هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹

بیدل نقال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 50
آفلاین
نفر بعدی با کتابچه ای در دست وارد شد .

_ خب…بفرمایین!

_ عه شما بیدل معروفید !

همون بیدل قصه گوی ؟

بله خودم هستم … اون خودکار توی دستتون قدیمه ؟

نه آقا اینو دیروز خریدم مشکلتون رو بگید ؟

اون دیواره آثار باستانیه!

نه آقا مشکلتون رو بگید ؟

من مشکلی ندارم .

سپس در دفترچه اش یادداشت میکند . قدرت فک بالا ، گیر دادن

_ اون چیه اونجا نوشتید ؟ میشه ببینم .

_ نه آقا سوال های منو جواب بدید ؟
نمی بینید سرمون شلوغه .

روزی چند دفعه براتون مشتری میاد ؟

دلیل که داشت به مرز دیوانگی می رسید . با خودش گفت : این نا مغز ما رو نخورده ول کن نیست .


و سپس با لگدی بیدل را به بیرون پرتاب کرد .

در حین پرتاب بیدل گفت : سرعت براتون چقدر … و سپس سقوط کرد .

دلیل که کلافه از دست بیدل شده بود .
گفت: نفر بعدی





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف

گابریل ترومن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۰:۱۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از ایران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 66
آفلاین
-زاخا چه صدای اشناییه میشنوی؟
-اومممم صبر کن؟

پرده رو زد کنار و خیلس سریع برگشت و چشماش گرد شده بود

-این دوتا اینجا چیکار میکنن؟
-کیا؟
-نه بنزه!!
-بابا میگم کیا؟
-خب خره بنزه دیگه!!
-وای زاخا رفتی رو اعصاب ها!!
-اها فکر کردم ادامه ماشین ماگلیه ک تاره گرفتمه،چیزه...تیت و هلنا.
- قبرم کندس!!
-چرا؟
-آخه از اون وقت که تیتو فرستادم دنبال پروفسور با اون قیافه، بدجور ازم کینه داره ،و هلنا امروز رفتم پیشش عصبی شده و گفت از ناکجاآبادم نمیدونم چرا ،ولی سره ننه بودن یا نبودن مسئله این است...

یکدفعه خودشو جمع کرد

-ترو؟
-ها چیه رفتم تو فاز ،اها سر اینکه این ننه اس یا مادر دعوامون شد
-همین؟
-آره خو!!
خب ببین هیچ راه حلی برات ندارم مرلین بیامرزت!!خدافظ

صدای اشنایه دیگه میاد داشت درد میکشید

-آآآآآآآی درد داره دسته ها سم نیس!!آآآآخ اینم پایه ن سم!!

باصدای خیلی آروم زاخاریاس رو صدا کرد

-زاخا بیا اینجا !!
-درده،زاخا مرگه زاخا، زاخاریسم بگیری !!هی زاخا زاخا
-بیا منو گارد بگیر بیا بزن ،بیا له و لوردم کن،همین مونده منو بزنی وای بهبود اگه بودی این اتفافا نمیفتاد آههههه
-مامان دیگه این از تو اونم از نقی چخبره دیگه اه...من دیگه رد دادم

کارگردان به جلو میاد و زبون رشتی میگیره.

-چخبره هما اینا چی میگن!

سدریک حالت دعوا کردن نقی

-بروپوپورربرو

نویسنده میاد جلو و عصبانیت صحبت میکنه

-چخبره مگه پایتخته اینجا اه.

سدریک اندامشو نشون میده

-آقاااا بیا بزن اصلا بیا اصلا بیا جرم بده اصلا آااااااه

اونجاس که ولدمورت میاد و تذکر میده

-چتونه شماها سدریک کی گفت بیای تو صحنه برو اون پشت تو کات بعدی تو میای چتونه اینجا چت باکسه خونه خاله نیس که سه تا پیام پشت هم میدین.

ترومن همه رو به ارامش دعوت میکنه

-لیدیز اند جنتلمن ارامش خود را حفظ کنید ........خب دو در ،در طرفین دو در ،در عقب و جلو...

یکدفعه با شعار ایسگاه شدین ایسگاه شدین به ریش همه میخنده

-یعنی به ریش مرلین...

مرلین با شال و ردای خاکستری وارد صحنه میشه

-آقای نویسنده این ریشه مارو بیخیال شو جون جدت.

نویسنده با کت شلوار مشکی وارد میشه

-چشم، چشم اقا همه برین سرجاهاتون لرد جان مگه اینجا چت باکسه آخه ؛همین الان اقای الفونسو ادامه بده.

-از جمله درده زاخا مرگ زاخا میریم ۱...۲...۳ برو

ترومن خیلی اروم زاخاریاس رد صدا میزنه.

-زاخا ، زاخا.
-درد زاخا،مرگ زاخا،زاخاریسم حاد بگیری تو ای زاخا زاخا...
-خیله خب توام.
-ترومن فک کنم همینجا تو گونی میری میمیری...اومدن!!
-کیا؟
-گفتم که بننن...اها!! هدر دیگه.
-آآآآآآآخ بدبخت شدیم
-نقشت چیه تروم.؟
-برو یواشکی به ایوانوا بیاد اینجا.
-که چی بشه؟
-باید منو بخوره!!
-ترومن بخورت دیگه نمیای بیرون ها!!
-ما باهم قراداد ۲۰۳۱بستیم!!که اون بخوره من پیوند میزنم اینطوری اون هی میخوره منم پیوند میزنم هر پیوند ۳۰۰گالیون که ۵۰ ،۵۰ حساب میکنیم
-ععععع مگ ۲۰۳۰نبود ؟
-چرا بود ما ۳۱ رو بستیم .
-خب باش الان میام

زاخاریاس خیلی ۰۰۷ایی میره بیرون

-عععع هلنا هدر هم اینجاس...سلام هدر تو اینجاچکار میکنی...؟
-تقصیره...آآآآای ...تقصیر ترومنه به ریش مرلین گیرش بیارم کاری میکنم فراموش نکنه ،گفت یه خبر دارم وه برات مهمه...

کل قضیه رو تعریف کرد

-پس این زاخا کجاس؟

پشت پرده

-که اینطورباید یک اَتک به این بزنیم
-ارهعهه فکراتون روهم بذارین یک فکر بکر بکشین

طرف ترومن...

-اینا میخوان مقشه قتل منو بکشن.

در همون حال زاخاریاس با ایوانوا اومد ولی خیلی مخفی.

-خب قراره کیو بخورم؟
-زاخا مگخ توضیح ندادی؟
-چرا صبر کن فکر کنم کارخونه برگشته.

دوتا ضربه به سز الکس میزنه و یادش میاد.

-به زاخا ،بععععععع
-چش شد این چرا بع بع میکنه؟
-هیچی یه نوع سلام احوال پرسی گرم بین پسرا توهم بگو بععععع تا تموم شه.
-بععععععععع
-بععععععع سلام داش ترو ،خب مخی کجا بری ؟
-هرجا ،فقط ازین جا خارجم کن

خلاصه اونجا رو ترک میکند و از خطر مرگ فجیع نجات پیدا میکنن

-خب اهههههههووو(بالا اورد)اینم از اینجا
-بیا اینم دستو پایی که خواستی .
-مرسی فقط مغز بیشتر بیار
-چشم به لرد جان سلام برسون
-
پایان...


ویرایش شده توسط گابریل ترومن در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳ ۲۳:۱۴:۰۲

روزی میرسد تمام جهان را تاریکی میگیرد و مرا میبینی که روشنایی را میاورم🖤🖤


تصویر کوچک شده




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۰۸:۰۲ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-اخ،اخ...چه شبی بودها!
-چطور مگه؟
-خیلی بدن درد داشتم خب!
-اهان...سه روز شده میگم بیا بریم بیمارستان سنت مانگ...
-نه،نه حرفشم نزن!
-بابا هلنا میگم بدن دردت داره اذیتت میکنه،چرا به حرف هام گوش نمیدی؟
-اذیت!اذیت!نه بابا این بدن درد مورچه رو هم از پا در نمیاره منو بخواد در بیاره؟
-به خدا به نفعته...بابا اصلا من به همه ی شفادهنده های بخش"درد مفاصل بدن" تذکر میدم اون روز ترومنو از انجا به یه بخش دیگه ببرن؛چطوره؟
-نه،عمرا،عبدا،تا وقتی ترومن تو بیمارستانه من پام رو هم اونجا نمی زارم؛ نمی خوام دعوا را بیوفته اخه!
-بابا عقل و منطقت درسته ولی به خاطر مرلین هم که شده بیا بریم بیمارستان هلنا!

این صدای هلنا و گابریل بود که کل فضای کلاس تغییرشکل رو پر کرده بود.هلنا از سه روز پیش دچار بدن دردی شدید بود،ولی نمی خواست به بیمارستان سنت مانگو بره!
چون سه هفته پیش گابریل ترومن در کلاس مراقبت از موجودات جادویی صدمه دیده بود و به سنت مانگو منتقل شده بود...

-هلنا،به خاطر خدا،من،مرلین و هرکی که برات عزیزه بیا بریم سنت مانگو!
-پوففف،جون خیلی ها برام عزیزه؛بریم که تا این بدن درده خوب شه تو منو روانی می کنی گابریل!
-اخیشم،بالاخره!

بیمارستان سنت مانگو:

-بعدی!
-سلام
-سلام خانم چیکار براتون میتونم بکنم؟
-ببخشید دوست من خانم هل...
-واییی!خانم هلنا ریونکلاو بزرگ تشیف اوردن سنت مانگو،مادرتون خیلی پیش ما میومد.
-سلام...بله میدونم مامانم چقدر اینجارو دوست داشت،ولی من برعکس مامانم هستم؛هرکاری اون میکنه،من برعکسشو میکنم چه بد باشه چه خوب!
-اممم...امم خانم ریونکلاو بفرمایید چیکار براتون میتون...

گابریل با فریاد گفت...

-داشتم میگفتم"دوست عزیزم هلنا دچار بدن درد شدید شده،نمی تونی درک کنی بگو بریم یه جای دیگه!
-خانم محترم من شما رو به ارامش دعوت میکنم؛درضمن خود خانم ریونکلاو زبون دارند!
-بعله دارم اما میخوام دوستم حرف بزنه،مشکلیه؟
-نه...نه البته شما نباید به خودتون فشار بیارید؛امممم...بفرمایید راهنماییتون میکنم به سمت بخش مخصوص!

طبقه ی سوم(بخش مخصوص):

-پیییسس،پیسسست،گب،گبی!
-هیس،ساکت چیه؟
-این خانمه قراره کلمونو بخوره بیا برگردیم!
-چییی؟حرفشم نزن،به زور اوردمت...قبوله قراره کلت رو بخوره ولی ارزش داره !
-نه نداره برای من! برای تو شای...
-میشه بس کنی؟من فقط سلامت تو رو میخوام همین!حالا هم بس کن!

پایان.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
- هی خانم ولم کنید بزارید من برم به دعوام برسم.
- برو تو، برو تو. اقا برید تو تا خودم به زور نبردمتون.:
- خانم من می گم دلم نمی خواد خودم بلدم گوشم رو بدوزمش.
-اقا می گم برو تو. :L :
ساحره با عصبانیت مرد را به داخل هل داد و به مردمی که بیرون او را نگاه می کردند خیره شد.
- چیزی شده؟! چرا اینجوری نگاهم می کنید. مگه سینما اومدید؟ به کار خودتون برسید.
در اتاق را محکم بست به طوری که ممکن بود در از لولایش جدا بشود و با خشم رو به رابستن کرد.
- هی راب تو چرا تنها اینجا نشستی؟ پس اون دلفی تنبل کجاست؟ اینجوری از پستی که بهت می دن استفاده می کنی؟ بدم در اینجا رو پلمب کنن
- هیچی رفت خونه سالمندان. خود تو اینجا چی کار کردن می کنی مگان؟ لطفا ارامشت رو حفظ کردن بشه تا اینجا رو خراب نکردی روی سر هردومون.
- به عنوان ناظر لندن انتخاب شدم دیدم این داشت با اون زاخاریاس بدبخت دعوا می کرد اون هم اوردم. هی خودم باید دست به کار بشم تو به تنهایی نمی تونی از پس این ها بر بیای اگر ولتون کنم اینجور مریض در می ره.

رابستن از همین موضوع می ترسید چون هر کس که با مگان توی یک تیم می رفت دیگر امیدی به ادامه کار در ان شغل نداشت. مگان با سرعت لباس پرستاری را برداشت و بعد از چند دقیقه برگشت

مگان صندلیی را از گوشه اتاق اورد روی ان نشت و تا ان جایی که می توانست به صورت مرد نزدیک شد.
- هی بشین همین جا ببینم. اون سوزنم در بیار. ببینم چرا دعوا می کنی توی خیابون ها؟ تو باید به ناظر مملکت جواب بدی.

مرد با نارضایتی شکایت خود را در این مورد اعلام کرد.
- خانم من رو اوردین بیمارستان یا اداره پلیس که دارین بازجوییم می کنید
- کی دعوا رو شروع کرد؟
- اون مو زرده. دوباره اومده بود ناظر بشه من بهش تذکر دادم ولی این بار هزارمه که اومده درخواست داده و برای اینکه جواب نه گرفته دعوا کرد
- کارت شناسایی و مدارک.
- چی؟!
- همین که گفتم برای اطمینان و اگر درست بگی گوشت رو بخیه می زنم.
- خانم اخه چرا؟
- می دی یا بگیرمش ازت؟

مرد با نا رضایتی کارت و مدارک رو به مگان داد.

- خوبه. افرین پسر خوب. دیگه چرا لج می کردی. راب این گوشش رو بخیه بزن. تو به عنوان دکتر من هم به عنوان محافظ.
- چرا؟ مگه من ادم مهمی هست؟
- همین که گفتم.
مگان به سرعت تابلویی کوچک را از ساکی که با خود اورده بود بیرون اورد.
- این چی هستن می شه؟
- تابلوی اعلام جدیده.
مگان با میخ و چکش و تابلوی اعلام جدید به بیرون رفت. وقتی تابلو را به دیوار زد رو به منشی کرد.
- طبق این قانون پیش میرین دیگه.
روی تابلو نوشته بود. شما باید شرایط زیر را جهت ورود به مطب داشته باشید. نقل قول:
شما باید شرایط زیر را جهت ورود به مطب داشته باشید. ۱- بیمه را با خود بیاورید.
۲- پول نقد پذیرفته نمی شود
۳- دفترچه همراه خود داشته باشید. ازاد ویزیت نداریم.
۴- مدارک شناسایی خود را با خود بیاورید.
۵- در این مکان بازجویی می شود.
۶- لطفاً دخانیات در این مکان مصرف نکنید.
۷- حیوان خانگی با خود نیاورید.
۸- همراه را داخل مطب نیاورید
۹- وصیت نامه ای قبل از امدن تهیه کنید چون ممکن است در این راه کشته شوید.
۱۰- ما تمام تلاشمان را می کنیم که به صورت و موی شما اسیبی وارد نشود برای همین لطفا راضی باشید چون برای اینکه مطمئن بشویم فرد تقلبی ای را جای خود نفرستادید
۱۱- اگر شپش دارید به شپش هایتان بگویید برای مو های زیبا و کراتینه ما نقشه نکشند چون ما انها را دوست داریم بگویید اگر می خواهند می توانند به جان مو های راب بیفتند
۱۳- اگر مشنگ هستید ۱۵۰۰۰۰۰ گالیون می شود منشی براتون به دلار و یورو تبدیل می کند. اگر جادوگر ۵۰۰ گالیون و اگر دورگه ۴۰۰۰۰ گالیون.
۱۴- لطفا نگید مامانم اینجوره خودم اینجورم بهانه برابر است با قیمت بالا تر.

مگان روبه مردی که گوشه ای نشسته بود کرد.
- اقا مگه شما سواد ندارید دخانیات مصرف نکن.
مرد سریع سیگار خود را خاموش کرد.
مرد به خاطر انکه دیر گوشش را بخیه زدند کر شده بود از در بیرون امد.

- چی شد گوش چپ تون بخیه خورد؟
- مرلین براتون نسازه خانم گوشم کر شد.
- مرلین شکر که کر شد تا تو باشی دیگه برای من قلدر بازی و شکایت و از این کارا نکنی.

مگان به سمت میکروفون روی دفتر منشی رفت و با صدایی بلند نفر بعدی را صدا زد.

- گابریل تیت بیا داخل خانمم زود، تند، سریع بیا داخل با مدارکت وصیت نامه ت رو هم بزار اینجا.

منشی با بد اخلاقی و عصبانیت رو به مگان کرد. گویی دوست داشت او را خفه کند.

- خانم دیگه صدای شما میکروفون نمی خواد اینقدر بلنده کر شدم.

مگان با قدم هایی بلند در حالی که گابریل را با خود می برد به داخل اتاق رفت و این بار در را محکم تر بست.

- این خانم اخر سر این بیمارستان رو نابود می کنه.

ادامه دارد....


ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳ ۱۸:۰۷:۳۲
ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳ ۱۸:۲۱:۴۸
ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۴ ۰:۲۷:۳۳
ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۴ ۰:۳۰:۴۱

Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
هیچوقت به این قسمت نمی رسیدن. همیشه یکم اصرار می کردن و بعدش فرد مقابل از نگران بودن، خسته می شد و می رفت. ولی خب ایندفعه طرف مقابل، یه مامان بود. یه مامان همیشه نگران بچه هاشه. مروپ گانت هم که خودشو، مادر همه ی مرگخوارا می دونست، وقتی شنید که ذهن دلفی پیر شده، به سرعت نگرانش شد.
-ببین دلفی مامان! من یه بار، یه چند روز رفتم خونه ی سالمندان. غذاهاش تعریفی نداره، در حدی که قیمه و ماست رو جدا میارن. دیگه هر آدم عاقلی می دونه که قیمه ها رو باید تو ماستا ریخت. ولی خب به جای این ویژگی بد، هزارتا ویژگی خوب داره. هروقت که اراده کنی یکی میاد و به ذهن پیرت رسیدگی می کنه. برای رفع حاجت ذهن پیرت، زیرش لگن می ذارن...

رابستن و دلفی هرچی بیشتر گوش می دادن، بیشتر حالت تهوع بهشون دست می داد.

-...اگه بتونه بره دستشویی هم، برای راحتی کارش، براش دستشویی فرنگی گذاشتن که زیاد به پاهاش فشار نیاد.

رابستن به بیماری های مروپ گانت، بیماری "زوال عقل: مرحله پیشرفته" رو هم اضافه کرد.

-بانو! من حالم خوبه، دیگه با داشتن ذهن پیر کنار اومدم. نگران نباشین.

ولی یه مادر چطور می تونست نگران نباشه؟

-این چه حرفیه دلفی مامان! تو اینجا بشینی و هی از ذهن پیرت کار بکشی بعد من بیام اینجا و از شفتالوی مامان بگم و برم؟ حتی فکرشم نکن. همین الان از رو صندلیت بلند شو، برو تو خیابون دست چپ خونه ی سالمندانه! رسیدی، بگو مروپ گانت منو فرستاده، بهت تخفیف هم میدن. زود باش! زود باش بلند شو! منم جای تو می شینم اینجا.

دلفی فرصت اعتراض نداشت. تا خواست حرفی بزنه، دید پشت دره و درم پشتش بسته شده.

-رابستن مامان می شه من بگم بعدی؟ این اولین بعدی من بعد از دکتر شدنمه! خیلی برام مهمه!
-راحت شدن باشین.
-بعدی!

نفر بعدی در حالی که داشت پرده ی گوششو می دوخت وارد شد.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-خب گفتید لرد سیاه دیگه چه گفتن شدن؟
-هر روز لوبیا قرمز مامان خربزه عسل های منو رد میکنه.دیگه آب آناناسای من رو رد میکنه. دیگه حتی شامم نمیزاره من بپزم. اون خدمتکار گور به گوری جدید.....

رابستن در حالی که داشت برای مروپ مریضی های متعددی از خودش در میاورد گفت:
-شما باید خانه سالمندان رفتن شدن.
-پس این چیزی که تمام مدت میگفتم درست بود؟ باید برم واقعا خونه سالمندان؟ پس آووکادو ی مامان چیکار کنه؟دیگه کی براش آب پرتغال درست کنه؟ کی ردای آناناسی درست کنه؟ باشه من میرم خونه سالمندان.

رابستن زمانی که پشتش به مروپ بود پوزخند ریزی زد اما بلافاصله به فکر عصبانیت اربابش بعد از شنیدن خبر رفتن مادرش به خانه سالمندان کرد. آن هم وقتی میفهمید که رابستن نسخه او را پیچیده است.بنابر این بلافاصله به پای مروپ افتاد و گفت:
-نههههههههه. نرفتن شدن.
-وا،چرا رابستن مامان؟
-چیزه با دلفی بودن شدن. دلفی به خانه سالمندان رفتن شدن.

دلفی با نگاه به رابستن فهمید که در این مواقع باید چه کار کند پس گفت:
-باشه رابستن.من میرم خونه سالمندان.فقط یادت باشه.
-وا....چرا دلفی مامان؟تو که هنوز پیر نشدی هلوی مامان.
-من...من...ذهنم پیر شده.
-پس بزار به خانه سالمندان راهنماییت کنم هلوی مامان.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۳۲:۲۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 450
آنلاین
فلش بک_خانه ریدل ها

-مادر جان؟ یک بار شد که در راه رضای ما، توجه کنین که به میوه علاقه ای نداریم؟
-نه! چیز...یعنی چرا پسرم...مگه میشه مادری به نظرات فرزندش توجه ای نکنه؟ ولی بیا اول این آب پرتقال رو نوش جان کن تا دربارش بیشتر صحبت کنیم.
-

تحمل مادری که ۱۲ ساعت شبانه روز با بشقابی از انواع میوه ها دنبال فرزندش میدود و ۱۲ ساعت دیگر هم افسرده می شود و به خانه سالمندان فکر می کند، به راستی بسیار دشوار به نظر می رسد.

لرد سیاه باید به فکر راه درمانی برای مادرش می افتاد!

-باشه مادر...ما آن میوه های آبدار و چندش آور را میل خواهیم کرد!
-بعد از این همه مدت؟
-هرگز! این بار هم داریم الکی می گوییم تا شما را خام کرده و شرطی برایتان بگذاریم.

اما مروپ به قدری از جمله اولیه لرد مبنی بر میوه خوردنش شادمان بود که جمله بعدی اش را نشنید.

-ما میوه خواهیم خورد به شرط آنکه به روانشناس مراجعه کنید.
-یعنی من روانیم؟ من کجا روانیم عزیز مامان؟ حالا درسته که تا زمان مناسب پیدا کنم توی دهان مبارکت میوه می چپونم یا شبا بالای سرت تا صبح لالایی میوه ای میخونم و توی تانکر آب زیر زمین خانه ریدل ها رو با آب پرتقال پر می کنم که از شیر های آب فقط آب پرتقال سرازیر بشه و رداهایی از پوست آناناس برات می دوزم و...

دو ساعت بعد

-ولی بازم اینا دلیل نمیشه که من دچار مشکلات روحی و روانی باشم.
-خیر مادر...دچار مشکلات روحی و روانی نیستید! منظورمان این بود که پیشگیری بهتر از درمان...
-یعنی ممکنه در آینده روانی بشم؟ دستت درد نکنه کدو حلوایی مامان. من تا اطلاع ثانوی میرم خانه سالمندان!
-ما هم میوه میل نمی کنیم پس!
-گفتی آدرس روانشناس کجاست پسرم؟

پایان فلش بک_سنت مانگو

-چرا انقدر به فرزندتون گیر دادن میشین خب؟
-چون لرد سیاهه.
-یعنی اگر لرد سیاه نبودن می شدن انقدر گیر دادن نمی شدین؟
-فرزند من فقط می تونه لرد سیاه باشه...حالت دیگه ای هم نداره! لرد سیاه در زندگی من بسیار موثر بود. من مادر بحران زده و بی ارزشی بودم ولی وقتی لرد سیاه متولد شد به زندگیم معنا بخشید. هر روز که به بزرگ شدن و قد کشیدنش مثل دونه های برنج هندی نگاه می کردم این معنا کامل تر می شد. هر روز که مثل لوبیا قرمز با ابهت می شد این معنا قوی تر می شد. وقتی به جایی رسید که قرمه سبزی مستقلی بشه، اونجا بود که فهمیدم چقدر پخته شده و باتجربه!

رابستن مکثی کرد و جمله "بیمار مذکوره دارای سندورم توجه زیاد به لرد سیاه بودن میشه و تمایل شگفتی به سادیسم آزار فرزند با بی توجهی به نظرات، گیر دادن و میوه چپاندن در حلق او بروز دادن میشه" را در دفترش یادداشت کرد.
-کاشف به عمل اومدن شده که شما از کمبود اعتماد به نفس هم رنج بردن میشین.
-نه بابا کدوم کمبود اعتماد به نفس؟ من فقط خیلی مادر بدی هستم. نه فعالم نه نوشته هام خوبه! من افتضاحم! لکه ننگ خانواده گانت محسوب میشم حتی. زندگیم تیره و تاره! فرزندم دل خوشی ازم نداره. ملالت های روزگار در برابر ملالت آور بودن من سر تعظیم فرود میارند. یه بار ازدواج کردم که اونم فضاحت گور به گور شده زندگیم شد. اونم از اسم انتخاب کردنم که یه جوری نام بابای گور به گور شده پسرمو روی تربچه استثنایی مامان گذاشتم که انگار قحطی اسم ایجاد شده بوده! ای کاش مثل دامبلدور دماغم ۵۰ بار می شکست ولی فرزندمو هر روز بی دماغ نمی دیدم. همش تقصیر منه که آلبالو مامان دماغش افتاده و موهاش ریخته...خودمم نمیدونم چرا تقصیر منه ولی مطمئنم تقصیر منه! من...

همانطور که مروپ در حال بروز دادن ندامت های زندگی اش و همزمان گرفتن لقمه ای آش رشته و لوبیا پلو برای دلفی و رابستن بود، آن دو نیز با ذوق در حال نوشتن طوماری از اسامی بیماری های مختلف در نسخه مروپ بودند.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
رابستن به زور نفر قبلی رو از در انداخت بیرون و نفر بعدی رو صدا زد. آقایی میان‌سال، کت و شلوار پوشیده، کیف سامسونت در دست، با قدم‌هایی بلند وارد اتاق شد.

-نام؟
-استاد.
-نام خانوادگی؟
-استادی.
-غذا؟
-استادپل‍‍ـ... غذا چیه خانم؟ مگه من با شما شوخی دارم؟ مگه من هم‌سن شما و هم‌اندازه‌ی شمام که باهاتون اسم-فامیل بازی کنم؟

دلفی از این حرفا جا خورد و تازه یادش اومد کیه و کجاست!

-اممم... نه... منظورم این بود که بیماری‌تون چیه؟
-بیماری خاصی ندارم، دانشجوهام معتقد بودند باید بیام چک‌آپ.
-آها... اون‌وقت می‌تونم بپرسم چرا دانشجوهاتون معتقد بودن باید بیاید چک‌آپ؟

استاد برای لحظه‌ای توی خودش فرو رفت، بعد در حالی‎‌که سعی داشت خودش رو کنترل کنه، گفت:
- می‌گن یه بیماری خیلی مهلک دارم که هیچ‌وقت خوب نمی‌شم...

-خب بیماری‌تون چی بودن هست؟

-بی‌شعوری! کسی رو بعد خودم سر کلاس راه نمی‌دم. به بچه‌ها پروژه‌ی درسی می‌دم، نمره‌شو اضافه نمی‌کنم بهشون. میانترم که می‌گیرم برگه‌هارو دیر تصحیح می‌کنم، نمره‌هارو هم نمی‌زنم. نمره‌های پایانترم رو هم روز قبل انتخاب واحد می‌زنم که کسی وقت نداشته‌باشه اعتراض کنه. دانشجوها یه دفعه می‌رن تو سایت می‌بینن براشون نُه رد کردم.

دلفی و رابستن نگاهی به هم‌دیگه انداختن. هیچ‌کدوم چیزی برای گفتن به ذهن‌شون نمی‌رسید. بی‌شعوری واقعا بیماری مهلکی بود!

-خیلی متاسفم آقای استاد، ولی شما باید بستری بشید.
-بی‌شعوری خطرناک بودن هست. شما نباید رفتن کرد پیش دیگران.

-یعنی واقعا امیدی نیست؟

-توکل‌تون به روونا باشه.

استاد زد زیر گریه. رابستن زیر بغلش رو گرفت، از صندلی بلندش کرد و بردش بیرون.

-بعدی!


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
نفر بعدی وارد شد. گامهای خرامانی که برمیداشت باعث میشد ردای شکلاتیش به آرامی تاب بخورد. روی صندلی بیمار نشست و از میان انبوه ریش دودی رنگش لبخندی ملیح تحویل درمانگر داد.

- اسمتون؟

- نمی‌دونم!

- نمی‌دونید؟ بفرمایید آقا ... بفرمایید وقت ما رو نگیرید.

- برم؟ اگه من برم میان این‌جا دیوار می‌‌کشنا!

- خوب بمونید. ولی باید یه اسمی بگید که من تو پروندتون درج کنم. شما ندونید کی بدونه؟

- راستش به مادرم گفتم به من نگه اسممو چی گذاشته.

- خوب باشه ... مشکلتون چیه؟

- مشکل؟ من مشکلی ندارم!

- پس چرا اومدین این‌جا؟

- نمی‌دونم. اصلا نمی‌دونم کجا اومدم.

- پس چجوری اومدین؟

- به رانندم گفتم منو بیاره این‌جا ولی بهم نگه می‌برتم کجا.

- می‌شه بگین رانندتون بیاد این‌جا؟

- خودم هستم. معمولا خودم رانندگی میکنم.

- شما واقعا حالتون ... نه! شما چیزیتون نیست. من مشکل دارم که نگهتون داشتم.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
دلفی منتظر ماند ولی کسی نیامد. اما، ناگهان احساس کرد کسی نگاهش میکند. پس سرش را بلند کرد و به لامپ خیره شد.
خفاشی سیاه رنگ برعکس به آن آویزان بود.
-هان؟ مگه نگفتم جک و جونور راه ندین اینجا؟
-راست گفتن میشه.
-ببخشید آقای لسترنج و خانم ریدل. ما یه انسانو به اینجا راه دادیم. هیچ خفاشی از اینجا رد نشده.
-آدم؟

ترق... بـــــــــــــوم!

دلفی دوباره به لامپ نگاه کرد. ولی هیچ خفاشی آنجا نبود؛ حتی لامپی نبود تا خفاشی روی آن باشد!

-لامپ کجا رفتن شد؟
-ایناهاش...

بعد به روبه رویشان اشاره کرد تا خفاشی که لامپ را از روی بالش کنار میزند ببیند.
-آخ...
-ربکا؟ تو اینجا چیکار کردن میشی؟

ربکا لامپ را کنار زد. بلند شد و سعی کرد خرابکاری که کرده را به روی خودش نیاورد. لبخندی بزرگ تحویل دلفی داد و به رابستن نگاه کرد.
-اومدم معاینه فنی.
-مگه ماشین مشنگی بودن میشی؟

دلفی نگاهی عاقل اندر صفی به ربکا انداخت و قلم پرش را در جوهر سیاهش زد.
-نفهم بودن در مکالمه فارسی... ادب اجتماعی زیر خط فقر.
-مگه ماشین مشنگی رو معاینه فنی میکنن؟
-خنگ بودن در زمینه مشنگی.

ربکا از رابستن به دلفی نگاه میکرد.
-من مریض نیستم. اومدم اینجا تا بهم بگین حالم خوبه.
-خود سالم پنداری!

دلفی واقعا خوشحال بود و از اینکه ربکا به آنجا آمده بود خوشحال بود؛ البته اگر پول درست کردن سقف و لامپ را در نظر نگیرد!
-خب... شد 750 گالیون.
-چــــــــــــــــــــی؟

ربکا از تعجب گوش هایش سیخ شدند و چشمانش اندازه نخود ریز شدند.

-خود گاو پنداری... نه... خود حیوان پندا...
-حیوونم دیگه. خفاش نمام.
-خود جانورنمای برتر پنداری. شد 800گالیون. رند رند. برو حالشو ببرو پول ما رو هم بده.

ربکا چپ چپ به هر دو نگاهی کرد. دست در جیبش کرد و 80 نات را روی میز انداخت. تبدیل به خفاش شد و از آنجا فرار کرد.

-عی گفتن بشم ارباب چیکارت کردن بشه
!
-هعی... بعدی.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.