چیزی که ازش پشیمون باشه.
برای همین ازت می‌خوام یبار دیگه تلاش کنی، از وقایع سریع رد نشی، به احساسات شخصیتا یکمی بیشتر دقت کنی و پیشمون برگردی.
تا اون زمان...



تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۵ ۱۷:۱۳:۱۱

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹

Hermion.G


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۹ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
تصویر شماره ۵

خیلی استرس دارم. ماه پیش یکی که اسمش یه چیزی تو مایه های دامبلی دور بود اومد یه نامه ای به ما داد. اون گفت من میتونم جادو کنم. شاید برای همینه که همش برام اتفاقای عجیب میافتاد.

هفته پیش رفتم تو مهمون خونه ای. اسم مسئولش تام بود. مارو برد تو حیاط پشتی و با چوبش روی بعضی آجر ها زد. یهو دیوار باز شد و پشتش یه کوچه خیلی بزرگ بود. وسایلم رو از اونجا خریدم.

الان تو قطار نشستم. توی کوپه تنها هستم. ورود به ایستگاه نه و سه چهارم کار هیجان انگیزی بود. از ساحره فروشنده شکلات قورباغه ای خریدم ولی چندشم شد نتونستم بخورمش.
راستی میدونستی اینجا آدم های تو عکس تکون میخورن؟ خودم دیدم که عکس پشت کارت شکلاته برام دست تکون داد.
ردامو پوشیدم . قطار داره توقف میکنه. الان باید پیاده بشوم.
بیرون قطار وایسادم . آهان! یکی اونجا داره سال اولی ها رو صدا میکنه.
سوار قایق روی دریاچه جلو میرویم. منظره قلعه واقعا قشنگه!! خیلی دوست دارم زود تر برسیم.
به صف منتظر وایسادیم تا نوبتمون بشه کلاه رو روی سرمون بذاریم. یعنی تو کدوم گروه میافتم؟؟؟ اسلیترین که نیست من ماگل زاده ام. هافلپاف... خب نمیدونم ولی ترجیح میدم توش نباشم. گریفیندور و ریونکلا جفتشون خوبن.
کلاه:
-جیمز پاتر

وای یه پاتر همکلاس ماست!! خدای من! درباره هری پاتر تو کتابا خوندم.
-گریفیندور

وای میشه منم باهاش هم گروه بشم؟
-هلن آبوت

وای آلان باید برم. خیلی استرس دارم. چرا کلاهه اینقدر بزرگه ؟ هیچ جا رو نمیبینم.
-خب خیلی باهوشی. شجاع هم که هستی. مهربونیت که خیلی زیاده. حالا کجا برات بهتره؟

-گریفیندور باشه. خواهش میکنم.
- که گریفیندورو میخوای. خب باشه
گریفیندور

آه. بالاخره همون شد که میخواستم.
-سلام. من جیمز سیریوس پاترم.
-منم هلن هستم.

من عاشق اینجام. اینجا فوق العاده است.

پاسخ:
سلام، به کارگاه داستان نویسی جادوگران خوش اومدی.
سبک نوشتنت از لحاظ ظاهری خیلی جادوگرانیه. نمی‌دونم از پست‌های قبلی یاد گرفتی یا قبلاً عضو بودی. اگه قبلاً عضو بودی می‌تونی یه بلیت بزنی و نیازی به گروه‌بندی دوباره نداری.

اما غیر از اون، داستان قشنگی بود. این حسی که یه نامه به یه دوست بود رو پسندیدم. دید جالبی بود. نکات ظاهری درست و به جا بودن.
جا داشت که دیالوگ ها انقدر ساده نباشن، اما در همین حد برای کارگاه کافیه و توی ایفای نقش بهتر میشه.
پس بیشتر از این نیاز نیست صبر کنی...


تائید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۵ ۱۶:۰۹:۵۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹

Mata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۵:۲۳ دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
تصویر شماره ۵

درون مغز الیسا:

خب ،ریونکلا که نمیرم من هوشم کجا بود".

هافلپاف که اصلا حرفشم نباید بزنم منی که ساعت ۹صبح بلند میشم پشتکارم کجا بود حالا مهربونی شاید بعضی وقتا ها
بدجنس بشم ولی خب مهربونم
ولی از هر لحاظ که فکر می کنم، نه هافلپاف هم نمیشه."

میمونه گریفیندور و اسلیترین ."

خب اسلیترین که نه، من که اصیل زاده نیستم ، مادرم بدون جادو هستش....ولی
مگه سوروس اسنیپ پدرش بدون جادو نبود .ولی من از نار می ترسم علامت گروه اسلیترین هم که ماره پس باید پرونده ی اسلیترن رو ببندم."

میمونه گریفیندور ،که......وای نکنه اصلا تو هیچ گروهی گروهبندی نشم

تو قایق:

رز (گرنجرویزلی):الیسا الیسا.

رز ارام به پشت الیسا میزنه و اونو صدا میزنه ولی الیسا غرق در افکار خودشه


الیسا :
ای بابا پس این قایق لعنتی کی میرسه ..ها چی شده چرا اینجوری نگاه میکنی ."

رز :
هیچی ،فقط داشتی به چی فکر میکردی .

-داشتم فکر میکردم نکنه اصلا گروهبندی نشم



-نگران نباش امکان نداره گروهبندی نشی توی این چند هزار سال کسی نبوده که نامه ی هاگزوارتز براش بیاد ولی کلاه گروهبندیش نکنه،من کلی مطالعه کردم ...اِِ نگاه کن داریم میرسیم

الیسا که اضطراب همه جاشو از موی سر تاناخن پاشو فرا گرفته بود و دوباره غرق در افکارش شده بود اروم گفت:

ولی اگر من فرق داشته باشم



سالن عمومی:

کلاه گروهبندی :البوس سوروس پاتر


یک پسر چشم سبز با مو های بهم ریخته که کاملا معلوم بود استرس داره به سمت کلاه رفت وواونو گذاشت رو سرش بعد از حدود یک دقیقه کلاه فریاد زد :

-اسلیترین."


جمعیت:


همه جمعیت خشک شون زده بود اون پسر هری پاتر بود و به طور عادی باید می رفت تو گریفیندور.ناگهان یک نفر از گروه اسلیترین دست زد و گفت :

-بیا اینجا ."


اون پسر مالفوی بود ،البوس پاتر که کاملا متعجب بود کلاه رو از سرش برداشت و به سمت میز اسلیترین رفت.

ناگهان کلاه فریاد زد:
رز گرنجر ویزلی .

رز که هنوز متعجب بود خودشو جمع و جور کرد و با اعتماد به نفس به طرف کلاه رفت و اونو گذاشت رو سرش حدود ۵ تا ۶ دقیقه گذشت و تمام جمعیت حوصلشون سر رفته بود
جمعیت:
که کلاه فریاد زد:
گریفیندور ."

جمعیت گریفیندور با جیغ و هورا اونو به طرف میز راهنمایی کردند.

الیسا ارزو کرد که بره تو گریفیندور اون بهترین گزینه بود.

کلاه:
پالی چاپمن."


یک دختر مو مشکی با اعتماد به نفس رفت و کلاه رو گذاشت رو سرش."چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که کلاه فریاد زد:
اسلیترین."

اسلیترین ها اونو بادست و هورا به طرف میز خودشون راهنمایی کردند.

کلاه:
الیسا مارچ."

الیسا که کل وجودشو استرس فرا گرفته بود به سمت کلاه رفت و اونو گذاشت روسرش ."


الیسا:


کلاه:
الیسا مارچ .اوهوم پس نمی خوای بری تو ریونکلا ولی خانواده ی تو تو اون گروه گروهبندی شدن ."

الیسا :
نه.

کلاه:
باشه ، پس ریونکلا نه ،هافلپاف هم که به درد تو نمی خوره ،واقعا از مار می ترسی ولی می خواستم تو اسلیترین گروهبندی ت کنم ،باشه مطمئنی می خوای بری تو گریفیندور

الیسا:
ترجیح میدم برم گریفیندور

کلاه :
پس تو میری به

الیسا:

کلاه :
گریفیندور

الیسا:

الیسا واقعا خوشحال بود اون تو گریفیندور گروهبندی شده بود
اون با خوشحالی کلاه رو برداشت و به طرف میز گریفیندور که داشتن اونو با خوشحالی تشویق می کردن رفت و کنار رز نشست رز تو گوش اون گفت:
دیدی گفتم نترس

الیسا:

من یه گریفیندوری هستم ، فکر نکنم ترسیده باشم

اون بهترین شامی بود که الیسا تا اون لحظه به عمرش خورده بود



پا یان


سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

ازلحاظ خلاقیت و جدید بودن داستان پست قشنگ و جالبی بود. بخش خوددرگیری الیسا با خودش سر گروهی که میفته رو مخصوصاً دوست داشتم.
ولی نکته‌ای که توی پستت به چشم می‌خورد به هم ریختگی ظاهری بود که واقعاً خوندن اون رو برای خواننده سخت می‌کرد. قسمت اول همش دیالوگ های الیساست که اول از همه نباید اینتر بینش می‌زدی چون باعث به هم ریختگی و جدا شدن دیالوگ ها از هم میشه و اتفاق جالبی نیست.
بعد از اون، با آوردن چند تا توصیف می‌تونستی برای خوندن سبک‌ترش کنی و مهم تر از اون، جذاب‌تر. چون یه دیالوگ خیلی طولانی برای خواننده خیلی خوش‌آیند نیست.

یه سری نکته ظاهری دیگه هم با یه نقل قول از پستت بهت میگم:

تو قایق:

رز آرام به پشت الیسا میزنه و اونو صدا میزنه.
- الیسا الیسا!

ولی الیسا غرق در افکار خودشه.
- ای بابا پس این قایق لعنتی کی میرسه ... ها چی شده چرا اینجوری نگاه میکنی؟ "

رز جواب میده:
- هیچی، فقط داشتی به چی فکر میکردی؟ .
-داشتم فکر میکردم نکنه اصلا گروهبندی نشم.


همون‌طور که خودت هم می‌تونی ببینی، با جدا کردن توصیف ها و دیالوگ، خیلی پست راحت تر میشه برای خوندن.
همچنین، نیازی نیست همیشه اسم گوینده قبل از دیالوگ بیاد. بلکه میشه با یه توصیف از اون دیالوگش را آورد که زیبا تر هم هست.
و بین توصیف معمولا از شکلک استفاده نمیشه، چون باید توصیف خودش کار شکلک رو انجام بده.
در نهایت، خلاقیت خوبی داری. اینکه می‌تونی با استفاده از ذهن خودت بنویسی خیلی مهم و خوبه.
پس ازت می‌خوام به نکاتی که گفتم گوش کنی و یک‌بار دیگه پیشمون بیای.
تا اون زمان...


تایید نشد.


ویرایش شده توسط Mata در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۴ ۱۱:۰۹:۵۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۴ ۱۱:۳۷:۳۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۴ ۱۱:۳۸:۴۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

Nadinka


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۲۶ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
تصویر شماره ی پنج

در حالی که احساس می کرد دست و پاهایش سست شده اند ، به سمت چهارپایه ی چوبی قدم برداشت .
به سختی نفس می کشید و قلبش داشت قفسه ی سینه اش را سوراخ می کرد . وقتی حقیقت را می فهمیدند چه می شد؟
چگونه تا الان نفهمیده بودند؟
لب هایش را به هم فشار داد و ملتمس به چهره ی جدی زنی که کلاه را در دست داشت ، خیره شد . حرف دلش در چشمانش پیدا نبود؟
از جانش چه می خواستند؟
نگاهش را درون تالار چرخاند . نه ، کسی را در اینجا نمی شناخت . فشار انگشتان یخ زده اش روی سطح ناصاف چهار پایه باعث شده بود پوست دستش خراش بردارد؛ ولی مهم نبود . تنها چیز مهم در این لحظه ، حضورش در این مکان بود. یا به عبارتی ، علت حضورش در این مکان بود. چرا کسی چیزی نمی گفت؟
با سیاه شدن فضای جلوی چشمانش و سنگینی جسمی روی سرش ، فهمید کلاه روی سرش قرار گرفته .
همان بلایی که از آن وحشت داشت به سرش آمده بود .
یک دقیقه گذشت یا صد سال؟ درک اش از زمان و مکان را،
از دست داده بود . طعم آهن را در دهانش حس می کرد. خونریزی کرده بود ؟
نمی دانست کلاه هم صدای ضربان قلبش را می شنود یا نه؛ فکر می کرد همه چیز یک کابوس یا شاید شوخی مضحک است تا زمانی که کلاه شروع به حرف زدن کرد :

- مینروا ، واقعا انتظار داری من یک فشفشه ی بی استعداد رو ، در چه گروهی قرار بدم ؟

او را با برادر دوقلویش اشتباه گرفته بودند ، چرا هیچکس حرفش را باور نکرده بود ؟

------
پاسخ:

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

نسبتا خوب فضا و احساسات شخصیت ها رو توصیف میکنی. البته نوشته ت جای کار زیاد داره و بعضی جاها کمی گنگ میشه ولی با تمرین بیشتر و نقد گرفتن داخل بخش ایفای نقش سایت بهتر می شی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی



ویرایش شده توسط Nadinka در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۳ ۲۳:۲۸:۳۵
ویرایش شده توسط Nadinka در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۳ ۲۳:۲۹:۴۱
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۴ ۱:۰۶:۱۷

.Even if a snake is not poisonous, it will always act as if it carries venom in its fangs.


.Estoy orgulloso de ser un Slytherin.


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

B.N.H.P


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۵ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری با ویزلی ها به سکوی نه و سه چهارم رسیدند.
فرد،جرج و پرسی اول رفتند.
بعد جینی و پدر مادرش.
نوبت هری و رون شد
اونا به سمت در دویدند.
اما نتونستند از سکو رد بشن و به دیوار خوردند.
تصمیم گرفتند پیش ماشین منتظر بمونن.
رون تا ماشین رو دید زد به کلش.
به هری گفت:بیا با ماشین بریم.هری هم قبول کرد.
سوار ماشین شدن و پرواز کردن.
داشتن می رفتن که ریل قطار رو پیدا کردن جلوتر که رفتن قطار هم پیدا کردن .بعد ماشین رو روی قطار گذاشتن.
داشتن می رفتن که به یک تونل رسیدند رون که پشت فرمون بود دست و پاشو گم کرد هری هم که داشت دنبال عینکش که افتاده بود تو ماشین می گشت.پیداشت کرد تا سرش رو اورد با لا داد زد رون سریع ماشین رو اورد بالا از بالای تونل رد شد. بعد به هاگوارتز رسیدن.و ماشین رو بغل کلبه ی هاگرید پارک کرد و تند تند ردا هاشون رو پوشیدند و خودشون رو لای بقیه ی بچه ها جا زدند و رفتن تو.


سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش برگشتی.

خیلی خیلی روند سریعی داشت پستت. هر کدوم از صحنه ها خودشون می‌تونستن یه پست مجزا رو شامل بشن. برخوردشون با سکو و شوکه شدنشون. خود ماشین. پیدا کردن قطار و...
اما به غیر از اون هم، داستان خیلی ساده ای رو شاهد بودم. توصیف ها اکثرا به ساده ترین شکل ممکن بودن که از یه جا به بعد جذابیتش رو از دست میده.
یه نکته ی ظاهری هم بگم:

رون تا ماشین رو دید زد به کله‌ش و به هری گفت:
- بیا با ماشین بریم.

هری هم قبول کرد.
بعد، سوار ماشین شدن و پرواز کردن.


موقع نوشتن دیالوگ، اسم گوینده رو میاریم یا یه توصیف از اون می‌نویسیم و با یه اینتر و - فاصله ایجاد می‌کنیم و دیالوگ رو می‌نویسیم.
بعد از دیالوگ هم اگه خواستیم توصیف بیاریم دوتا اینتر می‌زنیم تا به خوبی قابل تشخیص باشن و خوانایی داشته باشین.

در نهایت، ازت می‌خوام یک‌بار دیگه با عجله ی کمتری و توجه به صحنه ها و احساسات برامون یه داستان دیگه بنویسی و برگردی.
تا اون موقع...


تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۳ ۱۸:۳۳:۰۰


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

B.N.H.P


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۵ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
اکنون وارد ناکجاآبادی از گذرزمان می‌شویم. همه این صحنه جادویی است. طی تغییراتی سریع، از دنیایی به دنیای دیگر می‌رویم. صحنه‌ها جدا جدا نبوده، تکه‌تکه‌اند، تکه‌هایی که گذر مداوم زمان را به نمایش می‌گذارند.
ابتدا در سراسری بزرگ هاگوارتزیم و همه دور آلبوس پایکوبی می‌کنند.
پالی چپمن: آلبوس پاتر.
کارل جنکینز: امسال یه پاتر هم‌کلاس‌مونه.
یان فردریک: موهاش به باباش رفته. موهاش درست مثل اونه.
رز: در ضمن، پسرعمه منه. (وقتی برمی‌گردند که او را ببینند) منم رز گرنجر- ویزلی‌ام. از آشنایی‌تون خوش‌وقتم.
کلاه گروه‌بندی از بین دانش‌آموزان رد می‌شود و هرکس در گروه خودش جا می‌گیرد.
به وضوح معلوم است که به سمت رز می‌رود و او در انتظار تقدیر، دلشوره دارد.
کلاه گروه‌بندی آواز همیشگی‌اش را می‌خواند و بعد از آن رز گرنجر-ویزلی، کلاه را بر سر می‌گذارد.
گریفندور!
رز با صدای هلهله‌ی تشویق گریفندوری‌ها به آن‌ها می‌پیوندد.
رز: ممنون دامبلدور.
اسکورپیوس با چشم‌غره کلاه گروه‌بندی جلو می‌دود و جای رز را در زیر کلاه می‌گیرد.
کلاه گروه‌بندی: اسکورپیوس مالفوی.
کلاهش را بر سر اسکورپیوس می‌گذارد.
اسلیترین!
اسکورپیوس که چنین انتظاری دارد، با لبخند ملایمی سرتکان می‌دهد. وقتی به اسلیترینی‌ها می‌پیوندد، صدای تشویق‌شان اوج می‌گیرد.
پالی چپمن: باید هم این‌طور می‌شد.
آلبوس با چابکی به جلوی صحنه می‌رود.
کلاه گروه‌بندی: آلبوس پاتر.
کلاهش را روی سرآلبوس می‌گذارد این بار کارش بیشتر طول می‌کشد. گویی او نیز به نوعی گیج شده است.
اسلیترین!
سکوت می‌شود.
سکوتی عمیق و سنگین.
پالی چپمن: اسلیترین؟
کریگ بوکر جونیور: وای! یه پاتر؟ تو اسلیترین؟
آلبوس با تردید نگاهی به آن‌سو می‌اندازد. اسکورپیوس به او لبخند می‌زند و می‌گوید: می‌تونی بیای پیش من وایسی!
آلبوس (به کلی گیج و سردرگم است): آره، درسته.
یان فدریکز: انگار موهاش آنچنان هم به باباش نرفته.
رز: آلبوس؟ ولی اشتباه شده، آلبوس. نباید این‌طوری می‌شد.
ناگهان کلاس پرواز خانم هوچ را داریم.
خانم هوچ: خب پس منظر چی هستین؟ همه کنار جارو بایستین. یالا دیگه، عجله کنین.
بچه‌ها شتابان سرجاشان در کنار جاروها قرار می‌گیرند.
دست‌هاتونو صاف جلو نگه دارین و بگین: «بالا!»
همه با هم: بالا!
جاروی رز و یان بالا می‌آید و در دستشان قرار می‌گیرد.
رز و یان: هورا!
آلبوس: بالا، بالا، بالا.
جارویش حتی ذره‌ای تکان نمی‌خورد. با ناامیدی ناباورانه به آن نگاه می‌کند. بقیه‌ی کلاس کرکر می‌خندند.
پالی چپمن: یا ریش مرلین! [این عبارت نشان دهنده اوج تعجب در دنیای جادوگری است] چه آبروریزی بدی شد! هیچ شباهتی به پدرش نداره، نه؟
کارل جنکینز: آلبوس پاتر، فشفشه اسلیترینی.
ناگهان هری در کنار آلبوس پدیدار می‌شود و بخار سرتاسر صحنه را پر می‌کند. دوباره به سکوی نه و سه چهارم برگشته‌ایم و زمان با سرعتی بی‌رحمانه گذشته است. اکنون آلبوس یک سال بزرگتر شده است (و همچنین هری، گرچه چندان قابل ملاحظه نیست).
آلبوس: بابا فقط اگه میشه، یکمی از من فاصله بگیر!
هری (خنده‌اش می‌گیرد): چیه؟ سال دومی‌ها دوست ندارن کسی اونا رو با پدرشون ببینه؟ مردم فقط نگاه می‌کنن، چیزی نیست.
آلبوس: به هری پاتر و پسر بی‌عرضه‌اش نگاه می‌کنن.
هری: این حرف‌ها یعنی چه؟ چطوره چند تا دوست دیگه پیدا کنی... بدون رون و هرمیون من تو هاگوارتز دوام نمی‌آوردم، به هیچ وجه دوام نمی‌آوردم.
آلبوس: ولی من به دوست‌هایی مثل رون و هرمیون نیازی ندرام. خودم یه دسوت دارم اسکورپیوسه، می‌دونم که ازش خوشتون نمیاد، ولی همون کسیه که من می‌خوام.
هری: اگه تو خوشحال و راضی باشی، کافیه. همین برای من مهمه.
آلبوس: لازم نبود تو منو بیاری ایستگاه بابا.
آلبوس چمدانش را برمی‌دارد با غیظ می‌رود.


سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

هدف ما توی کارگاه سنجش خلاقیت و تسلط شما روی نوشتنه چون ایفای نقش جادوگران حول نوشتن و خلاقیته. اما پستی که تو فرستادی صرفا کپی-پیست از نمایشنامه ی فرزند نفرین شده‌ست که اصلاً کار جالبی نیست و تقلب محسوب میشه.
ازت می‌خوام یک‌بار دیگه تلاش کنی و این‌بار با یه داستان جدید و خلاق درمورد یکی از تصاویر کارگاه داستان نویسی پیشمون برگردی.
تا اون زمان...


تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۳ ۱۵:۱۵:۰۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹

Mainx


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۱۱ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
تصویر شماره 10داستان نویسی

هری و هاگرید جلوی دیوار اجری ایستاده بودند.

”هری از هاگرید پرسید:

_این دیوار یه در هست.

_اره این یه در است.

و هاگرید با خواندن یک ورد در را باز کرد.

هری و هاگرید وارد کوچه دیاگون شدن.

انها در راه به مغازه چوب دستی رسیدند.

”هری گفت:

_من که پول ندارم بخوام وسایل را بخرم.

_اول میریم بانک بعد وسایل رو خریداری میکنیم.

هاگرید رفت داخل بانک و تمامی پول هری را گرفت و به خودش داد.

و انها به مغازه چوب دستی رفتند.

هری چوب دستی را گرفت در دستش یک دفعه یک نور خیلی سفید مغازه را پوشاند و ان نور خاموش شد.

معلوم بود اون چوب دستی ماله هری.

هری تمام وسایل هایش را خرید و رفت.

”چند روز بعد”

هری به ایستگاه قطار رفت و بعضی ها رو دید که به هاگوارتز میرن و از داخل دیوار رد میشن
بعد هری با سرعت زیاد از توی دیوار رد شد و به ایستگاه

نه و سه چهارم

رسید و سوار قطار شد و رفت به هاگوارتز.

پایان

------
پاسخ:

سلام، خوش برگشتی به کارگاه داستان نویسی.

با اینکه خلاصه نویسی کتاب بود و خلاقیت خاصی توش نداشت ولی چون توی پست های قبلی کارگاهت خلاقیت هایی نشون داده بودی و الانم مشخصه روی ظاهر پستت کار کردی پس...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۲ ۱۸:۲۱:۱۳

خوب تموم شد.....







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.