نام: تئودور نات
گروه: اسلیترین
چوبدستی: نه و سه چهارم اینچ، با مغزی پر ققنوس، منعطف
پاترونوس: شیر
حیوان: ندارد
نژاد: ماگل زاده خالص
ظاهر شخصیت: قدش متوسطه و شاید حتی کوتاه قد محسوب بشه، موهاش قهوهای خیلی تیره هستن، درست مثل چشماش و یک عینک مربعی به چشم میزنه. در شرایطی که ردا تنش نباشه، معمولا یک شلوار پارچهای قهوهای روشن میپوشه با جلیقه طوسی و زیرش هم پیراهن سفید با یک کروات به رنگ سبز تیره. موهاش رو کوتاه نگه میداره و همیشه مرتب و منظمه. کفشهاش واکس خوردن و خط اتوی لباساش میتونه دستتون رو ببره.
معرفی شخصیت:تئودور نات توی یک خانواده کاملا مشنگه ساکن بیرمنگام، به عنوان هشتمین فرزند خانواده به دنیا اومد و با سایر خواهر و برادراش اختلاف سنی زیادی داشت. از طرفی هم از اینکه فرزند هشتم و نه هفتم بود احساس نارضایتی میکرد. همین طور از اینکه رنگ موها و چشمهاش رایج ترین رنگ مو و چشم جهان بود، از معمولی بودن خودش بیزار بود... منتهی چیزی هم وجود داشت که باعث میشد در مورد خودش کمی احساس رضایت کنه و اون هم مشکلی بود که توی پاهاش داشت و بیماری به نام هلیاکس وگوس که باعث شده بود مچ پاهاش قدری چرخیده باشه. اهمیتی نداشت که این موضوع راه رفتن رو براش دردناک میکرد و یا کفشهاش رو از ریخت میانداخت ولی همینی که متفاوتش کرده بود رو تا حدی دوست داشت و می شد گفت که این دوستداشتنی دارییش بود، البته فقط تا زمانی که یک نامه غیره منتظره به دستش رسید.
نامه ای از کاغذ پوستی که یک روز صبح یک جغد پف کرده قهوهای بعد از شکستن پنجره و افتان و خیزان عبور کردن از سفره صبحانه به دستش رسونده بود و در حالی که چایی از پرهای خیسش می چکید و قالب پنیری توی پنجه اش فرو رفته بود دوباره از خانه نات ها بیرون رفت.
نوشتههای روی پاکت نامه به واسطه آب جوش پخش و پلا شده بودند، ولی خوشبختانه نامه درون پاکت چیزیش نشده بود که عجیب بود - البته تنها تا زمانی که متوجه شد نوشته ها از جوهر نیستن و با جادو حک شدن. - و صد البته که محتواش عجیبتر. نویسنده نامه تئودور رو دعوت میکرد تا برای حضور در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ثبت نام کنه و یک موضوع به خانواده نات بده تا برای یک هفته با شور و حرارت تمام برای سرنوشتی که می تونه برای جوونترین عضوشون رقم بخوره بحث و جدل کنن. بحث و جدلی که دست آخر با موافقت برای پذیرش این دعوتنامه ختم می شه و تد به همراه برادر بزرگترش برای تهیه لوازم جادویی راهی لندن می شه.
اونجا می بینه که برادرش چه قدر از حضور در جهان جادویی لذت می بره و در عین حال حسرت میخوره، پس از صمیم قلبش قسم می خوره به خاطر تمام اعضای خوونوادش و کارهایی که براش کردن، به هر قیمتی که شده به بزرگترین جادوگر دنیا تبدیل بشه، مسیری که چندان آسون به نظر نمی رسه...
تایید شد.